eitaa logo
عمادیسم
753 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
189 فایل
◾ما که باید صاف و مولائی شویم ◽ننگمان باشد که دنیایی شویم... 🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
روی لب، لبخندی داره همین موقعاست که داره دوون دوون میره سمت عمو تا نامه ی پدر به عمو بده و اجازه ی میدان رفتن بگیره...
شد قصه/غصه ی برادری...
عاقبت امام حسین ع و حضرت عباس ع تنها ماندند. علمدار اجازه میدان خواست اما امام او را مامور آب رساندن به خیمه ها کرد. هر دو به سمت فرات رفتند اما دشمن بین دو برادر فاصله انداخت. عباس دلاور در حالیکه با شجاعت تمام سعی در آوردن مشک آب برای زنان و کودکان داشت، در محاصره دشمن دو دستش قطع شد و با عمودی آهنین بر سرش زدند که از اسب بر زمین افتاد. اباعبدالله سراسیمه خود را بر پیکر قطعه قطعه برادر رساند. دشمن کمی به عقب رفت. امام ع برای دومین بار بعد از مرگ برادر عزیزش گریه کرد و فرمود: " اکنون دیگر کمرم شکست" ....
دیگه بی عمو شدیم😣💔
شد ساعت سه به وقت کربلا
امام (ع) به‌طرف خیمه‌ها برگشت تا خداحافظی بکند. همچنین پیراهنش را پاره‌پاره کرد و پوشید تا بعداً در وقت غارت کردن توسط دشمن برهنه‌اش نکنند. وقت وداع با اهل‌بیت، کودک شیرخواره او توسط تیر حرمله کشته شد. امام (ع) رو به آسمان کرد و فرمود: «خدایا اگر نصرتت را از ما دریغ کردی. این را در مقابل چیزی قرار بده که برای ما بهتر است»
یه جایی از دعای عرفه امام حسین ع از خدا تشکر می‌کنه و میگه: ممنون که به ابراهیم رحم کردی، نذاشتی پسرش جلو چشمهاش ذبح بشه...
الان همون زمانه که میبینه اسب حرکت نمیکنه نگاه می کنه میبینه کودکش پای اسبو گرفته نمیذاره بره
لانصرا و لامعین... خاک بر سر من که تو یاوری نداری عزیز زهرا😔
امام (ع) به میدان رفت اما کمتر کسی حاضر به مقابله با ایشان می‌شد. بعضی تیر می‌انداختند و بعضی از دور نیزه پرتاب می‌کردند. شمر و ده نفر به مقابله امام (ع) آمدند. بعد از شهادت امام (ع) بر پیکر مبارکش جای ۳۳ زخم نیزه و ۳۴ زخم شمشیر شمرده شد. امام (ع) در آستانه مهاجرت بود اما کسی جرئت نمی‌کرد به سمت ایشان برود. اهل حرم از صدای ذوالجناح متوجه شده و بیرون دویدند. کودکی به نام عبدالله بن حسن (ع) دوید و به طرف امام آمد. او را در بغل عمویش کشتند. امام برای سومین بار ناراحت شدند و کوفیان را نفرین کردند: «خدایا باران آسمان و روییدنی زمین را از ایشان بگیر!»
وقت شهادت امام (ع) را وقت نماز عصر گفته‌اند. روایت تاریخ طبری به نقل از وقایع‌نگار لشکر عمر سعد چنین است: «حمید بن مسلم گوید: «به خدا هرگز شکسته‌ای را ندیده بودم که فرزند و کسان و یارانش کشته‌شده باشند و چون او محکم و دل آرام باشد...» گوید در این حال بود که زینب (س) دختر فاطمه به‌طرف وی آمد. درحالی‌که می‌گفت: «کاش آسمان به زمین می‌افتاد.» زینب (س) به عمر سعد خطاب کرد: «ای عمر! اباعبدالله را می‌کشند و تو نگاه می‌کنی؟» گوید: اشک‌های عمر را می‌بینم که بر دو گونه و ریشش روان بود؛ و روی از زینب بگردانید. حمید بن مسلم گوید شنیدمش که می‌گفت «به خدا پس از من کسی را نخواهید کشت که خدای از کشتن او بیش از کشتن من، بر شما خشم آرد.» گوید: آنگاه شمر میان کسان بانک زد که «وای شما منتظر چیستید؟ مادرهایتان به عزایتان بنشینند. بکشیدش!» گوید در این حال سنان بن انس حمله برد و نیزه را فروبرد...»