༺ التیام ༻
#جان سن قربان آقام
شاعر ترک، هجده سال پیش برای پیرمرد، شعر خوانده، و او یادش مانده است! پیرمرد رهبر ایران است. ایرانی که حداقل در این هجده سال کم بلا ندیده است، کم اشک و لبخند نچشیده است! پیرمرد، با همهی مشغلههای ذهنیاش، با همهی غمها و غصههای شخصی و مملکتیاش، یک رباعی دلبر از شاعر را یادش مانده! همینقدر دقیق، همینقدر لطیف است رهبرِ من..
غزه، جایی برای مردن نیست…
ولی زندگی هم دیگر جایی در آن ندارد.
کودکی که دیشب جان داد،
نه نامش را کسی میداند،
نه قبرش را کسی نشان خواهد گرفت.
شاید تنها چیزی که از او ماند،
لکهای خون بود روی عروسکی که از آوار بیرون زده بود...
غزه، کتابیست که هر صفحهاش با خون ورق میخورد.
هر کوچهاش قصهایست از دل بریدن، از آغوشِ ناتمام، از مادرانی که دیگر توان جیغ زدن ندارند.
مادری هست که دهان پسرش را با خاک پر کرد،
نه از خشم، نه از دیوانگی…
فقط برای اینکه دشمن صدای گریهاش را نشنود.
در غزه، آدمها نمیمیرند،
آرامآرام خاموش میشوند...
مثل شمعهایی که باد نمیوزد خاموششان کند،
بلکه نفسهای بریده بریدهشان،
آنها را خاموش میکند.
جان چه میدانست از دنیا چهها خواهد کِشید
خاکبازیهایِ طِفلان را تماشا کرده بود!
- صائب تبریزی -
در روزهایی از زندگیم به سر میبرم که دوست دارم روی پیشونیم، در اتاقم، بیوی پیج و پروفایل تلگرامم و پیشواز تماسم بنویسم: "لطفاً با من کاری نداشته باشید".
نوشته
اگر کسی زمین خورد قبل از اینکه ازش توضیح بخواییم که چرا پریده چرا حواسش نبوده چرا نگاه نکرده چرا و چراهای دیگه ازش بپرسیم الان حالت چطوره ؟!
هوای بعد از بارونِ بهاری
جون میده برای پیادهروی و قدمزدن.
بعدش هم با رفیقی بری برای چای و عصرونه و گپزدن...
ظرفها را شست،
چراغِ آشپزخانه را خاموش کرد،
همهچیز مرتب بود جز افکارش.
فکرها، فکرها...
مجالِ زندگی کردن را به او نمیدادند...