🔴 داستان کوتاه
مشهدی رحیم باغ زردآلویی کنار جاده ترانزیت دارد. روزی به پسرش جعفر که قصد رفتن به سربازی دارد پندی میدهد.
میگوید: پسرم، هر ساله در بهار وقتی درختان شکوفه میدهند و در تابستان میوهشان زرد شده و میرسد، رهگذران زیادی خودروی خود را متوقف کرده و با درختان من عکس یادگاری میگیرند ولی دریغ از مسافری که در پاییز و زمستان بخواهد این درختان را یاد کند، جز پدرت که باغبان آنهاست.
در زندگی دنیا هم دوستان آدمی چنیناند، اکثر آنها رهگذران جاده زندگی هستند و هرگاه پولی یا جمالی بر تو بود که با آن بر آنان زینتی نقش بندد و یا سودی رسد، به تو نزدیک میشوند و تبسم مینمایند و در آغوشات میکشند، آنگاه هرگز از آغوش آنها حس حرارت بر وجود خود مکن که لحظهای بیش کنار تو نخواهند ماند، اما والدین تو بسان باغبان عمر تو هستند که تو ثمره تلاش وجود آنان هستی.
آنان هرگز در روزهای سرد و گرم زندگی از کنار تو دور نخواهند شد و بالاترین باغبان خالق توست که بعد از مرگ آنان نیز همیشه تو خواهد بود. دوستان عکس یادگاریات را بشناس و بر آنان هرگز تکیه نکن..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴 شرفیاب شدن مرحوم شیخ مرتضی انصاری خدمت امام زمان (علیه السلام) و پرسیدن سؤالات از آن حضرت
یکی از شاگردان مرحوم شیخ مرتضی انصاری می گوید: «نیمه شبی در کربلای معلاّ از خانه بیرون آمدم، در حالی که کوچه ها گل آلود وتاریک بودند ومن چراغی با خود برداشته بودم.
از دور شخصی را مشاهده کردم، که چون به او نزدیک شدم دیدم، استادم شیخ انصاری است.
با دیدن ایشان به فکر فرو رفتم واز خود پرسیدم که آن بزرگوار در این موقع از شب، در این کوچه های گل آلود با چشم ضعیف به کجا می روند؟!
از بیم آنکه مبادا کسی در کمین ایشان باشد، آهسته به دنبالش حرکت کردم.
شیخ آمد وآمد تا در کنار خانه ای ایستاد ودر کنار در آن خانه زیارت جامعه را با یک توجّه خاصّی خواند، سپس داخل آن منزل گردید.
من دیگر چیزی نمی دیدم امّا صدای شیخ را می شنیدم که با کسی سخن می گفت.
ساعتی بعد به حرم مطهّر مشرّف گشتم وشیخ را در آنجا دیدم.
بعدها که به خدمت آن جناب رسیدم وداستان آن شب را جویا شدم پس از اصرار زیاد به من، فرمودند: «گاهی برای رسیدن به خدمت «امام عصر» (عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) اجازه پیدا می کنم ودر کنار آن خانه (که تو آن را پیدا نخواهی کرد). می روم وزیارت جامعه را می خوانم، چنانچه اجازه ثانوی برسد خدمت آن حضرت شرفیاب می شوم ومطالب لازم را از آن سرور می پرسم ویاری می خواهم وبرمی گردم».
سپس شیخ مرتضی انصاری از من پیمان گرفت که تا هنگام حیاتش این مطلب را برای کسی اظهار نکنم».
📗ملاقات با امام زمان (علیه السلام)
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#اصحاب_المهدی
#شوخی_بانامحرم
💠✍🏻ابوبصیر می گوید: در کوفه برای زنی قرآن می خواندم، یک بار در موردی با او شوخی کردم. بعد از مدّتی خدمت امام باقر (علیه السلام ) رسیدم، امام مرا مورد مؤاخذه و سرزنش قرار دادو فرمود: «کسی که در خلوت مرتکب گناه شود خداوند به او نظر لطف نمی کند، چه سخنی به آن زن گفتی؟!»
💠✍🏻وی گوید: از شرم و خجلت سر در گریبان افکندم و توبه کردم امام باقر ( علیه السلام ) فرمود:«شوخی با زن نامحرم را تکرار نکن.»
💠✍🏻احادیثی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم): دست دادن به نامحرم👇👇
✳️ هر کس با یک زن نامحرم دست بدهد، روز قیامت در غل و زنجیر به محشر وارد میشود و خداوند دستور میدهد که او را به آتش جهنم بیفکنند.
♨️ هزار سال حبس برای شوخی با نامحرم⇟
✳️ هرکس با غیر همسر خویش شوخی و مزاح کند به اندازه هر کلمه ای که در دنیا سخن گفته باشد، خداوند هزار سال او را در زندان دوزخ نگاه خواهد داشت.
📚(بحار الانوار،ج:46،ص:247، /قصه های چهارده معصوم(ع)،
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#رویا
حس میکردم مادرم مهربونتر شد نمیفهمیدم این مهرونی بخاطر اینکه ما چند وقت ازش دور بودیم یا من اینجوری فکر میکنم،چند روزی گذشت تا اینکه یه روز وقتی از مدرسه برگشتم دیدم در خونه باز وارد حیاط که شدم دیدم بنگاهی محل دو نفری رو آورده خونه رو ببینند
با تعجب وایسادم تو حیاط و نگاهشون کردم وقتی رفتند به مادرم که داشت چادرشو برمیداشت گفتم:اینا برای چی اومده بودند اینجا!!
گفت:میخوام خونه رو بفروشم
گفتم: برای چی!!اونوقت کجا زندگی کنیم؟
گفت:قراره خونه رو بفروشم پولشو بدم به برادرات تا یه خونه ی چند طبقه بسازند؛
گفتم:مگه خونه ساختن به همین راحتیهاست
بعدم تو این مدت کجا زندگی کنیم،
نگاهی به من کرد و گفت:تو که قراره...
یه هو حرفشو خورد و گفت:شما دوتا که مهمونید منم بالاخره یه کاری میکنم
میدونستم مادرم حساب کتابا رو پیش خودش کرده
گفتم: الان داره مشتری میاد اگه فردا اینجا رو خریدند منو پریسا قرار کجا بریم آوارمون نکن ننه،،،
با حرص نگاهم کرد و گفت:خونه ی خودم اختیارش رو دارم اینجا دیگه قدیمی شده از رنگ و رو افتاده رضا هم خونه نداره و مستاجره؛ اکبر هم جاش کوچیکه معلوم بود تو نبود ما برادرام حسابی مخ مادرمو زدند،
فکر فروش رفتن خونه و آواره شدنمون برام سخت بود نمیدونستم باید چیکار کنم با خودم گفتم:فردا زنگ میزنم به عمو عباس و بهش میگم شاید عمو بتونه مادرمو منصرف کنه نمیتونستم از راه مدرسه برم برای زدن تلفن چون اگه دیر میکردم مادر پیجورم میشد و میفهمید برای صبر کردم تا یه فرصت مناسب زنگ بزنم فرداش مادرم رفت حمام رفتم تو اتاق که زنگ بزنم شماره ی عمو رو دو باری گرفتم برنداشت از اتاق اومدم بیرون خدا خدا میکردم عموم قبل از اومدن مادرم از حمام زنگ بزنه که زنگ در رو زدند الهه بود اومه بود سربزنه تو ایوان نشستیم الهه از تصمیم مادرم خبر نداشت شروع کردم تعریف ماجرا؛ الهه از شنیدن این حرف آتیش گرفته بود میگفت:عاقبت این اکبر و رضا مثل لاشخور خودشون رو انداخت رو سرپناه شما دوتا مادرم که از حمام اومد الهه شروع کرد دعپا با مادرم که حق نداری خونه رو بفروشی میخوای این طفلیا رو کجا آواره کنی؛چرا اینقد بیفکری رضا و اکبر پاشون که سفت بشه روزگارتو سیاه میکنند
مادرم هم میگفت به تو ربطی نداره تو مگه فوضولی دلم میخواد روزگارمو سیعه کنن پسرای خودمن الهه سرشو تکون داد و گفت:امیدوارم اونروز نرسه تلفن زنگ خورد پریسا تلفن رو برداشت و گفت:عمو عباس،الهه خودشو رسوند به تلفن و موضوع فروش خونه رو در حالیکه مادرم داشت ناله و نفرینمون میکرد به عمو گفت، وقتی تلفن رو گذاشت رو کرد به مادرمو گفت: حالا ببینم چطوری میتونی این بیچاره ها رو بی سرپناه کنی؛ مادرم گفت:خودت نشستی تو ی خونه ی نوساز نمیتونی ببینی منو برادرات هم جامون درست باشی
الهه گفت:کاظم بدبخت جون کنده برای آسایش منو بچه اش نه مثل برادرای بی غیرتم چشمش به جیب و پول بقیه باشه حالا هم صبر میکنی تا وقتی رویا و پریسا شوهر کردند هر کاری دلت خواست بکن ببینم آخرش به کجا میرسی الهه تا وقتی کاظم اومد در حال جر وبحث با مادرم بود وقتی که رفت مادرم گفت: میمردی اگه نمیگفتی؛ گفتم: آخرش که چی کسی نمیفهمید!! فقط فکر رضا و اکبری با خودت نمیگی این چند وقتی که طول میکشه تا اون خونه ساخته بشه باید کجا رندگی کنیم !؟ ننه منو پریسا هم آدمیم امیدمون به تو و زندگی تو این خونه اس که سرپناهمون باشه تو به هر کی میپرستی بذار زندگیمون رو بکنیم برادرام خودشون باید فکر زندگیشون باشند بذار مدرسه ام تعطیل بشه اتاقا رو رنگ میکنیم به خونه میرسیم کلی قشنگتر میشه میخوای خونه ی به قشنگی با باغچه و حیاط رو بفروشی بری تو ی چهار دیواری که چی!! مادرم گفت: یه چیزی برای خودت میگی من به برادرات قول دادم نفس عمیقی کشیدمو گفتم: قول دادی!! پس ما چی!! همش اونا اصلا اونا فکر نمیکنن خواهراشون آواره میشند!! مادر جوابی به من نداد و رفت دنبال کاراش رفتم تو اتاقم هیچوقت نشده بود یه مدت با خیال راحت طی کنیم؛؛؛
همون شب عموم زنگ زد و تلفنی با مادرم حرف زد خیلی از حرفهاشون سر در نیاوردم اما کارد میزدی خون مادرم در نمیومد مادرم تا تلفن رو قطع کرد زنگ زد به اکبر و بعدم رضا و گفت: عمو عباس گفته تارویا و پریسا تو اون خونه هستند حق فروختنش رو نداره؛ خوشحال بودم که عموم اینجوری هوامون رو داره داشتیم شام میخوردیم که اکبر و رضا اومدند اونقد عصبانی بودند که حتی جواب سلام منو ندادند رضا گفت: این عمو عباس هم شورش رو در آورده مادرم گفت: تقصیر این ذلیل شده الهه است هر چی میشه به عموت خبر میده اکبر گفت:ببینم مگه عمو نمیدونه رویا قرار زن سعید بشه..
هدایت شده از تقویم نجومی (اختیارات)
تا حالا به🌛قمر در عقرب🌜فکر کردی؟
این سوال برات پیش نیومده که اصلا قمر چی کار با عقرب داره ؟ 🦂🌚
این دو تا چه ارتباطی با امورات انسان دارن ؟ 🤷♂️
اصلا این قمر حالا که رفته در عقرب بیاد بیرون کجا میره؟ 😅
اصلا قبلش کجا بوده؟ 🥴
نکنه از عقرب در بیاد یه جای دیگه بره که اونم به آدم یه ربطی داشته باشه 🤔
این حرفا رو باید در علمی به نام نجوم، شاخه تنجیم و زیر شاخه اختیارات پیدا کرد! 🧐
👈 اینجا قراره دستی دراز کنیم و از میوه های این علم آسمانی ثمرات شیرین و لذت بخش برداریم و در زندگی استفاده کنیم. 😊
https://eitaa.com/Ahkam_nojoom
هدایت شده از تقویم نجومی (اختیارات)
📆 تقویم نجومی روزانه 📆
👈 سه شنبه 👉
۷ فروردین ۱۴۰۳
۱۵ رمضان ۱۴۴۵
26 مارس 2024
روز سه شنبه متعلق به امام سجاد، امام باقر و امام صادق علیهم السلام است.
🌛قمر در برج رصدی سنبله ♍️ :
◀️ مناسبات
🟢 (سعد)👇
✅ همراه شدن با تورهای مسافرتی
✅ پارچه نو بریدن
✅ تعلیم علم
✅ شروع کسب و کار
✅ استخدام کارگر
🔴(نحس)👇
❌ زرگری
❌ شروع معالجه
❌ فصد
❌ عقد ازدواج
⛔️توجه: احکام فوق الذکر، ابتدایی و صرفا با بررسی قمر در بروج ارائه شده و ارتباط قمر با هفت کوکب بررسی نشده است.
برای دریافت زمان های نجومی تخصصی به آی دی زیر پیام بدید:
@bezan_be_hadaf
وقایع روز:
ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام(۳ق)
حرکت مسلم بن عقیل به سمت کوفه(۶۰ق)
https://eitaa.com/Ahkam_nojoom
در هر شرایطی زندگی کنید به همان عادت میکنید؛ با هر مردمی نشست و برخاست کنید به آنان خو میگیرید؛
هنگامیکه با نادانها معاشرت دارید حالات روحی آنها در شما اثر میگذارد.
نگذارید فقر و محدودیت برایتان عادی شود.
اگر به بدبختیها عادت کنید، تغییر برایتان دردناک خواهد شد و دوست دارید در فلاکت باقی بمانید، حتی باورتان میشود که زندگی در همان شرایط صحیحتر است.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴 جـبرئـیل در پاے منـبر امام عـــــلـــــی علیه السلام
روزی امیرالمؤمنین علی علیه السلام در بصره بر فراز منبر فرمود:ای مردم، پیش از آنکه مرا از دست بدهید، از من سؤال کنید. من به راههای آسمانها از راههای زمین آگاهترم.
از میان جمعیت ، پیرمردی برخاست و پرسید : در این لحظه جبرئیل کجاست؟ امام با گوشه چشم نگاهی به آسمان کرد و به سمت مشرق و سپس به مغرب نگریست.
آنگاه متوجه شخص سؤال کننده شد و فرمود :ای پیرمرد ، تو خودت جبرئیل هستی. با این کلام ، آن پیرمرد همچون پرنده ای از میان مردم پر کشید و رفت.
فریاد جمعیت حاضر بلند شد که همگی می گفتند : گواهی می دهیم که تو جانشین بر حق رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستی.
📚بحارالانوار ، ج ۳۹ ،ص ۱۰۸ ، حدیث ۱۳ ، الفضائل.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
به داشته هایتان توجه کنید هر چند کم مثلا همان پول کمی که دارید یا خانه کوچکی که دارید.
بابت داشته هایتان شکر گزار باشید نگویید این آن قدر کم است که جای شکر ندارد.
به کمبودهایتان توجه نکنید به بیماری که دارید به همسر بد اخلاقتان.وهر چیز دیگر اگر توجه کنید باز هم مقدار
بیشتری از آن دریافت میکنید.
ویژگیهای خوبتان راببینید مثلا مهربانید باهوشید.وهر چیز دیگری که به شما احساس خوب میدهد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸