الهه عشق
۷۵ سرشو بیشتر انداخت پایین اما لبخند کمرنگی که گوشه لبش نشسته بود از هیچکس پنهون نبود... - گفتن هف
۷۶
_پسر خوب و خوش قد و بالاییه از چیزی کم نداره نگران نباشین .
نجابت داره و با حجب و حیاس من چند باری دیدمش .دست راست جماله با عرضه اس و تک پسرم هست و بعد جمال میشه صاحب همه چیز
ناریه لبخندی زد و سر تکون داد فرخ لقا اما نگاه زیر چشمی به پریزاد انداخت که سرخ شده بودو تند تند غذاشو میخورد .
_ فردا شب دعوت دارن مواظب رفتارت باش زری تاج سر بلندم کن
+چشم پدر جان
فرخ لقا پوزخندی زد که همه نگاها رفت طرفش اما به کسی توجه نکرد هر ان ممکن بود بحثی پیش بیادو دعوا بشه .
نگران به بقیه نگاه میکردم بلاخره شام تموم شد و نفس راحتی کشیدم سفره رو که جمع کردم خواستم پاشم برم که خان گفت قلیون بیارن .کلافه دوباره نشستم سر جام پیش گلبهار دلم میخواست سرمو میکوبیدم به دیوار هم خوابم میومد هم تحمل اون جمع خسته کننده برام غیر قابل تحمل بود.
الهه عشق
۷۶ _پسر خوب و خوش قد و بالاییه از چیزی کم نداره نگران نباشین . نجابت داره و با حجب و حیاس من چند با
۷۶.
گلبهار اروم کنار گوشم گفت
+ این دختره داره جر میخوره با مادرش
به فرخ لقا و پریزاد اشاره زد
_اره مشخصه
با صدای خان حواسم رفت پی اون
+ خاستگارای گلبهار چیشدن؟
عزیز اخماشو کشید توهم و گفت
_ فرستادمشون برن پی کارشون
+چرا؟
_نیومده بودن عروس ببرن که اومده بودن عروس بخرن ببرن به جای کلفتشون!
اخمای همه توهم رفت و فرخ لقا گفت
+چه فرقی داره ماهجانجان خب میدادین ببرن بلاخره که چی اول و اخرش همینه دیگه ...
گلبهار سرخ شد و من دستشو گرفتم تا ارومش کنم مامان اخماشو کشید توهم و با لحن خود فرخ لقا جواب داد
+غصه ای نیست فرخ لقا هنوز دیر نشده میخوای پیغوم بفرستم برای دختر تو بیان چون تا خبر دارم هنوز کسی در این خونه رو نزده ...
فرخ لقا پوزخندی زد و باعصبانیت گفت
_خوبی کلفت جماعت اینه از همه چیز خبر داره
+ پس مبارک تو باشه که با کلفت جماعت هم سفره شدی
خان کلافه گفت
_بس کنین
مامان بی توجه بهش ادامه داد
+حتما نباید کلفت باشی تا خبر ترشیدگی یک دختر به گوشت برسه که
فرخ لقا سرخ شد و با داد و فریاد ازش جاش بلند شد
ماهجانجان عصاشو به زمین کوبید و داد زد
_بسه میگم
+به دختر من میگه ترشیده دختر تو چیه پس؟
به گلبهار اشاره زد که مامان با ارامش گفت
_من رو دخترام ادعای خان زادگی ندارم .خیلی بده دختر خان بشه ۱۵ سالش و هیچ خاستگاری نداشته باشه ..
+گدای بی سر و پا .. زنیکه ح***
هجوم اورد طرف مامان که صدای جیغا بلند شد و با گلبهار دویدم طرفشون اما قبل اینکه بهشون برسیم خان خودشو انداخت جلو فرخ لقا رو با دستاش مهارش کرد..
صدای عربده ای که کشید باعث شد همه از ترس میخکوب بشن سر جاشون
+بهتون میگم بس کنین
فرخ لقا یک قدم رفت عقب که نگاه تیز ایرج رفت طرفش!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقش نامت
آوازه دل هایی است
که معنای حقیقی عشق را فهمیده اند
یگانه مرد وفا و ادب
اباالفضل...
همان نامی است که
واژه های زمینی توان توصیفش را ندارند
باید گفت...
مرد غیرت، جلوه ای از معرفت، مرد وفاست
نقش نامت هرکجا پیداست آنجا کربلاست...
#نقش_بهشت
📍چایخانه حضرت
#چایخانه
#چایخانه_حضرتی
#چای_حضرتی
#سفره_حضرت_رضا
#امام_رضا
#سفره_حضرت_رضا
☀️ خادم حضرت شو👇
☕️ @chay_hazrati ☕️
╰┅═हई༻❤️༺ईह═┅╯
الهه عشق
#پائیزان...... پائیزان، دختر ساده و زیبایی که اسیر ِسِحر و مکر زنانه میشه.....
یه خواب عمیق منو گرفت نمیدونم این خواب چقدر طول کشید چند ساعت یا چند روز یا چند
ماه وقتی چشمامو باز کردم با کیسه ای از دارو رو به رو شدم باید میخوردم و میخوابیدم تا داد نکشم بچه امو نخوام خودمو نکشم این خواب ۷ ماه طول کشید ....
تو حیاط آسایشگاه نشستم به کلاغ ها خیره شدم ...
حالت تهی داشتم خالی از هر چیزی ... به روزگارم نگاه میکردم دلخوشیم شده بود غروب چهارشنبه ها الیاس بچه امو میآورد کنارم... کودکی که الان هفت ماه داشت ...
من غمگنانه نگاهش میکردم فقط نگاه میکردم ...
روزی که مرخص شدم کاوه و مامانم اومدن دنبالم ...
گفتم بریم قبرستون ..
هفت ماه گذشته بود بابام زیر خاک رفته نشستم رو سنگ سرد قبرش گفتم بابا کاش من جات میخوابیدم ..
...
گفتم بابا جات راحته ... جایت دیگه درد نمیکنه دیگه نگران دختر کوچولوت نیستی بابا ببین من مرخص شدم دیگه بابا ببین من حالم خوب شده پاشو پاشو بگو خدایا شکرت ... بابا من قربون دستای پنه بستت بشم بابا رفتی منو به کی سپردی بابا من باید جات میخوابیدم اینجا بابا من دورت بگردم بابا دور مظلومیتت بگردم بابا غم من کم بود تو اومدی اینجا خوابیدی .. مامان بلندم کرد گفت بابا پاشو جواب منو بده منو مامان به کی سپردی آخه...
رفتم خونه مامانم ... از ماشین پیاده شدم رفتم داخل حمیرا با گواهی دیوانگی من حق حضانت بهرام گرفته بود ..
نشستم به مامانم نگاه کردم ...
عزیز مادر چی بپزم برات ...
مامان ...
جان دلم ...
بابا هم بخاطر من مرد
نه پاییزان بابات مریض بود خودت میدونی که
پاهامو تکون دادم مامان برام میوه آورد بخور دخترم قرصتو بیارم ..
بیار ..
قرص گذشت کف دستم بدون آب گذاشتم تو دهنم تلخ بود...
مامان آب گرفت سمتم
گفتم نمیخوام
سرمو گذاشتم رو زمین پاهامو تو خودم جمع کردم گفتم مامان من خوب شدم که مرخصی کردن ...
مامان با بغض کنارم نشست اره دختر من پاییزانم...
میتونم بچه امو بگیرم ... بهم میدن دیگه ... بهش آسیب نمیزنم که ...
الهه عشق
#آرامش زندگی
_من دارم زندگی داریوسم خراب میکنم..بخاطر من داره وارد یه رابطه الکی ميشه. مسیح لبخندی زد و چشماش برق زد و داریوس با تعجب سرشو بالا گرفت.
_اون بی نقطه آینده ای نداره اصلا..کلا از حضرات حوری کناره گیری میکنه..اینجوری بهش لطف می کنی و یه بنده خدایی رو که مجبور به پوشیدن لباس های خلبانی مل..
_مسیییح!!!
ابرو هام در هم رفت و با تعجب به تشر داریوس و قیافه خندان مسیح نگاه دوختم و گفتم:
_چی؟ملبانی چیه؟ داریوس بلند شد و مقابلم قرار گرفت. نگاه به چشمام انداخت و گفت:
_اینو ول کن آرام..یه حرف درست حسابی نمی تونه بزنه.
_یواااش عمو..پتتو بریزم رو آب؟دیشب یادت نیس؟
ضربه ای به کمرش زد و من با چشمای درشت شده بهشون نگاه می انداختم.
_وایسا فقط بریم بیرون. مسیح لبخند شیطنت باری زد و گفت:
_بریم بریم.
بین نزاع خنده دارشون با منگی ایستاده بودم. داریوس چشم غره
ای به مسیح رفت و گفت:
_آرام ،تو نگران من نباش باشه؟مهم امنیت توئه فقط.
با شرمندگی لب گزیدم و گفتم:
-تنها راه این ازدواج زوریه؟ داریوس با لبخند گفت:
_آرامش باید جوری دیده بشه که تو یا زن منی یا..یا معشوقه من. باید رابطمون رو بتونیم به بقیه نشون بدیم. وقتی به عنوان زن من یا معشوقه من وارد زیر مجموعه بشی هیچکس حق نزدیک شدن به تورو نداره..چون مخالفت با تو یعنی مخالفت با جگوار..و هر کسی به نحوی نمی خواد با رییس در بیافته. آرام تو محدودیت های خودتو داری. ممکنه ما باهم تو یه مهمونی قرار بگیریم،من..من باید بتونم بهت نزدیک بشم..اجازه میدی؟
11.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به وقت تزیین سالاد☺️👆👆
.
🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به وقت دکتر انوشه ❤️
.
🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️
الهه عشق
#آرامش زندگی
گونه هام رنگ باخت و از خجالت سرم رو پایین انداختم, داریوس با ملایمت ادامه داد:
_آرام من قول میدم فقط حواسم بهت باشه و امنیتت رو حفظ کنم. و این که..,خب راستش..
یعنی چه جوری سرمو بالا گرفتم و سوالی نگاهش کردم. مردد بود و کمی تشویش هم توی حرکاتش حس میشد. دیگه چی شده بود؟
_چی شده باز؟ لبخند مصنوعی
ای زد و گفت:
_نترس چیزی نشده فقط.,فقط اينکه ما..یعنی منو تو برای یه مدت کوتاهی باید تو یه خونه زندگی کنیم!!
سکوت کرد و سرش رو به پایین دوخت و من با دهان باز بهش نگاه دوختم...یعنیچی؟
_یعنی چی؟
داریوس کلافه نفس کشید و مسیح ادامه صحبت رو در دستش گرفت:
_یعنی اينکه باید ثابت بشه شما باهمید..خب باید یه مدت دوتایی باشید فقط تو یه خونه...زود دوباره به عمارت بر میگردی.مثل بقیه اونایی که تو عمارتن..فقط یه مدت مثل زن و شوهرا میشید..حالا فهمیدی منظورمو؟
یه سوالی توی ذهنم بود. من مطمئن بودم داریوس هم حسش به من فقط یه رفاقت قوی ای...نه چیزی بیشتر,
_چون قراره تو یه خونه باهم باشیم میخواید ازدواج کنیم؟اره؟بخاطر محرم شدنمون؟ اره. آب دهانم رو قورت دادم و با جدیت گفتم:
_خب این دلیل نميشه که ازدواج کنیم..میتونیم فقط یه محرمیت ساده بخونیم..اونا که از ما مدرک نمیخوان مگه نه؟نمیخوان ببینن که من زن واقعیش هستم یا نه؛پس یه محرمیت ساده می خونیم و باهم زندگی می کنیم..اینجوری هر وقت هم که بخوایم از زیر این اجبار بیرون میایم..ازدواج شوخی نیست.بچه بازیه مگه؟فردا نه پس فردا من خودمو نمیگم اما مهر طلاق بی خودی تو شناسنامه منو داریوس میخوره بیا و ثابت کن که دلیلش الکی بوده..کی باورش میشه؟من رو آینده ام ریسک نمی کنم
🔅 آزمایشاتی که خانمها حتما باید انجام دهند:
🔹معاینه لگنی
🔸سونوگرافی
🔹معاینه سینه ها
🔸آزمایش خون
🔹آزمایش خون در مدفوع
🔸پاپ اسمیر
🔹اندازه گیری فشار خون
🔸سنجش سطح کلسیم و ویتامین D
.
🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️