👆👆👆
✅ثانیاً یک دلیل #تاریخی هم وجود دارد که قول #مشهور را تأیید میکند. #کلینی مینویسد: معتمد #عباسی چون شنیده بود که از #حضرت_عسگری(ع) فرزندی باقی مانده درصدد یافتن او برآمد و دستور داد عدهای از #قابلهها، #زنان و #کنیزان آن #حضرت را معاینه کنند و اگر آثار #حمل در آنها مشاهده شد گزارش کنند.
نقل شده است که یکی از #قابلهها به #کنیزی شک کرد، از طرف #خلیفه دستور داده شد که آن #کنیز را در محلی تحت نظر قرار دهند.
سرانجام چون اثری از #حمل ظاهر نشد آن کنیز #آزاد شد. #معتمد برای آنکه وانمود کند که از #امام_حسن_عسکری(ع) فرزندی باقی نمانده و #شیعیان از وجود امام بعدی نومید شوند دستور داد، میراث آن #حضرت میان #مادر و #برادر_امام_حسن_عسکری(ع) تقسیم شود: این تقسیم #ارث دلالت بر این دارد که
#امام_حسن_عسکری(ع) فرزند دیگری نداشتهاند و با توجه به اینکه خلیفه نتوانسته بود #امام_مهدی(عج) را پیدا کند، بنابراین دستور میدهد که #ارث_امام تقسیم شود.
در ضمن👌
#علی_بن_عیسی_اربلی مینویسد: #شیعیان عقیده داشتند که از امام #فرزندی باقی مانده است که #امامت را بر عهده دارد زیرا تعدادی از آنان فرزند خردسال #امام را قبلاً دیده بودند.
💞☘💞☘💞☘💞
@emamamm
💞☘💞☘💞☘💞
👆👆👆
💞 #آخرین_عروس 💞
#حضرت_نرجس_خاتون_و_تولد_آخرین_موعود
#قسمت2⃣3⃣
به راستى او چگونه مى تواند از اين #قصر بيرون برود؟
مليكا فكر مى كند، به ياد يكى از #كنيزان قصر مى افتد كه سال هاست او را مى شناسد. #مليكا مى تواند به او اعتماد كند و از او كمك بخواهد.
مليكا با كنيز #قصر صحبت كرده است و قرار شده كه او براى #مليكا لباس كنيزها را تهيّه كند. همه چيز با دقّت برنامه ريزى شده است.
خبر مى رسد كه سپاه #روم به سوى سرزمين هاى #مسلمانان مى رود، همه براى بدرقه #سپاه در ميدان اصلى شهر جمع شده اند.
قيصر #پرچم سپاه را به دست يكى از بهترين فرماندهان خود مى دهد و براى پيروزى او #دعا مى كند.
سپاه حركت مى كند امّا #مليكا هنوز اينجاست.
تو رو به #مليكا مى كنى و مى گويى:
ــ مگر قرار نبود كه همراه آنها بروى؟
ــ #صبر داشته باش. من فردا از #شهر خارج خواهم شد. #امروز نمى شود، همه شك مى كنند.
فردا فرا مى رسد.
#مليكا هوسِ طبيعت كرده است و مى خواهد به دشت و صحرا برود.
او با همان #كنيز مورد اطمينان از #قصر خارج مى شود. چند سواره #نظام آماده حركت هستند. 🕊💜🕊
آنها حركت مى كنند، #مليكا راه ميان برى را انتخاب مى كند تا بتواند زودتر به سپاه برسد. آنها با #سرعت مى روند.
نزديك #غروب مى شود، سپاه #روم در آنجا اتراق كرده است.
#مليكا مى خواهد سپاه روم را ببيند و #سربازان را تشويق كند.
او ابتدا به خيمه #كنيزان سپاه مى رود. آنها مشغول #آشپزى هستند.
حواسشان نيست. باور نمى كنند كه دختر #قيصر روم به اين بيابان آمده باشد.
مليكا داخل #خيمه اى مى شود و سريع لباسى را كه همراه دارد به تن مى كند. ديگر هيچ كس نمى تواند او را شناسايى كند. او شبيه #كنيزان شده است.
او از خيمه بيرون مى آيد، يكى از كنيزان صدايش مى زند كه در #آشپزى به او كمك كند.
هوا ديگر تاريك شده است.
چند سربازى كه همراه #مليكا بودند خيال مى كنند كه #مليكا امشب مى خواهد در اينجا بماند.
#ادامه_دارد...
@emamamm
👆👆👆
💞#آخرین_عروس 💞
#حضرت_نرجس_خاتون_و_تولد_آخرین_موعود
#قسمت6⃣3⃣
ــ #امام با تو چه كارى داشت؟
ــ سريع به سوى خانه #امام حركت كردم.
شكر #خدا كه كسى در آن تاريكى مرا نديد. وقتى نزد #امام رفتم سلام كرده و نشستم.
#امام به من گفت: "شما هميشه مورد اطمينان ما بوده ايد.
#امشب مى خواهم به تو #مأموريّتى بدهم تا همواره #مايه افتخار تو باشد".
ــ بعد از آن چه شد؟🕊🕊
ــ #امام نامه اى را با كيسه اى به من داد و گفت در اين كيسه 220 سكّه طلاست و به من دستور داد تا به #بغداد بروم.
او نشانه هاى #كنيزى را به من داد و من بايد آن #كنيز را خريدارى كنم.
با شنيدن اين سخن مقدارى به #فكر فرو مى روم.
#امام و خريدن #كنيز!
آخر من چگونه براى #جوانان بنويسم كه #امام مى خواهد #كنيزى
براى خود بخرد.
در اين كار چه #افتخارى وجود دارد؟
چرا #امام به #بِشر گفت كه اين #مأموريّت براى تو #افتخارى هميشگى خواهد داشت؟
در همين #فكرها هستم كه صداى #بِشر مرا به خود مى آورد
#ادامه_دارد...
@emamamm
👆👆👆
💞#آخرین_عروس 💞
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
#قسمت8⃣3⃣
اكنون نگاهى به تو مى كنم. تو ديگر خسته نيستى. مى دانم مى خواهى تا همراه بِشر بروى.
ما به سوى #بغداد مى رويم...
فاصله سامرّا تا #بغداد حدود 120 كيلومتر است و ما مى توانيم اين مسافت را با اسب، دو روزه طى كنيم.
شب را در ميان راه اتراق كرده و صبح زود حركت مى كنيم. در مسيرِ راه #بِشر به ما مى گويد:
فكر مىكنم اين #كنيزى كه ما به دنبال او هستيم اهل #روم باشد.
چطور مگر؟
آخر #امام_هادى(ع) نامه اى را به من داد تا به آن #كنيز بدهم اين نامه به خط رومى نوشته شده است.
عجب!
تو نگاهى به من مى كنى. ديگر يقين دارى اين #كنيزى كه ما در جستجوى او هستيم همان #مليكا است. همان بانويى كه دختر قيصر #روم است و...
ما بايد قبل از #غروب آفتاب به بغداد برسيم و گرنه دروازه هاى شهر بسته خواهد شد. پس به سرعت پيش مى تازيم.
موقع غروب آفتاب مى رسيم. چه شهر بزرگى!
#بغداد پايتخت فرهنگى جهان #اسلام است. در اين شهر، #شيعيان زيادى زندگى مى كنند.
#بِشر دوستان زيادى در اين شهر دارد. به خانه يكى از آنها میرويم.
صبح زود از خواب بيدار مى شوم.
#بِشر هنوز خواب است:
چقدر مى خوابى، بلند شو! مگر يادت رفته است كه بايد #مأموريّت خود را انجام بدهى❓
#ادامه_دارد...
@emamamm
👆👆👆
#آخرین_عروس 💞
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
#قسمت9⃣3⃣
هنوز وقتش نشده است. امروز سه شنبه است; ما بايد تا روز #جمعه صبر كنيم.
چرا روز #جمعه؟
#امام_هادى(ع) همه جزئيّات را به من گفته است.
روز #جمعه كشتى كنيزان از رود دجله به بغداد مى رسد. عجله نكن!
دجله رود پر آبى است كه از مركز شهر مى گذرد، از شمال #بغداد وارد مى شود و از جنوب اين #شهر خارج مى شود. كشتى هاى كوچك در آن رفت و آمد دارند
اكنون مليكا در راه #بغداد است. خوشا به حال او! همه زنان دنيا بايد به او حسرت بخورند.
درست است كه الآن اسير است; امّا به زودى همه #فرشتگان اسير نگاه او خواهند شد.
بايد صبر كنيم تا روز #جمعه فرا رسد
چند روز مى گذرد، همراه با بِشر به كنار رود #دجله مى رويم.
چند كشتى از راه مى رسند، كنيزهاى رومى را از #كشتى پياده مىكنند آنها در آخرين جنگ روم اسير شده اند
كنيزان را در كنار رود #دجله مى نشانند. چند نفر مأمور فروش آنها هستند.
ما چگونه مى توانيم در ميان اين همه كنيز، #مليكا را پيدا كنيم؟
#بِشر رو به من مى كند و مى گويد: اين قدر عجله نكن! همه چيز درست مىشود
بِشر به سوى يكى از #مأموران مى رود. از او سؤال مى كند
آيا شما آقاى #نَحّاس را مى شناسى؟
آرى، آنجا را نگاه كن!
آن مرد قد بلند كه آنجا ايستاده است، نَحّاس است
ما به سوى او مى رويم. او مسئول فروش گروهى از #كنيزان است
بِشر از ما مى خواهد تا گوشه اى زير سايه بنشينيم. ساعتى مى گذرد، كنيزان يكى پس از ديگرى فروخته مى شوند. فقط چند كنيز ديگر مانده اند. يكى از آنها صورتش را با پارچه اى پوشانده است.
يك نفر به اين سو مى آيد، مثل اينكه يكى از تاجران #بغداد است كه هوس خريدن كنيز كرده است
مرد تاجر رو به نحّاس مى كند و مى گويد:
من آن كنيز را مى خواهم بخرم!
براى خريدن آن چقدر پول مى دهى؟
سيصد سكّه #طلا!
باشد، قبول است، سكّه هاى طلايت را بده تا بشمارم
بيا اين هم سه كيسه طلا! در هر كيسه، صد سكّه طلاست.
صدايى به گوش مى رسد: آهاى مردِ #عرب! اگر سليمانِ زمان هم باشى به كنيزى تو در نمى آيم.
پول خود را بيهوده خرج نكن! به سراغ #كنيز ديگر برو
نحّاس تعجّب مى كند، اين كنيز رومى به #عربى هم سخن مى گويد.
#ادامه_دارد
@emamamm
👆👆👆
#آخرین_عروس 💜
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘
#قسمت0⃣4⃣
ــ من آن #كنيز را مى خواهم بخرم!
ــ براى خريدن آن چقدر پول مى دهى؟
ــ سيصد سكّه #طلا!
ــ باشد، قبول است، سكّه هاى #طلايت را بده تا بشمارم.
ــ بيا اين هم سه كيسه #طلا! در هر كيسه، صد سكّه #طلاست.
صدايى به گوش مى رسد: آهاى مردِ عرب! اگر #سليمانِ زمان هم باشى به #كنيزى تو در نمى آيم.
پول خود را بيهوده خرج نكن! به سراغ #كنيز ديگر برو.
نحّاس تعجّب مى كند، اين #كنيز رومى به عربى هم سخن مى گويد.
او جلو مى آيد و به #كنيز مى گويد:
ــ درست شنيدم، تو به زبان عربى سخن مى گويى؟
ــ آرى.
ــ نكند تو #عرب هستى؟
ــ نه، من #رومى هستم. ولى زبان #عربى را ياد گرفته ام.
مرد تاجر جلو مى آيد و به #نحّاس مى گويد: حالا كه اين كنيز #عربى حرف مى زند، حاضر هستم پول بيشترى برايش بدهم.
بار ديگر صداى #كنيز به گوش مى رسد: يك بار به تو گفتم من به #كنيزى تو در نمى آيم.
#نحّاس رو به كنيز مى كند و مى گويد:
ــ يعنى چه؟ آخر من بايد تو را بفروشم و پول آن را تحويل دهم.
اين طور كه نمى شود.
ــ چرا عجله مى كنى؟ من #منتظر كسى هستم كه او خواهد آمد.
#ادامه_دارد...
@emamamm
👆👆👆
#آخرین_عروس 💞
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
#قسمت1⃣4⃣
ــ چه كسى خواهد آمد؟ نكند #منتظر هستى كه جناب #خليفه براى خريدن تو بيايد؟
ــ به زودى كسى براى خريدن من مى آيد كه از #خليفه هم بالاتر است.
#نحّاس تعجّب مى كند، نمى داند چه بگويد، در همه عمرش #كنيزى اين گونه نديده است.
اكنون #بِشر از جاى خود بلند مى شود. او الآن يقين كرده است كه گمشده خود را يافته است.
خودش است. او #مليكا را يافته است!
#مليكا_همان_نرجس_است!!
تعجّب نكن! او براى اين كه شناسايى نشود نام خود را تغيير داده است. اگر #مسلمانان مى فهميدند كه او دخترِ #قيصر_روم است هرگز نمى گذاشتند به محبوب خود برسد.
من فكر مى كنم كه در آن ديدارهاىِ شبانه، #امام از او خواسته است تا نام #نرجس را براى خود انتخاب كند. وقتى او اسير شد و #مسلمانان از نام او سؤال كردند و او در جواب همين نام جديد را گفت.
آرى، تاريخ ديگر اين نام را هرگز فراموش نمى كند، به زودى #نرجس مايه افتخار هستى خواهد شد!
ما هم ديگر نبايد #بانو را به نام اصلى اش صدا بزنيم; زيرا با اين كار خود باعث مى شويم تا همه به #رازِ او پى ببرند.
ما از اين لحظه به بعد او را به نام جديدش مى خوانيم:
#نرجس! چه نام زيبايى!
بِشر به سوى #نحّاس مى رود: من اين خانم را خريدارم.
صداى #كنيز به گوش مى رسد: وقت و مال خويش را تلف نكن.
#ادامه_دارد...
@emamamm