الهه عشق
سورپرایز💞 خان داد میزد و فریاد میکشید چرا بدون من پسرمو خاک کردین... حتی مامان هم جرئت نداشت بره طر
سورپرایز دوم 💞😍
_مامان .. چیشد با خان حرف زدی ؟
چشمام باز به اشک نشست و با التماس به مامان نگاه کردم سکوت کرده بود و این سکوتش داشت بد جهنمی تو دلم به پا میکرد
_ مامان تورو خدا بگو که حرف زدی .. بگو خان راضی شده مامان ارسلان بیگناهه ..
مامان جون من ..جون من برو با خان حرف بزن اگه ارسلان بکشن من میمیرم
تو بغل مامان گریه کردم و زار زدم
مامان سکوت کرده بود..
هر چقدر التماسش کردم هیچ فایده ای نداشتم خواستم بلند شم برم بیرون که دستمو گرفت و نذاشت
_نمیخواد بری
+چیشده؟
_هیچی میحوای بری بیرون چیکار الان نصفه شبه همه خوابن
+دارم خفه میشم تو اتاق
_ نمیخواد بری
ترس بیشترو بیشتر نشست تو دلم و مطمئن شدم اون بیرون خبریه
اروم کنار مامان نشستم و وقتی مطمئن شد از بیرون رفتن صرف نظر کردم یکم خودش و کشید عقب تو یک لحظه بلند شدمو دویدم سمت در و خودمو انداختم رو ایوون مامان دنبالم دوید اما دیگه دیر شده بود
چیزی و که نباید دیدم.
بهت زده به صحنه رو به روم خیره بودم
مامان دستمو گرفت و کشید عقب
+بیا بریم تو بیا بریم کاری نکنی دردسر درست کنی الان فرخ لقا منتظر یک اشاره تویه تا تورو هم بفرسته کنار اون
با سر به ارسلانی که وسط حیاط عمارت به یک تیکه چوب دست و پاشو بسته بودن اشاره زد .
نتونستم تحمل کم و رفتم سمت پله ها مامان نمیتونست کنترلم کنه و گلبهار و صدا زد اما تا گلبهار از اتاق کناری اومد بیرون من خودم و به پای چوب ارسلان رسونده بودم.
_ارسلان.. ارسلان ...
چشمای بسته اش و نیمه باز کردو با بیرمقی نگاهم کرد همه صورتش پر بود از جای زخم و کبودی انقدر کتک خورده بود که حتی رمق نداشت سرشو بالا نگاه داره و سرش افتاده بود پایین .
+ ارسلان تو رو خدا من و نگاه .. الهی بمیرم ..تقصیر من بود خدا منو مرگ بده
کنار پای ارسلان نشستم به گریه کردن
زیر لب چیزی و لب میزد سرمو بلند کردم و نگاهش کردم
_ گریه نکن
لب میزد گریه نکن و چجوری میخواست این دلم اروم بگیره مامان و گلبهار دستامو گرفته بودن که بلندم کنن ببرنم تو اما اروم و قرارم نمیگرفت .با صدای گلبهار خشم و نفرت نشست تو دلم
_ خدا مرگم بده مامان خان...
برگشتم سمت ایوون و با دیدن خان و الوند کنار هم نفرت تو دلم ریشه دووند
خان اومد پایین و کنار مامان وایستاد
+گلبانو دخترت داره برای قاتل پسر من گریه میکنه.
چشم از الوند گرفتم و به پای خان افتادم
_ خان تو رو به هر کسی میپرستی قسم گوش کن به حرفام
تقصیر ارسلان نبود فقط میخواست منو نجات بده..ارسلان نکشتش.. مجبور بود!
الهه عشق
سورپرایز دوم 💞😍 _مامان .. چیشد با خان حرف زدی ؟ چشمام باز به اشک نشست و با التماس به مامان نگاه کرد
۵۴
متعجب گفت
+چی؟ مواظبت چی؟
به الوند نگاه کردم ..نگفته بود به خان؟
_ نگفتن؟!
الوند اخماشو کشید توهم
خان گفت
+حرفتو بزن ...
دیگه توجهی به گریه هام نمیکردم و تو دلم نور امیدی روشن شده بود نمیخواستم فرصتو از دست بدم و وسط هق هقام تند تند ماجرا رو براش تعریف میکردم ...
_ البرز من و گرفته بود میخواست بهم دست درازی کنه ارسلان از راه رسید نذاشت البرز شروع کرد به زدنش بهش حمله میگرد م*ت بود تو حال خودش نیود ..ارسلان مجبور بود فقط هولش داد عقب که نتونست تعادلش حفظ کنه چون م*ت بود افتاد زمین و اونجوری شد ..ارسلان نکشتش .. به پیر به پیغمبر .. خان تو عادلی .. حون یک بیگناه میفته گردنت .. تقصیر پسر خودت بود
نگاه خان رفت سمت الوند
+چی میگه؟؟
الوند لحظه ای مکث کرد و گفت
_ نمیدونم .. الان داره میگه ،دروغ میگه ..
با چمشای گرد شده از فرط تعجب گفتم
+الان؟ من سه روزه دارم زار میزنم جلوی پات به پات افتادم قسمت دادم خان ... الان گفتم؟
خان دوباره به الوند نگاه کرد که الوند با عصبانیت گفت
_ من و قبول داری یا دختر معشوقه اتو ..
خان بی معطلی گفت
+ تو رو پسر معلومه تورو ..حرف تو هر چی باشه حجته برام
با التماس به الوند نگاه کردم ..
_ الوند خان ..نزار حون یه جوون بیفته گردنت ... خدایا ... اخه کی گوش میده به حرفای من بدبخت ..خدایا جای حق نشستی نزار یک جوون و الکی بکشن ..
الوند با عصبانیت گفت
+تو چرا انقدر سنگشو به سی*ه میزنی؟
_ چون برای من داره میمیره ..چون به خاطر نجات من احمق داره میمیره ..
خان با جدیت گفت
_گلبانو دخترتو ببر تو اتاق .البرز هیچ وقت چنین کاری نمیکرده این دروغا فایده نداره قبل از طلوع خورشید ا عد ام میشه ..
مامان و گلبانو و دو نفر دیگه از بازو هام گرفتن ببرنم خونه و جیغای گوش خراشم و التماسام کل عمارت و برداشته بود ..همه بیدار شده بودند و جمع شده بودن تو حیاط و رو ایوون .
بی توجه به همه چیز فقط جیغ میزدم و الوند و خان و فرخ لقا رو لعنت میکردم .. براشون بد میخواستم و لعنت عالم و به جونشون میکردم...
تو اتاق انداختنم و مامان و گلبهار کنارم موندن...
ظاهرا حداقل مامان حرفا باور کرده بود که سرزنشم نمیکرد و فقط تا صبح بغلم گرفته بود تا یکم اروم بشم .. اما چه ارومی ..
سر و صدا که از حیاط بلند شد خواستم برم بیرون اما مامان و گلبهار نذاشتن ..
صدای فریادای بابای ارسلان ستار خان میومد ...
حالم به قدری بد بود که احساس میکردم امروز روز اخر زنده بودنمه و چقدر ارزو داشتم بمیرم و افتاب صبح و نبینم ..
صدای صلوات که بلند شد روح از تنم رفت و ...
الهه عشق
#آرامش زندگی
من توش نفس میکشم؟فکر کردی میتونی از جایی که من هستم،بدون اجازه من حتی نفس بکشی؟
از ریشه خشکم زده بود و فقط با مبهوتی نگاهش می کردم..,شیطان. چشمای روشن کوفتیش برق می زد و درست مثل یک الماس
میدرخشید..
-بهت پیغام داده بودم که بمون و منتظر باش تا به موقعش بیام سراغت..و تو چه غلطی کردی؟انقدر احمقی که فکر کردی از اینجا که حتی پشه هم بدون اجازه من ورود و خروج نمی کنه فرار کنی؟ لعنت به این ترس و ضعف. می دونست..می دونست موفق به وحشت زده کردنم شده و قدرتم رو سلب کرده که اینجوری با غرور به خودش نگاه می کرد. نچ نچی کرد و گفت:
-اشتباه کردی بچه..شکستن حرف و قانون جگوار تاوان داره. تاوان؟
چه تاوانی؟ میخواست چی کار کنه؟ هر لحظه بیشتر انرژی ام تحلیل می رفت و بیشتر آرزوی مرگ می کردم..کاش اینجا بودی داریوس.
-تاوان تو اینه.
و به خداوندی خدا قسم که در عرض سه ثانیه اون اسلحه مرگبارش رو بیرون کشید و قبل اینکه بفهمم منظورش چیه صدای تقی شنیدم. چشمام رو بستم و منتظر شدم تا درد وجودم رو تسخیر کنه اما هیچ چیزی حس نکردم. چشمام رو با تعجب باز کردم و به بدن خودم نگاه دوختم.. هیچ رد گلوله نبود. گیج شدم..خودم صدای اسلحه رو شنیدم.. هرچند که صداخفه کن داشت اما یه صدای تق مانند رو شنیدم. سردرگم سرم رو بالا گرفتم اما از دیدن مهردادی که از درد چشماش رو بسته بودءشوکه شدم. نگاهم به پاش افتاد و از دیدن دست خونینش که روی پاش قرار گرفت هینی کشیدم و با لرز بهش نگاه کردم. با کوچک ترین حسی,مخاطب به مهرداد گفت:
-به گور بابات خندیدی پستتو ترک کردی..فهمیدی؟
با درد گفت:
-بله رییس.
بی اختیار سمت مهرداد رفتم و همون طور که اشک می ريختم گفتم:
-با دستت زخمتو فشار بده.
_به خودت زحمت نده پرستار ،الان میمیره و دیگه احتیاجی با پا نداره.
چقدر کثیف و ظالم بود. با چشمای اشکی نگاهی به پارسا کردم و گفتم:
_تو رو خدا کمک کن..یه دستمال بیار, اما فقط با چشمای ناامید به من نگاه می کرد. نگاهی به شیطان کردم و با هق هق گفتم:
_تورو خدا کمک کنید. خواهش می کنم.
_فرار کردی باید بخاطر نافرمانیش تنبیه بشه توام شاهد مردنش میشی و عبرت می گیری که دیگه دستوری که بهت داده شده رو نافرمانی نکنی.
به چشمای مهرداد نگاه کردم و با درد اشک ریختم: -ببخشید.,توروخدا ببخشید.
اسلحه رو که سمت سر مهرداد گرفت و من از روی زمین بلند شدم و با وحشت؛ همراه با اشک هایی که مثل ابر بهار می چکید گفتم:
_اشتباه کردم..اشتباه کردم..توروخدا
رحم کن.
_نه.
و اسلحه اش رو آماده کرد. ناله کردم،روی زانو افتادم و با زاری گفتم:
_التماست می کنم..اشتباه کردم..تقصیر من بود..کاری به کارش نداشته باش..می مونم..داخل عمارت می مونم و پامو هم بیرون نمی ذارم. چشمام رو بستم و همون طور که اشکم می چکید؛گفتم:
_منو بکش..کاری به اون نداشته باش. التماست میکنم وقتی هیچ صدایی نشنیدم چشمام رو باز کردم. اشکام گوله گوله ریخت..نگاه سردی به چشمام کرد و در اخر گفت:
-دفعه اول و اخرت بود.
و پشت کرد به منو رفت. رفت و من نفسی برام باقی نمونده بود خدایا ميشه اين یه خواب باشه؟؟؟ پارسا و مسئول محافظین که تازه اومد و متوجه شدم اسمش کیانه مهرداد رو بلند کردن و داخل ماشین قرارش دادن. لنگان لنگان خودم رو به ماشین رسوندم و رو به مهرداد که چشماش رو بسته بود با اشکی که تمومی
نداشت گفتم:
_ببخشید..خواهش می کنم ببخشید. تقصر من بود. چشماش رو باز کردلبخند کمرنگی زد و گفت: _اذیت نکن خودتو. ربطی به تو نداره،من سر پستم نبودم.
_نمی خواستم این بلا سرت بیاد. به روح بابام قسم می خورم. سری تکون داد و گفت:
_میدونم. حالم خوبه.
قدمی به جلو برداشتم و همون طور که اشکم رو پاک می کردم گفتم:
_می بریدش بیمارستان؟
_نه. می بریمش پیش دکتر آشنای خودمون..نگران نباش.
با ترس گفتم:
_بلایی سرش نمیاد که،مگه نه؟حالش خوب میشه؟با ملایمت گفت:
_خوب ميشه. نترس,حالام برو تو و اصلا بیرون نیا باشه؟
سری تکون دادم و به سمت عمارت قدم تند کردم. آروم و بی صدا وارد اتاقم شدم در رو بستم و جسم دردناکم رو روی تخت رها کردم و به چشمای پرم اجازه باریدن دادم. درون یک باتلاقی از جنس خون افتاده بودم و هر چقدر دست و پا می زدم بیشتر غرق می شدم. تصویر چشمای اون شیطان بند بند وجودم رو می لرزوند..سفاک ترین و قسی القلب ترین آدمی بود که در زندگیم دیده بودم و پدرم هميشه بهم گفته بود بترس از کسی که رحم درونش نباشه چون اون آدم قادر به انجام هر کاریه...بابا راست می گفت؛این مرد قادر به انجام هر کاری بود!!!
**داریوس
در ماشین رو محکم کوبیدم و گفتم:
_حالمو بهم میزنی. چشمکی زد و گفت:
-لباس ملوانی ملوانی.
با حرص اخمی کردم و همون طور که سمت عمارت قدم میزدیم ادامه دادم:
_مسیح تو دیوونه کردن ادما لنگه نداری.
ادامه دارد ...
🍃🍃🍂🍃
11.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خیاطی
ساده ترین روش دوخت کاور تشک تخت 😍😍
اندازه ی خود تشک پارچه تهیه کنید که از طرفین ۱۵ سانت بیشتر باشه.
دور تا دور کار رو لبه دوزی کنید .
و در چهار طرف یه مربع ۱۵ در ۱۵ برش بزنید و این قسمت رو بهم بدوزید.و کشی به پهنای ۲الی ۳ سانتی به اندازه ی ۲۰ الی ۳۰ سانت برش بزنید و در گوشه های کاور وصل کنید و حین دوخت کش رو بکشید .
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
9.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خواستگاری
سیبیلاتو بزن !!!
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
بی شعوری گفتم و سمت تالار دوم رفتم. آروم در رو باز کردم،توقع داشتم با چهره غرق خوابش روبه رو بشم،اما با دیدن چشمای باز و چهره رنگ پریده اش که با ترس به من نگاه می کرد روبه رو شدم. تا چشمش به من خورد نفسی کشید و آروم از روی تخت پایین اومد و گفت:
_سلام،چیزی شده؟
_آرامش چرا این وقت صبح بیداری؟ لبخند الکی ای زد و گفت:
_خوابم نمی برد.
رنگ و روش به شدت پریده بود.
_چیزی شده؟
-نه.
شده بود. این، نه، نگران یعنی یه اتفاقی افتاده. روی تخت نشستم و به ساعتی که کنار تختش بود نگاه کردم. شش و ربع صبح بود.
-مطمننی چیزی نشده؟
_جگوار کیه؟
اونقدر جدی پرسیده بود که متعجب بهش نگاه دوختم:
_چی؟
_بگو جگوار کیه؟تو دقیقا چی کار می کنی؟این جهنم کجاست و دقیقا چه اتفاقی داره میفته؟ مو به مو همه چیزو می خوام بشنوم داریوس. چشماش حالت مرده ای داشت ولی با قاطعیت به من نگاه می کرد و بی صبرانه منتظر پاسخ سوالاتش بود. به حالت آرامش خودش برگشته بود و عصاینگریش خوابیده بود. حالا که بُعد منطقیش برگشته بود،باید همه چیز رو تعریف می کردم..اون جگوار رو دیده بود و شاهد قتل بود..دیگه وقتش رسیده بود که همه چیز رو براش تعریف کنم. نفسی کشیدم و خیره در چشماش لب زدم:
_شاه نشین حلقه. گیج نگاهم کرد. کار سخت اینجا بود،حلقه رو چه جور باید بهش توضیح می دادم؟
** ارامش
-نمی دونم از کجا باید شروع کنم که بفهمی که درک کنی..نمی دونم تا به حال مافیا رو شنیدی يا نه؛چیزی در موردشون شنیدی یا نه تو فیلما کتابا یه اسمی ازشون شنیدی .یه چیزای کوچیکی نشون دادن..تهشم اون باند یا اون مافیا تموم شده،کشته شده،اما..این حقیقت ماجرا نیست.پشت پرده این ماجراها یه دنیایی وجود داره که ورود بهش با حکم مرگت برابره..جنایت ها تبهکاری هایی که توی سکوت و سایه ها اتفاق میفته. یک سری هاش رو شنیدی شاید، و خب به لطف منصور و نوچه اش عماد.یه چیز هایی رو دیدی ..دزدی قتل،آدم ربایی،پخش مواد مخدر, انتقال برده،پول شویی،ساخت قمارخونه و هزار یک کثافت کاری دیگه که توی اين دنیا داره اتفاق میفته همشون زیر نظر یک مافیای خاص اتفاق میفته..یه سری آدم هایی که کم کم به قدرت می رسند و یه صنف رو اداره می کنن..مسخره به نظر میرسه ولی هر کثافت کاری زیر نظر یک صنفی اتفاق میفته آرامش. یک سری کشور ها تو صدر جدولن,مافیا های بزرگ رو اون ها اداره می کنن و آدمای خودشون رو تو سراسر دنیا دارن..ایتالیا،امریکا، کلمبیا،فرانسه،ژاپن،مکزیک بزرگترین مافیا توی دنیا هستن. مرکز و هسته خیلی از این باند ها تو این کشوراست.
مبهوت گوش سپرده بودم و منتظر
بیشتر بودم:
-لس زتا ،میدونم نمی دونی چیه اما بزرگترین مافیای دنیاست. پخش مخدر,قاچاق اسلحه,فرستادن برده های جنسی جنایت هاشونه. شاید باورت نشه ولی کسی که این باند رو تو امریکا راه انداخت،فرمانده سابق ارتش مکزیکه. قتل عام می کنن، شکنجه می کنن و نزدیک به ده هزار نفرن. باند کریپس،یه مافیای بزرگ دیگه. «ریموند واشینگتن» و (استنلی ویلیامز) رهبرشونه. وحشی های خیابونی آن»آدم کشن.آدم ربایی می کنن. تو امریکا یه مدت با لباسای آبی شناخته می شدن اما الان این رسمو کنار گذاشتن و شناختنشون تقریبا محاله. مافیای دزدی بچه ها و بچه های گمشده برای مافیای شبکه،می تونم بگم تو قاچاق انسان نظیر ندارن. بچه های گمشده رو می گیرن و تبدیل می کنن به برده جنسی،بیشتر روی زنا و بچه ها مانور دارن. زبان اشاره دارن. مکزیک و کانادا مقر فرماندهیشونه. حتی توی اف بی ای و گمرک هم نفودٌ دارن. دزدی ماشین و خونه و مخدر و هزار گه کاری دیگه هم باند خیابون هیجده،شرارت هایی دارن که حتی تصورش هم نمی کنی. به حدی وحشی ان که بیشتر از مافیاشون.توی وحشی گریشون معروفن. یاکوزا ها تو ژاپن»می دونی اینا خیلی عجیب غریبن.
-برای نشونه افتخار به رییس و وفادری انگشت شون رو قطع می کنن و بهش میگن انگشت مرده. برای نشون دادن محبت به دوستشونم این کارو می کنن،بهش میگن انگشت زنده..,مسخره است اما حقیقته آرامش... خیلی روی خالکوبی واکنش نشون میدن و بهش اهمیت میدن. مافیای کوکایین کلمبیا،برای کاریل مدلین هاست. بنیان گذارش ابلو امیلیو اسکوبار گاویریا» است. یه لقب های جالبی هم پدرخونده»رییس,لرد و حتی رابین هود., اما مافیای بزرگ پول شویی,مافیای سیسیل ایتالیاست.
ادامه دارد ...
🍃🍃🍂🍃
💎 تقویم نجومی 💎
✴️ شنبه
👈 6 بهمن / دلو 1403
👈24 رجب 1446
👈25 ژانویه 2025
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛صبح روز اول هفته را با صدقه آغاز کنید.
🚘مسافرت: مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه انجام شود.
👶 مناسب زایمان نیست.
💑 امشب شب یکشنبه : حکم خاصی وارد نشده است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج قوس و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️و آغاز تعلیم و آموزش نیک است.
📛ولی فروش طلا.
📛وام و قرض دادن و گرفتن.
📛و فروش حیوان خوب نیست.
🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب نیست.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث اصلاح امور می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، باعث دفع صفرا می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 25 سوره مبارکه "فرقان" است.
یوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائکه...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را خصومت یا گفتگویی ناشایست پیش آید صدقه بدهد تا رفع گردد و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
کتاب تقویم همسران صفحه ۱۱۶
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(صلّىاللهعليهوآله). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🔷🔷🔷🔷
🗓 #ذات_الکرسی مخصوص روز #شنبه است.
⏰ ذات الکرسی #عمود ۲:۴۸ صبح
🤲 #دعا خواندن در زمان #ذات_الکرسی #مستجاب میشود.
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
الهه عشق
#پائیزان...... پائیزان، دختر ساده و زیبایی که اسیر ِسِحر و مکر زنانه میشه.....
پائیزان خب باید شرایطش محیا میکردم.... داشتم آماده میکردم مگه تو نمیدونی من چقدر خاطرتو میخام پائیزان من نمیتونم دوباره از دستت بدم نمیتونم بخدا ...
دستشو دراز کرد دستمو تو دستش گرفت بوسه زد بخدا پاییزان من بدون تو نمیتونم باشم تو جان منی ...
آریا ولی تو زن داری ....دستمو از دستش کشیدم گفتم میفهمی تو متاهلی ... اگه زنت منو تو رو نمیدید برای طلاق اقدام میکردی ؟؟؟
اره بخدا میکردم همون دیشبش حرفشو زده بودم سوگل هم موافق اون به اجبار خانواده اش ازدواج کرد میخاست مستقل بشه ...
آریا بهت اعتماد ندارم ...
پاییزان اعتماد نداری عاشقتم ... یادت شب عروسیت خودمو کشتم ... اعتماد نداری .؟من دارم داغون میشم تو میگی سوگل سوگل سوگل ....
سوگل مگه منو دوست داره سوگل مگه عاشقمه ... منو سوگل یه لقمه ام که خانواده هامون برامون گرفتن ... چرا باورم نداری ...
آریا منم دوست دارم من عاشقتم ولی تو ز...ن ...د...ا ....ر...یی..
نمیتونم خودمو راضی کنم با یه مرد متاهل وارد ورابطه بشم ...
داریم جدا میشم باور نداری بیا بریم خونمون ... ببین سوگل رفته ....
نمیخام بیام ... من باید برم ...
کجا بری من دلتنگتم پاییران کمی باهم باشیم ...
نه آریا حالم خوب نیست یه حس بد دارم در ماشین باز کردم گفتم ببخشین...
آریا نگران گفت با این حالت میتونی رانندگی کنی ...
میتونم
نشستم پشت فرمان ... سرمو گذاشتم رو فرمان تا فکرمو اروم کنم دقیقا نمیدونستم به کدوم مشکل باید فکر کنم....
*سوگل*
سوگل تو ماشین نشسته به همسرش نگاه میکنه کمی بعد همون زن حامله که این روزها کابوس زندگیش شده میرسه چشم میدوزه به اونا آریا با زنه حرف میزنه دستاشو تکون میده متوجه میشه آریا دست زن حامله رو گرفته بوسش میکنه
چشماشو با درد میبنده تا شاهد این صحنه دلخراش نباشه وقتی چشماشو باز میکنه دست آریا در دست زن حامله نیست ... سوگل با خودش فکر میکنه حتما این شکم از آریاس... کمی بعد زنه پیاده میشه سوار ماشین خودش میره آریا میمونه ...
سوگل بایدخونه این زن رو پیدا میکرد
#لبخند_بزن_که_لبخندت_زیباست
جالب بدونید یکی از تفاوتهای زنان و مردان نوع نگاه کردنشان به آیینه است!
زنها به آیینه نگاه میکنند تا اگر ایرادی در ظاهرشان پیدا شده ، آن را برطرف کنند درحالی که آقایان در آیینه نگاه میکنند تا خودشان را تحسین کنند چون آنها اصولا عیبی در خودشان نمیبینند! 😐😁
.
🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️