eitaa logo
الهه عشق
41.9هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
7.1هزار ویدیو
2 فایل
«وأنت في طريقك للبحث عن حياة، لا تنسى أن تعيش.» در راه یافتنِ زندگی، زندگی را فراموش نکن.🤍🍃 بهم‌ پیام بده رفیق🥰💕 @Rogaiee جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبلیغات هنر در عاشقی الهه دل
ممنونم‌... _ خوش اومدی ... هزارتا حرف براش داشتم اما زمانش نبود و گفت: اردشیر خان میدونن اومدی ؟‌! با سر گفتم نه و ادامه داد سوری بالاخره چهل روزه با ارامش خوابیده ... _ خدابیامرزدش ...خاله توبا داخله ؟ _بله . به داخل راهنماییم کرد و خودش بیرون موند... به محض ورودم همه نگاها متوجه من بوو و بین اون جمعیت چهره زنعمو و ز_ن بابام برام اشنا بود ...اونا فامیل اردشیر بودن و باید میومدن .... سلامی کردم و جلوتر رفتم ...خاله توبا لاغر تر شده بود و روی مبل نشسته بود... انگار چشم هاش کم سو شده بود که اونطور با دقت نگاهم میکرد ... جلو که رسیدم دستمو جلو بردم دستشو فشردم و گفتم : تسلیت میگم خاله ..‌. تازه منو شناخته بود و چشم هاشو رو گرد کرد و گفت : ناز خاتون تویی ؟‌ به صداش زنعمو سرشو بلند کرد و نگاهم کرد... خیلی خودمو کنترل کردم که گریه نکنم میخواستم ببینن چقدر محـ.ـ.ـکم هستم و گفتم : سلام خاله توبا بله منم ... یهو زد زیر گریه و گفت: خوش اومدی ... دستهاشو برام باز کرد و منو فشـ.ـ.ـرد و گفت : دردونه خواهرمه ...خوش اومدی ...خواب خواهرمو میدیدم چقدر سفارشتو میکرد ... باورم نمیشد کرد جلوی مردم چقدر ابرو داری میکرد ... موهامو دستی کشید و گفت: ماشاالا چه خانمی شدی ... بهش خیره بودم و گفت: دیدی عردسم رفت ..‌تو شاهد بودی ما مثل ملـ.ــ.ـکه ها نگهش میداشتیم ...کاش زنده بود بازم نوکــ ـــ ــریشو میکردم .‌.. کاش زنده بود ... روی پاهاش میرد و صدای گریه جمع بلند میشد ... زنعمو دستمو گرفت و منو با خودش به کنار برد ... فقط نگاهم میکرد و لبهاش میلـ.ـ.ـرزید و همونطور که خیره بهم بود گفت : نازی خودتی ؟‌ صداش گرفته بود و با دستم اشک هاشو پاک کردم و گفتم : اره زنعمو منم ...گریه نکن حیف این اشک هات نیست ... سرشو تکون داد و گفت: کاش فرهادم بود کاش خاتون بود میدید چه جواهری شدی ... ز_ن بابام ریز ریز از پشت زنعمو نگاهم میکرد و جرئت نداشت حرف بزنه ... خبری از طلاها و لباسهای شیک اونا نبود و با تعجب گفتم : زنعمو اینا چیه تـ.ـ.ـنتون کردید ؟‌! لباسهاشون رنگ و رو رفته بود و گفت : خدا از صمد نگذره .... زنعمو صداشو پایین اورد و گفت : همه چی رو باخـ.ـ.ـته بود ...عمارت و زمین ها رو ...با بدبختی تونستیم زنده بمونیم ...عموی بیچاره ات اخر عمری شده کـ ــ ـارگر مردم ... با تاسف نگاهش کردم و ادامه داد ز_نشو اورده گزاشته خونه ما خودشم معلوم نیست کجاست ... به دستهاش اشاره کرد و کفت : از بس رخت شستم دستهام چروک شده ...به قول عموت تو رفتی روزی رو از خونه امون بـ ـ ـردی ... خدمتکـ ـارا رو دیدم که از پشت پنجره منو نگاه میکردن و برای همه بودنم و اومدنم هیـ ـجـ.ـ..ـان داشت ....خاله توبا هرازگاهی نگاهم میکرد ... با زنعمو صحبت میکردیم و از بدبختی هاش میگفت ... ۲
میگم خیلی زشته ڪه ڪانال ☝️🏻 ( عج ) خالی بمونه ها اگه بیای تو این ڪــانال ممڪنه تمام ڪانالای دیگه ای ڪه داری رو ڪنی به عشـــق امام زمان بزن روی لینڪhttps://eitaa.com/joinchat/371195984Cc861b12aed
هدایت شده از تبلیغات هنر در عاشقی الهه دل
🔴صلوات خاصه قبرستان "هر کس این صلوات را 1 بار در قبرستان بخواند به مدت 10 سال عذاب از تمام قبرستان برداشته میشوداگر 2 بار بخواند به مدت 40 سال و اگر 3 بار بخواند برای همیشه عذاب برداشته میشودهمچنین هرکس این صلوات را بر سر قبر والدین خود بخواند حقوق ایشان را ادا نموده است." متن صلوات اینجاست👇 https://eitaa.com/joinchat/371195984Cc861b12aed
ز_نی وارد شد و سلام کرد و پشت سرش زن مـ ـســ ــنی بود ... خاله توبا با بغض گفت : خوش اومدید به چـ ـله عـ ـروس عمارتم خوش اومدین ... مهردخت جان خوش اومدی .‌‌.با شنیدن اسم مهردخت چشم هام موجی گرفت که نمیتونستم پلک بزنم‌... خاله عمه اردشیر رو کنار خودش نشوند و گفت : خیلی سخته نوه هام بی مادر شدن و من فقط میدونستم حرفهاش همش دروغ ... عمه اردشیر اهی کــ ـــشید و گفت: مگه خود ما نیستیم ...دوساله دختر دست گلم بی شوهر شده ... مهردخت رو ببین مگه چند ســ ــاـ لــ ـــشه ...پسراشو مادرشوهرش نگه داشته و دخترم پیش ما مونده .... نمیزارن بجــه رو درست و حسابی ببینم ... میگن اگه شوهر میخوای با_ید ز_ن بــ ــرادر شــ ــوهرت بشی ...مهردختم‌ که لجباز تر از اونا ... خاله توبا ابروهاش تو هم رفت و برای عوض کردن حرف گفت : سفره بیارن ...اکرم کجایی شام بیار ... با عجله سفره پهن میــ ــ ـکــ ــردن و پیاز و سبزی خوردن رو تو سفره میچیدن ... هیجـ.ـ.ـان خاصی بود و دلم میخواست اردشیر رو ببینم‌...بودن مهردخت چرا داشت منو از_ ــــ _ار میداد ...اون که با من کاری نداشت ... مر___ ک شوهرش چرا به من سخت میگذشت ... تو دیس های استیل پلو و مرغ کشیده بودن و اوردن ... از اون اشتهای ز_ن عمو و ز_ن بابام تعجب کردم و چقدر گرسنه بودن ... خدا با اونا چیکار کرده بود ... نصفی از مرغم رو برای زنعمو گزاشتم و گفتم: میل ندارم ... اروم لای مشما پیچید تو کیفش گزاشت و گفت: خدا لهـ.ـ.ـنتت کــ ـ ـنه صمد ... شام خورده شد و نزدیکا میرفتن و اونایی که راهشون دور بود اونشب مهمان عمارت بودن ... مهردخت چشم های بادمی قشنگی داشت ...از من یکم کوتاهتر بود و موهای بلند داشت و کــ ــمر باریکی بهش نمیومد دوتا پسر داشته باشه وچقدر صحبت کردنش خاص بود ... لــ ــبهای کوچیک و ظریفی که وقتی صحبت میکرد میخندید ... ازش رو گرفتم و انگار دیدنشم داشت منو خـ. ــ. ــفه میکرد ...خانم بزرگ همه رو برای خواب میفرستاد ... زنعمو رو به من گفت : ما میریم صبح میایم ... _ منم میام عمو کجاست ببینمش ؟ _ نمیدونم والا تا الان رفته ...صبح میگم تو اومدی میاد پیشت ... از تو کیفم هرچی پـ.ــ.ـ ـول توش بود به زنعمو دادم و گفتم : کاش به من میگفتین چقدر روزگارتون سخته ‌... زنعمو اــ هی کشید و گفت : حق گفتن هرکسی نون قلبشو میخــ ــوره ...قلبت بزرگه...قلبت قشنگه ... با اخم رو به ز_ن بابام گفتم : فرشاد کجاست ؟ از من شرمنده بود و گفت : خونه است ... _ بگو فردا بیاد میخوام ببینمش ... چشمی گفت و بیرون رفتن ... تا جلوی درب اتاق رفتم حیاط خلوت میشد و خیلی ها رفته بودن ....از ایوان بالا به زنعمو نگاه میکردم و خیلی ناراحت بودم ..‌نمیتونستم اونطور ببینم دارن سخت میگذرونن ‌.‌ نگاهم به مهردخت افتاد که روبروش مردی رو دیدم که برای دیدنش اون مسافت برام مثل راه صدسـ. ــ ـاله شده بود ... همون قامت همون ابهت و همون جلال ....صورتش مملو از ریش بود و تارهای سفید بین اونا چی میگفت ... خیسی اشک رو روی گونه ان حس کردم‌...و نرده ها رو چــ ـــ ـنگ میزـــ دم ... مهردخت باهاش صحبت میکرد ... دلم لــ ـــ ـرزید از اینکه اونا هر رو الان مجرد بودن ... عشقی قدیمی انگار داشت بینشون شــ ـــ ــعله میــ ــ کــ ـشــ ــید ... نتونستم جلوی خودمو بگیرم و لــ ــیمــ ــو گــ ــ ـاز گرفتم ...دلم میخواست یچی رو بشــ ــکــ ــ ـنم ...دا_د بزـــ نم...خودمو خالی کنم‌... ۳
از خوردن ۱۰-۱۵ تا قرص خسته شدی؟ 😢 درد و بیماری کلافت کرده ؟؟ 🥺 استرس و اضطراب آرامش تو گرفته ؟ 😔 بیا برای یکبار با نسخه ابردوا خودتو از بسیاری از داروها بی‌نیاز کن 👌 فقط یکبار امتحان ببین 😳👇 👈 دریافت نسخه ابردوا 😍 جهت دریافت اطلاعات بیشتر 😍👇 https://eitaa.com/joinchat/2101543460Cc222884313
هدایت شده از تبلیغات هنر در عاشقی الهه دل
با ابردوا از شر 70 نوع بیماری خلاص شو 👌 ابردوا رو لمس کن 110 میلیون شمش طلا جایزه ببر😍👇 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺🌺 🌺 🌺🌺🌺 🌺 🌺 🌺🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺
یادش بخیر اونروزا با صدای زنگ این ساعتها برای سحری بیدار میشدیم. کلاس اول ابتدایی سال 61 بودم پدر مرحومم ساعت سمت راست رو هدیه گرفت.سروقت مدرسه برم. یادش بخیر. 🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️
همرنگ این جماعت هزار رنگ، شدن آفتاب پرست می خواهد نه یکتاپرست گاهی نمیشه همرنگ جماعت شد، پس بهتره خودت باشی ... 🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️
😮‍💨همیشه تو عروسیا و جشنا حسرت موی بلنددیگران خوردم 🐙 دختر خالم ده متـــــر مو داره اونوقت من کچل بین حرفاش از این کانال اسم برد کنجکاو شدم بیام ی سری بزنم https://eitaa.com/joinchat/3720937500Cce62abdffa فکرشم نمیکردم به این سادگی منم موهام خوجل شن😋👆😍💃 چاقی صورت بدون بوتاکس و کاملا طبیعی 😱 از وقتی تو این کانال عضو شدم اعتماد به نفسم 100 شده😊 موهای پر پشت و بلند صورت صاف و صیقلی ☺️ اندام باربی 👯‍♀