بـرابـرِفتنـههاییڪهپیشمیآیـد..
والبتهعدهایدراینآزمایشوبرخوردبافتنـهها
هلاڪمیشونـد،
#مقاومتڪنید🕊
والبتههمـهیاینهاازنشانـههایحرڪتوقیام
ماست.
اوامرونواهیِمارامتروڪنگذارید..
وبدانیدڪهعلیرغمِڪراهتوناخشنودیِڪفار
ومشرڪان،
خداونـدنـورِخودراتمامخواهدڪرد...✨
📜 بخشیازنامـهیامامزمان"عج"بهشیخمفیـد.♥️
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "💗
🌷@emam_zmn🌷
پاداش منتظران امام زمان(عج)...
#حدیث_گرافی ›
#مهدویت ›
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
🌷@emam_zmn🌷
آیت اللّٰه بهجت(ره):
دعا برای ظهور؛
دعوتِ امام زمان(عج) است
و گناه؛
بستنِ در به روی امام(عج)،
اوّل باید در را باز کرد
سپس مهمان دعوت کرد ..
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها🫀
🌷@emam_zmn🌷
❣ خواب مہدی (عج) را ببینید شب بخیر
❣بوسہ از پایش بچینید شب بخیر
❣خواب زهرا(س)را ببینید شب بخیر
❣هدیه از مادر بگیرید شب بخیر
❣شبتون مهدوی
❣دمتون مادری
❣نفستون حیدری😌
🌷@emam_zmn🌷
بـسمـ ربِّ المھد؎ فـٰاطمہ♥️🌿
اَلسَـلامُعَلَیڪَیـٰابقیَةاللّٰھِفِۍارضِہ🌙✨
مبارک باد بر جانم
به هر صبحی
که از یادت نشان بر جان من باشد!❤️🔥
#صبحتون_متبرک_به_نگاه_یوسف_زهرا 😍
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "💛.
🌷@emam_zmn🌷
امام زمانت با تو سخن میگوید!
🌹عاقبت به خیر باش!
قال مولانا الامام المهدي-عجل الله تعالي فرجه الشريف- :
وَالْعاقِبَةُ بِجَميلِ صُنْعِ اللّهِ سُبْحانَهُ تَكُونُ حَميدَةً لَهُمْ مَا اجْتَنَبُوا الْمَنْهِيَّ عَنْهُ مِنَ الذُّنُوبِ
با صنع خداوند، فرجام كار، مادامى كه شيعيان از گناهان دورى گزينند، پسنديده و نيكو خواهد بود.
اين حديث، بخشى از نامهاى است كه امام زمان عليه السلام براى شيخ مفيدمرقوم داشتهاند.
حضرت ولی عصر علیه السلام به نكتهاى مهم اشاره كردهاند كه اگر شيعيان ما، عاقبت به خيرى را مىخواهند، سببش لطف و توجّه خاصّ خداوند است; پس بايد از گناهانى كه خداوند متعال از آنها منع كرده است، اجتناب كنند; زيرا هر عملى، اثر مخصوص خود را دارد و نَفْس ما، مطابق كارها، سخنان و حتّى افكارى كه داريم، ساخته مىشود.
آن كس كه از انجام دادن گناه باكى ندارد ـ حال آن گناه كم باشد يا زياد، كوچك باشد يا بزرگ ـ بداند كه حقيقت خود را تيره و تار كرده، شايستگى ورود به جايگاه نور و پاكى را ندارد.
يك گناه، آتشى است كه در خرمنى مىافتد. انسان سالها تلاش مىكند و ثوابها براى خويش فراهم مىآورد، ولى با يك گناه، حاصل عمرى را به هدر مىدهد; از اين رو، حضرت، در اين حديث، خطر گناه را گوشزد كرده است.
📚 احتجاج، ج2
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها🫀
🌷@emam_zmn🌷
🌟 اصحاب صراط مستقیم
✅ امام موسی کاظم (ع) در تفسیر آیه شریفه:
📜 «فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِیِّ وَ مَنِ اهْتَدی» (۱)،
(ترجمه آیه:
بگو: همه (ما و شما) در انتظاریم! (ما در انتظار وعده پیروزی، و شما در انتظار شکست ما!) حال که چنین است، انتظار بکشید! امّا بزودی میدانید چه کسی از اصحاب صراط مستقیم، و چه کسی هدایت یافته است!)
فرمود:
▫️ «از پدرم در مورد این آیه پرسیدم، فرمود:
🔸 آنها مهدی قائم (عج) و کسانی هستند، که به اطاعت او هدایت شوند». (۲)
⬅️ روزگار رهایی، ج۱، ص: ۴۳۵
(۱). طه: ۱۳۵.
(۲). الزام النّاصب صفحه ۲۴.
🏷 #حدیث #امام_زمان (عج) #ظهور
🌷@emam_zmn🌷
❇️ ماجرای گرد آمدن ۳۱۳ یار اصلی امام زمان (عج) در مکه در شب قبل از ظهور و عکس العمل مردم مکه
✅ امام صادق (ع) در یک حدیث طولانی از اجتماع یاران حضرت ولیّ عصر (عج) و واکنش مردم مکّه سخن میگوید:
🕋 «خداوند آنها را در یک شب جمعه در مکّه معظّمه و در بیت اللّه الحرام گرد میآورد، که حتّی یک نفر نیز از آنها تخلّف نمیکند. آنگاه در کوچههای مکّه به راه میافتند، تا برای خود محلّ اقامتی پیدا کنند.
👥 مردم مکّه افراد ناشناسی را در میان خود میبینند، درحالیکه از ورود هیچ قافلهای به قصد حجّ، عمره، تجارت و غیره اطلاعی ندارند، از این رهگذر به یکدیگر میگویند:
🔹 افراد غریبی را میبینیم که تا به امروز در این شهر آنها را ندیدهایم! اینها اهل یک شهر و یک قبیله و یک تیره و یک نژاد نیستند، و خود هیچ اهل و عیال و وسیله و مَرکبی همراه ندارند!
▫️ درحالیکه آنها مطالبی در این مقوله بازگو میکنند، مردی از قبیله مخزوم وارد میشود و میگوید:
🔹 من خوابی دیدهام که بسیار پریشان و نگران هستم.
▫️ مردم میگویند:
🔸 بیا به نزد فلان ثقفی برویم.
▫️ چون به پیش او میروند، مرد مخزومی چنین میگوید:
☁️ من ابری را دیدم که از اعماق آسمان ظاهر شد و بهتدریج پائین آمد تا به نزدیکی کعبه رسید و آنگاه دور کعبه طواف نمود.
🌪 در این ابر ملخهای فراوانی با بالهای سبز بود که تا مدّتی بس دراز دور خانه خدا طواف کردند. آنگاه به چپ و راست پراکنده شدند، به هیچ آبادی نمیرسیدند جز اینکه به خاکستر مینشاندند، به هیچ قلعهای نمیرسیدند جز اینکه ویران میکردند، سپس از خواب بیدار شدم و چون بید لرزیدم و تا اکنون هم در ترس و وحشت هستم.
▫️ مرد ثقیفی میگوید:
🔸 امشب لشکری از لشکرهای الهی به شهر شما وارد شده، که شما را یارای مقاومت در برابر آنها نیست.
▫️ مردم مکّه از شنیدن این مطلب هراسان میشوند و با یکدیگر میگویند:
🔹 چیزی عجیبی پیش آمده است!
▫️آنگاه درحالیکه همهشان از این سپاه الهی سخن میگویند از نزد مرد ثقیفی بیرون میآیند و به جستجوی آن لشکر میپردازند. و درحالیکه خداوند قلبشان را از رعب و وحشت پر کرده است، به عنوان مشاوره و خیرخواهی با یکدیگر میگویند:
🔸 در مورد این سپاه شتاب نکنید که آنها در شهر شما کار خلافی انجام ندادهاند و به روی کسی شمشیر نکشیدهاند و کار ناشایستی از آنها دیده نشده است و شاید در میان آنها از تیره و نژاد شما هم کسی باشد. و اگر بخواهید در مورد آنها تصمیمی بگیرید توجّه داشته باشید که آنها مشغول عبادت هستند و سیمای صالحان را دارند و خود در حرم امن الهی هستند که هرکس داخل آن شود خونش در امان است تا وقتیکه حادثهای بیافریند و آنها تاکنون حادثهای ایجاد نکردهاند که سوژه و بهانه ستیزهجوئی باشد.
▫️ زعیم مردم مکّه که یک نفر مخزومی است میگوید:
🔹 من مطمئن نیستم که پشت سر آنها نیروئی نباشد، شاید نیروی وسیعتری به دنبال آنها باشد که با ورود آنها مسئله بسیار حسّاس و مهمّ شود. از این رهگذر مصلحت آنست که تا نیرو نرسیده اینها را درهم شکنید که تعدادشان اندک و به وضع شهر ناآشنا هستند. و خیال میکنم که رؤیای دوستتان حقّ است.
▫️ برخی از آنها به برخی دیگر میگویند:
🔸 اگر نیروئی که ممکن است به اینها ملحق شود، اگر آنها نیز مثل اینها باشند که نه اسب دارند و نه اسلحه، و نه سنگری که به آن پناه ببرند و خود در این شهر غریب و بیچیز هستند، ترسی برای شما نیست. و اگر سپاه مجهّزی به یاری آنها بیاید با یک حمله اینها را نابود میسازید که برای شما چون یک جرعه آب در کام انسان تشنه است.
▫️ سخنانی از این قبیل با یکدیگر بازگو میکنند تا پاسی از شب میگذرد و خواب بر دیدهها چیره میشود و تاریکی شب و سنگینی خواب در میان آنها جدائی میاندازد. بعد از پراکنده شدن دیگر فرصت اجتماع پیدا نمیکنند، که حضرت ولیّ عصر (عج) قیام میکند.
🌟 یاران قائم (ع) یکدیگر را طوری ملاقات میکنند که گویی از یک پدر و یک مادر به دنیا آمدهاند و صبح از خانه بیرون آمده پراکنده شدهاند و شبانگه همه به خانه آمده با یکدیگر گرد آمدهاند!». (۱)
✍ در بامداد چنین شبی بیعت مبارکه انجام میپذیرد و سنگرهای ظلم و استبداد یکی پس از دیگری سقوط میکند و چیزی نمیگذرد که مردم مکّه نیز بیعت کرده به سپاه حقّ ملحق میشوند و خواب مخزومی و تعبیر ثقیفی تحقّق مییابد. و ما منتظر چنین روزی هستیم.
⬅️ روزگار رهایی، ج۱، ص ۴۳۲ تا ص: ۴۴۵
(۱). الملاحم و الفتن صفحه ۱۶۹- ۱۷۱ و بشاره الاسلام صفحه ۲۱۰- ۲۱۱.
🏷 #حدیث #امام_زمان (عج) #ظهور
🌷@emam_zmn🌷
8.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬ذکری که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف برای توسل به خودش آموزش داد
🎙استاد#هاشمی_نژاد
🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥
#پارتسیوشیشم💚🍀
افشین تمام مدت به فاطمه و حاج آقا نگاه میکرد.اونا حتی به هم نگاه هم نمیکردن.حاج آقا فقط به افشین نگاه میکرد،فاطمه به دیوار.خیلی با احترام و رسمی باهم صحبت میکردن.فاطمه سوار ماشینش شد و رفت.
حاج آقا گفت:
_بیا بریم باهم یه چایی بخوریم.
افشین مردد بود ولی بخاطر فهمیدن رابطه فاطمه و حاج آقا قبول کرد.باهم داخل مؤسسه رفتن.
با دقت به اطراف نگاه میکرد.وارد اتاقی شدن.
-این اتاق شماست؟
-بله.
حاج آقا دو تا لیوان چایی آورد.یکی به افشین داد.رو به روش نشست و با لبخند نگاهش میکرد.
افشین گفت:
_شما چند سالتونه؟
-بیست و نه سال.
برای پرسیدن دودل بود.بالاخره گفت:
-شما متاهلین؟
-با اجازه بزرگترها...بله.
خنده ش گرفت.درواقع از اینکه خاستگار فاطمه نیست،خوشحال شد.
-بچه هم دارین؟
-دو تا دختر دارم.پنج ساله و یک ساله.
در اتاق باز بود.پسر جوانی در زد و گفت:
_اجازه هست؟
افشین نگاهش کرد.
خیلی شبیه حاج آقا بود ولی لباس روحانیت نداشت و کوچکتر از حاج آقا بود.معلوم بود برادرشه. پسر جوان با لبخند گفت:
-برادر حاج آقا هستم.
افشین هم خندید و گفت:
_کاملا مشخصه.
پسر جوان نزدیک رفت.دستشو سمت افشین دراز کرد و گفت:
_من مهدی موسوی هستم.خوشبختم.
افشین هم بلند شد.دست داد و گفت:
_افشین مشرقی هستم.منم خوشبختم.
حاج آقا گفت:
_مهدی جان،کاری داشتی؟
دو تا کتاب به حاج آقا داد و گفت:
-این کتاب هایی که خانم نادری خواسته بودن.پیش شما باشه،اومدن بهشون بدین.
-اتفاقا چند دقیقه پیش اینجا بودن.اگه زودتر میگفتی بهشون میدادم.
به افشین گفت:
_شما زیاد خانم نادری رو میبینید؟
افشین با خودش گفت بهانه خوبیه دوباره فاطمه رو ببینم.
-بله،تو یه دانشگاه هستیم.اگه میخواین بدین من بهشون میدم.
-پس زحمتش رو بکشید لطفا.
افشین کتاب ها رو گرفت.
مهدی رفت بیرون و درو بست.گرچه افشین نمیخواست با حاج آقا صحبت کنه ولی جاذبه حاج آقا باعث شد،بمونه و چند تا از سوال هاش هم پرسید.
حاج آقا با لبخند گفت:
_افشین جان،نزدیک اذانه.باید برم مسجد. اگه میخوای باهم بریم.
افشین هیچ وقت مسجد نرفته بود...
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷