eitaa logo
محبان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
18.3هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.9هزار ویدیو
17 فایل
🌹بِٮـــمِ‌اللّھِ‌‌الرح‌ـمن‌الرح‌ـیم🌹 اینج‌ـٰآ‌درڪنـٰار‌هم‌تلـٰاش‌مۍ‌ڪنیم‌زمینھ‌ٮــــٰآز ظہور‌حضرـٺ‌یـٰار‌بـٰآشیم❥ّ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر http://6w9.ir/Harf_8923336?c=emam_zmn
مشاهده در ایتا
دانلود
‌نمیدونم شما دلتون برای فاطمیه ‌ تنگ شده بود یا نه . ‌. ؟ اگر دلتون تنگ شده بود ، بهتون مژده بدم ؛ فاطمه‌زهرا‌ هم‌ دلش‌ برا‌ی‌ شما‌ هم‌ تنگ‌شده ..(: _ 🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥 💚🍀 مریم خیلی جاخورد. فاطمه بالبخند نگاهش کرد.کنار خیابان پارک کرد.تلفن همراهشو برداشت و گفت: _من باید یه تماس بگیرم،برمیگردم. پیاده شد.با مادرش تماس گرفت و گفت که یه کم دیرتر میرسه. پویان گفت: _خانم مروت،من بهتون حق میدم که اعتماد کردن به من براتون سخت باشه. ولی ازتون میخوام به من فرصت بدید تا بتونم خودمو بهتون ثابت کنم..من الان جواب مثبت نمیخوام.فقط ازتون میخوام اجازه بدید با خانواده تون صحبت کنم و زیر نظر خانواده با هم آشنا بشیم. مریم با خودش گفت اینکه میخواد زیر نظر خانواده آشنا بشیم یعنی تصمیمش برای ازدواج جدیه و واقعا هم تغییر کرده ولی هنوزم نمیتونم گذشته شو نادیده بگیرم. گفت: _درموردش فکر میکنم. پویان در همین حد هم راضی بود و تشکر کرد.مریم میخواست به فاطمه بگه بیاد ولی فاطمه نبود.دو دقیقه بعد با سه تا لیوان آبمیوه برگشت.ماشین روشن کرد و گفت: _آقای سلطانی کجا تشریف میبرید؟ -من همینجا پیاده میشم،ممنون. مریم اشاره کرد که بذار پیاده بشه.به مریم لبخند زد و به پویان گفت: _جناب سلطانی،من تعارف نکردم،واقعا میرسوندمتون.ولی این دوست من مخالفه،شرمنده. -خواهش میکنم،لطف کردید،خداحافظ. -خدانگهدار. با مریم هم خداحافظی کرد و پیاده شد. وقتی پویان یه کم دورتر رفت،مریم با اخم گفت: _خیلی بدی فاطمه،به حسابت میرسم. -حالا نظرت چیه؟ -دلم با گذشته ش صاف نمیشه. -یعنی بهش گفتی نه؟ -نه. -پس چی گفتی؟ -گفتم درموردش فکر میکنم. فاطمه خندید و گفت: _از دست تو..باشه تو درموردش فکر کن ولی من بهش میگم بره با حاج عمو صحبت کنه. اون روزها حاج محمود، درمورد افشین تحقیقات میکرد.اول به خونه پدر افشین رفت.نگهبان گفت چند ماهه که خارج هستن و چند ماه دیگه برمیگردن.از کار پدر افشین هم پرسید. هرچی از افشین و خانواده ش شنید، خوب نبود.چند روز بعد به خونه افشین رفت و با پدربزرگ صحبت کرد. پدربزرگ گفت: _از صبح زود میره سرکار،آخر شب میاد.اهل کاره و تنبل نیست.خیلی با ادبه. مهربان و با محبته.صبور و مسئوله.. یک ساعت قبل اذان صبح بیدار میشه و عبادت میکنه.هر روز نماز صبح میره مسجد.نمازهای دیگه هم اگه خونه باشه، حتما میره مسجد..یه قرآن داره همیشه همراهشه.گاهی ازش میخوام برام قرآن بخونه،خیلی قشنگ قرآن میخونه..گاهی برای خودش با گوشیش مداحی و روضه میذاره،نمیدونه که من متوجه میشم.. خیلی محجوب و چشم پاکه..ولی تنهاست. به مسجد محل زندگی افشین هم رفت. همه ازش تعریف میکردن. با آقای معتمد تماس گرفت و گفت: _اگه اشکالی نداره،شاگردتو چند ساعتی بفرست بره،کارت دارم. آقای معتمد قبول کرد و افشین رو برای حساب کتاب به انبار که چند تا خیابان فاصله داشت،فرستاد. حاج محمود گفت: _میدونی شاگردت از فاطمه خاستگاری کرده؟ آقای معتمد تعجب کرد. -نه،نمیدونستم. -حالا که میدونی دقیق تر بگو چه جور آدمیه. -حاجی،فاطمه که مثل دختر خودمه... افشین الان نزدیک یک ساله که برای من کار میکنه. -کی معرفیش کرد؟ -حاج آقا موسوی...حاج آقا خیلی ازش تعریف کرد.منم گفتم بیاد ببینم کی هست.راستش وقتی دیدمش،گفتم این پسر به درد این کار نمیخوره. -چرا؟ -بخاطر قیافه ش.بیشتر مشتری های من، خانم ها هستن.شما هم خودت میدونی که زیبایی برای مرد دردسر سازه. -پس چیشد قبول کردی؟ 🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥 💚☘ _پس چیشد قبول کردی؟ -بخاطر تعریف های حاج آقا..گفتم چند روز بمونه،اگه دیدم سر و گوشش میجنبه ردش میکنم بره.ولی حاجی،خدا وکیلی خیلی خوبه.حتی وقتی من نیستم هم حواسش هست.به هیچ زنی نگاه نمیکنه. بعضی ها بودن که سعی میکردن نظرشو جلب کنن ولی افشین اصلا و ابدا بهشون توجه نمیکنه...اخلاقش هم خیلی خوبه. پسر با ادب و مهربونیه..یه قرآن داره،تا فرصت پیدا میکنه،بازش میکنه و میخونه.وقتی مشتری نیست کتاب میخونه...از یه ربع قبل اذان چشمش همش به ساعته.الان دیگه مشتری هم داشته باشم،بهش میگم تو برو،من هستم. میره اون بالا،شده یه نمازشو میخونه و میاد...حلال و حروم هم سرش میشه. اوایل که اومد اینجا و حساب کتاب ها رو دید،گفت سود بعضی جنس هام زیاده و حلال نیست.از حاج آقا موسوی پرسیدم،گفت آره.منم سودشو کم کردم. ولی از وقتی اومده مغازه م و برام کار میکنه،برکت زندگی و مغازه م بیشتر شده...حاجی نمیدونم میدونی یا نه.وضع مالی باباش خیلی خوبه،از اون مایه دار هاست. -پس چرا خودش اینجا شاگردی میکنه؟ -سه،چهار ماه بعد از اینکه اومد اینجا،یه خانمی با وضع آنچنانی و بد با ماشین مدل بالا اومد مغازه.داد و بیداد میکرد که چرا پسرش اینجا شاگردی میکنه. افشین با اینکه معلوم بود خیلی معذبه ولی سعی میکرد با احترام آرومش کنه. بالاخره سوار ماشینش کرد و از اینجا بردش.فردای اون روز افشین ازم عذرخواهی کرد.بهش گفتم به نظر وضع مالی خانواده ت که خوبه،خب چرا شاگردی میکنی؟!! گفت چون میخوام پول حلال دربیارم...خیلی وقتها هم روزه میگیره،نمیدونه که من میفهمم. حاج محمود مطمئن شد، که افشین واقعا توبه کرده ولی بازهم نمیخواست که دامادش باشه.نگران بود که فاطمه بعد از ازدواج نتونه بدی های افشین رو فراموش کنه و زندگیش خراب بشه. دو ماه از صحبت های حاج آقا با حاج محمود گذشت.به اتاق فاطمه رفت و گفت: _حاج توسلی برای پسرش از تو خاستگاری کرده.پسر خیلی خوبیه.چه روزی کارت سبکتره که بگم بیان؟ -بابا جون،منکه قبلا گفتم نمیخوام فعلا ازدواج کنم. با اخم گفت: _فاطمه،اون پسره بازهم اومد سراغت؟ -نه،اصلا. -به حاج توسلی میگم فردا شب با خانواده ش بیان. -ولی بابا... -ولی نداره.باهاشون آشنا میشی،اگه دلیلت قانع کننده بود قبول میکنم وگرنه باهاش ازدواج میکنی. ناراحت از اتاق بیرون رفت.فاطمه از اینکه باعث ناراحتی پدرش شد،ناراحت شد. روز بعد بیمارستان بود. نوزادی دو روز بعد از تولد،مُرد.ناراحت بود،ناراحت تر شد.برای یکی از همکارهاش مشکلی پیش اومد و چند ساعت بیشتر هم جای اون بود.روز سختی بود.خیلی خسته شده بود.از بیمارستان بیرون نرفته بود که پویان صداش کرد. -تازه شیفت تون تموم شده؟!! -جای یکی از همکارهام بودم. پویان مردد بود،حرفشو بگه. -آقای سلطانی،چیزی شده؟ چند ثانیه سکوت کرد. -درمورد.. افشین...خیلی رفته پیش پدرتون ولی بی فایده بوده. خانم نادری،.... 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴✨در فاطمیه برای ظهور (عج) برنامه ریزی و کار کنیم... 💌هدف فاطمیه همین... وصل شدن به امام زمان(عج) 🌱 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "💚 🌷@emam_zmn🌷
❤️ دعای حضرت فاطمه علیها السلام ✍روزی امام حسن مجتبی علیه السلام وارد اتاق مادرش ، حضرت زهراء علیها السلام گردید دید که مادرش در حال قنوت نماز است و برای مردها وزن های مؤمن با ذکر نامشان دعا می‌کند . گوش کرد ، که دید مادرش فقط برای دیگران دعا می نماید و برای خویش ، هیچ دعائی نمیفرماید ، جلو آمد و اظهار داشت : ای مادر! چرا مقداری هم برای خودت دعا نمی کنی همان طوری که برای دیگران دعا می نمائی ؟ 🍃حضرت زهراء سلام اللّه علیها پاسخ داد : ای فرزندم ! اوّل ما باید به فکر نجات همسایه باشیم و سپس برای خودتلاش و دعا کنیم . و در حدیثی وارد شده است که : دعای مؤ من در حقّ دیگران مستجاب می شود و موقعی که انسان در حقّ دیگران و برای دیگران دعا کند ، ملائکه الهی برای او دعا خواهند کرد ، که حتما، دعای آن ها مستجاب خواهد شد 📚بحار ، ج 43 ، ص 81 ‌‌الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🩵 🌷@emam_zmn🌷
🔴سلب توفیق🔴 ❌گاهی بعضی‌ها طوری حرف می‌زنند که دل اشخاص را می‌رنجانند، این رنجشی که به افراد وارد می‌‌شود سبب سلب توفیق از انسان می‌شود. هر شب نماز شب می‌خواندی اما یک شب خواب ماندی، کن ببین عمل تو، نگاه تو، صحبت تو چه کسی را رنجانده؟! ✅کسی که می‌خواهد محبوب خداوند واقع شود نباید خَلق خدا ذره‌ای از دست او آزار ببینند و ناراحتی بکشند، تو که می‌خواهی در محفل خواص وارد شوی، (در آن محفل[ زمان سحر و نماز شب] و آن لحظاتی که امام زمانت بیدار هستند و با خدا مناجات می‌کنند) ⚠️در روز، چند نفر را رنجاندی؟ به چند نفر کردی؟ 👈👈بنابراین تو را در محفل خواص راه نمی‌دهند، خوابت می‌کنند، به ملائکه‌ای که مأمورند بیدارت کنند این اجازه را نمی‌دهند، و این سلب توفیق می‌شود، توفیق حرکت و پیشرفت را از تو می‌گیرند، توفیقات انسان کم می‌شود، تا اینکه آن اشخاصی را که رنجانده، راضی کنی. اینها آثار این اعمال است، دقت کنید و روی اینها حساس باشید. 🎙استاد حاج آقا زعفری زاده الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "💟 🌷@emam_zmn🌷
*رفیق! امام زمان خیلی پیش ما شیعه ها غریبه این کانال میخواد از غربت آقا کم کنه🥺 نیت کن عضو شو:)♥️ اجرت با آقا🌱 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 السَّلاَمُ عَلَى شَمْسِ الظَّلاَمِ وَ بَدْرِ التَّمَامِ... 🌱سلام بر مولایی که با طلوع شمس وجودش، مجالی برای ظلم و ظلمت باقی نخواهد ماند. سلام بر او و بر لحظه‌ای که با دیدن روی ماهش، زمین و زمان غرق سرور خواهد شد.✨ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🩵 🌷@emam_zmn🌷
💠رویت امام زمان(عج) در نماز سید بحرالعلوم 💬ملا زین العابدین سلماسی، شاگرد علامه بحرالعلوم می گوید: در خدمت بحر العلوم به حرم مطهر امام حسن عسکری علیه السلام رفتیم، برای زیارت و نماز. پس از زیارت، چند نفر بودیم که به امامت علامه نماز خواندیم. ایشان پس از تشهد رکعت دوم، کمی ایستاد و به جایی خیره ماند. توقفش از حالت عادی بیشتر شد. پس از تمام شدن نماز، کنجکاو شده بودیم تا بدانیم علت توقف علامه چه بود؛ اما هیچکدام از ما جرات نمی کرد از ایشان علت را سوال کند. برگشتیم منزل سر سفره یکی از دوستان به من گفت: شما از سید بپرس. گفتم: شما از من به سید نزدیکتری، خودت بپرس. آرام صحبت می کردیم، اما علامه متوجه ما شد و گفت: شما دو نفر درباره چی حرف می زنید؟ من جرات کردم و گفتم: آقا می خواهیم بدانیم سر توقف شما در حال نماز چه بود؟ 🔶 ایشان با آرامش جواب داد: در حال نماز بودیم که حضرت بقیة الله ارواحنا الفداء برای زیارت پدر بزرگوارش وارد حرم شد، من از دیدن چهره نورانی حضرت مبهوت شدم و آن حالت به من دست داد. 🌷@emam_zmn🌷
❤️ دعایی برای نجات در عصر غیبت دوران غریبی است ، دوران غیبت... امواج شبهه و فتنه از هر سو رو می کند و تا به خود بیایی چون کشتی شکسته ها در دل دریای بیکران،حیران و سرگردان دست و پا می زنی که آیا دستگیری هست؟آیا فریادرسی هست؟آیا کسی برای نجات این غریق بی پناه می آید؟ اما همیشه روزنه امیدی هست.از میان تاریکی ها نوری می درخشد و تو را به خود میخواند که ای غریق دریای فتنه ها و ای سرگردان درمیان شبهه ها نجاتت را تنها از من بخواه! یکی از یاران امام صادق (ع) نقل می کند که روزی حضرت خطاب به ما فرمود: به زودی شبهه ای به شما روی خواهد آورد و شما نه پرچمی خواهید داشت که دیده شود و نه امامی که هدایت کند تنها کسانی از این شبهه نجات خواهند یافت که دعای غریق را بخوانند گفتم دعا چگونه است؟ ❤️ فرمود: یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک ای خدا،ای بخشنده،ای بخشایشگر،ای کسی که قلبها را دگرگون می سازی!قلب مرابر دینت پایدار فرما 📚بحارالانوار،ج92،ص326 🌷@emam_zmn🌷
مےگفت:‌هروقت ، دلت‌برا؎امـآم‌زمآنت‌تــَنـــگ‌شد، زیآرت‌آل‌یـــآسین‌بخون؛ انگارامآمت‌داره باهآت‌حرف‌مےزنہ..♥️!" ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⊱ 🌿˓ ⊰ ⊱ ⛅️˓ ⊰ 🌷@emam_zmn🌷
࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐ 💐 ❤️ امام زمان "عج"⇩: ✅«وَ فِي ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ(صلى الله عليه و آله) لِي أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» ✔️ ↫ فاطمه دختر رسول خدا(صلى الله عليه و آله) براى من اسوه و الگويى نيكوست».👌 📚 كتاب الغيبة للحجة، طوسى، محمد بن الحسن‏، محقق/ ص286 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 صورت نیلی... 🏴ویژه شب جمعه، شب زیارتی اباعبدالله(ع) ◽️جمادی الثانی 1394 ◽️تهران، حسینیه هدایت 🌷@emam_zmn🌷
روزی هزار بار دلت را شکسته ام بیخود به انتظار وصالت نشسته ام هربار تویی که رسیدی و در زدی هر بار این منم که در خانه بسته ام هرجمعه قول می دهم آدم شوم ولی هم عهد خویش هم دلت را شکسته ام! ❤️ 🇵🇸قدس رمز ظهور است🇵🇸 🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥 -درمورد.. افشین...خیلی رفته پیش پدرتون ولی بی فایده بوده. خانم نادری، شما که این همه به من کمک کردید پس چرا برای افشین سخت میگیرید؟ زندگی من و افشین که مثل هم بود. -نه آقای سلطانی.قضیه شما با ایشون فرق داره.شما به مریم و خانواده ش بدی نکردید.آقای مشرقی اگه اونقدر آزارمون نمیدادن،پدر من اینقدر سخت نمیگرفت. -شما چی؟ شما هم براش سخت میگیرید؟ -ازدواج مساله خیلی مهمیه.من برای همه ی خاستگارهام سخت میگیرم.برای آقای مشرقی بیشتر سخت گرفتم. -افشین میگفت بعد از راضی کردن آقای نادری تازه نوبت شما میشه. -شما چکار کردید؟ با آقای مروت صحبت کردید؟ -بله ولی مثل پدر شما،میگن نه. -گفتم که،جریان شما با آقای مشرقی فرق داره.دلیل آقای مروت هم با پدر من فرق داره..من با حاج عمو صحبت میکنم،ببینم چی میشه. خداحافظی کرد و رفت.چند قدم رفت،پویان گفت: _امیدی هست؟..برای افشین -به خودشون بستگی داره..خدانگهدار. سرکار تلفن همراهش رو خاموش میکرد. جلوی داروخانه توقف کرد.گوشی رو روشن کرد و با مریم تماس گرفت.مریم سوار شد و حرکت کرد. چند دقیقه نگذشت که گوشی فاطمه زنگ خورد.به مریم گفت: _کیه؟ -داداشته. -بذار رو بلندگو. تا مریم علامت تماس رو لمس کرد، امیررضا با دعوا گفت: _هیچ معلوم هست کجایی تو؟!! چرا گوشیت همش خاموشه؟ باز دیوونه بازی هات شروع شد! مریم خنده ش گرفت.فاطمه بالبخند گفت: _یه نفس بکش ..سلام..پشت فرمانم.. گوشیم رو بلندگوئه،مریم هم اینجاست. حالا ادب تو رو کن دیگه. امیررضا گفت: _میذاشتی چند تا فحش دیگه بهت میگفتم،بعد میگفتی..سلام خانم مروت. مریم گفت: -سلام -حالا کار مهمت چیه مثلا که اینجوری دعوا میکنی؟ -کجایی تو؟ -تو خیابان. -کی میرسی؟ -دو ساعت دیگه،چطور مگه؟ امیررضا به پدرش گفت: _بابا فاطمه میگه دو ساعت دیگه میرسه! حاج محمود گفت: _یعنی چی؟ گوشی رو بده. امیررضا گوشی رو به پدرش داد... 🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥 امیررضا گوشی رو به پدرش داد.حاج محمود عصبانی گفت: _فاطمه،کجایی؟ -سلام بابا،تو خیابان. -سلام..کی میرسی؟ -اول مریم رو میرسونم،بعد میام.حدود دو ساعت دیگه.چیشده؟! -امشب مهمان داریم،بهت گفته بودم که. -کی میخواد بیاد مگه؟..خب شما هستین دیگه! -فاطمه! حاج توسلی و خانواده ش میان، برای خاستگاری.یادت رفته؟!! تازه یادش افتاد. -بابا،خواهش میکنم... حاج محمود وسط حرفش پرید. -من حرف مو بهت گفتم.مریم رو بیار اینجا،با حاج مروت تماس میگیرم،خودم آخرشب میرسونمش.فقط زودتر بیا. بی خداحافظی تلفن قطع کرد.فاطمه دلش گرفت.مریم گفت: _همینجا نگه دار،من با تاکسی میرم. -من میرم خونه،بعد تو با ماشین برو.فردا صبح بیا دنبالم. هردو ساکت بودن.فاطمه گفت: _با پویان حرف زدم.گفت حاج عمو بهش جواب رد داده.چرا؟ -قبلا که بهت گفتم. -حاج عمو از گذشته پویان خبر داره؟ -آره.تحقیق کرد و همه چیز رو فهمید. -نظر تو چیه؟ تو هم نمیتونی گذشته رو فراموش کنی؟ مریم دلخور گفت: _میدونی چیه،تو درک نمیکنی.همیشه خاستگارهات بهترین بودن.هیچ وقت نمیتونی خودتو جای من بذاری.من از اینکه قبلا با دخترهای زیادی بوده،بدم میاد،میفهمی؟ -میفهمم. -نه..درک نمیکنی.مثلا همین حاجی توسلی.خودشون آدم خوب و دست به خیر،خانومشون مشغول خیریه.بابا میگفت بچه هاشون یکی از یکی دیگه بهتر.بعد تو میتونی منو درک کنی؟!! فاطمه نفس عمیقی کشید و چند ثانیه سکوت کرد. -افشین مشرقی یادته؟..شش ماه پیش اومده بود خاستگاریم..دورادور میدونستم خیلی تغییر کرده.تصمیم گرفتم بیشتر بشناسمش.وقتی شناختمش،تونستم گذشته رو نادیده بگیرم.فکر میکنم تو نمیتونی با گذشته پویان کنار بیای چون تغییراتشو ندیدی؛چون نمیشناسیش.پویان همون موقع هم پسر خوبی بود، الان خیلی بهتر شده. ارزش شو داره که برای شناختنش وقت بذاری. فاطمه پیاده شد، و مریم با ماشین فاطمه رفت. به زور لبخند زد و وارد خونه شد. همه آماده بودن و روی مبل نشسته بودن. -سلام..خب یادم رفته بود دیگه..ببخشید. امیررضا گفت: _باید دو هفته ظرفها رو بشوری. -چشششم خان داداش. زهره خانوم گفت: _چرا اینقدر خسته ای؟ -امروز روز پرکاری داشتم.چند ساعت هم جای یکی از همکارام موندم. -برو یه آبی به دست و صورتت بزن و سریع آماده شو.الان میرسن. -چشم مامان مهربونم. به اتاقش رفت.... @shobahhat_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🫀 هرکس در هوای تو نفس کشید، آرام شد هرکس دل به یاد تو داد، جان گرفت هرکس نام تو را برد، عزیز شد اتصال با تو، اتصال با تمام خوبیهاست اتصال با تو، برکت است، زندگی است اتصال با تو، تمام خیر است الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🦋 🌷@emam_zmn🌷
فایل صوتے دعا؎ عھد 🔊 ⇦عهد ببندیم هر صبح با آقامون ❤️‍🔥🤝 و بگیم عاشقتم مولای من چه خوشبختم که شمارو شناختم. شما بزرگ ترین نعمت زندگی منید. دوستتون دارم پدر مهربانم. از خدا میخوام مهرتون همیشه تو دلم باشه و حواستون به قلبم باشه. من با وجود شماست که خوشحالم و به اینده امیدوارم چون خدای من بزرگه و خالق جهان هستیه الله اکبر و خداروشکر که اهل البیت رو شناختم و دارم. -هدیه‌بھ‌محضر‌اباصالح🫀 🌷@emam_zmn🌷
🌸 پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) فرمودند: 🔥 "شیطان تا زمانی از مومن می ترسد كه به نمازهای پنج گانه توجه كند و در سر وقت نمازها را بجای آورد ، اما هنگامی كه وقت نماز را ضایع كرد، بر او جرأت پیدا می كند و او را در گناهان بزرگ می اندازد 📚 وسائل الشیعه، ج 3، ص 18 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ 🌸 و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥 به اتاقش رفت... خدایا حالا چکار کنم؟ نمیخوام بیخودی با نامحرم حرف بزنم.مجبور بود آماده بشه. تو آشپزخونه نشسته بود.امیررضا هم روی صندلی نشست. -فاطمه فاطمه نگاهش کرد. -میشه فراموشش کنی؟ -نه،نمیتونم. -یادت رفته با ما چکار کرد؟ -تو هم که تلافی کردی دیگه.اون شب،تو کلانتری،با کفش زدی تو دهانش. -مطمئنی نقشه نیست برای انتقام گرفتن؟ -مطمئنم. -بابا مخالفه. -تو چی؟ -نظر من برات مهمه؟ -آره. -من ازش متنفرم. -منم از افشین سابق متنفرم.ولی افشین الان با گذشته ش خیلی فرق داره.تو هم اگه بشناسیش نظرت عوض میشه. امیررضا با تعجب گفت: _تو عاشق شدی؟!! فاطمه یه کم مکث کرد و گفت: -آره. -فاطمه،اون پسره مگه چی داره؟ -اون پسر چیزی داره که خدا هواشو داره.وقتی خدا هواشو داره،همه چی داره. ناراحت به فاطمه نگاه میکرد. صدای زنگ آیفون اومد.امیررضا هم به پذیرایی رفت.بعد یه کم صحبت،گفتن فاطمه چایی ببره.چایی رو تو لیوان ها ریخت و گفت: خدایا،خودت یه کاریش بکن. سینی رو برداشت و رفت. میخواست پذیرایی کنه که امیررضا بلند شد،سینی رو گرفت و خودش پذیرایی کرد.تا حالا سابقه نداشت امیررضا اینکارو بکنه.حاج محمود و زهره خانوم و فاطمه تعجب کردن ولی کسی چیزی نگفت.فاطمه کنار مادرش نشست.یه کم بعد،فاطمه و محمد توسلی رفتن تو حیاط که صحبت کنن.فاطمه هیچ حرفی نداشت.آقای توسلی هم خجالت میکشید. کمی درمورد خودش توضیح داد و رفتن داخل. وقتی خاستگارها رفتن،فاطمه به امیررضا گفت: _چرا سینی چای رو ازم گرفتی؟ -میخواستم کمکت کنم کاری که دلت نمیخواد،انجام ندی. -ممنون،کمک بزرگی بود. روز بعد امیررضا به مغازه پدرش رفت. -بابا،درسته که شما و من از اون پسره خوشمون نمیاد ولی بخوایم یا نخوایم فاطمه جز با اون ازدواج نمیکنه.هر دومون هم خوب میدونیم تصمیمش از رو احساسات نیست.به نظر من بهتره باهاش صحبت کنید.یا شما قانع بشید یا فاطمه رو قانع کنید..نمیشه اینجوری به این وضع ادامه داد.بهتره زودتر تکلیف معلوم بشه. حاج محمود هم با امیررضا موافق بود. بعد از شام فاطمه به اتاقش رفت.حاج محمود به امیررضا گفت: _فاطمه رو صدا کن بیاد. امیررضا به فاطمه گفت: _بیا،بابا باهات کار داره. فاطمه نزدیک پدرش ایستاد -جانم بابا جون. حاج محمود به مبل اشاره کرد و گفت: -بشین. فاطمه هم نشست. -نظرت درمورد محمد توسلی چیه؟ سرشو پایین انداخت... 🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥 سرشو پایین انداخت. -نظری ندارم. -حتی بهش فکر هم نکردی؟!! -نه. حاج محمود مدتی سکوت کرد.بعد گفت: _اون پسر قبلا گفت هرکاری میکنه تا به خواسته ش برسه،یادته؟ تو بیمارستان، وقتی امیرعلی رسولی تصادف کرده بود. -یادمه. -مطمئنی این مومن شدنش جزو نقشه ش نیست؟ -مطمئنم. -از کجا مطمئنی؟ -بعد از ماجرای اون شبی که نصف شب اومدم خونه،اومد سراغم.گفت سوال های زیادی درمورد خدا براش به وجود اومده.میخواست از من بپرسه.ولی من قبول نکردم.به حاج آقا موسوی معرفیش کردم.حدود پنج ماه ازش بی خبر بودم، حتی تو دانشگاه هم نمیدیدمش.یه بار کاملا اتفاقی دیدمش.خیلی تغییر کرده بود.اگه تغییراتش نقشه بود،سعی میکرد مدام به چشم من بیاد ولی اون حتی سعی نکرد من متوجه بشم. -اگه توبه ش بخاطر خدا نباشه چی؟ مثلا بخاطر تو،توبه کرده باشه؟ -بازهم سعی میکرد یه جوری به من بفهمونه دیگه.ولی اون هیچ تلاشی برای فهموندن به من نکرد. -فاطمه اون پسر قبلا با خیلی ها بوده، برات مهم نیست؟! -وقتی خدا گذشته شو پاک کرده، فراموش کرده،چرا من یادآوری کنم.چرا برام مهم باشه. -میتونی بهش اعتماد کنی؟ مدام به این فکر نکنی که ممکنه بهت کنه؟ -اون اگه بخواد الان هم میتونه این کارو بکنه.ولی الان به هیچ دختری توجه نمیکنه.نه اینکه شرایطش رو نداشته باشه،نه...نمیخواد توجه کنه.الان حتی مراقب نگاه هاش هم هست. -اگه یه مدتی بعد ازدواج بگه ازت خسته شده،طلاقت بده چی؟ -این همه آدمی که هر روز از هم جدا میشن،از اول که نمیخواستن کارشون به اینجا بکشه.آدم باید به انتخابش دقت کنه و طرفشو خوب بشناسه ولی شاید منم بعد ازدواج،کارم به کشید.اصلا از کجا معلوم با هرکس دیگه ای ازدواج کنم،نتیجه ش طلاق نشه.کی تضمین میکنه زندگی من با فلانی خوب باشه. -ولی اگه مثلا با محمد توسلی ازدواج کنی،احتمالش کمتره.چون میشناسیمش، آدم خوبیه. -آقای مشرقی هم آدم خوبیه.بخاطر گذشته ش باید بیشتر بشناسیمش،باید بیشتر تحقیق کرد،باید بیشتر دقت کرد، باید بیشتر فکر کرد به همه جوانبش.منم موافقم.ولی بدون شناخت نه نگید. نگاه حاج محمود به ظرف میوه روی میز خیره شد ولی فکرش جاهای مختلف رفت. چند دقیقه به سکوت گذشت. چشم هاشو بست و با ناراحتی سر تکان داد. -من تحقیق کردم.آره،اون تغییر کرده. واقعا توبه کرده.الان واقعا آدم خوبیه... ولی فاطمه،با همه این حرف ها من نمیتونم بهش اعتماد کنم.خیلی سعی کردم ولی نمیتونم...میتونم مغازه رو بدم دستش ولی دخترمو نمیتونم. 🌷@emam_zmn🌷
_گفت:مگه‌امام‌زمان(عج)امام‌جمعه‌است؟! + نه!امامِ‌زمانه!(: _ پس‌چرافقط‌جمعه‌هابه‌یادش‌می‌اُفتید ؟!. + سکوت💔:( ‌‎‎‌‎‌‎‎‌‎‌‎‎‌ ‌ ! 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋«رفاقت خاص» 💌 روایت علیه‌السلام از ویژگی یاران امام زمان... 👤 حجت الاسلام الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها " 🌷@emam_zmn🌷
تلنگࢪ🌊 رفیق‌میگمـآ..🖐🏼 یادم‌باشہ یادت‌باشہ یادموڹ‌باشہ هموڹ‌قدڕڪہ‌دڕ"" مقصریم 🚶‍♀💔 دڕ""هم‌مؤثریـــم ..! ✨♥️ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🌱 🌷@emam_zmn🌷