eitaa logo
الهه عشق
40.6هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
7.2هزار ویدیو
2 فایل
«وأنت في طريقك للبحث عن حياة، لا تنسى أن تعيش.» در راه یافتنِ زندگی، زندگی را فراموش نکن.🤍🍃 بهم‌ پیام بده رفیق🥰💕 @Rogaiee جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی
الهه عشق
#آرامش زندگی
. -کجا؟ برنگشتم اما ایستادم و گفتم: _پیش رییس. صدای اعتراضشون رو شنیدم ولی گوش نکردم و از عمارت بیرون زدم. متوجه شده بودم به وسط باغ رفته. نفس عمیقی کشیدم و همون طور که قدم بر میداشتم از خدا کمک میخواستم. وقتی نزدیکش شدم،قامت بلندش رو تشخیص دادم. ازش دلخور بودم حق سیلی زدن رو نداشت اما درهر حال من آرامش بودم..نمیخواستم این آدم باعث بشه انسانیتم رو بکشم. نمیخواستم این آرامش رو از دست بدم. در فاصله کوتاهی از هم بودیم و قبل از اینکه حرکت کنم بوی گس سیگار زیر بینیم پیچید... خدای من با اون وضعش داشت سیگار میکشید؟ نگاهش خیره به ماه»سیگار کنج لب هاش و دود سیگار اطرافش رو مثل یک مه احاطه کرده بود. اونقدر ثابت ایستاده بود گردن افراشته به ماه نگاه میکرد که حس میکردی تموم انرژی ماه رو دریافت میکنه و یک گفتگوی چشمی با ماه برقرار میکنه. _واسه چی اینجایی؟ شک نداشتم حضورم رو حس کرده بود. لبم رو با زبون تر کردم و گفتم: _اومدم حالتونو بپرسم. نگاهش رو از ماه گرفت و سیگارش رو پوکی زد و گفت: -پرسیدی؛به سلامت. و دوباره به ماه خیره شد. -ميشه سیگار نکشید؟! قدمی جلو تر برداشتم و با نگرانی گفتم:
زیبا و فوق العاده❤️👌 زمانی که دخترت دلش میگرفت، شد یکبار او را در آغوش بگیری؟! دختر خودت بود، غریبه که نبود، گناه که نداشت... شد یکبار موهایش را نوازش کنی؟! پدر بودن که فقط به معنای خریدن گوشت گوسفند و گوشت مرغ نیست که! جسم او را سیر کردی، خیلی ممنون! اما تکلیف روح او چه میشود؟! تو روح او را سیر نکردی... هوای روح او را نداشتی که امروز به بدترین حال روحی دچار شده است... با پدران و مادران صحبت میکنیم، مغرورانه میگویند ما که چیزی برای فرزندمان کم نگذاشته ایم! موبایل آخرین مدل، ماشین، خوراک خوب، پوشاک برند! کسی نیست به آنها حقیقت را بگوید؟ خب بنده که هستم... نه عزیزانم! فرزند داری درست، فقط فراهم کردن آسایش برای او نیست، بلکه او آرامش هم میخواهد. شما با فرزندان خود یک کلام حرف مشترک ندارید، خود را هم سن آنان نمیکنید، حرف آنان را درک نمیکنید، بعد ادعا دارید که چیزی کم نگذاشته اید؟ این دنیا پدر زیاد دارد، مادر زیاد دارد، اما میدانید چه کم دارد؟! خوب گوش کنید: مادری که مادری کردن بلد باشد... و پدری که پدری کردن بلد باشد... پ. 🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️
الهه عشق
۶۶ گلبهار عصبی یه گوشه نشست و منم نشستم کنارش _گلبهار ..اشکال نداره این نشد یکی دیگه +بهتر نشد بی
۶۷ _ میخوام برات جبران کنم ..پس حواست به کارات باشه .بار اخری باشه اسم ارسلان و میاری ..چه مستقیم یه غیر مستقیم دفعه بعد .. ادامه حرفشو خوردو لباشو به هم فشار داد خیره بودم به چشماش و به سختی داشتم خودم و کنترل میکردم که بغضم نشکنه. +بعدم زیادم بدم نمیاد .. نگاهش از صورتم سر خورد تا انگشت پام و دوباره اومد بالا حس بدی بهم دست داد که پوزخندی زد و گفت +بدم نمیاد بفهمم چی میگذره تو اون سرتو از این ازدواج چی میخوای .. حرفشو زد و برگشت عقب و خیره چشمام شد . دستآم مشت شد و چقدر بد که نمیتونستم حرف بزنم .. حداقلش جرئت حرف زدن نداشتم. +برو بخواب دیر وقته ناچار سر تکون دادم که باز گفت +میمونم تا برسی به اتاقت برو نترس باز جوابی بهش ندادم و فقط راه افتادم طرف اتاقم . تو اتاق که رسیدم عصبی ضربه ای به دیوار زدم چرا انقدر ترسو بودم چرا نمیتونستم توروش وایستادم نهایتش منم اعدام میکرد دیگه .. تهش مردن بود .پس چرا انقدر میترسیدم ازش . گردنبند انارم و گرفتم تو مشتم و فشارش دادم . تنها چیزی که این روزا با فکر کردن بهش اروم میشدم ارسلان بود. یک گوشه نشستم و زانوهامو جمع کردم تو بغلم . چه شبایی یواشکی و پر استرس از لین اتاق نمور میزدم بیرون و خودمو به اون ته باغ میرسوندم . دوباره اشکام ریخت رو صورتم و همه حسای بد دنیا اومد تو قلبم . الان باید چیکار میکردم.؟ انقدر همه وجودم پر شده بود از کینه و نفرت که نمیدونستم میخوام چیکار کنم . خودمم گیج بود با الوندم ازدواج میکردم بعدش چی.؟ باید انقدر دلبری میکردم که عاشق من میشد .. خب بعدش چی.؟ فرخ لقا رو هم زجر میدادم .. اخرش چی ارسلان برمیگشت.؟ یکی تو سرم داد میزد: دلت که خنک میشه" انقدر با خودم حرف زدم و لج کردم و بحث کردم و به نتیجه نرسیدم که همون گوشه اتاق خوابم برد . **** با تکونای دستی چشم باز کردم و به بهجت که بالای سرم بود نگاه کردم. + گلاب ..خوابی دختر پاشو . _چیشده.؟ +چیزی نشده که صبح شده گلنسا در به در دنبالت میگرده پاشو دختر _چیکارم داره +نمیدونم . _الان میام +میگم گلاب راس راسی میخوای بشی زن الوند خان سر تکون دادم که لبخند گشادی اومد رو لبش _دختری شدی خانم عمارت من و یادت نره ها به من یک کار خوب بده لبخند زوری زدم و سری تکون دادم + همه دارن از تو حرف میزنن میگن میخوای بشی زن ارباب و .. ابرویی بالا انداخت و ادامه داد +نونت تو روغنه دیگه .. لباسای اعیونی طلاهای پرزرق وبرق و غذا های چرب و چیلی .. _بهجت .. +خیله خب دختر ..هنوز زن ارباب نشدی که قیافه میای. سری تکون دادم و از جام بلند شدم ...
الهه عشق
۶۷ _ میخوام برات جبران کنم ..پس حواست به کارات باشه .بار اخری باشه اسم ارسلان و میاری ..چه مستقیم ی
۶۸ سری تکون دادم و از جام بلند شدم . چادرقدمو سرم انداخت و دور گردنم گرهش زدم . با بهجت از در زدیم بیرون و رفتیم سمت مطبخ. صدای غر زدنای گلنسا تا بیرون میومد از پله ها رفتم پایین که چشم گلنسا خورد بهم _سلام گلنسا صورتشو جمع کرد تو هم _واه واه این چه ریخت و قیافه ایه دختر ؟ تو رو چه به زن ارباب شدن برو یه اب به صورتت بزن ریختشو نگاه . قدسی پوزخند صدا داری زد که بی توجه بهش گفتم + بهجت گفت در به در دنبالمین زوداومدم .. گلنسا چشم غره ای به بهجت رفت _ من گفتم برو اینجوری بیارش؟ + خب خاله گفتم زودی بیاد _سکتش دادی که ..برو دنبال کارت +خاله .. _کوفت بگیری برو .. بهجت با لب و لوچه اویزون رفت سمت زنای دیگه و نشست کنارشون . _ با من کار داشتی گلنسا؟ + ارباب گفته از امروز حق نداری کار کنی والا راس گفته زن ارباب و چه به مطبخ . برات اتاق حاضر کردن امروز باید اسباب کشی کنی اونطرف _ چرا به خودم نگفتن + بس خیره سری ..چشم سفید .اما میدونستن من کاری ندارم زن اربابی یا نوکر مطبخ گوشتو میپیچونم میبرمت .. لبخندی زدم که همچنان با صورت تو هم گفت +به من از این لبخندا تحویل نده .برو وسیله هاتو جمع کن ..چه معنی داره یک دختر تنها جدا از خانواده اش باشه. نمیگی اگه یکی نصفه شب تو اون اتاق خفتت کرد میخوای چیکار کنی ؟ _ اخه خاله کی میاد نصفه شبی تو اتاق من که .. پرید تو حرفم و گفت +همونیکه اونشب نصفه شبی پرید روت _ اون مرده الان .. +مثل اون زیاده ..حواست به خودت باشه _چشم حالا برم؟ + انگار همچی بدت نیومده از کار معاف شدیا ..برو . چشم غره ای بهم رفت که خندیدم و رفتم بیرون . از مطبخ زدم بیرون و دوباره سوز سرما بدنم به لرز انداخت. رفتم سمت اتاقم و لباسامو جمع کردم .دیگه وقتش بود که شروع کنم تا اخر عمرم نمیشدتو این اتاقک کاهگلی زندگی کنم که باید از یک جایی شروع میکردم و چی بهتر از ازدواج با الوند . حرفای اون روز یادم اومد و صورتم رفت تو هم .واقعا میتونستم با ادمی مثله الوند زندگی کنم . به خودم تشر رفتم من قرار نبود با اون زندگی کنم .فقط باهاش ازدواج میکردم که فرخ لقا رو بچزونم و زجرش بدم . وسایلمو جمع کردم و خاله گلنسا چند نفرو فرستاده بود کمکم کنن .هر چند که وسیله ایم نداشتم . هر چی بود و نبود و بردن تو یکی از اتاقای بالا و همه مدت ترنج رو ایوون وایستاده بود و با نفرت نگاهم میکرد . ازش میترسیدم خصوصا از نفرت نگاهش من خودم یک زن بودم میدونستم زنی که به اخر خط برسه هر کاری از بر میاد هر کاری... گلبهارم اومد کمکم و اتاق و چیدیم . مامان خوش حال بود و میگفت ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓قبول داری مهربونی امام رضا(ع)فرق داره؟ 🖋هربار اومدی زیارت با تمام وجود،از ته قلبت فقط بگو امام رضا... من از ظلمت بسوی تو پناه آورده‌ام آقا قبولم کن! که قلبی سربه راه آورده‌ام آقا ‌☀️ خادم حضرت شو👇 ‌‌ ‌‎‌☕️ @chay_hazrati ☕️ ╰┅═हई༻‌❤️༺ईह═┅╯
هدایت شده از الهه عشق
زندگی
الهه عشق
#آرامش زندگی
_واستون خوب نیست..خواهش میکنم. ممکنه زخمتون عفونت کنه.مکث کرد برگشت و نگاهی به من کرد و زیر نور مهتاب،آسمون ابری چشماش رو به من دوخت.. _به تو مربوط نیست. دمنوشم رو تو دستم محکم فشردم لبم رو گزیدم _بابت حرفی که صبح زدم معذرت میخوام. هیچ.واقعا هیچ واکنشی توی صورتش دیده نشد. ,فقط خیرگی بود. جلوتر رفتم و مقابلش ایستادم. دمنوش رو روی میز قرار دادم و گفتم: -نباید اون حرفو میزدم باور کنید هیچ وقت بد کسی رو نخواستم..لحظه ای بود و خیلی پشیمونم. سرم رو بلند کردم و سرمای چشماش؛استخوان سوز بود.... کمی دست و پام رو گم کرده بودم -لط..لطفا سیگار نکشید..این دمنوشم میل کنید. واستون خوبه. دستام رو مشت کردم و از آخرين زورم استفاده کردم. -فقط خواستم بدونید من خیلی پشیمونم بابت حرفام.. هميشه سلامت باشید..شبتون خوش. و لبخندی بهش زدم و چرخیدم به سمت عمارت. چند قدم بیشتر دور نشده بودم که صداش,حکم ایست صادر کرد _قصدت چیه؟ روی پام چرخیدم و به چشمای مشکوکش نگاه دوختم. لبخندم رو حفظ کردم و گفتم: _قصدی در کار نیست..فقط چیزی که شما رو تبدیل به جگوار کرده؛منو تبدیل به آرامش کرده..ما تو شرایط مختلفی بزرگ شدیم من قضاوتتون نمیکنم فقط کاری رو انجام میدم که باید انجام بدم...مثل شما!! سیگارش رو پوکی زد و من حرفام رو زده بودم دیگه دلیلی واسه موندن نداشتم و به آرومی عقب گرد کردم و به سمت عمارت رفتم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۵ وسیله ای که خونه رو لوکس نشون می‌ده . 🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️
💞 🌸خانمهای گل درمواقعی که بسیار عصبانی هستید قدم زدن بهترین وسیله برای رهایی ازعصبانیت است 💞زیرا باحرکت، هورمون استرس کاهش می یابد و هورمون اندروفین یا همان هورمون شادی آزاد میشود. . 🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️
آقای همسر گه گاهی زن قصه ات را "بانوی من" صدا کن گاهی با عجله اسمت را که می‌گوید آرام بگو جانم؟ بعد میبینی چه با شرم میگوید جانت بی بلا باد. گاهی بی هیچ دلیلی برایش شکلات بخر کنارش بنشین و تماشا کن بانویی را که ذوق میکند از همان شکلات ... باور کن شیرینیش بیشتر به خاطر دستان توست آقای همسر! بیا یک راز زنانه را برایت فاش کنم دخترها بیشتر از هر چیزی سادگی را دوست دارند یک سادگی پر از شوق های کوچک و رنگی، همین... ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌ . 🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️