eitaa logo
کانال علمی پژوهشی کوثر
1.3هزار دنبال‌کننده
699 عکس
354 ویدیو
41 فایل
کانال علمی پژوهشی کوثر با هدف انعکاس فعالیت های مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران و ارائه محتوای علمی و پژوهشی ایجاد شده است. راه ارتباط و ارسال نظر و مطلب @Maseiha110
مشاهده در ایتا
دانلود
كاش روايت ٧٥ روز درست باشد. بيست روز هم، بيست روز است برای فاطمه ولی نه! كاش همان روايت ٩٥ روز درست باشد. بيست روز هم، بيست روز است برای علی! 🗣 «وجیهه‌سامانی» 🏴 @elmikowsar🥀
عالمی که با شنیدنِ حرف مخالفش از کوره در می‌ره، تو همه‌ی سالهای عمرش علم کسب نمی‌کرده، مشغول کسبِ غرور بوده. ✨ @elmikowsar
💢 توجه توجه همراهان گرامی که در دوره شرکت کردند اگر ابهام و پرسشی در مورد درس سوم دارند می توانند به آیدی زیر به اشتراک بگذارند.👇👇 @ahmadiashgabadi
هم اکنون می توانید قسمت دوم رمان ✨طلبگی انتخاب من است ✨ را از کانال زیر مطالعه و دنبال کنید.👇👇👇 ‌‌‌@farhangikowsar
امام على عليه السلام: قُلوبُ العِبادِ الطاهِرَةُ مَواضِعُ نَظَرِ اللّهِ سبحانَهُ، فَمَن طَهَّرَ قَلبَهُ نَظَرَ إلَيهِ دل هاى پاك بندگان، نظرگاه هاى خداوند سبحان است. پس هر كه دلش را پاك سازد خداوند به آن بنگرد غررالحكم حدیث6777 @elmikowsar
💢توجه توجه ✨تصویر پیشنهادی برای تمرین شماره ۲ از درس سوم ✨ابتدا تصویر را با دقت نگاه کنید و به کمک تصویر خوشه سازی کنید سپس متنی نو و تازه بنویسید. @elmikowsar
! فصل اول [قسمت اول] صدای سگ ها از نزدیکی آنها می آمد، هرچه در توان داشتند می دویدند، به خاطر آلودگی هوا و صرفه جویی در برق خبری از نور ماه و روشنایی نبود، مرغیزادی در کوچه ها پر نمی زد، ساعت نزدیک دوی بعد نصف شب بود، صدای ترسناک سگ ها به چند قدمی آنها رسیده بود هر لحظه امکان داشت پای یکی زیر دندان های سگی باشد. پس از چند دقیقه تعقیب و گریز، دختراها وارد کوچه ی شدند که از شدت باریکی پشت سرهم می دویدند حتی دو نفری کنار هم جا نمی شدند... بالاخره مهسا با تنِ لاغرش، زودتر از بقیه به در آبی رنگِ خانه رسید و فریاد زد: - کلید و بنداز! طاهره از سرکوچه جواب داد - کلید نمیخاد که هل بده دختر! با هل دادن مهسا همگی باهم وارد که نه! روی هم ریختن و طاهره اندازه پاهای بابالنگ دراز، پایش را کش داد تا در را با زحمت بست! چند دقیقه در همان حالت گذشت تنها صدای سگ ها همچنان به گوش می رسید. بالاخره سگ ها از در بسته خسته شدند و صحنه را ترک کردند و دخترها یکی یکی با رنگ و روی رفته، بلند شدند و پس از چند لحظه نگاه، شروع به خندیدن کردند. حسنا همانطور که می خندید رو به طاهره کرد و پرسید: - خب صاحبخونه اینجا چند متره؟ - اومدی خونه بخری مگه؟ حالا بشنید یه چایی دبش با نبات بزنیم؟ - چای دبش که.... هنوز صحبت مهسا در مورد چای دبش تمام نشده بود که صدای زنگ خانه به صدا درآمد... 🙏 ادامه دارد ✍عشق آبادی ✨هرگونه انتشار و استفاده در فضای مجازی و حقیقی شرعا اشکال دارد! ‌‌‌@farhangikowsar
💢توجه توجه پیشنهادی؛ پاسخ سوال ۳ از درس ۳ ✨ مجموعه ای از تصاویر کوه را در بالا می بینید، حالا با توجه به تصاویر فوق به یک هسته مرکزی برسید. به طور مثال؛ استقامت ✨ حالا که از تصاویر به هسته ی استقامت رسیدیم، استقامت می شود هسته مرکزی و خوشه سازی را شروع ‌می کنیم سپس متنی را می نویسیم. @elmikowsar
💢 توجه توجه ✨پیشنهادی برای تمرین شماره ۱ از درس ۳ ✨در مورد جنبه های هنری تصاویر بالا فکر و با دوستان خود تبادل نظر و گفتگو کنید. ✨برای سوال شماره یک درس سوم نیازی نیست پاسخی برای استاد ارسال کنید! حتما پاسخ تمرین های ۲ و ۳ که در مطالب بالا توضیح داده شده است، ارسال شود. @elmikowsar
پاسبانِ حرمِ دلْ شده‌ام شبْ همهْ شب تا در این پردهْ جُزَ انْدیشه‌ی او نَگذارم 🌕شبتان الهی! @elmikowsar
امام على عليه السلام: اِرضَ مِنَ الرِّزقِ بِما قُسِمَ لَكَ تَعِش غَنِيّا به روزى اى كه قسمتت گشته راضى باش تا توانگرانه زندگى كنى 📘 غررالحكم حدیث2332 @elmikowsar
! فصل اول [قسمت دوم] هنوز صحبت مهسا تمام نشده بود که صدای زنگ خانه به صدا درآمد. طاهره با صدای کلفت و خشنی که شبیه صورتش بود چند قدمی برداشت و همانطور که در را باز کرد فریاد زد: - کیه این موقع شب؟! تا صحنه را دید سریع روسریش را جلو کشید و کمی حجاب گرفت، بقیه که از سکوت طاهره تعجب کردند به او پیوستند سرهای حسنا، مهسا و بهاره به همراه طاهره از لای در بیرون بود و صحنه را برنداز می کردند. پچ پچ دخترها زیاد شده بود که حاج آقا گفت: - ببخشید آخوند ندیدین تا حالا؟ طاهره پاسخ داد: - چرا! اما آخوند سگ به دست نه والا! خنده های ریز تازه داشت به خنده های درشت تبدیل می شد که حاج آقا صدایش را صاف کرد و نگاهش را از روی زمین برچید و رو به دخترها گفت: -اها! برا همین مزاحم شدم، رفتم آشغالا رو بذارم سرکوچه، دیدم جلو خونه شما وایستاده سگ شما نیست یعنی؟ مهسا که در حاضر جوابی شهره ی عام و خاص بود با همان صدای نازک و صورت کشیده، چشم های درشتش را کوچک کرد و گفت: - ببخشید ها مگه نباید ساعت ۹اشغالا رو ببرید؟ بعدم ما اصلا سگ نداریم و... طاهره اخم های درهمش را درهم تر کرد و نگاهی به مهسا انداخت تا دیگر صحبت نکند. دخترها اقا محسن همسایه ی دیوار به دیوار را تنها گذاشتند و پشت در شروع به مشورت کردند بالاخره پس از بحث و جدل های فراوان طاهره در را باز کرد گفت: - فقط تا صبح می تونه اینجا باشه! -ممنونم صبح انشالله میام میبرمش. -ببخشید اسمتون؟ حاج اقا یک پاکت شیر که برای سگ سفید کوچولو گرفته بود به طاهره خانم داد و با گفتن اسمش خداحافظی کرد.... بالاخره پس از اتفاقات حمله ی سگ و مهمان ناخوانده، دختراها دور هم نشسته بودند و تازه چایی دبش که دم کرده بودند را می خوردند که حسنا گفت: - راستی چرا خود حاج آقا تا صبح نگهش نداشت؟ همه ی سرها به طرفش چرخید و... 🙏 ادامه دارد ✍عشق آبادی ‌‌‌@farhangikowsar
🔺پژوهشگران به سمتی پیش روند که فعالیت آن‌ها در مسیر برتری اسلام باشد 🔸 همزمان با هفته پژوهش حجت الاسلام والمسلمین فاضل مدیر حوزه‌های علمیه خواهران سراسر کشور در حاشیه برگزاری نمایشگاه دستاورد‌های این مرکز بر تلاش پژوهشگران به منظور قرار گرفتن اسلام در عالی‌ترین مراحل خود تاکید کرد. متن کامل: https://news.whc.ir/news/131548 🌸کانال رسمی حوزه‌های علمیه خواهران 🆔 @kowsarnews 🌐 news.whc.ir
💢 توجه توجه همراهان گرامی و شرکت کنندگان در دوره تنها تا شنبه فرصت دارند پاسخ تمرین و خودآزمایی درس سوم را به آیدی زیر ارسال کنند. @ahmadiashgabadi 💐 @elmikowsar
علم و عالمی با عکس پروفایل و... به دست نمیاد👆👆 ✨ @elmikowsar
💢 توجه توجه همراهان گرامی هم اکنون می توانند قسمت سوم رمان شبِ ✨ را از کانال زیر مطالعه و دنبال کنند.👇👇 https://eitaa.com/farhangikowsar ✨روابط عمومی و امور بین الملل