eitaa logo
امام حسین ع
18.5هزار دنبال‌کننده
397 عکس
2هزار ویدیو
1.9هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم صلَّ اللهُ علیک یا اباعبدالله السلام علیک یا بقیة الله فی ارضه
🍂🍂🍂🍂 هر شب جمعه که دلتنگ زیارت میشوم  میروم در گوشه ای غرق عبادت میشوم  یا سلامی میدهم از بام خانه بر حرم چون کبوتر راهیه صحن و سرایت میشوم  با دوبال حسرتم پر میكشم تا شهر عشق تا که مهمان تو و گنبد طلایت میشوم من کبوتر نیستم هستم کلاغی رو سیاه گر بخواهی ام, غلام رو سیاهت میشوم مثل جون و مثل عابس, مثل مسلم, مثل حر گر دهی رخصت مرا, من هم فدایت میشوم گر برات کربلایم را به دستانم دهی جان زهرا تا قیامت وامدارت میشوم چون قسم دادم تو را بر نام زهرا, مادرت مطمئناً شامل لطف و عطایت میشوم بطلب_ارباب_دلتنگم علیه السلام
مزد عزا امام حسین سینه زنی هامو بزار کنار، برا شب اول قبر من سوز ناله هامو بزار کنار، برا شب اول قبر من پیرهن سیامو بزار کنار، برا شب اول قبر من تو لحظه های آخرم، بیا به من سری بزن به سینه ی کبود من، تو مُهر نوکری بزن ما حلقه به گوشان، این خیمه و درگاهیم ما مزد عزاداری، از فاطمه می خواهیم رنج و غم و دردمو بزار کنار، برا شب اول قبر من اشک و آههِ سردمو بزار کنار، برا شب اول قبر من هر چی گریه کردم بزار کنار، برا شب اول قبر من تو لحظه های اضطراب، برس به داد نوکرت روی سرم دستی بکش، قسم به چشمای ترت تا جان به بدن داریم، ما پیرو این راهیم مزد عزاداری، از فاطمه می خواهیم چشمای پر آبو بزار کنار، برا شب اول قبر من این حال خرابو بزار کنار، برا شب اول قبر من گریه به اربابو بزار کنار، برا شب اول قبر من این نفس خستمو بزار کنار، برا شب اول قبر من این دل شکستمو بزار کنار، برا شب اول قبر من پای تو نشستمو بزار کنار، برا شب اول قبر من ندارم هیچ کسی و من، خدا می دونه غیر تو تمامی امیدمه، فقط دعای خیر تو تا ذکر حسین باشد، آماده و همراهیم ما مزد عزاداری، از فاطمه می خواهیم این ادای دین و بزار کنار، برا شب اول قبر من همه شور و شین و بزار کنار، برا شب اول قبر من این حسین حسین و بزار کنار، برا شب اول قبر من نذار بمونه رو دلم، حسرت دیدن حرم به هر دری زدم نشد،چی جوری کربلا برم از صبح ازل غرقه، این ناله و این آهم من مزد عزاداری، از فاطمه می خواهم
145K
. مقتل نوشته روی "تنــت" پا گذاشتند در زیر دست و پا، زده ای دست و پا "حسین (ع) "  مقتل نوشته "پیکر تــــو" نرم گشته بود با هر نسیم "جسم تــــو" شد جابجا "حسین (ع) "  مقتل نوشته حد حرم را چهل زراع رفته "تـــن بـــدون ســرت" تا کجا "حسین (ع) "  مقتل نوشته ضربه به "پهلوی تــــو" زدند حتما شبیه "مادرتان" بی هوا "حسین (ع) "  مقتل نوشته "راس تــــو" را بد بریده اند چون از جلو بریده نشد از قفا "حسین (ع) "  مقتل نوشته دست به "گیسوی تـــــو" زدند یک عده گرگهای بی حیا "حسین (ع) "  مقتل نوشته "دست تـــــو" از مچ بریده شد با خنجری شکسته و با ضربه ها "حسین (ع) "  مقتل نوشته زیر گلو نحر گشته بود پهنای نیزه شد به "گلوی تـــــو" جا "حسین (ع) "  هر ضربه را برای رضای خدا زدند شمشیر، نیزه، سنگ و حتی عصا "حسین (ع) " ...!!  « لعنت الله علی قوم ظالمین من الاولین والاخرین » علیه السلام .
سالها زوّاریت را آرزو کردم حسین (ع) هر کجا رفتم تو را من جستجو کردم حسین تا خراسان تا به قم تا حضرتِ عبدالعظیم پای هر مرقد تو را چون لاله بو کردم حسین سالها هر زائری می آمد از کرببلا تا که بوی تو بگیرم بوی او کردم حسین هر کجا نام تو بود آنجا بهشتم بود و هست من بهشتت را دو عالم آرزو کردم حسین همچنان در کربلا جاریست خون سرخِ تو مقتلت را من ز اشکم شستشو کردم حسین جسمِ خونینِ تو را دیدم میانِ قتلگه لعنتِ بسیار بر جانِ عدو کردم حسین وارد صحن تو گشتم در شبستانِ ولا ای همه آمالِ من، من بر تو رو کردم حسین آنقدر شوقِ هوای صحن تو دارم به سر با تو در تنهاییِ خود گفتگو کردم حسین سالها با یا حسین از شورِ عشقت دم زدم تا سرِ خوانِ تو کسبِ آبرو کردم حسین قرهً العین نبی ای روح و جانِ فاطمه من دگر با روَضه ات عمری ست خو کردم حسین شاهِ بطحا از کرم این رو سیه را کن قبول این زبان را وقف تو در گفتگو کردم حسین جان اصغر روزیم کن تربت شش گوشه ات در قراق تو ز خونِ دل وضو کردم حسین(ع) امام علیه السلام .
  نفس کشیدن ما بین روضه‌ها خوب است  چقدر نزد شما حال و روز ما خوب است میان نافله وقتی قنوت می‌گیرم  برای حال دل ما کمی دعا خوب است  بده به راه خدا دست‌هایمان خالی است  کنار خانه‌ی‌تان چند تا گدا خوب است بِکُش حسین بیا پاره پاره کن جگرم  قسم که آخر کار من و شما خوب است  نوشته‌ام که مرا در حصیر بگذارند  به آن که اهل کفن نیست بوریا خوب است سفید می‌شود این تار موی ما کم کم  گذشتِ عمر در این زینبیه‌ها خوب است اگر چه قسمت ما کربلا نشد اما  حدیث ماتم تو مثل کربلا خوب است اگر چه با شهدا فاصله فراوان است  روایت شهدا هم برای ما خوب است اگر تو باشی و یاد تو باشد و اشکم  برای نوکر این خانه هر کجا خوب است علیه السلام .
تا می نشینم زیر پرچم کنجِ هیات در سینه ام داغ تو میگیرد حرارت شکر خدا هستم غلام خانه زادت از کودکی در روضه ها دارم اقامت از تو، به من خیرِ فراوانی رسیده از من به تو تنها فقط عرض ارادت در حیرتم از لطف و از آقایی تو از بخشش دستان تو وقت شهادت پیراهن و انگشترت را دادی آقا حاجاتِ قلب دشمنت هم شد اجابت بر پیکرت یک جای بوسیدن نمیدید سرنیزه ها انداخت زینب را به زحمت دیدم برای کشتنت ای عشقِ مظلوم شمشیرها کردند با نیزه رقابت در قتلگاهِ تو «بُنیّ» گفت مادر من را به هم میریزد عمری این عبارت! 🔸شاعر: ________________________ امام علیه السلام .
بی وقفه بی مقدمه هیئت گرفتنی ست هیئت گرفتنی ست سعادت گرفتنی ست از موقع ورودیه تا آخر دعا هر حاجتی در این دو سه ساعت گرفتنی ست یک جای روضه رفته دلت که مسافری حتی در این معادله قسمت گرفتنی ست در گود چشم، اشک نشسته ست منتظر ذکر حسین مرشد و رخصت گرفتنی ست با اشک از دو چشم، چنین از ولیِ دم در دادگاه روضه رضایت گرفتنی ست گیرم شفا نبود تو از بس قیامتی دامان تو به روز قیامت گرفتنی ست زائر شدن به قسمت و دعوت همیشه نیست ای بی خبر بکوش زیارت گرفتنی ست امام علیه السلام . .... مناجاتـباـامامـحسین شب‌های جمعه نیمه شب‌ها تا سپیده بر روی اسرارش خدا پرده کشیده از راه می‌آید زنی قامت خمیده لب می‌گذارد روی حلقوم بریده فریادهای یا بنی پا بگیرد حیدر بیاید بازوی زهرا بگیرد روضه نمی‌خواهد تنی که سر ندارد قربان آن آقا که انگشتر ندارد یک تکه‌ای سالم همه پیکر ندارد جایی برای بوسۀ مادر ندارد گیسوی خود را ریخته روی گلویش مادر بود اینگونه شکل گفتگویش گوید بنی، یا بنی، یا بنی برخیز آمد مادرت زهرا، بنی دیدم خودم در عصر عاشورا، بنی افتاده بودی زیر دست و پا، بنی من بی وضو موی تو را شانه نکردم حالا به دنبال سرت باید بگردم علیه السلام .
‌. متن شعر - داره می باره آسمون همراه صاحب الزمون گمونم کنار بقیع روضه خون شده آقامون * شیعه دلش پر از غمه رو گونه ش اشک ماتمه برا غریبی بقیع هرچی گریه کنی کمه * دل پر ه از غصه و آه رفته مشهد کنار شاه رفته بگریه با رضا به حرم بی بارگاه * گنبد طلا ایون طلا امام رضا امام رضا بگو بقیع بهشت ما حرم نداری تو چرا ؟ * نه گل و نه گلدسته ای نه شمع و نه پروانه ای وای از دل زهرای ما بقیع شده ویرانه ای * همون هایی که تو کوچه بستند راه مادرتون یه روزی هم تو مدینه ویرون کردن حرمتون * یه مادر تازه جوون توکوچه شد قامت کمون بچه هاش با گریه می گن ای وای خدا مادرمون * بسته شده دست بابا در شعله ور شده چرا ؟ مادر پشت در سوخته یا افتاده زیر دست و پا * از نسل اونا این روزا تو بحرین یا تو هرکجا فقط به جرم عشقتون می کشن محب شما دعای فرج را فراموش نکنیم 🔸اللهم عجل لولیک الفرج 🌿👇 https://t.me/marssye/86074 . .
. 🌷کرامات امام حسین عليه السلام 💐اللّهــم صلّ علــي محمّــد و آل محمّــد و عجّــل فرجــــهم " 🍀عالم زاهد و وارسته زمانش مرحوم شيخ حسين بن شيخ مشكور رضوان الله تعالي عليه فرمود : در عالم رو يا ديدم در حرم مطهر حضرت ابا عبدالله (ع ) مشرف هستم و حضرت در آنجا تشريف دارند . يك نفر جوان عرب معدي (دهاتي ) وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام كرد و حضرت با لبخند جوابش دادند . فرداي آن شب كه شب جمعه بود به حرم مشرف شدم و در گوشه حرم توقف كردم ناگهان آن جوان عرب معدي را كه در خواب ديده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضريح مقدس رسيد با لبخند به آن حضرت سلام كرد ولي حضرت سيدالشهداء (ع ) را نديدم و مراقب آن عرب بودم تا از حرم خارج شد . عقب سرش رفتم و سبب لبخندش را با امام (ع ) پرسيدم . و تفصيل خواب خود را برايش نقل كردم و گفتم چه كرده اي كه امام (ع ) با لبخند بتو جواب مي دهد . گفت : مرا پدر و مادر پيري است و در چند فرسخي كربلا ساكنيم و شبهاي جمعه كه براي زيارت مي آيم يك هفته پدرم را سوار بر الاغ كرده مي آوردم و يك هفته هم مادرم را مي آوردم . تا اينكه شب جمعه اي كه نوبت پدرم بود چون سوارش كردم مادرم گريه كرد و گفت : مرا هم بايد ببري شايد هفته ديگر زنده نباشم . گفتم : باران مي بارد ، هوا سرد است ، مشكل است ، نپذيرفت ناچار پدر را سوار كردم و مادرم را بدوش كشيدم و با زحمت بسيار آنها را به حرم رسانيدم و چون در آن حالت با پدر و مادرم وارد حرم شدم حضرت سيدالشهداء (ع ) را ديدم و سلام كردم آن بزرگوار برويم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا بحال هر شب جمعه كه مشرف مي شوم حضرت امام حسين (ع ) را مي بينم و با تبسم جوابم را مي دهد . 📘منبع.کتاب الحسينية. ‌
🌺🍂🌺🍂🌺 چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین . با زبان اشک های بی صدا گفتم حسین یاد تو شرط قبولی نمازم بوده است در قنوت خویش قبل از ربنا گفتم حسین: ماند هل من ناصرت بی پاسخ اما بارها آمد از کرب و بلا لبیک تا گفتم حسین: کل ارض کربلا من تازه می فهمم چرا در خراسان در نجف در سامرا گفتم حسین نام زهرا را شنیدم هر کجا، گفتم علی نام زینب را شنیدم هر کجا گفتم حسین: عاشقی گفت آنچه میخواهد دل تنگت بگو با دلی غمبار گفتم کربلا گفتم حسین: شعر: علی ذوالقدر .
(ع) امام هشتم (ع) و ماجرای تشییع جنازه موسي بن سيار كه از ياران حضرت رضا عليه السلام است ،‌مي‌گويد : « ‌روزي همراه ايشان بودم همين كه نزديك ديوارهاي طوس رسيديم صداي ناله و گريه‌اي را شنيدم . من به جست و جوي آن رفتم . ناگاه ديدم جنازه‌اي را مي آورند در اين حال حضرت از مركب پياده شده و به طرف جنازه آمدند و آنرا بلند كردند و چنان به آن جنازه چسبيدند، همچون بچه‌اي كه به مادرش مي‌چسبد آنگاه رو به من نموده فرمودند : « هر كس جنازه‌اي از دوستان ما را تشييع كند، مثل روزي كه از مادر متولد شده، گناهانش پاك مي‌شود » وقتي جنازه كنار قبر گذاشته شد، حضرت كنار ميت نشسته و دست مبارك خود را روي سينه‌ي او گذاشتند و فرمودند :« فلاني ! تو را بشارت مي‌دهم كه بعد از اين ديگر ناراحتي نخواهي ديد .» (1) عرض كردم : فدايت شوم، مگر اين مرد را مي‌شناسيد، در حاليكه اينجا سرزميني است كه تا كنون در آن گام ننهاده‌ايد امام عليه السلام فرمود: موسي ! مگر نمي داني كه اعمال شيعيان ما هر صبح و شام بر ما عرضه مي‌شود. اين چنين است كه امامان عليهم السلام از احوال ما آگاهند و لذا هر حاجتمندي كه رو به سوي آنان مي‌كند، مورد توجه قرار مي‌گيرد و حاجتش به نحو شايسته‌اي برآورده مي‌گردد.  .
 به یکی از معجزات و حضرت علی‌اکبر(ع) اشاره می‌کنیم: فردی به نام حاج عبدعون، برادرش را که به مرض سختی دچار شده بود نزد حافظ الصحه، یکی از سه پزشک معروف کربلا می‌برد، پس از چند ماه معالجه سودی نمی‌کند و هر روز حال او بدتر می‌شود عبدعون نزد پزشک می‌رود و سخنان زشتی به او می‌گوید و خطاب می‌کند که اسمت خیلی بزرگ است اما از معالجه تو سودی ندیدیم،  بعد بدون خداحافظی می رود، اما بر خلاف انتظار از آن روز به بعد حال برادرش بهتر می‌شود و یک دفعه شفا می‌یابد. نزد حافظ الصحه می‌رود و عذر خواهی می‌کند. طبیب می‌گوید: بنشین تا برایت بگویم. من بعد از سخنان تو خیلی دل شکسته شدم. ظهر، هنگام ادای نماز به حضرت علی اکبر(ع) متوسل شدم و عرض کردم ای نور چشم حسین (ع) تو را به حق پدرت قسم می‌دهم که شفای این مریض را از خدا بخواه، دیدی چگونه به من توهین کرد؟ بسیار گریه کردم. همان شب در خواب خدمت آقا علی‌اکبر(ع) شرف یاب شدم عرض ادب کردم و همان مطلب را تکرار کردم، حضرت فرمود: من شفای آن مریض را از خدا خواستم و از هاتفی شنیدم که «این مریض مردنی است و تا 9 روز دیگر میمیرد اما به برکت دعا و شفاعت شما خدا با شفای او سی سال به عمرش افزوده است و از همین ساعت او را شفا دادیم» آن مرد سی سال دیگر عمر کرد و در هفتاد سالگی در گذشت. او وصیت کرد پیکرش را پایین پای حضرت علی اکبر (ع) دفن کنند. منبع:کتاب «خورشید جوانان»؛ شرح زندگی و کرامات حضرت علی اکبر(ع)/ نوشته سید محمدرضا حسینی خبرگزاری تسنیم
☘ نمونه هایی از معجزات و حضرت جواد علیه السلام ۲ 🌷خبر از تفکر من از حسین مکاری نقل شده که گفت زمانیکه امام محمد تقی ــ علیه السّلام ــ در بغداد بود وارد بغداد شدم. دیدم که حضرت نزد خلیفه در نهایت جلالت است با خودم گفتم که حضرت جواد ـ علیه السّلام ـ با این مقام و مرتبه ای که اینجا دارد و از حیث جلال و طعام های لذیذی که در اختیار دارد، دیگر به مدینه بر نخواهد گشت. همین که این خیال در خاطر من گذشت دیدم آن جناب سر به زیر افکند، سپس سر بلند کرد در حالی که رنگ مبارکش زرد شده بود فرمود: ای حسین نان جو با نمک نیم کوب در حرم رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نزد من بهتر است از آن چه که در اینجا مشاهده می کنی. 📚منبع: قطب الدین راوندی؛ الخرائج و الجرائح؛ ج ۱؛ ص ۳۸۳ .
  معجزات و کرامات امام موسی کاظم علیه السلام * اعجاز امام کاظم علیه السلام در خروج از زندان (1) مسیب، زندانبان امام موسی کاظم علیه السلام می‌گوید: سه روز قبل از شهادت امام مرا طلبید و فرمود: " امشب عازم مدینه هستم تا عهد امامت پس از خود را به فرزندم علی واگذار کنم و او را وصی و خلیفه خود نمایم." گفتم:" آیا توقع دارید با وجود این همه مامور و قفل و زنجیر، امکان خروج شما را فراهم کنم؟!" فرمود: " ای مسیب، تو گمان می‌کنی قدرت و توان الهی ما کم است؟ " گفتم:" نه، ای مولای من. " فرمود: " پس چه؟ " گفتم:" دعا کنید ایمانم قوی‌تر شود " امام چنین دعا کرد: " خدایا او را ثابت‌قدم بدار. " سپس فرمود:" من با همان اسم اعظم الهی که آصف بن برخیا ( وزیر حضرت سلیمان علیه السلام ) تخت بلقیس را در یک چشم به هم زدن از یمن به فلسطین آورد، خدا را می‌خوانم و به مدینه می‌روم." ناگهان دیدم امام دعایی خواند و ناپدید شد. اندکی بعد بازگشت و با دست خود زنجیرهای زندان را به پای مبارک بست. سپس فرمود: " من پس از سه روز از دنیا می‌روم. " من به گریه افتادم. فرمود: " گریه مکن و بدان که پسرم علی ابن موسی الرضا پس از من، امام توست. "   * امام کاظم علیه السلام و خبر از مرگ زندانبان (2) ابویوسف و محمد بن حسن که دو نفر از اصحاب ابوحنیفه بودند، در زندان سندی بن شاهک به ملاقات امام ابی الحسن موسی بن جعفر علیه السلام رفتند. در بین راه با هم می گفتند: ما چیزی از موسی بن جعفر کم نمی آوریم. یا مساوی او هستیم، یا مشابه او. وقتی به خدمت حضرت رسیدند و مقداری نشستند، یکی از مأمورین زندان وارد شد و گفت: نوبت کاری من تمام شده و از خدمت شما می روم. اگر بیرون زندان کاری دارید بفرمائید، تا مرتبه دیگر که نوبت خدمت من می شود و مجدداً باز خواهم گشت، نتیجه اش را تقدیم کنم.   حضرت فرمودند: کاری ندارم. وقتی آن مرد رفت، حضرت به ابو یوسف رو کرد و فرمود: عجیب است، او امشب می میرد. آن وقت به من میگوید اگر کاری داری بگو انجام دهم. ابویوسف و محمد بن حسن بهتزده پس از خداحافظی از زندان بیرون آمدند، در حالی که به یکدیگر می گفتند: ما آمده بودیم بحث حلال و حرام کنیم. او از امور غیبی خبر داد. زمان مرگ امری است نهانی. از کجا می دانست؟! سپس فردی را مأموریت دادند تا آن مأمور زندان را تا فردا تعقیب کند و آنها را از وضع او مطّلع نماید. آن مرد نیز وی را زیر نظر گرفت و شب را در مسجد محله که نزدیک خانه آن مأمور بود، خوابید. صبحگاهان دید فریاد عزا بلند است و مردم به داخل خانه وی آمد و شد میکنند. پرسید: چه خبر است؟ گفتند: فلانی دیشب از دنیا رفت. این مرد پیش ابو یوسف و محمد بن حسن آمد خبر مرگ آن مأمور را آورد.   مجدداً این دو به ملاقات حضرت آمدند و گفتند: " معلوم شد شما به حلال و حرام دین خدا آگاهید. ولی زمان مرگ او را که از اسرار غیبی الهی است از کجا دانستید؟ حضرت فرمود: از دروازه های علم رسول الله است که به روی حضرت امیرالمؤمنین گشودند و سپس آن علم الهی از هر امام به امام بعدی منتقل شده است. "   .
حضرت زینب(س) یكى از شیعیان ، به قصد زیارت قبر بى بى حضرت زینب (س ) از ایران حركت كرد تا به گمرك ، در مرز بازرگان ، رسید. شخصى كه مسئول گمرك بود، پیر زن را خیلى اذیت كرد و به شدت او را آزار روحى داد. مرتب سؤ ال مى كرد: براى چه به شام مى روى ؟ پولهایت را جاى دیگر خرج كن . زن گفت : اگر به شام بروم ، شكایت تو را به آن حضرت مى كنم . گمركچى گفت : برو و هر چه مى خواهى بگو، من از كسى ترسى ندارم . زن پس از اینكه خودش را به حرم و به قبر مطهر رساند، پس از زیارت با دلى شكسته و گریه كنان عرض كرد: اى بى بى ! تو را به جان حسین ات انتقام مرا از این مرد گمركچى بگیر. زن هر بار به حرم مشرف مى شد، خواسته اش را تكرار مى كرد. آن شب در عالم خواب بى بى زینب (س ) را دید كه آن را صدا زد. زن متوجه شد و پرسید: شما كیستید؟ حضرت زینب (س ) فرمود: دختر على بن ابى طالب (ع ) هستم ، آیا از این مرد شكایت كردى ؟ زن عرض كرد: بله ، بى بى جان ! او به واسطه دوستى ما به شما مرا به سختى آزار داد من از شما مى خواهم انتقام مرا از او بگیرید. بى بى فرمود: به خاطر من از گناه او بگذر. زن گفت : از خطاى او نمى گذرم . بى بى سه بار فرمایش خود را تكرار كرد و از زن خواست كه گمركچى را عفو كند و در هر بار زن با سماجت بسیار بر خواسته اش اصرار ورزید. روز بعد زن خواسته اش را دوباره تكرار كرد. شب بعد هم بى بى را در خواب و به زن فرمود: از خطاى گمركچى بگذر. باز هم زن حرف بى بى را قبول نكرد و بار سوم بى بى به او فرمود: او را به من ببخش ، او كار خیر كرده و من مى خواهم تلافى كنم . زن پرسید: اى بانوى دو جهان ! اى دختر مولاى من ، این مرد گمركچى كه شیعه نبود، این قدر مرا اذیت كرد، چه كارى انجام داده كه نزد شما محبوب شده است ؟ حضرت فرمود: او اهل تسنن است ، چند ماه پیش از این مكان رد مى شد و به سمت بغداد مى رفت . در بین راه چشمش به گنبد من افتاد، از همان راه دور براى من تواضع و احترام كرد. از این جهت او بر ما حقى دارد و تو باید او را عفو كنى و من ضامن مى شوم كه این كار تو را در قیامت تلافى كنم . زن از خواب بیدار شد و سجده شكر را به جاى آورد و بعد به شهر خود مراجعت كرد. در بین راه گمركچى زن را دید و از او پرسید: آیا شكایت مرا به بى بى كردى ؟ زن گفت : آرى اما بى بى به خاطر تواضع و احترامى كه به ایشان كردى ، تو را عفو كرد. سپس ماجرا را دقیق بازگو كرد. مرد گفت : من از قوم قبیله عثمانى هستم و اكنون شیعه شدم . سپس ‍ ذكر شهادتین را به زبان جاى كرد. 📚📚 ۲۰۰ داستان از فضایل مصایب و .
🌸🍃🌸🍃 شبی حضرت علی (ع) در دارالخلافه نشسته بودند و به حساب کتاب اموال مشغول بودند که مقداد وارد شدند. با حضرت صحبت کردند که علی (ع) فهمید مقداد برای درخواست کمک مالی آن‌جا آمده است و از بیان نیازش شرم دارد. چراغ اتاق را خاموش کرد و کیسه‌ای زر برداشت، دست مقداد را کشید و کیسه را در تاریکی در حالی‌که در دست مقداد می‌گذاشت فرمود، مقداد تو سکوت کن امشب من فقط با تو سخن می‌گویم. مقداد وقتی کیسه زر را در تاریکی، در دستانش گرفت صدای گریه‌اش برخواست. امیر المومنین (ع) علت را پرسیدند. مقداد گفت: یا علی گمان می‌کنم دیگر مرا دوست نداری که در تاریکی با من سخن می‌گویی، در حالی‌که من عاشق دیدن چشمان تو هستم. حضرت شمع را روشن کردند، مقداد دیدند محاسن علی (ع) خیس اشک چشم است، طوری‌که از آن محاسن نورانی اشک می‌چکد. حضرت، مقداد را در آغوش کشیده و فرمودند: مقداد، علت خاموش کردن شمع این بود که، من از لحظه ورود تو فهمیدم برای نیازی پیش من امشب آمدی، نگذاشتم نیازت را بگویی چون چیزی که انسان بداند برادر مومنش نیاز دارد نباید راضی به تقاضای شفاهی او شود. و علت این‌که چراغ را خاموش کردم به آن علت بود که، انسان مومن و آبرومند وقتی درخواست حاجتی از کسی می‌کند، از شرم و خجلت و حیا، گونه‌هایش سرخ می‌شود، چشمانش در دیدگانش می‌لرزند، عرق شرم بر پیشانی‌اش می‌نشیند. خاموش کردن چراغ نه برای، ندیدن جمال زیبای تو بلکه برای ندیدن آن چشمان لرزان و عرق شرم در پیشانی تو بود که مرا دیدنش بیشتر از تو آزار می‌داد. .
. کرامات امام حسن (ع) اللّهــم صلّ علــي محمّــد و آل محمّــد و عجّــل فرجــــهم حضرت مجتبي عليه السلام بيش از بيست و پنج مرتبه با پاي پياده از مدينه به قصد زيارت خانهي خدا به مكه رهسپار شد. در يكي از سفرها، پاهاي حضرت ورم كرده و صدمه ديد. يكي از خدمتكاران عرض كرد: «يابن رسول الله! اگر سوار شويد ممكن است قدم هايتان بهبود يابد.» امام عليه السلام فرمود: «نه! اما در منزلگاه بعدي سياه پوستي نزد تو خواهد آمد و در دست او روغن و پمادي است كه درمان ورم قدمهاي من در آن است، تو آن روغن را از او بخر.» خدمتكار گفت: «پدر و مادرم به فدايت، سابقه ندارد كسي در اين منازل چيزي بفروشد.» امام عليه السلام فرمود: «آن مرد در نزديك منزلگاه بعدي است.» خدمتكار گويد: «همين كه مقدار كمي از آن محل گذشتيم ناگاه آن سياه پوست پيدا شد!» . امام عليه السلام به من فرمود: «آن شخص سياه همين مرد است.» من نيز نزد او رفتم و تقاضاي روغن نمودم.» مرد سياه پوست: «اين پماد را براي كه مي خواهي؟» خدمتكار: «براي حسن بن علي.» سياه پوست: «لطفا مرا به حضور آن حضرت راهنمايي كن.» و آنگاه با هم به محضر امام عليه السلام شرفياب شدند. مرد سياه پوست گفت: «پدر و مادرم فداي تو باد، من نمي دانستم كه روغن را براي شما مي خواهند، اجازه دهيد كه قيمتش را نگيرم، چرا كه من از ارادتمندان و نوكران شما هستم و اكنون از شما حاجتي دارم و آن اين است كه به هنگام جدا شدن از همسرم او را درد زايمان بود، از خدا بخواهيد كه به من پسري سالم و دوستدار شما اهلبيت مرحمت فرمايد.» امام عليه السلام فرمود: «به خانهات برگرد كه خداوند به تو پسري سالم عطا فرموده و او از شيعيان ما مي باشد.» آن شخص با عجله به خانهاش بازگشت و همسرش را مشاهده كرد كه پسري سالم به دنيا آورده است. پس مجددا به قصد تشكر به محضر امام حسن عليه السلام بازگشت. آن كودك بعدها از شاعران و مادحين خالص و ممتاز آل محمد عليهمالسلام گرديد و با نام «سيد حميري» معروف گشت. امام عليه السلام نيز از آن روغن استفاده كرد و در دم درد پاهايش برطرف گرديد منبع.کتاب کرامات و مقامات عرفانی امام حسن مجتبی علیه السلام .
یازهرا: 🌺🌺‍ حکایتی به عشق بی بی 🌿در فضائل حضرت زهرا سلام الله علیها قطب الدين راوندى می گوید : روايت شده كه عليه السّلام مقدارى جو از يك قرض كرد . يهودى گفت:بايد در ازاى آن چيزى را به عنوان رهن در نزد من بگذارى. و امیرالمؤمنین عليه السّلام حضرت عليها السّلام را كه پشم بود به او داد. آن شخص چادر را گرفته و به خانه برده، در اطاقى گذاشت. به هنگام شب زن آن شخص براى انجام كارى داخل اطاق مذكور گرديد و را ديد كه اطاق را روشن كرده، فوراً از اطاق خارج شد و آنچه را ديده بود به شوهرش اطلاع داد، مرد يهودى كه فراموش كرده بود چادر فاطمه عليها السّلام در آن اطاق است . دَخَلَ الْبَيْتَ فَإِذَا ضِيَاءُ الْمُلَاءَةِ يَنْشُرُ شُعَاعُهَا كَأَنَّهُ يَشْتَعِلُ مِنْ بَدْرٍ مُنِيرٍ يَلْمَعُ مِنْ قَرِيبٍ  تعجّب نمود و به سرعت برخاسته داخل آن اطاق گرديد و بلافاصله دريافت كه آن نور از چادرى ساطع می شود كه امیرالمؤمنین عليه السّلام آن را گرو گذاشته است.  پس آن مرد يهودى و همسرش از خانه خارج شده و هر يك به سوى اقوام خويش شتافته و آنها را از معجزه اى كه ديده بودند آگاه نمودند، و در اثر اين واقعه هشتاد نفر از آنها به اسلام متمايل گرديده و ايمان آوردند. 🗂منبع : بحارالانوار ، ج ٤٣ ص ٣٠ و در چاپ ديگر بحار الأنوار جلد ٤٣ ص ٢٧-٢٨ الخرائج و الجرائح از قطب راوندى ص ٥٣٧ و ٥٣٨   .............. . ...... سالها بود جریان فرار شتر ماده ای را که حامله بوده است از کشتارگاه مشهد و پناهنده شدنش به حرم حضرت رضا علیه السلام از گوشه و کنار شنیده بودم و مایل بودم فرد موثقی را ببینم که خودش جریان را به چشم‌ دیده باشد. این مطلب را از قول آقای عبدالرضا خاکسار اهل شوش دانیال که خود جریان را از نزدیک دیده است چنین نقل کردند: در تابستان سال ۱۳۴۸ شمسی به مشهد مقدس مشرف شدم. یادم‌ هست یکی از روزهای ایام فاطمیه بود که در صحن سقاخانه ایستاده بودم. ناگهان پس از شنیدن همهمه ای از بیرون صحن ( از طرف پائین خیابان) شتری را دیدم که بسرعت وارد صحن شد و به طرف پشت پنجره ی فولاد آمد و همانجا خوابید. بعد از چند لحظه فردی که از وضع و لباسش معلوم بود از کشتارگاه می آید، در حالیکه چاقویی دستش بود و به دنبال شتر می گشت وارد صحن شد. معلوم شد همان وقتی که می خواسته اند زبان بسته را نحر کنند از دست قصاب فرار کرده و به حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام پناهنده شده است. وقتی این جریان را مردم و خدام دیدند پول شتر را به کشتارگاه دادند و او را خریدند. .
. علیه السلام ➖➖➖➖➖➖ بند اول: خستم خالیه آقا دستم دلمو به ضریحت میبینی آقا بستم دنیا بی تو نداره معنا برگه شهادت رو بیا و بزن امضا ارباب با وفا میدونم که بدم اما عمریه که به تو من رو زدم میون روضه هات میبینی اومدم به جون مادرت نکنی تو ردم ثارالله اباعبدالله ➖➖➖➖➖➖ بند دوم: یارم همه کس و کارم گناه روی دوشم سیاه کوله بارم ارباب میشه که مث اصحاب دستمو بگیری تو بیا و منو دریاب دلتنگ حرم شدمو دوباره از چشام داره بارون غم میباره میدونم که منو حرمش میاره الهی ارزو به دلم نذاره ثارالله اباعبدالله ➖➖➖➖➖➖ بند سوم: عبدم نکنی اقا طردم تو روز قیامت من به دور تو میگردم نوکر باز داره میزنه در قسمت میده آقا بخرم جون مادر مثل شهدا سوریه ببرم منم ارزومه بمیرم تو حرم کفنم شال مشکی رو علم فدای تو بشن پدرو مادرم ثارالله اباعبدالله ➖➖➖➖➖➖ ✋🏻 .
قیمت واقعی یک قفل 🔓🔒🔐 گفته اند یکی از علمای نجف به عشق دیدار امام زمان مدتهای طولانی به ریاضت و عبادت وحتی آموختن علوم غریبه از جمله جفر و رمل پرداخت اما توفیقی حاصل نشد تا اینکه یک شب در خواب امام زمان رادید و حضرت به او فرمودند به تبریز بیاید و برای دیدن حضرت به مغازه قفل سازی برود که حضرت گاهی برای دیدن آن پیرمرد به مغازه او می رود عالم به تبریز رفت و دید که پیرمرد در مغازه اش نشسته با جواني كه چهره اش مانند ماه شب چهارده درخشندگي دارد مشغول صحبت است، امّا غافل است از اينكه اين آقاي جوان همان امام زمان است . 🌹🌹🌹 در همان حال پيرزني وارد مغازه شد که قفلي براي فروش آورده بود رو به پيرمرد كرد وگفت:اين قفل را از من به چند مي خري؟ مرد نگاهي به قفل كرد و گفت: قيمتش هشت شاهي است ،من از شما به هفت شاهي مي خرم ،يك شاهي هم براي استفاده براي من. 🌺🌺🌺🌺 پيرزن تعجب كرد و گفت: مرا مسخره مي كني؟ از اول بازار تا اينجا هر مغازه اي نشان دادم بيشتراز دو شاهي از من نخريدند، امّا شما به هفت شاهي؟! مرد گفت: دروغ نمي گويم قفل را بده پولش را بگير، قيمت واقعي اش همين است. پيرزن خوشحال هفت شاهي را گرفت ورفت. 👌👌👌 امام زمان رو به عالم كرد وفرمود: فلاني چند نفر در ميان كاسبان مثل اين پيرمرد سراغ داري كه اين قدر اهل انصاف باشد، سر مردم كلاه نگذارد، طالب دنيا نباشد؟ گفتم: آقا يك نفر هم سراغ ندارم، اين اولين كسي است كه مي بينم اينقدر اهل انصاف هست. آن گاه حضرت فرمود: فلاني نمي خواهد خودت را خسته كني و اين در و آن دربزني ، نميخواهد چله نشيني كني وعلوم غريبه ياد بگيري ،اين ها به درد نمي خورد ، برو خودت را بساز مثل اين پيرمرد. از سر سفره دنيا برخيز، اهل ايثار باش تو كه جاي ما را بلد نيستي، ما به سراغت مي آييم . عج .
دستگيري امام هشتم عليهم السلام از زائران در راه مانده : محدث نوري رضوان الله عليه نقل مي‌كند : يكي از خدمتگزاران حرم مطهر حضرت رضا عليه السلام گفت : در شبي كه نوبت خدمت من بود، در رواقي كه به دارالحفاظ معروف است، خوابيده بودم . ناگاه در خواب ديدم كه در حرم مطهر باز شد خود حضرت امام رضا عليه السلام از حرم بيرون آمدند و به من فرمودند :« برخيز و بگو مشعلي فروزان بالاي گلدسته ببرند، زيرا جماعتي از اعراب بحرين به زيارت من مي‌آيند و اكنون در اطراف « طرق » ( هشت كيلومتري مشهد ) بر اثر بارش برف راه را گم كرده‌اند برو به ميرزا شاه نقي متولي بگو مشعلها را روشن كند و با گروهي از خادمان جهت نجات و راهنمايي آنان حركت كنند .» آن خادم مي‌گويد : از خواب پريدم و فوري از جا برخاستم و مسؤول خدام را از خواب بيدار كرده و ماجرا را برايش گفتم او نيز با شگفتي برخاست و با يكديگر بيرون آمديم در حالي كه برف به شدت مي باريد مشعلدار را خبر كرديم و او به سرعت مشعلي روي گلدسته روشن كرد آنگاه با عده‌اي از خدام حرم به خانه‌ي متولي رفتيم و ماجرا را برايش شرح داديم سپس با گروهي مشعلدار به طرف طرق حركت كرديم نزديك طرق به زوار رسيديم . آنان در هواي سرد و برفي ميان بيابان گويي منتظر ما بودند . از چگونگي حالشان جويا شديم گفتند : ما به قصد زيارت حضرت رضا عليه السلام از بحرين بيرون آمديم امشب گرفتار برف و سرما شده و از راه خارج گشتيم و ديگر نمي‌توانستيم مسير حركت را تشخيص دهيم تا اينكه از شدت سرما دست و پاي ما از كار افتاد و خود را آماده‌ي مرگ نموديم . از مركب‌ها فرود آمديم و همه يك جا جمع شديم . فرش‌هايمان را روي خود انداختم و شروع به گريستن كرديم و به حضرت رضا عليه السلام متوسل شديم . در ميان مسافران مردي صالح و اهل علم بود . همين كه چشمش به خواب رفت، حضرت رضا عليه السلام را در خواب زيارت نمود ،كه به او فرمود : « برخيز ! كه دستور داده‌ام چراغ‌ها را بالاي مناره‌ها روشن كنند. شما به طرف چراغ‌ها حركت كنيد .» همه برخاستيم و به طرف چراغ‌ها حركت كرديم كه ناگاه شما را ديديم .» (2)               اي نفست چاره‌ي درماندگان               جزتوكسي نيست كس بي‌كسان       چاره‌ي ما ساز كه بيچاره‌ايم                گر توبراني، به كه روي آوريم      يار شواي مونس غمخوارگان               چاره‌ كن اي چاره‌ي بيچارگان    قافله شد، بي كس ما ببين                اي كس ما بي‌كسي ما ببين          پيش تو با ناله وآه آمده‌ايم                    معتغذر از جرم و گناه آمده‌ايم امام رضا علیه السلام   .
شفاي عالمي وارسته توسط امام هشتم عليه السلام و اعطاي كرامت به وي آيه الله وحيد خراساني نقل كرد : مدت بيست سال در مدرسه حاج حسن مشهد تحت سرپرستي مرحوم حاج شيخ حبيب الله گلپايگاني - كه سال‌ها در مسجد گوهر شاد امام جماعت بود - بودم . ايشان روزي به من فرمود : « مدتي در تهران مريض و بستري شدم . روزي به جانب حضرت رضا عليه السلام رو كرده گفتم : آقا ! من چهل سال تمام پشت در صحن، در سرما و گرما ،‌سجده‌ي عبادت پهن كرده ،نماز شب و نوافل مي خواندم و بعد خدمت شما شرفياب مي گشتم حال كه بستري شده‌ام، به من عنايتي بفرماييد . ناگاه در همان حال بيداري ديدم در باغ و بستاني خدمت حضرت رضا عليه السلام قرار دارم ايشان از داخل باغ گلي چيده به دست من دادند من آن گل را بوييدم و حالم خوب شد جالب‌تر آن كه دستي كه حضرت رضا عليه السلام به آن دست گل داده بودند، چنان با بركت بود كه بر سر هر بيماري مي‌كشيدم، بي‌درنگ شفا مي‌يافت ! البته در همان روزهاي نخست با يك مرتبه دست كشيدن بيماري‌هاي صعب العلاج بهبود مي يافت، ولي بعد از مدتي كه با اين دست با مردم مصافحه كردم، آن بركت اوليه از دست رفت و اكنون بايد دعاهاي ديگري را نيز بر آن بيفزايم تا مريضي شفا يابد .» آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند آيا بود كه گوشه‌ي چشمي به ما كنند؟ امام رضا علیه السلام    .