حالا بر فرض که سبزه گره زدید تا همسر گیرتون بیاد،
با این اخلاق مزخرفتون میخواید چیکار کنید؟
خیلی خوبه که دروغ ۱۳ میگید
آخه در طول سال صداقتتون داشت ما رو دیوونه میکرد…
دلم یک غریبه میخواهد، خیلی غریبه. آنقدر که فقط گوش شنوای حرفهام باشد بدون هرگونه سوگیری و قضاوتی. بدون آنکه بداند چه کسی هستم و از کدام سرزمین! بدون آنکه چراییِ کارها و حرفها و رفتارهام برایش مهم باشد.
دلم یک غریبه میخواهد که روبرویش بنشینم و فقط حرف بزنم. از تمام چیزهایی که نمیتوان از آنها با کسی حرف زد، از تمام احساسات خارقالعادهای که دارم، تمایلاتی که در هزارتوی دلم پنهان کردهام و تصورات عجیبی که از آدمها و جهان دارم. من حرف بزنم و او گوش کند، من گلایه کنم از همه چیز و او فقط سکوت کند، من بغض کنم و او بیآنکه بپرسد چرا؛ دستانم را میان دستهاش بگیرد و سعی کند آرامم کند. من بزنم زیر گریه، بیآنکه بترسم ضعیف خطاب شوم. از تمام ترسها، کدورتها، و دلتنگیهام حرف بزنم و او فقط تماشا کند.
دوست دارم غریبهای پذیرای تمام بخشهای سرکوب شدهی وجودم باشد، پذیرای تمام دردهایی که ابراز نکردم، حرفهایی که نگفتم و بغضهایی که برای حفظ ظاهر، بلعیدم.
دوست دارم میان بازوان یک غریبه، به اندازهی هزار سال گریه کنم.
آرام که شدم، به یکدیگر لبخند بزنیم و برای همیشه از هم دور شویم.
و هرگز دوباره حتی از روی اتفاق، به هم برخورد نکنیم. و او هرگز دلش نخواهد بداند من چه کسی بودم، از کجا میآمدم و برای چه اینقدر دلم گرفته بود...
.
گفت یک چیزهایی در زندگی هست
که باید بپذیری! پذیرفتن، آدم را آرام میکند.
به نظر من اما، پذیرفتن، یک فعل دردناک است!
پذیرفتن یعنی قبول کردن
یعنی کنار آمدن
یعنی بیخیال شدن
یعنی تسلیم شدن
یعنی دست از جنگیدن برداشتن
یعنی رها کردن..
| سيمين كشاورز |
#واگویه
.
یکشببرایشنوشتم:
بعدهاکهفرصتِزیادیداشتم،
ازسختیِشبهاییبرایتمیگویم
کههیچکسنبود،جزخودم؛
فعلاًدرگیرِزندگیهستموباید
بهدردسرهاییبرسمکهاگر رهایشانکنم،
چیزیاز زندگیباقینمیماند....