eitaa logo
امام حسین ع
18.5هزار دنبال‌کننده
397 عکس
2هزار ویدیو
1.9هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت زینب(س) یكى از شیعیان ، به قصد زیارت قبر بى بى حضرت زینب (س ) از ایران حركت كرد تا به گمرك ، در مرز بازرگان ، رسید. شخصى كه مسئول گمرك بود، پیر زن را خیلى اذیت كرد و به شدت او را آزار روحى داد. مرتب سؤ ال مى كرد: براى چه به شام مى روى ؟ پولهایت را جاى دیگر خرج كن . زن گفت : اگر به شام بروم ، شكایت تو را به آن حضرت مى كنم . گمركچى گفت : برو و هر چه مى خواهى بگو، من از كسى ترسى ندارم . زن پس از اینكه خودش را به حرم و به قبر مطهر رساند، پس از زیارت با دلى شكسته و گریه كنان عرض كرد: اى بى بى ! تو را به جان حسین ات انتقام مرا از این مرد گمركچى بگیر. زن هر بار به حرم مشرف مى شد، خواسته اش را تكرار مى كرد. آن شب در عالم خواب بى بى زینب (س ) را دید كه آن را صدا زد. زن متوجه شد و پرسید: شما كیستید؟ حضرت زینب (س ) فرمود: دختر على بن ابى طالب (ع ) هستم ، آیا از این مرد شكایت كردى ؟ زن عرض كرد: بله ، بى بى جان ! او به واسطه دوستى ما به شما مرا به سختى آزار داد من از شما مى خواهم انتقام مرا از او بگیرید. بى بى فرمود: به خاطر من از گناه او بگذر. زن گفت : از خطاى او نمى گذرم . بى بى سه بار فرمایش خود را تكرار كرد و از زن خواست كه گمركچى را عفو كند و در هر بار زن با سماجت بسیار بر خواسته اش اصرار ورزید. روز بعد زن خواسته اش را دوباره تكرار كرد. شب بعد هم بى بى را در خواب و به زن فرمود: از خطاى گمركچى بگذر. باز هم زن حرف بى بى را قبول نكرد و بار سوم بى بى به او فرمود: او را به من ببخش ، او كار خیر كرده و من مى خواهم تلافى كنم . زن پرسید: اى بانوى دو جهان ! اى دختر مولاى من ، این مرد گمركچى كه شیعه نبود، این قدر مرا اذیت كرد، چه كارى انجام داده كه نزد شما محبوب شده است ؟ حضرت فرمود: او اهل تسنن است ، چند ماه پیش از این مكان رد مى شد و به سمت بغداد مى رفت . در بین راه چشمش به گنبد من افتاد، از همان راه دور براى من تواضع و احترام كرد. از این جهت او بر ما حقى دارد و تو باید او را عفو كنى و من ضامن مى شوم كه این كار تو را در قیامت تلافى كنم . زن از خواب بیدار شد و سجده شكر را به جاى آورد و بعد به شهر خود مراجعت كرد. در بین راه گمركچى زن را دید و از او پرسید: آیا شكایت مرا به بى بى كردى ؟ زن گفت : آرى اما بى بى به خاطر تواضع و احترامى كه به ایشان كردى ، تو را عفو كرد. سپس ماجرا را دقیق بازگو كرد. مرد گفت : من از قوم قبیله عثمانى هستم و اكنون شیعه شدم . سپس ‍ ذكر شهادتین را به زبان جاى كرد. 📚📚 ۲۰۰ داستان از فضایل مصایب و .
🌸🍃🌸🍃 شبی حضرت علی (ع) در دارالخلافه نشسته بودند و به حساب کتاب اموال مشغول بودند که مقداد وارد شدند. با حضرت صحبت کردند که علی (ع) فهمید مقداد برای درخواست کمک مالی آن‌جا آمده است و از بیان نیازش شرم دارد. چراغ اتاق را خاموش کرد و کیسه‌ای زر برداشت، دست مقداد را کشید و کیسه را در تاریکی در حالی‌که در دست مقداد می‌گذاشت فرمود، مقداد تو سکوت کن امشب من فقط با تو سخن می‌گویم. مقداد وقتی کیسه زر را در تاریکی، در دستانش گرفت صدای گریه‌اش برخواست. امیر المومنین (ع) علت را پرسیدند. مقداد گفت: یا علی گمان می‌کنم دیگر مرا دوست نداری که در تاریکی با من سخن می‌گویی، در حالی‌که من عاشق دیدن چشمان تو هستم. حضرت شمع را روشن کردند، مقداد دیدند محاسن علی (ع) خیس اشک چشم است، طوری‌که از آن محاسن نورانی اشک می‌چکد. حضرت، مقداد را در آغوش کشیده و فرمودند: مقداد، علت خاموش کردن شمع این بود که، من از لحظه ورود تو فهمیدم برای نیازی پیش من امشب آمدی، نگذاشتم نیازت را بگویی چون چیزی که انسان بداند برادر مومنش نیاز دارد نباید راضی به تقاضای شفاهی او شود. و علت این‌که چراغ را خاموش کردم به آن علت بود که، انسان مومن و آبرومند وقتی درخواست حاجتی از کسی می‌کند، از شرم و خجلت و حیا، گونه‌هایش سرخ می‌شود، چشمانش در دیدگانش می‌لرزند، عرق شرم بر پیشانی‌اش می‌نشیند. خاموش کردن چراغ نه برای، ندیدن جمال زیبای تو بلکه برای ندیدن آن چشمان لرزان و عرق شرم در پیشانی تو بود که مرا دیدنش بیشتر از تو آزار می‌داد. .
. کرامات امام حسن (ع) اللّهــم صلّ علــي محمّــد و آل محمّــد و عجّــل فرجــــهم حضرت مجتبي عليه السلام بيش از بيست و پنج مرتبه با پاي پياده از مدينه به قصد زيارت خانهي خدا به مكه رهسپار شد. در يكي از سفرها، پاهاي حضرت ورم كرده و صدمه ديد. يكي از خدمتكاران عرض كرد: «يابن رسول الله! اگر سوار شويد ممكن است قدم هايتان بهبود يابد.» امام عليه السلام فرمود: «نه! اما در منزلگاه بعدي سياه پوستي نزد تو خواهد آمد و در دست او روغن و پمادي است كه درمان ورم قدمهاي من در آن است، تو آن روغن را از او بخر.» خدمتكار گفت: «پدر و مادرم به فدايت، سابقه ندارد كسي در اين منازل چيزي بفروشد.» امام عليه السلام فرمود: «آن مرد در نزديك منزلگاه بعدي است.» خدمتكار گويد: «همين كه مقدار كمي از آن محل گذشتيم ناگاه آن سياه پوست پيدا شد!» . امام عليه السلام به من فرمود: «آن شخص سياه همين مرد است.» من نيز نزد او رفتم و تقاضاي روغن نمودم.» مرد سياه پوست: «اين پماد را براي كه مي خواهي؟» خدمتكار: «براي حسن بن علي.» سياه پوست: «لطفا مرا به حضور آن حضرت راهنمايي كن.» و آنگاه با هم به محضر امام عليه السلام شرفياب شدند. مرد سياه پوست گفت: «پدر و مادرم فداي تو باد، من نمي دانستم كه روغن را براي شما مي خواهند، اجازه دهيد كه قيمتش را نگيرم، چرا كه من از ارادتمندان و نوكران شما هستم و اكنون از شما حاجتي دارم و آن اين است كه به هنگام جدا شدن از همسرم او را درد زايمان بود، از خدا بخواهيد كه به من پسري سالم و دوستدار شما اهلبيت مرحمت فرمايد.» امام عليه السلام فرمود: «به خانهات برگرد كه خداوند به تو پسري سالم عطا فرموده و او از شيعيان ما مي باشد.» آن شخص با عجله به خانهاش بازگشت و همسرش را مشاهده كرد كه پسري سالم به دنيا آورده است. پس مجددا به قصد تشكر به محضر امام حسن عليه السلام بازگشت. آن كودك بعدها از شاعران و مادحين خالص و ممتاز آل محمد عليهمالسلام گرديد و با نام «سيد حميري» معروف گشت. امام عليه السلام نيز از آن روغن استفاده كرد و در دم درد پاهايش برطرف گرديد منبع.کتاب کرامات و مقامات عرفانی امام حسن مجتبی علیه السلام .
یازهرا: 🌺🌺‍ حکایتی به عشق بی بی 🌿در فضائل حضرت زهرا سلام الله علیها قطب الدين راوندى می گوید : روايت شده كه عليه السّلام مقدارى جو از يك قرض كرد . يهودى گفت:بايد در ازاى آن چيزى را به عنوان رهن در نزد من بگذارى. و امیرالمؤمنین عليه السّلام حضرت عليها السّلام را كه پشم بود به او داد. آن شخص چادر را گرفته و به خانه برده، در اطاقى گذاشت. به هنگام شب زن آن شخص براى انجام كارى داخل اطاق مذكور گرديد و را ديد كه اطاق را روشن كرده، فوراً از اطاق خارج شد و آنچه را ديده بود به شوهرش اطلاع داد، مرد يهودى كه فراموش كرده بود چادر فاطمه عليها السّلام در آن اطاق است . دَخَلَ الْبَيْتَ فَإِذَا ضِيَاءُ الْمُلَاءَةِ يَنْشُرُ شُعَاعُهَا كَأَنَّهُ يَشْتَعِلُ مِنْ بَدْرٍ مُنِيرٍ يَلْمَعُ مِنْ قَرِيبٍ  تعجّب نمود و به سرعت برخاسته داخل آن اطاق گرديد و بلافاصله دريافت كه آن نور از چادرى ساطع می شود كه امیرالمؤمنین عليه السّلام آن را گرو گذاشته است.  پس آن مرد يهودى و همسرش از خانه خارج شده و هر يك به سوى اقوام خويش شتافته و آنها را از معجزه اى كه ديده بودند آگاه نمودند، و در اثر اين واقعه هشتاد نفر از آنها به اسلام متمايل گرديده و ايمان آوردند. 🗂منبع : بحارالانوار ، ج ٤٣ ص ٣٠ و در چاپ ديگر بحار الأنوار جلد ٤٣ ص ٢٧-٢٨ الخرائج و الجرائح از قطب راوندى ص ٥٣٧ و ٥٣٨   .............. . ...... سالها بود جریان فرار شتر ماده ای را که حامله بوده است از کشتارگاه مشهد و پناهنده شدنش به حرم حضرت رضا علیه السلام از گوشه و کنار شنیده بودم و مایل بودم فرد موثقی را ببینم که خودش جریان را به چشم‌ دیده باشد. این مطلب را از قول آقای عبدالرضا خاکسار اهل شوش دانیال که خود جریان را از نزدیک دیده است چنین نقل کردند: در تابستان سال ۱۳۴۸ شمسی به مشهد مقدس مشرف شدم. یادم‌ هست یکی از روزهای ایام فاطمیه بود که در صحن سقاخانه ایستاده بودم. ناگهان پس از شنیدن همهمه ای از بیرون صحن ( از طرف پائین خیابان) شتری را دیدم که بسرعت وارد صحن شد و به طرف پشت پنجره ی فولاد آمد و همانجا خوابید. بعد از چند لحظه فردی که از وضع و لباسش معلوم بود از کشتارگاه می آید، در حالیکه چاقویی دستش بود و به دنبال شتر می گشت وارد صحن شد. معلوم شد همان وقتی که می خواسته اند زبان بسته را نحر کنند از دست قصاب فرار کرده و به حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام پناهنده شده است. وقتی این جریان را مردم و خدام دیدند پول شتر را به کشتارگاه دادند و او را خریدند. .
. علیه السلام ➖➖➖➖➖➖ بند اول: خستم خالیه آقا دستم دلمو به ضریحت میبینی آقا بستم دنیا بی تو نداره معنا برگه شهادت رو بیا و بزن امضا ارباب با وفا میدونم که بدم اما عمریه که به تو من رو زدم میون روضه هات میبینی اومدم به جون مادرت نکنی تو ردم ثارالله اباعبدالله ➖➖➖➖➖➖ بند دوم: یارم همه کس و کارم گناه روی دوشم سیاه کوله بارم ارباب میشه که مث اصحاب دستمو بگیری تو بیا و منو دریاب دلتنگ حرم شدمو دوباره از چشام داره بارون غم میباره میدونم که منو حرمش میاره الهی ارزو به دلم نذاره ثارالله اباعبدالله ➖➖➖➖➖➖ بند سوم: عبدم نکنی اقا طردم تو روز قیامت من به دور تو میگردم نوکر باز داره میزنه در قسمت میده آقا بخرم جون مادر مثل شهدا سوریه ببرم منم ارزومه بمیرم تو حرم کفنم شال مشکی رو علم فدای تو بشن پدرو مادرم ثارالله اباعبدالله ➖➖➖➖➖➖ ✋🏻 .
قیمت واقعی یک قفل 🔓🔒🔐 گفته اند یکی از علمای نجف به عشق دیدار امام زمان مدتهای طولانی به ریاضت و عبادت وحتی آموختن علوم غریبه از جمله جفر و رمل پرداخت اما توفیقی حاصل نشد تا اینکه یک شب در خواب امام زمان رادید و حضرت به او فرمودند به تبریز بیاید و برای دیدن حضرت به مغازه قفل سازی برود که حضرت گاهی برای دیدن آن پیرمرد به مغازه او می رود عالم به تبریز رفت و دید که پیرمرد در مغازه اش نشسته با جواني كه چهره اش مانند ماه شب چهارده درخشندگي دارد مشغول صحبت است، امّا غافل است از اينكه اين آقاي جوان همان امام زمان است . 🌹🌹🌹 در همان حال پيرزني وارد مغازه شد که قفلي براي فروش آورده بود رو به پيرمرد كرد وگفت:اين قفل را از من به چند مي خري؟ مرد نگاهي به قفل كرد و گفت: قيمتش هشت شاهي است ،من از شما به هفت شاهي مي خرم ،يك شاهي هم براي استفاده براي من. 🌺🌺🌺🌺 پيرزن تعجب كرد و گفت: مرا مسخره مي كني؟ از اول بازار تا اينجا هر مغازه اي نشان دادم بيشتراز دو شاهي از من نخريدند، امّا شما به هفت شاهي؟! مرد گفت: دروغ نمي گويم قفل را بده پولش را بگير، قيمت واقعي اش همين است. پيرزن خوشحال هفت شاهي را گرفت ورفت. 👌👌👌 امام زمان رو به عالم كرد وفرمود: فلاني چند نفر در ميان كاسبان مثل اين پيرمرد سراغ داري كه اين قدر اهل انصاف باشد، سر مردم كلاه نگذارد، طالب دنيا نباشد؟ گفتم: آقا يك نفر هم سراغ ندارم، اين اولين كسي است كه مي بينم اينقدر اهل انصاف هست. آن گاه حضرت فرمود: فلاني نمي خواهد خودت را خسته كني و اين در و آن دربزني ، نميخواهد چله نشيني كني وعلوم غريبه ياد بگيري ،اين ها به درد نمي خورد ، برو خودت را بساز مثل اين پيرمرد. از سر سفره دنيا برخيز، اهل ايثار باش تو كه جاي ما را بلد نيستي، ما به سراغت مي آييم . عج .
دستگيري امام هشتم عليهم السلام از زائران در راه مانده : محدث نوري رضوان الله عليه نقل مي‌كند : يكي از خدمتگزاران حرم مطهر حضرت رضا عليه السلام گفت : در شبي كه نوبت خدمت من بود، در رواقي كه به دارالحفاظ معروف است، خوابيده بودم . ناگاه در خواب ديدم كه در حرم مطهر باز شد خود حضرت امام رضا عليه السلام از حرم بيرون آمدند و به من فرمودند :« برخيز و بگو مشعلي فروزان بالاي گلدسته ببرند، زيرا جماعتي از اعراب بحرين به زيارت من مي‌آيند و اكنون در اطراف « طرق » ( هشت كيلومتري مشهد ) بر اثر بارش برف راه را گم كرده‌اند برو به ميرزا شاه نقي متولي بگو مشعلها را روشن كند و با گروهي از خادمان جهت نجات و راهنمايي آنان حركت كنند .» آن خادم مي‌گويد : از خواب پريدم و فوري از جا برخاستم و مسؤول خدام را از خواب بيدار كرده و ماجرا را برايش گفتم او نيز با شگفتي برخاست و با يكديگر بيرون آمديم در حالي كه برف به شدت مي باريد مشعلدار را خبر كرديم و او به سرعت مشعلي روي گلدسته روشن كرد آنگاه با عده‌اي از خدام حرم به خانه‌ي متولي رفتيم و ماجرا را برايش شرح داديم سپس با گروهي مشعلدار به طرف طرق حركت كرديم نزديك طرق به زوار رسيديم . آنان در هواي سرد و برفي ميان بيابان گويي منتظر ما بودند . از چگونگي حالشان جويا شديم گفتند : ما به قصد زيارت حضرت رضا عليه السلام از بحرين بيرون آمديم امشب گرفتار برف و سرما شده و از راه خارج گشتيم و ديگر نمي‌توانستيم مسير حركت را تشخيص دهيم تا اينكه از شدت سرما دست و پاي ما از كار افتاد و خود را آماده‌ي مرگ نموديم . از مركب‌ها فرود آمديم و همه يك جا جمع شديم . فرش‌هايمان را روي خود انداختم و شروع به گريستن كرديم و به حضرت رضا عليه السلام متوسل شديم . در ميان مسافران مردي صالح و اهل علم بود . همين كه چشمش به خواب رفت، حضرت رضا عليه السلام را در خواب زيارت نمود ،كه به او فرمود : « برخيز ! كه دستور داده‌ام چراغ‌ها را بالاي مناره‌ها روشن كنند. شما به طرف چراغ‌ها حركت كنيد .» همه برخاستيم و به طرف چراغ‌ها حركت كرديم كه ناگاه شما را ديديم .» (2)               اي نفست چاره‌ي درماندگان               جزتوكسي نيست كس بي‌كسان       چاره‌ي ما ساز كه بيچاره‌ايم                گر توبراني، به كه روي آوريم      يار شواي مونس غمخوارگان               چاره‌ كن اي چاره‌ي بيچارگان    قافله شد، بي كس ما ببين                اي كس ما بي‌كسي ما ببين          پيش تو با ناله وآه آمده‌ايم                    معتغذر از جرم و گناه آمده‌ايم امام رضا علیه السلام   .
شفاي عالمي وارسته توسط امام هشتم عليه السلام و اعطاي كرامت به وي آيه الله وحيد خراساني نقل كرد : مدت بيست سال در مدرسه حاج حسن مشهد تحت سرپرستي مرحوم حاج شيخ حبيب الله گلپايگاني - كه سال‌ها در مسجد گوهر شاد امام جماعت بود - بودم . ايشان روزي به من فرمود : « مدتي در تهران مريض و بستري شدم . روزي به جانب حضرت رضا عليه السلام رو كرده گفتم : آقا ! من چهل سال تمام پشت در صحن، در سرما و گرما ،‌سجده‌ي عبادت پهن كرده ،نماز شب و نوافل مي خواندم و بعد خدمت شما شرفياب مي گشتم حال كه بستري شده‌ام، به من عنايتي بفرماييد . ناگاه در همان حال بيداري ديدم در باغ و بستاني خدمت حضرت رضا عليه السلام قرار دارم ايشان از داخل باغ گلي چيده به دست من دادند من آن گل را بوييدم و حالم خوب شد جالب‌تر آن كه دستي كه حضرت رضا عليه السلام به آن دست گل داده بودند، چنان با بركت بود كه بر سر هر بيماري مي‌كشيدم، بي‌درنگ شفا مي‌يافت ! البته در همان روزهاي نخست با يك مرتبه دست كشيدن بيماري‌هاي صعب العلاج بهبود مي يافت، ولي بعد از مدتي كه با اين دست با مردم مصافحه كردم، آن بركت اوليه از دست رفت و اكنون بايد دعاهاي ديگري را نيز بر آن بيفزايم تا مريضي شفا يابد .» آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند آيا بود كه گوشه‌ي چشمي به ما كنند؟ امام رضا علیه السلام    .
. کرامات حضرت رقیه معجزه حضرت رقیه (س) به داد زن فرانسوی رسید حجه الاسلام والمسلمین علیرضا توحیدلو، روایتی خواندنی از عنایت حضرت رقیه (س) به زن فرانسوی را نقل کرده اند، که در ادامه می خوانید. معجزه حضرت رقیه (س) به داد زن فرانسوی رسید به گزارش افکارنیوز ، نقل است یکی از علماء که خود اهل منبر بوده و در فن و خطابه و گویندگی از مشاهیر است،و مکرر برای زیارت قبر حضرت رقیه بنت الحسین( سلام الله علیها ) به شام رفته است، روی منبر نقل می ‌کرد: درحرم حضرت رقیه (سلام الله علیها ) زن فرانسوی را دیدند که دو قالیچه گران قیمت به عنوان هدیه به آستانه مقدسه آورده است. مردم که می دانستند او فرانسوی و مسیحی است از دیدن این عمل درتعجب شدند و با خود گفتند که چه چیز باعث شده که یک زن نا مسلمان به این جا آمده وهدیه قیمتی آورده است. چنین موقعی است که حس کنجکاوی در افراد تحریک می ‌شود. روی همین اصل از او علت این امر را پرسیدند و او در جواب گفت : همان گونه که می ‌دانید من مسلمان نیستم، ولی وقتی که از فرانسه به عنوان ماموریت به این جا آمده بودم در منزلی که مجاور این آستانه بود مسکن کردم. اول شبی که می ‌خواستم استراحت کنم صدای گریه شنیدم . چون آن صداها ادامه داشت وقطع نمی ‌شد، پرسیدم این گریه وصدا از کجاست ؟ در جواب گفتند : این گریه‌ها از جوار قبر یک دختری است که در این نزدیکی مدفون شده است . من خیال می ‌کردم که آن دختر امروز مرده و امشب دفن شده است. که پدرو مادر وسایر بازماندگان وی نوحه سرایی می ‌کنند . ولی به من گفتند الان متجاوز از هزار سال است که از مرگ و دفن او می ‌گذرد. برشگفتی من افزوده شد و با خود گفتم که چرا مردم بعد از صدها سال این گونه ارادت به خرج می ‌دهند ؟ بعد معلوم شد این دختر با دختران عادی فرق دارد، او دختر امام حسین( سلام الله علیها ) است ... که پدرش را مخالفین ودشمنان کشته‌ اند وفرزندانش را به این جا که پایتخت یزید بوده به اسیری آورده‌اند و این دختر درهمین جا از فراق پدر جان سپرده ومدفون گشته است . بعد از این ماجرا روزی به این جا آمدم. مردم زهر سو عاشقانه می ‌آیند ونذر می کنند و هدیه می ‌آورند ومتوسل میشوند. محبت او چنان در دلم جا کرد که علاقه زیادی به وی پیدا کردم. پس از مدتی به عنوان زایمان مرا به بیمارستان و زایشگاه بردند. پس از معاینه به من گفتند کودک شما غیر طبیعی به دنیا می آید و ما ناچاراز عمل جراحی هستیم. همین که نام عمل جراحی را شنیدم ، دانستم که در دهان مرگ قرارگرفته‌ ام . خدایا چه کنم،‌ خدایا ناراحتم ، گرفتارم چه کنم،‌ چاره چیست ؟ واندیشیدم که، چاره‌ای بجز توسل ندارم،‌و باید متوسل شوم ..... معمولا انسان گرفتار چاره ای جزء توسل نمی یابد.لذا به ناچار دستم را به سوی این دختر دراز کرده و گفتم، خدایا،‌ به حق این دختری که دراسارت کتک و تازیانه خورده است وبه حق پدرش، که امام برحق ونماینده رسولت بوده است و او را ازطریق ظلم کشته ‌اند قسم می ‌دهم مرا از این ورطه هلاکت نجات بده ... آنگاه خود این دختر رامخاطب قرارداده و گفتم، اگر من از این ورطه هلاکت نجات یابم 2 قالیچه قیمتی به آستانه‌ات هدیه می ‌کنم. خدا شاهد است پس از نذر کردن ومتوسل شدن،‌طولی نکشید برخلاف انتظار اطبا ومتصدیان زایمان،‌ ناگهان فرزند به طور طبیعی متولد شد واز هلاکت نجات یافتم . اینکه نیز به عهد ونذرم وفا کرده وقالیچه‌ها راتقدیم می کنم. منبع؛کتاب توسلات - راه امیدواران صفحه ۱۶۱ .
این،‌ دختر سه ساله‌ام رقیه است ! جناب حجه الاسلام و المسلمین ذاکر اهل بیت عصمت و طهارت (ع) آقای حاج شیخ محمد علی برهانی فریدونی کرامتی را به دفتر انتشارات مکتب الحسین (ع) فرستاده‌اند و در آن مرقوم داشته‌اند: طبق امر مطاع جناب مستطاب حجه الاسلام و المسلمین ونخبه المتقین آقای حاج شیخ علی ربانی خلخالی ( دامت توفیقاته) کرامتی را که حدود سی و چهار سال قبل دریکی از مجالس سوگواری حضرت سید الشهدا(ع) از زبان شیوای خطیب محترم جناب آقای حاج سید عبدالله تقوی شفاها شنیده‌ام نقل می‌کنم. جناب تقوی، که یکی از وعاظ تهران و از اشخاص بااخلاص ونوکران بی‌ریا و عاشق دلباخته جد مظلومش امام حسین (ع) بودند ، فرمودند: من چندین سال است که درتهران در مجالس و محافل ومنازل منبر می‌روم وافتخار نوکری جد مظلومم،‌امام حسین (ع) ، را دارم. یکی از شبها که حدود ساعت 9 شب پس ازختم منبر به منزل برمی‌گشتم صدای زنگ تلفن بلند شد. گوشی را برداشتم،‌دیدم یکی از دوستان است. به بنده فرمود فلان شخص بازاری ، به رحمت خدا رفته و فردا بعد از ظهر در فلان مسجد،‌مجلس ترحیم اوست. من شما را برای منبر رفتن درختم آن مرحوم به فرزندان متوفی معرفی کرده‌ام،‌سر ساعت 3 ( یا 4) بعد از ظهر آنجا حاضر ومهیای منبر رفتن باشید. درهمان حال بنده به یادم آمد که روز گذشته در خیابان .... وکوچه .... که نام آنها درحافظه این حافظه این حقیر نمانده است روضه ماهیانه خانگی خواندم وخانمی درهمان مجلس با التماس به من گفتندکه فردا عصر درهمین ساعت یعنی مثلا ساعت 4 درهمین کوچه،‌ خانه روبرو به منزل ماتشریف بیاورید . من حاجتی دارم ونذر کرده‌ام سفره حضرت رقیه خاتون(ع) را بیندازم وشما باید روضه توسل به آن خانم کوچک وعزیز کرده امام حسین (ع) را بخوانید. من هم به وی قول دادم که سر ساعت موعود می‌آیم . خلاصه، درتلفن به دوستم گفتم من فردا قول قبلی داده‌ام درمنزلی روضه حضرت رقیه خاتون (ع) رابخوانم. دوستم گفت ای آقا،‌ من خواستم خدمتی به شما کرده باشم!‌شما چه فکر می‌کنید؟! پیش خود فکر کردم که من بایدچندین مجلس،‌ روضه حضرت رقیه وحضرت علی اصغر (ع) را بخوانم تا سی تومان پول به من بدهند! این یک تاجر سرمایه‌دار است که فوت شده،‌لااقل پول خوبی به من می‌دهند. به هر حال از رفتن به منزل آن زن منصرف شده، رفتم در رختخواب خوابیدم و به خواب رفتم. درعالم خواب دیدم در خیابان،‌ سر نبش همان کوچه‌ای که دیروز درآنجا روضه خوانده بودم،‌یک سید نورانی ایستاده و دست یک دختر سه ساله‌ای راهم در دست دارد . باهم سلام و تعاریف کردیم و من از او سوال کردم : نام شریفتان چیست و درکجای تهران سکونت دارید؟ پاسخ داد: من درهمه مجالس سوگورای خودم حاضر می‌شوم و این دختر هم دختر سه ساله من رقیه است . شما ما خانواده را به مادیات و دنیا نفروشید . چرا این زن را پس از آنکه به وی قول دادید درمنزلش روضه بخوانید،‌چشم انتظار گذاشتید ؟ چرا به خاطر اینکه آن حاجی بازاری که فوت شده و وارثش پول بیشتری به تو می‌دهند می‌خواهی خلف وعده بکنی؟!‌ و بنا کرد بشدت گریه کردن و با آن دختر به سمت همان خانه‌ای که آن زن منتظر من بود رفتند . من بیدار شدم و به دوستم تلفن کردم . حدود ساعت 2 بعد از نصف شب بود . با گریه به او گفتم : فلانی، فردا برای مجلس ترحیم آن حاجی،‌منتظر من نباشد، که به هیچ وجهی نخواهم آمد . فردا نیز سر ساعت به منزل آن خانم رفتم و روضه مصیبت حضرت رقیه (ع) خاتون را خواندم وقضیه را هم روی منبر گفتم . هم خودم وهم مستعین ،‌شدیدا منقلب گشته وگریه بی‌سابقه‌ای برما حاکم شد، به طوری که بعد از ختم روضه هم باز همگان به شدت گریه می‌کردیم و بوی عطر خوشی فضای خانه را فراگرفته بود وتا به حال چنین حالی درخود ندیده بودم. احقر الناس مخلصکم محمد علی برهانی فریدنی مرغ دلم خرابه شام آرزو کند آن دختری که قبله ارباب حاجت است تاریکی خرابه به چشمان اشکبار خونین چه دیدراس پدر را رقیه خواست خوابید درخرابه که تا کاخ ظلم را تا باسه ساله دخترکی گفتگو کند حاجت رواست هر که بدین قبله رو کند باراس باب شکوه زجور عدو کند با اشک خویش خون زرخش شستشو کند باناله یتیمی خود زیروروکند با فورواد مطالب در اجر معنوی سهیم باشیم 🌹🌺🌹
▪️🔳 ◾️ 😔😔😔😭😭😭 🌴دفن شدن حضرت رقیه (س) با غل و زنجیرهای اسارت... در حکایت ملا محمدهاشم خراسانی و نبش قبر حضرت رقیه سلام الله علیها توسط ایشان به منظور ترمیم قبر و رفع آب‌گرفتگی مضجع شریف حضرت رقیه (سلام الله علیها) در سال ۱۲۸۰ هجری، نقل شده است؛ جناب ملا سید هاشم بعد از نبش قبر ایشان، مدام از شدت گریه و غصه غش می‌کرد. چون او را به هوش می‌آورند، قضیه زنجیر را به مردم می‌گفت و می‌فرمود؛ بدن مطهّر ایشان در پارچه سیاهی کفن شده بود. بخشی از صورت منّور ایشان را دیدم که هنوز از آثار سیلی، کبود و مجروح بود، همچنین یک زنجیر کوچکی هم به گردن آن بانو بسته بودند. سپس به همراه شیون ایشان، صدای ضجه و زاری از مردم بر می‌خواست. 📚اسرار الشهادة، صفحه ٤٠٦. 📚منتخب التواریخ، صفحه ۳۸۸. 📚مقتل جامع مقدم، جلد ۲، صفحه ۲۰۸. 📚تراجم اعلام النساء، جلد ۲، صفحه ۱۰۳ .
نویسنده کتاب ستاره درخشان شام از قول آیت اللّه حاج سید مهدي حسینی لاجوردي نقل می کند که فرمود سوریه داشتم، در مغازه اي نزدیک مسجد اَمَوي، چند جلد کتاب خطی بسیار قدیمی از جمله نهج البلاغه اي به خط یکی از علماي سال 600 ه . ق دیدم. با توجه به قیمت بالایی که فروشنده می گفت، پرداخت مبلغ آن براي من ممکن نبود. به حرم حضرت رقیه علیهاالسلام رفتم و به حضرتش متوسل شدم. در هنگام برگشت از جلوي مغازه می گذشتم، فروشنده صدا زد: سیّد بیا! می خواهم این کتاب ها را به هر قیمتی که می خواهی بخري! قیمت مناسبی به او دادم و کتاب ها را خریدم. در حال حاضر آن کتاب ها در 1«. یکی از کتاب خانه هاي عمومی قم موجود است . 1 . ستاره درخشان شام، ص 274
‍ ⏺ذکر و توسل و روضه_شب تاسوعا 94_روضه حضرت ابوالفضل علیه السلام_حاج حسن خلج_ (دلمو دریای ماتم می کنم قدم و روی تن خم می کنم نگاه کن با چه مصیبتی دارم از رو خاکا تنتو جمع می کنم..)۲ حسین... پاشو از جا که دیگه دخترم آواره نشه تا میون این سپاه صحبت گوشواره نشه *دستور داد برید همه سر ها رو از بدن ها رو جدا کنید سرها ببرید بیایید رو نیزه ها سوار کنید اومدن گفتن امیر یه سر رو نیزه بند نمی شه چنان فرق متلاشی شده.. از بس که زخم و جای عمودش عمیق بود تنها سری بود که ز پهلو ... حسین... می دونی چرا عباس اینطور خواست؟چون اگه سر درست نصب می شد رو نیزه هی چشم تو چشم سکینه می شد هی چشم تو چشم رباب می شد هی چشم تو چشم رقیه می شد عباس طاقت نداره .... هر کجا نشستی فریاد بزن غریب حسین...حسین.... هشتاد و چند سالشه هنوز کربلا ساکنه خیلیلاتون می شناسیدش،کفشدار سابق قمر بنی هاشم ،شیخ عباس کشوان ؛تو حرم آقا قمر بنی هاشم بودیم،سر شب بود باید درهارو می بستیم داشتیم زوار رو بیرون می کردیم در ها رو ببندیم یک وقتی دیدم یکی از خانم های عرب از این خانم های عرب بیابانی بچش تو بغلشه با عجله اومد تو،گفتم خانم برو،حرم تعطیله داریم می بندیم،دیدم اصلا گوشش بدهکار نیست،اومد دور ضریح قمر بنی هاشم،هی می گه یا ابوفاضل،یا ابوفاضل،یا ابوفاضل ادرکنی،یا ابوفاضل ادرکنی،یا ابوفاضل ادرکنی.. خدام اومدن،خانم بیا برو بیرون دلم سوخت برااین خانم دیدم حال خوشی داره زیارت می کنه،من بزرگتر از خدام بودم بهشون گفتم کاریش نداشته باشید،شما که الان می خواهید نظافت بکنید ،کارتون بکنید کارتون تموم شد من خودم اینو بیرون می کنم بذارید زیارت بکنه،مشغول کار شدیم یک نیم ساعتی گذشت،من دیدم،حواسم بهش بود،دور ضریح می گرده یا ابوفاضل ،یا ابوفاضل.. دیدم خسته شد،بچشو گذاشت زمین،خودش تنهایی داره می گرده یا ابوفاضل،یا ابوفاضل.. منم مشغول کار شدم یک نیم ساعتی گذشت،کارام تموم شد، اومدم سراغش ببینم اگر هنوز داره طواف می کنه نرفته بگم برو دیدم پایین ضریح قمر بنی هاشم نشسته سرشو تکیه داده به ضریح چادرشو کشیده رو صورتش خوابیده.. اومدم کنارش دخترم پاشو دیدم جواب نمی ده،خانم پاشو می خوام در حرم رو ببندم دیدم جواب نمی ده،گفت گوشه چادرشو گرفتم کشیدم،گفتم خانم پاشو ؛نگاه کردم دیدم بچه اش هم داره دست و پا می زنه گفتم پاشو این بچه ناراحته،این بچه شیر می خواد،این بچه کار داره،پاشو بچه ات رو بردار؛ گفت: تا گفتم بچه کار داره چشماشو باز کرد،گفت پس زنده شد؟!! گفت سه روز پیش مرده به من می گن برو دفنش کن، گفتم باید اول برم حرم عباس ... یا ابوفاضل ... برادرم خواهرم گمان نکنی برا عباس کاری داره زنده کردن این برا من و شماست که خیلی مهمه،عباس یک گوشه چشمش هزاران مرده رو زنده می کنه.تو حرم قمر بنی هاشم روضه می خوند، منبری معروف رو منبر گفت : اشتباه کرد،گفت من نمی دونم از نظر مقامات سلمان بالاتره یا عباس بالاتره"شب خواب امیر المومنین رو دید آقا بهش فرمود چطور نمی دونی؟ اگه عباس من به اولین و آخرین نگاه کنه همه رو سلمان می کنه،همه رو ابوذر می کنه، امشب دامن قمر بنی هاشم رو بگیریم،بگیم آقا جان شما راست می گی مرده زنده کنی،دل مرده منو زنده کن،آقا می ترسم یک روز اسم حسین بیاد این دل نلرزه می ترسم یک روز اسم حسین بیاد این چشم منقلب نشه آقا به داد ما برس.. یا ابوالفضل ابوالفضل ابوالفضل ....* اما مزدِ این وفا و ارادتِ عباس رو ،فقط مادرِ اربابمون ،حضرت زهرا میتونه بده...چطور؟ روایت میگه توی عرصهء محشر ،آقا رسول الله می فرماید:علی جان ،برو به فاطمه بگو از اسبابِ شفاعتِ امتم هرچی داره بیاره...اونوقت فاطمه س می فرماید :دو دستِ قلم شدهء عباسم برای شفاعت کافیه... هرچی ارادت داری اسمِ پسرش رو صدا بزن....حسین..حسین
. عطر بهشت می‌وزد از آستانه‌ات گل می‌طراود از در و دیوار خانه‌ات پنهان شده است قدر تو مانند قبر تو ای بی‌نشانه کیست که دارد نشانه‌ات؟ مردی که از تبسم تو شعر میسرود مبهوت می‌شد از غزل عاشقانه‌ات یکتایی و برای تو همتا فقط علیست سوگند میخورم به خدای یگانه‌ات در کوثر زلال تو تکثیر می‌شویم از دل نرفتنی‌ست غم جاودانه‌ات بانو چگونه میشود از اشک تر نشد وقتی که مرثیه است هوای ترانه‌ات بعد از تو خاک بر سر این روزگار باد آتش چرا نشسته بر این آشیانه‌ات بعد از تو ، جای خالی تو گریه میکند با اهل خانه‌ی تو گرفته بهانه‌ات صبر علی رسید به‌پایان همینکه خواست تنها میان خاک سپارد شبانه‌ات دست خدا سپرد به دست خدا تو را آری زمین گرفت ز دست زمانه‌ات ........ سالها پیش در این شهر، درختی بودم یادگار کهن از دورۀ سختی بودم هرگز از همهمۀ باد نمی‌لرزیدم سایه‌پرودِ چه اقبال و چه بختی بودم به برومندیِ من بود درختی کم‌تر رشد می‌کردم و می‌شد تنه‌ام محکم‌تر من به آیندۀ خود روشن و خوش‌بین بودم باغ را آینه‌ای سبز به‌ آیین بودم روزها تشنۀ هم‌صحبتیِ با خورشید همه‌شب هم‌نفسِ زهره و پروین بودم ریشه در قلب زمین داشتم و سر به فلک برگ‌هایم گلِ تسبیح به لب، مثل ملَک ...ناگهان پیک خزان آمد و باد سردی باغ شد صحنۀ طوفان بیابان‌گردی در همان حال که احساس خطر می‌کردم، نرم و آهسته ولی با تبر آمد مردی تا به خود آمدم، از ریشه جدا کرد مرا ضربه‌هایش متوجّه به خدا کرد مرا حالتی رفت که صد بار خدایا کردم از خدا عاقبت خیر تمنّا کردم گر چه از زخمِ تبر روی زمین افتادم آسمان‌سِیر شدم، مرتبه پیدا کردم از من سوخته‌دل بال و پری ساخته شد کم‌کم از چوب من، آن‌روز دری ساخته شد تا نگهبان سراپردۀ ماهم کردند، هر چه «در» بود در آن کوچه، نگاهم کردند از همان روز که سیمای علی را دیدم همه‌شب تا به سحر چشم به‌راهم کردند مثل خود تشنۀ سیراب نمی‌دیدم من این سعادت را در خواب نمی‌دیدم من بارها شاهد رُخسار پیمبر بودم مَحرم روز و شبِ ساقی کوثر بودم تا علی پنجه به این حلقۀ در می‌افکند به‌خدا از همهٔ پنجره‌ها سر بودم دست‌های دو جگر‌گوشه که نازم می‌کرد، غرق در زمزمه و راز و نیازم می‌کرد به سرافرازی من نیست دری روی زمین متبرّک شدم از بال و پر روح‌الامین سایۀ وحی و نبوت به سرم بوده مدام به‌خدا عاقبت خیر، همین است همین هر زمانی که روی پاشنه می‌چرخیدم جلوۀ روشنی از نور خدا می‌دیدم از کنار در، اگر فاطمه می‌کرد عبور موج می‌زد به دلم آینه در آینه، نور سبزپوشان فلَک، پشت سرش می‌گفتند «قل هو‌الله احد»، چشم بد از روی تو دور سورۀ کوثری و جلوۀ طاها داری «آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داری» دیدم از روزنِ در، جلوۀ احساسش را دست پرآبله و گردش دستاسش را دیده‌ام در چمن سبز ولایت، هرروز عطر اَنفاس بهشتی و گل یاسش را زیر آن سقف گِلین، عرش فرود آمده بود روح، همراه ملائک به درود آمده بود هر گرفتار غمی، ‌حلقه بر این در می‌زد هر که از پای می‌افتاد به من سر می‌زد آیۀ روشن تطهیر در این کوچه، مدام شانه در شانۀ جبریلِ امین پر می‌زد یک طرف شاهد نجوای یتیمان بودم یک طرف محو شکوفایی ایمان بودم من ندانستم از اوّل، که خطر در راه ‌است عمر این دل‌خوشی زودگذر کوتاه ‌است دارد این روز مبارک، شب هجران در پی شب تنهایی ریحان رسول‌الله ‌است مانده بودم که چرا آینه را آه گرفت؟ یا پس از هجرت خورشید، چرا ماه گرفت؟ رفت پیغمبر و دیدم که ورق برگشته مانده از باغ نبوت، گلِ پرپر‌گشته مَهبط وحی جدا گِریَد و، جبریل جدا مسجد و منبر و محراب و حرم، سرگشته هست در آینۀ باغ خزان‌دیده، ملال نیست هنگام اذان، صوت دل‌انگیز بلال همه حیرت‌زده، افروختنم را دیدند دیده بر صحن حرم دوختنم را دیدند بی‌وفایان همه، آن‌روز تماشا کردند از خدا بی‌خبران سوختنم را دیدند سوختم تا مگر از آتش بیداد و حسد، چشم‌زخمی ‌به جگر گوشۀ یاسین نرسد هیچ آتش به جهان این همه جان‌سوز نشد شعله این‌قدر، فراگیر و جهان‌سوز نشد جگرم سوخت، ولی در عجبم از شهری، که دل‌افسرده از این داغ توان‌سوز نشد آه از این شعله که خاموش نگردد هرگز داغ این باغ، فراموش نگردد هرگز سوخت در آتشِ بیداد رگ و ریشه و پوست پشت در این علی است و همۀ هستی اوست یادم از غفلت خویش آمد و با خود گفتم حیف آن روز به نجّار نگفتم، ای دوست: تو که در قامت من صبر و رضا را دیدی، بر سر و سینۀ من میخ چرا کوبیدی؟ همه رفتند و به جا ماند درِ سوخته‌ای دفتری خاطره از آتشِ افروخته‌ای سال‌ها طی شد از آن واقعۀ تلخ و، هنوز هست در کوچه ما چشمِ به در دوخته‌ای تا بگویند در این خانه کسی می‌آید «مژده، ای دل که مسیحا نفسی می‌آید»
ملک دلم همین که به نام حسین شد عبدی گناهکار غلام حسین شد آرامشی نداشت وجودم به هیچ وجه تا که به اذن فاطمه رام حسین شد قند مکرر اسم "حسین" است، والسلام شیرین ترین کلام، کلام حسین شد «با یک سلام صبح به ارباب بی کفن » روزم پر از جواب سلام حسین شد یادم نمی رود که خدا هر زمان ز من قهرش گرفت، واسطه نام حسین شد یک شب دوباره نوکری آمد به خواب من حرفش دوباره حرف مرام حسین شد نوکر از آب خوردن خود آب می شود بین دو نهر؛ آب، حرام حسین شد 🔸شاعر: .................. یا حسین ع دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم فردا که کسی را به کسی کاری نیست دامان حسین اگر نگیرم چه کنم ................ .
# اخر مجلس مولودی سبک تیتراژ اخبار سراسری. مخصوص مجالس مولودی خواهران صابخونه صابخونه خسته نباشی ایشالله بزودی حاجت رواشی ایشالله بزودی کربلا باشی خوشبحال صابخونه عیدواورده توخونه مهمونامهموناخسته نباشید ایشالله بزودی حاجت رواشید ایشالله سال بعد کربلاباشید 👏 مداحا مداحا خسته نباشیم 👏 ایشالله بزودی حاجت رواشیم 👏 ایشالله بزودی کربلاباشیم 👏 ایشالله ایشالله ایشالله امام زمان ظهورکنه ایشالله مجلسمون صفابده حاجتامون روابشه دل همگی شاد بشه گره همه وابشه پسرامون دومادبشن دخترامون عروس بشن دومادای باحیابده عروسای باخدابده جوونامون خوشبخت بشن دکترمهندس بشن نوکراهل بیت بشن بی بچه هابچه بده دوقلو۴قلوبده ۴قلوکمه ۵قلوبده مریضامون شفابده گرفتاریاحل بشه یارانه ها زیاد بشه گرونیا ارزون بشه ایشالله داغ نبینیم هرکی میگه ایشالله مکه بره ایشالله مدینه بره ایشالله نجف بره ایشالله کربلا بره ایشالله کاظمین بره ایشالله مشهد بره ایشالله سامرابره ایشالله سوریه بره ایشالله خونه خدا ایشالله ایشالله ایشالله ایشالله تابرنامه بعدی توجشن دختراتون عروسی پسراتون کربلا رفتناتون مکه رفتناتون بازم میایم پیشتون دست علی یارتون خدانگهدارتون.... صاحبخونه صابخونه خسته نباشی
دوست دارم خاکم کنند تو کربلات امام حسین بمیرم گوشه ایوون طلات امام حسین دوست دارم وقتی که جون میاد تو گودی گلو یه نگاه کنم به اون قدو بالات امام حسین دوست دارم اسم قشنگت حرف آخرم باشه هی بگم جونم فدات جونم فدات امام حسین دوست دارم تموم عمر برم یه گوشه بنشینم بریزم اشکای چشمامو به پات امام حسین توکه آب بدست دشمنات دادی روا نبود تشنه لب جدا کنند سر از قفات امام حسین چرا انگشتر تو نشون ساربون دادی قربون کرامت و جود و سخات امام حسین یا حسین و یا حسین و یاحسین (۲) کربلا یا کربلا یاکربلا یا کربلا ( ۲)
غزل مصیبت امام صادق ۴ شیخ الائمه ام که شکستند حرمتم با هیزم آمدند شبانه زیارتم در احترام موی سپیدم همین بس است در بین شعله ها شد تکریم ساحتم من دست بسته بودم و یاران به خواب ناز آنجا کسی نبود نماید حمایتم من مرد بودم این شد و ای وای مادرم این تنگنای کوچه نماید اذیتم سجاده ام کشید وبماند چگونه برد خاکی شده زکینه لباس عبادتم بادست بسته ،پای برهنه ، نفس زنان مرکب دوانیش بخدا برد طاقتم خوردم زمین و ناله زدم عمه جان مدد قدری کمان چو قامت تو گشته قامتم در بین راه گشته پریشان محاسنم از بسکه دست بسته زمین خورده صورتم تفسیر مقتل «قبض شیبه » شده این صورت کبود و رخ پر جراحتم اینجا جفا به ماشد و معجر کشی نشد غمهای کربلا زده لطمه به غیرتم علیه السلام .
امام زمان(عج)_مناجات چون ز چشم تو بیفتم به خطا می افتم بی تو ای یار به گرداب بلا می افتم راهِ طولانی و عمرِ کم و من بی توشه رویگردان چو شوی، زود ز پا می افتم من ترا دارم و راهِ دگران را پویم! بیخودی نیست که در دام هوا می افتم اغنیا را سر تعظیم فرود آوردن! وای از آندم که ز چشم فقرا می افتم ذره ای وسوسه یک عمر عبادت را بُرد منهم از لحظهٔ غفلت به جفا می افتم به وفا کلبِ درِ خانهٔ تو می مانم با تو رو راست نباشم، ز وفا می افتم صوتِ این الرجبیون به فلک پیچیده تا به کِی از رهِ ارباب جدا می افتم بگذارید بمانم درِ میخانه عشق دور از روضه من از کرب و بلا می افتم آه از روضهٔ آن عمهٔ مضروبهٔ تو یادِ چشمان ترت صبح و مسا می افتم مادری گفت که در هر شب جمعه به حسین نالم آنقدر که دیگر ز نوا می افتم میکنم لحظه شماری که ببینم آخر پیش پای تو من از پای کجا می افتم .
‍ مناجات و توسل زیبا_ امامِ زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف _ حاج حسین سازور ➖☘➖☘➖☘➖☘➖☘➖☘➖☘ السلامُ علیکَ  یَا اباصالحَ المَهدی یَاسُرُورَ الْعَارِفِینَ یَامُنَى الْمُحِبِّینَن *ای آرزویِ محبان ...*  یَاأَنِیسَ الْمُرِیدِینَ یَاحَبِیبَ التَّوَّابِینَ یَا رَازِقَ الْمُقِلِّینَ *ای روزی دهندۀ تهی دستان ...*  یا رَجاَّءَ الْمُذْنِبینَ*ای امیدِ گنهکاران ...*یا قُرَّهَ عَیْنِ الْعَابِدِینَ، یَا مُنَفِّسُ عَنِ الْمَكْرُوبِینَ *ای دلگشایِ غمزدگان ...*یَا مُفَرِّجَ عَنِ الْمَغْمُومِینَ یا اِلهَ اَلاَوَّلینَ وَ اَلاخِرینَ ... غریبِ کویِ وصالُ به شوقِ دیدارم دلم هوایِ تو کرده کجایی ای یارم ... *ای سری به من بزن آقا ... دلم خیلی گرفته ... پسرِ فاطمه ... کارم از گریه گذشته آقا ... پسرِ نرجس خاتون کجایی آقا ... روزای پایانی ماهِ شعبان ...* غریبِ کویِ وصالُ به شوقِ دیدارم دلم هوایِ تو کرده کجایی ای یارم ... زدرد دوریِ تو ، بی قرارُ سرگردان سرشکِ خونِ جِگر زدیده می بارم ... دمی وصالِ تو را ای نگارِ خیمه نشین به قیمتِ همه هستی ام خریدارم ... رُخَت کشیده ام هر شب به صفحۀ مهتاب به تابِ مویِ تو شب تا سحر گرفتارم ... تمامِ ثروتِ من یک کلافی از اشک است به عشقِ نیمه نگاهی به سمتِ بازارم *دیدن جمعیتِ بازارُ شکاف ، پیرزنِ خمیده ای عصازنان . گفتن تو چی میخوای؟ گفت منم اومدم یوسف بخرم ..." چی آوردی ؟ کیسۀ زَرت کو؟ گفت من همین کلافُ آوردم ... گفتن برو این همه پول آوردن برا خریدِ یوسف ... پیرزنِ گفت میدونم ... خواستم اسمِ منم تو خریدارای یوسف بنویسن .... پسرِ فاطمه .... * بیا بیا گلِ نرگس که بی تو میمیرم عزیزِ عسکری ای کوکبِ شبِ تارم ... مدالِ نوکری ام هدیه ای زمادرِ توست به کویِ دلشدگان ، گشته ای تو دلدارم کجا روم به که گویم ، چقدر آقایی به هر بلایِ زمانه خوشم تو را دارم از آن دمی که جسارت شده به قبرِ علی چگونه نالۀ خود در گلو نگه دارم .... ولی شبیه علمدارِ با وفایِ حسین دو دستِ صبرُ ادب رویِ سینه بگذارم به آن غبارِ نشسته به پرچمِ ارباب پِیِ اشاره ای از سویِ آن سپهدارم دِلم شکسته و چون شمعِ بی صدا سوزم در انتظارِ تو امشب تا سپیده بیدارم اگر که مرگ مَجالم به یاریِ تو نداد سری بزن به مزارم ، امیرُ سالارم در عاشقی نَبُوَد نعمتی ازین بهتر که چشمِ تو سحری  شود خریدارم ➖➖➖➖➖➖➖➖
صلوات امام حسین(ع) بر میوۀ قلب و جانِ زهرا صلوات رخسارِ حسین،آن مه زیبا صلوات تقدیم و نثارِ میهمانان عزیز بر احمد و بر علیّ و زهرا صلوات ........................... بر آنچه که شد هادىِ فطرس صلوات خوانیم به دل شادى فطرس صلوات میلاد حسین عید آزادى اوست بر لحظه ى آزادى فطرس صلوات ........................... بی حبِّ علی و آل او در عرصات هرگز نخرند از کسی صوم و صلات در حشر نتیجه می دهد عشق حسین دیگر همه هیچ بر محمد صلوات .......................... بر روی حسین نور داور صلوات بر موی ابوالفضل دلاور صلوات میلاد حسین است و ابوالفضل رشید بفرست تو بر این دو برادر صلوات ........................ به گل احمر صدیقه زهرا صلوات به صفا بخش دل سید بطحا صلوات به نکو مظهر حریت و ایمان و شرف به حسین بن علی شافع فردا صلوات ........................ رخســار شـــــهیدِ کربلا را صلوات ســالارِ قیـــامِ نینـــــــوا را صلوات جانها به فـــدای نـامِ والای حسین آن نورِ دو چشمِ مصطفی را صلوات ------------------ ســــالارِ شــهیـــــدِ کربـلا را صــــــلوات تقــــــدیـــــم بـر آن نــگارِ والا صـــــلوات او زینت عرش و زینت دوشِ نبیـســـت بـر زینـت عرش؛ آن دلارا صــــــــــلوات ---------------------- شیران دلیر کربلا را صلوات آن جمعِ خیام نینوا را صلوات بر ساقیِ لشکر و علمدار سپاه تقدیم به نورِ چشمِ زهرا صلوات
شعر مناجات امام حسین(ع) -( كليم اگر دعا كند بي تو دعا نمي شود ) كليم اگر دعا كند بي تو دعا نمي شود مسيح اگر دوا دهد بي تو دوا نمي شود اگر جدايي اوفتد ميان جسم و جان من قسم به جان تو دلم از تو جدا نمي شود گريه كنم اگر همي بهر تو گريه مي كنم ور نه ز ديده ام عبث اشك رها نمي شود گرد حرم دويده ام صفا و مروه ديده ام هيچ كجا براي من كرب و بلا نمي شود گشته به هر زمان زمين سرخ ز خون اهل بيت خون كسي چو خون تو خون خدا نمي شود كسيكه گشت گرد تو گرد گنه نمي رود پيرو خط كربلا اهل خطا نمي شود عمر گذشت و قسمتم نشد روم كرببلا حاجت اين شكسته دل چرا روا نمي شود جز سر غرقه خون تو كه شد چراغ قافله راس بريده بر كسي راهنما نمي شود   شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
محرم بی فایده ست روضه و ماتم بدون تو بی فایده ست اشک دمادم بدون تو ای منتقم.... جان عمو جان تان بیا بی فایده ست ماه محرم بدون تو چنگی به دل نمیزند آقای غصه دار بیرق-علم - سیاهی و پرچم بدون تو در حیرتم چگونه حسین زمانه ام روی کتیبه سر بگذارم بدون تو ماه محرم آمده است محتشم بخوان "باز این چه شورش است..."درعالم بدون تو مزه نمی دهد که دو ماه عزا شوم سینه زن حسینیه ی غم بدون تو دارم زفرط غصه وغم آب میشوم درپای روضه های "مقرم " بدون تو
«اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ» آغاز محرم عاشقانت میفروشند عیش را,غم میخرند دل به پاى روضه میریزند ماتم میخرند باز هم شیر حلال مادران تاثیر کرد بچه ها دارند از بازار پرچم میخرند "مثل خاروخس در این سیل به راه افتاده ایم" باز درهم آمدیم و باز درهم میخرند ماه ها در یک طرف ماه محرم یک طرف بیشتر از ماه ها ماه محرم میخرند اشک ما اینجا فقط این قدر قیمت یافته ورنه جاى دیگرى عرضه کنى کم میخرند تا تو را داریم ما, داراترین عالمیم بچه هاى ما در این خانه حاتم میخرند این طرف گریان شدیم و آن طرف آباد شد اشک کالایى ست که در هر دو عالم میخرند گریه بر مظلوم تکوینا تقرب آور است در حسینیه مرا,حتى نخواهم, میخرند مطمئنا روضه اى یا گریه اى در کار هست هر کجا عصیانى از فرزند آدم میخرند عده اى دم میدهند و عده اى دم میزنند پنج تن هم این وسط دارند از دم میخرند گریه کن زهراست,ما تنها سیاهى لشگریم باز با این حال اداى گریه را هم میخرند .
شعر مدح حضرت سيدالشهداء (ع) اول ماه سپردم گره ها را به حسین نفس سینه زن کرببلا را به حسین دستم از گریه ی ماه رمضان کوتاه است برسانید من بی سر و پا را به حسین جور عشاق کشیدن هنر معشوق است درد دادند به ماها و دوا را به حسین پنج تن موقع حاجات دو عالم فوراً میکشانند سرانجام دعا را به حسین آدم از خیر بهشتی که در آن بود گذشت خوش به حالش که قسم داد خدا را به حسین من گدای سگ کهفش شدم ومیدانم میرساند سگ این خانه گدا را به حسین حقم است از همه جا رانده شوم غیر حرم قسم من فقط این است؛ شما را به حسین ای نسیم سحری وقت گذر حوصله کن برسان حاجت زوار رضا را به حسین سفره را فاطمه انداخته و مطمئناً میسپارند محرم دل ما را به حسین مادر آب، بخوان نوحه کمی پیش فرات که شهادت بدهد آب گوارا به حسین .