#امام_زمان_مناجات
بدون عشق دلسردم، کمی آقا نگاهم کن
سرا پا غصه و دردم، کمی آقا نگاهم کن
درختی بی ثمر هستم، برایت دردسر هستم
خزانم... شاخه ای زردم، کمی آقا نگاهم کن
نشستم با دو چشم تر، خجالت می کشم دیگر
ازین طرزِ عملکردم، کمی آقا نگاهم کن
نکن قلب گدا را خون، نگو سائل برو بیرون
فقیرم... از همه طردم، کمی آقا نگاهم کن
ندارم بیم رسوایی، به امید تماشایی
دم میخانه می گردم، کمی آقا نگاهم کن
برای وصل جنت نه، وُفور ناز و نعمت نه
به عشقت نوکری کردم، کمی آقا نگاهم کن
ز هجرانت نمردم من، به دردت هم نخوردم من
فدای غربتت گردم، کمی آقا نگاهم کن
به سوز سینه ی زهرا، به آه زینب کبری
صدایت می زنم هر دم، کمی آقا نگاهم کن
امان از شام و ویرانه، عقیله بود و بیگانه
دو جمله روضه آوردم، کمی آقا نگاهم کن
به یاد غربت زینب، خرابه می روم هر شب
شبیه جغد شبگردم، کمی آقا نگاهم کن¹
#محمد_جواد_شیرازی
---------------------
۱. امام صادق علیه السلام در مورد جغد فرمودند:
آیا هیچ یک از شما او را در روز دیده اید؟ عرض شد: خیر در روز آشکار نمی شود و فقط در شب ظاهر می گردد. حضرت فرمودند: اما اینکه این حیوان پیوسته در خرابه ها مسکن گرفته و در آبادی نمی آید جهتش آن است که وقتی حضرت امام حسین علیه السلام شهید شدند این حیوان به واسطه قسم بر خود حتم نمود که ابدا در آبادی سکنا نکرده و منزلش تنها در خرابه ها باشد. پس پیوسته در روز صائم و حزین است تا شب فرا برسد و وقتی شب درآمد از ابتدای آن تا صبح بر مصیبت امام حسین علیه السلام زمزمه و نوحه سرائی و مرثیه خوانی می کند.
#كامل_الزيارات
#یااباصالح
.
.
#روضه_اربعین
#حاج_مهدی_سلحشور
صَلَّى اللهُ عَلَیْکَ یا مَظلوم یا اَباعَبْدِاللَّهِ ، وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَلاجَعَلَهُ اللَّه آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
ما هیچ نبودیم
ولی قسمت ما کرد
با پای پیاده
سفر کرببلا را ...
حسین جان ، میدونی ان شاءالله نتیجه ی این حسین گفتن ها رو کی می بینی ؟ درروایت میگه : مادر سادات وقتی میخوان وارد بهشت بشن ، توقف می کنند ، پشت سرشون رو نگاه می کنند ، هر چی میگن : خانم وارد بهشت بشین ، بهشت رو برای شما آماده کردن ، همه منتظر قدوم شما هستن ، بی بی پشت سرش رو نگاه میکنه،میگه : تا بچه هام وارد نشن من وارد نمیشم ، تا محبینم وارد نشن من وارد نمیشم ، تا گریه کن های حسین وارد نشن من وارد نمیشم . تصور کن این منظره روهمه تون دور فاطمه ی زهرا حلقه می زنید ان شاءالله ...
#کامل_الزیارات مینویسه : وقتی دور فاطمه حلقه زدی ، فاطمه ی زهرا شروع میکنه روضه ی حسین رو خواندن ، تصور کن توی صحرای محشر شما بشید گریه کن ، فاطمه ی زهرا بشه روضه خوان ، میدونی روضه خواندن مادرت فاطمه چه طوره ؟ یه وقت نگاه میکنی می بینی پیراهن خونی حسین رو روی دست بلند کرد ، حسین جان ...
پیاده روی اربعین وقتی چند کیلومتری راه میری ، به پاهات فشار میاد ، کف پات تاول میزنه ، هر چند تا موکبی یه عده آماده اند زائرها بیان ، خستگی ِ زائرها رو در کنند ، پذیرایی کنند ، مَرهم به کف پای این بچه ها بگذارند ، حالا تصور کن آدم بزرگ ، جوان ، نیرومند ، این طور تحلیل میره ، اما دلا بسوزه برا بچه های حسین ، حسین ... نمیگذاشتن پا به پای بزرگترها راه برن ،زن و بچه رو با طناب به هم بسته بودن ، این بچه ها روی زمین می افتادن با تازیانه بچه هارو بلند می کردند ، آی بمیرم براتون ،کسی نبود این بچه هارو تحویل بگیره ،کسی نبود مَرهم به پای این بچه ها بذاره ، آی حسین ...
وقتی جابر رسید کنار قبر مطهر ابی عبدالله ، دست رو قبر گذاشت ، خودش رو روی قبر انداخت ، شروع کرد اشک ریختن و ناله زدن ، شروع کرد با حسین در و دل کردن ، اینقدر ناله زد بی هوش شد ، کنار قبر روی زمین افتاد ، آب به صورتش پاشیدن ، جابر رو بلند کردن ، اما بگم جابر کجا بودی وقتی زینب اومد وارد گودال قتلگاه شد ؟ عجب زیارتی کرد از بدن حسین ، جابر آب رو صورتت ریختن بلندت کردن ، اما کجا بودی بچه های حسین رو با چه وضعیتی از بدن مطهر جدا کردن ؟ « فَاجْتَمَعَتْ عِدَّهٌ مِنَ الْأَعْرَاب » سکینه رو چه طور از بدن حسین جدا کردن ، با تازیانه و کَعْبِ نِی ... حسین ... گفت : داداش ، گودال پُر از خون شد و ما سوی مدینه
رو کرده و گفتیم رسول ِ دو سرا را :
« یَا جَدّا ، صَلَّى عَلَیْکَ مَلَائِکَهُ السَّمَاءِ هَذَا الْحُسَیْنُ بِالْعَرَاءِ ، مَسْلُوبُ الْعِمَامَهِ وَ الرِّدَاءِ وَ بَنَاتُکَ سَبَایَا » ... داداش این منو داره میکُشه ...
افسوس ، کمی
رحم نکردند و ربودند
پیراهن و عمامه و
نعلین و عبا را ...
جان از تن ما رفت
در آن لحظه که دیدیم
چوب و لب و دندان ِ تو و
تشت طلا را ...
این بچه ها همه نشسته بودن یه گوشه ای از مجلس ، بچه هایی که رنگ رخسارشون رو آفتاب هم ندیده ، این بچه ها پشت مُخدّرات ، خودشون رو پنهان کرده بودن با این معجر پاره ها سرها رو پوشونده بودن ، اما یه وقت دیدن ده ساله ی حسین رو پنجه ی پا بلند شده ، یه جا رو داره نشان میده ، هی میگه : عمه جان زینب ! عمه جان نگاه کن سر بابام حسین ِ، دارن با چوب خیزران به لب و دندان بابام حسین ، حسین ...
👇