eitaa logo
༺ التیام ༻
106 دنبال‌کننده
783 عکس
323 ویدیو
11 فایل
༻﷽༺ ↩ امیدوارم تو آینده ی نه چندان دور معنی زندگی من کمک کردن به دیگران برای پیدا کردن معنای زندگی خودشون باشه (التیام یعنی مرهم درد و زخم ❤️‍🩹) ۱۳۹۸/۸/۸ هرچه از جان برون آید "نَنشیند" لاجرم بر دل پس اجباری تو موندن نیست اما بودنتون دلخوشیه @Dochaar313
مشاهده در ایتا
دانلود
- ماه‌ِ دی‌ماه‌ شد ؛ ماه‌ دل‌‌های‌ ما و شُد سلیمان مُلك‌ دل ما 🆔 @elteiyam_ir
عشقت را نمی توان کتمان کرد همه،مارا دیوانه میخوانند عاشق تو بودن؛دیوانه شدن هم دارد .. :)
༺ التیام ༻
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت پانزدهم»» کمپ-کنار دکه ها باب
44: باشه دخترم. یه کم دیگه تحمل کن. دعوتتون میکنیم که حتی به خاطر اینکه حسن نیت ما بهتون ثابت بشه و بدونید که خطری متوجه شوهرتون و یا شما نیست باهاش تلفنی صحبت کنید و حتی خودش به شما بگه که مدارکتون برای ویزا و کارهای قانونی به ما بدید تا ما ترتیب همه چیزو براتون بدیم. خانمه که داشت چشماش از شور و شوق برق میزد گفت: اگه اینجوری باشه که خیلی ازتون ممنونیم. بی گناهه؟ آره؟ 45: حالا اون به کنار. فعلا برای ما مهم اینه که شما گناهی ندارین و باید خانواده دوباره دور هم جمع بشه. 44: فقط تنها خواهش ما اینه که به هیچ وجه با کسی در این زمینه صحبت نکنید تا خبرتون کنیم. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 نهاد امنیتی محمد و مجید و سعید دور هم نشسته بودند و گفتگو میکردند. مجید: هاکان اولش نخ نمیداد اما بچه ها کاری کردند که یواش یواش متقاعد شد که یک تماس تصویری با شما داشته باشه. محمد: خیلی خب! همین حالا؟ سعید: چشم. اجازه بدید. دقایقی بعد، سعید گفت: قربان ما آماده ایم. محمد: منم آماده ام. بسم الله. با واتساپ تماس تصویری گرفتند. از این طرف، چهره هاکان به صورت کامل و شفاف معلوم بود اما از آن طرف، به طرز کاملا طبیعی و بدون اینکه شک برانگیز باشد، با استفاده از نرم افزارهای خاص، چهره شهید علی هاشمی بر صورت محمد طراحی و قالب گذاری شده بود. محمد: درود! علی هاشمی هستم. از وزارت اطلاعات. با کی صحبت میکنم؟ هاکان: درود متقابل. هاکان هستم. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 سه روز بعد-کمپ-اتاق 10 سر و وضع آن اتاق از همه اتاق های دیگر بهتر بود و به نوعی سوییت مستقل و تمیز و اختصاصی تیبو محسوب میشد. سوزان با تیبو در یک گوشه نشسته و در حال گفتگو بودند. سوزان: تا حالا کسانی که بهت معرفی کردم، آدمای بد و تو زرد بودند؟ تیبو: نه. تو دختر باهوشی هستی. از دور هوات داشتم. دیدم چطور ارتباط میگیری و حرف از زبونشون میکشی. سوزان: تا حالا ازت چیزی خواستم؟ تیبو: همین اذیتم میکنه. نه. بارها منتظر بودم بیایی ازم پول بگیری و خرج کنی اما نیومدی و فقط برای معرفی زن و دخترایی که شناسایی کرده بودی اومدی. چیزی شده سوزان؟ سوزان: یه عوضی مزاحمم شده. احساس امنیت نمیکنم. فکر کنم نفوذی رژیم ایران باشه. تیبو درست نشست و صداشو صاف کرد و گفت: کدوم بی پدری جرات کرده به تو توهین کنه؟ سوزان: کارش از توهین گذشته. تا باشه نمیتونم کار کنم. تیبو: کاریت نباشه. بسپرش به خودم. سوزان: نمیخوام کسی دیگه ... تیبو: خیال جمع باش. خودم ترتیبشو میدم. شب شد. در تاریکی های اطراف نرده ها با کمال تعجب، سوزان داشت با نادر قدم میزد و قربون صدقش میشد. سوزان: تو واقعا جوون با جرات و با جنمی هستی. نادر: قربونت برم دختر. تو هم خیلی خانم و خوشکلی. این چند روزه خیلی رو شعرها و جملاتت فکر کردم. خیلی قشنگ بود. مثل خودت. سوزان با ناراحتی گفت: خوشکلی و قشنگی چه به درد میخوره وقتی نتونی به کسی که دوستش داری برسی؟ نادر: چرا غم داری عزیزم؟ چی شده؟ چی مانع رسیدن من و تو به هم هست؟ سوزان جواب داد: یه نفر روز اولی که اومدم اینجا به زور صیغه ام کرد. تا حالا نذاشتم کاری کنه و هر بار به زور و کلک ازش فاصله گرفتم. نجاتم بده نادر! نادر به چشمان سوزان زل زد و گفت: خلاص! دیگه نمیبینیش. قول میدم. سوزان گفت: نه بابا ... مگه الکیه؟ آخه چطوری؟ نادر چاقوشو از زیر لباسش درآورد و گفت: تا دسته فرو میکنم تو سینه اش. به موت قسم این کارو میکنم. فقط آمار بده. سوزان گفت: وای من میترسم نادر! اتفاقی نمیفته؟ نادر: خلاصت میکنم از شرّش! بگو کجاست این لامروّت؟ سوزان با تردید و حالتی مثل عصبی ها به طرف حمام نگاه کرد و آهسته گفت: رفته حمام. معمولا حمام آخری میره. وای نادر ولش کن ... من میترسم! نادر که از روزی که آرزو خودکشی کرده بود، عقل و هوش از سرش پریده بود و الان هم درگیر گریه و چهره و جذابیت سوزان شده بود، خون جلوی چشماش گرفت و رفت به طرف حمام. سوزان از موقعیت استفاده کرد و فورا خودش را به جعبه تقسیم برق رساند. هنوز نادر به حمام آخر نرسیده بود که برق کل کمپ خاموش شد. نادر هم که با خشم و سرعت داشت به طرف حمام آخر میرفت، از خاموشی چراغ ها استفاده کرد و در حالی که چاقو را در دستش محکم گرفته بود به طرف حمام آخر دوید. صبح شد و باز هم جلوی حمام ها قیامت شده بود. جمعیت مثل مور و ملخ جمع شده و سر و صدای زیادی راه افتاده بود. ماموران کمپ و پلیس ترکیه که قادر به کنترل جمعیت نبودند کار را به کتک و ضرب و شتم مردم رساندند. چند لحظه بعد، دو جنازه از حمام خارج شد. جنازه هایی که از قرائن و شواهدش معلوم بود که منتظر همدیگر بودند و در کمین یکدیگر نشسته بودند. دو جنازه‌ی کارد کُش شده که جای سالم روی بدن هم نگذاشته بودند. جنازه تیبو و جنازه نادر! 🔷🔷پایان فصل اول🔷🔷   ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
میدونی! تو جبهه مجازی نه جانباز میشی؛ و نه شهید فقط اسیر میشی اسیر
عید نوروز فرار میکنی میری مسافرت کسی نیاد بعد درخت کریسمس می‌خری عکسشو میذاری اینستاگرام منو رفقا؟ بابانوئل بزنه کمرت😂😒🎄 هپی مپی کریسمس❄️🤍 🎅🏻🆔 @elteiyam_ir
از شنبه هرشب ساعت ۲۱:١٥ از شبكه دو سريال 🍀بچه زرنگ🍀 رو نشون ميده در مورد ٨ تا شهيد مدافع حرم هست كه مشهدي بودن خيلي جالبه ٤تا از شهدا برادراشون نقششونو بازي كردن واينكه تو خونه واقعي خود شهدا فيلم رو بازي كردن حتي يكي از شهدا مادر واقعي خودش نقششو بازي كرده حتما ببینید❤️
یک عده هم تا دیدند نانشان به خطرِ آجر‌شدن افتاده است، تا چهارتا فحش از دوست و آشنا خوردند، عقب کشیدند! و ایستادند، یا به تماشا یا به سنگ زدن به گذشته‌شان. حاج قاسم اما از اولین و در سخت‌ترین روزهای این انقلاب پای آرمانِ روح‌الله ماند! و چشم در چشم داعشی‌ها جنگید! ما که باشیم که پا پس بکشیم از هر آنچه که کم یا زیاد از این انقلاب به دست آورده‌ایم؟! @elteiyam_ir
4_5828038125502336415.mp3
زمان: حجم: 10.14M
تا چشم کار میکنه نیزه نیزه نیزه نیزه میبینم .. 🆔 @elteiyam_ir
چه میپرسی ز حالم؟ سنگ میبارد، بلورم من...! به رسوا کردن ایّوب مشغولم، صبورم من! 🆔 @elteiyam_ir
- ما، در تنهایی اشک ریختن رو آموختیم ...
خدایا! از اندوهی که قلب را در سکوت ویران می‌کند ؛ به تو پناه می‌برم.
‌ این انسان ها نیستند که ما را آزرده میکنند ، بلکـه امیدی اسـت که ما به آنهـا بستـه اییم .......... - امیر المومنین(ع)