eitaa logo
کوثر علمی پژوهشی
1.3هزار دنبال‌کننده
827 عکس
444 ویدیو
55 فایل
کانال علمی پژوهشی کوثر با هدف انعکاس فعالیت های مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران و ارائه محتوای علمی و پژوهشی ایجاد شده است. راه ارتباط و ارسال نظر و مطلب @Maseiha110
مشاهده در ایتا
دانلود
7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کم شد زجمع خسته‌دلان یار دیگری بر دار رفت پیکر سردار دیگری ✨ @elmikowsar
امام على عليه السلام: البِشرُ يُطفي نارَ المُعانَدَةِ خوش رويى، آتش عناد و خيره سرى را خاموش مى كند غررالحكم حدیث561 @elmikowsar
20.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم کوتاه «چیزهایی که می‌دانی» 👈 عالم بی عمل به چه ماند؟ به زنبور بی عسل... 🏷 @elmikowsar 🍽
11.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎦 آخرین اثر مرحوم ناصر طهماسب که ازخشکی لبهای مرد روز واقعه می‌گوید. @elmikowsar
💢 توجه توجه 🌟 برای حل تمرین ها و خودآزمایی و کمک برای درک بهتر درس چهارم می توانید ابهام و پرسش ها را با آیدی زیر به اشتراک بگذارید!👇👇👇👇 @ahmadiashgabadi
! فصل اول [قسمت چهارم] یک ساعت گذشته بود، طاهره در ایستگاه میدان آزادی از مهسا خداحافظی کرد و به سمت محل کارش قدم برداشت، از زیر تابلو سفید، با حروف قرمز رنگ که نوشته شده بود شرکت «تبلیغاتی و چاپ نگار» عبور کرد. تا وارد راهرو شد نگاهش به میزِ گردی با پایه های کشیده و رومیزی ترمه افتاد که محصولات یلدایی شرکت را چیده بودند و تازه متوجه شد شب، شبِ یلدا است. سرعتش را زیاد کرد و وارد اتاق ریاست شد و پشت میز مسئولِ دفتر مدیر نشست و شروع به هماهنگی برنامه های روزش شد... . ساعت نزدیک پنج غروب بود، کلید را در قفل عمارت بزرگی در بالاشهر چرخاند از حوض مستطیل شکل بزرگ و درختانی که در خواب زمستانی بودند گذشت و وارد عمارتی با سنگبری ها و گچ برهای مجلل شد فضای خانه اما مثل درخت های حیاط سرد و یخ بود، از پله های چوبی نیم داره بالا رفت و مستقیم سراغ کابینت ها و یخچال آشپزخانه رفت.. و آجیل، پسته، تخمه، شیرنی، بادام ها، سیب و خلاصه هر چه خوردنی بود را داخل پلاستیک های که از روی میز برداشته بود ریخت.... با صدای داد و بیداد سکوتِ عمارت شکست: -ببین وضع خونه رو مثلا شب یلداس، کجان بچه ها؟ -مگه من گفتم بچه هات برن؟ میخاستی ازدواج نکنی دوباره! -عجبا! تو رو گرفتم جای خالی مادرشون رو پرکنی! پرنکردی که هیچ، همه رو پروندی! ناگهان پلاستیکِ میوه ها از دست طاهره که بالای پله ها ایستاده بود دررفت، سیب ها و.. از پله های چوبی به پایین ریخت و جلو پای پدرِ طاهره از حرکت ایستادند... سکوت دوباره همه جا را فرا گرفت طاهره آرام از پله ها پایین آمد و با گفتن سلام از آنها گذشت و بدون توجه به حرف ها و اصرار، عمارت را ترک کرد، انگار گوش هایش از این حرف ها پر بودند... . نگاهی با ساعت تلفن همراهش انداخت و با گرفتن اسنپ سریع به سمت خانه رفت. وارد خانه شد هرچه صدا زد اما خبری نبود، مهسا، بهاره، حسنا.... ناگهان دخترها با فشفشه هایی که در دست داشتند از حمام بیرون پریدن و بلند گفتند یلدات مبارک... پس از چیدن وسایل یلدا وسطِ هال کوچک، صدای سگ سفید کوچولو آمد، طاهره گفت: -وا! مگه نیومده اینو ببره؟ مهسا آب دهانش را قورت داد و پاسخ داد... 🍉 🙏 ادامه دارد ✍عشق آبادی ‌‌‌@farhangikowsar
نشست پژوهشی پیرامون بلاگرهای در فضای مجازی در حوزه علمیه نورالزهرا در راستای تربیت دینی و اسلامی و صیانت از راهکارهای اجرایی برای موضوع چادر و حجاب. ✨حوزه علمیه نورالزهرا[س] @elmikowsar
انسانِ الهی بین ترس و امید زنده‌ست ترس از خود و اعمالش، امید به خدا و رحمتش. 🌙 @elmikowsar
﷽❣❣﷽ ✨صدای آمدنت را به گوش ما برسان زمان غیبت خود را به انتها برسان... ✨نگاه نافذ خود را بر این گدا انداز برای درد نهفته کمی دوا برسان... ✨اگرچه بهر ظهورت نکرده ام کاری بیا و بر لب ما فرصت دعا برسان... @elmikowsar