eitaa logo
༺ التیام ༻
107 دنبال‌کننده
783 عکس
323 ویدیو
11 فایل
༻﷽༺ ↩ امیدوارم تو آینده ی نه چندان دور معنی زندگی من کمک کردن به دیگران برای پیدا کردن معنای زندگی خودشون باشه (التیام یعنی مرهم درد و زخم ❤️‍🩹) ۱۳۹۸/۸/۸ هرچه از جان برون آید "نَنشیند" لاجرم بر دل پس اجباری تو موندن نیست اما بودنتون دلخوشیه @Dochaar313
مشاهده در ایتا
دانلود
به قول شطحیات وطن،ناموس آدمه اجازه بدید علاوه بر بی‌شرف، بی ناموس هم خطابتون نکنیم... - چند میگیرید وطن‌فروش باشید؟
از باخت ناراحت نیستم، از صدای بوق ممتد و شادیِ اینایی که ریختن توی خیابون ناراحتم ... خدایا موقع سوال جواب،یادت باشه ما واسه کشورمون خون دل خوردیم وقتی یه عده ریختن تو خیابون وطن فروشی کردن..
این جام جهانی برای ما که تموم شد ولی تو برو بشین فکر کن ببین چی شده که از حذف تیم ملی کشورت خوشحال شدی
از بیرون داره صدای شادی میاد واین داره جیگرمو میسوزونه
خلاصه وعده ی ما نماز جمعه با شعار مرگ بر آمریکا
༺ التیام ༻
@elteiyam_ir
زینب که هست کار امیرعرب کند.. ❤️
༺ التیام ༻
@elteiyam_ir
میدونم که مناسب ولادت نیست و تنها نماهنگیه که دروصف عمه جانم از عمق وجودم دوست دارم❤️
༺ التیام ༻
@elteiyam_ir
من زینبم عقیده من آزادگیست/من اسوه مقاومت و ایستادگی..
༺ التیام ༻
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت دوم»» روستای مرزی - پشت بامِ م
چند لحظه بعد، بغل اتاق شکنجه ای که بابک توش بود، چهره ای که تو تاریکی معلوم نبود کی هست، نتِ گوشیشو روشن کرد و وارد تلگرام شد. سراغ پیامهای شخصی رفت و از بین همه اش، صفحه شخصی سالوادور را باز کرد. سالوادور: گفتی اسمش چیه؟ نوشت: گفت اسمم بابک هست. استعلام کردیم و دیدیم واقعا بابکه. سالوادور پرسید: زنده است؟ نوشت: آره فکر کنم. سالوادور: میخوانِش. نوشت: سخته! سالوادور: میدونم. نوشت: میان دنبالش؟ سالوادور: معلومه که نه! نوشت: باشه. ببینم حالا. سالوادور: ردش کن. نوشت: من مشکلی ندارم اما این نمیتونه. جون نداره. سالوادور: ردیفش کن. نوشت: کدوم وَر؟ سالوادور: سمت خودمون. نوشت: اوکی. نیمه های شب، در اتاق شکنجه باز شد. صدای پارس سگ ها از دور و بر میومد. دو تا پا از تاریکی ها در حال عبور بود و به طرف بدن بی هوش بابک رفت. خیلی با احتیاط مسیر را طی کرد. تا رسید به بدن بابک. خم شد و نشست بالای سر بابک. از اندک نوری که اونجا بود، نمیشد تشخیص داد چه کسی هست که نشسته بالا سر بابک و داره با چاقوی ضامن دارش، پاهاشو باز میکنه! بابک رو برگردوند و صورتشو گرفت کنار سینه اش. قمقمش درآورد و چند قطره آب ریخت تو دهن و گلوی خشک بابک. دستمالش درآورد و صورت بابک رو یه کم تمیز کرد. هنوز صورت بابک طبیعی نبود و اثر خون و زخم، بیشتر از این حرفا وجود داشت. بعد از چند لحظه بابک رو بلند کرد و در حالی که رو دستش بی هوش بود، با احتیاط و قدم قدم از اونجا خارج شد. مرد داشت تو تاریکی و با چراغ خاموش رانندگی میکرد ولی از بابک روی صندلی های ماشینش خبری نبود! گوشیش رو درآورد و متن پیامکی را نوشت و برای کسی فرستاد که به جای اسمش، سه تا نقطه ذخیره کرده بود. متن پیامک این بود: جونوری که امروز با کابل افتادم به جونش به صبح نکشید و تموم کرد. میترسم اگه جنازه اش اینجا باشه، دردسر بشه. اینو نوشت و گوشیشو گذاشت روی صندلی بغلیش. بعد از چند دقیقه صدای پیامک اومد. برداشت و بازش کرد و دید نوشته: به درک! دفنش کن و خلاص. مرد که همون شکنجه گر3 بود، لبخندی زد و سیگاری از جیبش درآورد و روشنش کرد و یه آهنگ بی کلام گذاشت و به مسیرش ادامه داد. ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour