Moghadam-MiladImamReza1391[01].mp3
4.03M
🔸هنوز حال و هوایی که داشتم دارم🔹
🎤 سبـک : مدح خوانی
🗓مراسم : میلاد امام رضا (علیه السلام)
.
🔸توی شب مراد وارد میشم🔹
🎤 سبـک : مولودی (سرود)
🗓مراسم : میلاد امام رضا (علیه السلام)
توی شب مراد وارد میشم ، آقا اجازه داد وارد میشم
به حرم مطهر من امشب از باب الجواد وارد میشم
تو حرم تو دارم یه حال معنویت
به تو دوباره آقا سلام میدم با نیت
چه نیازی به گفتن خودت که خوب میدونی
همیشه تویی شاه و همیشه من رعیت
... علی علی یا مولا ، یا علی موسی الرضا ...
دوباره ذکر لب شد یا شافع ، دوباره نیست برام مستی مانع
دوباره باده ی کوثر میدن پُره پیاله شد صحن جامع
به ما بده دوتا بال با لذت رهایی
کرامتای دستات نداره انتهایی
صله بده به ما هم آقا شبیه دعبل
بده به ما بهاتو مثل شیخ بهایی
... علی علی یا مولا ، یا علی موسی الرضا ...
اونی که شد به دنیا آلوده ، یقیناً از نگاهت دور بوده
زِ دل من آقا تا قلب تو چه خبره توی این محدوده
میره به یه کناری با پرده های حاجب
آخه نماز عشقم شده دوباره واجب
امشب آقا برای خود تو اومدم من
نیومدم بگم من از جیره و مواجب
... علی علی یا مولا ، یا علی موسی الرضا ...
#امام_رضا
#ولادت_امام_رضا_
#مولودی_سرود
Moghadam-MiladImamReza1391[02].mp3
5.89M
🔸توی شب مراد وارد میشم🔹
🎤 سبـک : مولودی (سرود)
🗓مراسم : میلاد امام رضا (علیه السلام)
.
🔸باز شب میلاد تو عشقه ، صحن گوهرشاد تو عشقه🔹
🎤 سبـک : مولودی (سرود)
🗓مراسم : میلاد امام رضا (علیه السلام)
باز شب میلاد تو عشقه
صحن گوهرشاد تو عشقه
پنجره فولاد تو عشقه
شب رحمت و غفرانه ، شب جلوه ی یزدانه
شب عهده و پیمانه ، شب حضرت سلطانه
سلطانه سلطانه ، سلطان ایرانه
شاه خراسانه ، آقام رضا جانه
دل جز هوس صحن گوهرشاد ندارد
شیرین تر از این عشق رو فرهاد ندارد
کاخ همه شاهان جهان را که بگردی
دربار کسی پنجره فولاد ندارد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
باز شب میلاد تو عشقه
صحن گوهرشاد تو عشقه
پنجره فولاد تو عشقه
با تموم دل و جونم ، در این خونه میمونم
خودمم اینو میدونم ، به امام رضا مدیونم
مدیونم مدیونم ، مدیون این خونم
صاحب خونه ممنونم ، باز کردی مهمونم
جز بر در این خانه گرفتار نیاید
دل پس چه کند گر پِی دلدار نیاید
در صحن و سرایش همه جا دیده گشودم
جایی ننوشته ست گنهکار نیاید
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
باز شب میلاد تو عشقه
صحن گوهرشاد تو عشقه
پنجره فولاد تو عشقه
شب نم نم بارونه ، شب لیلی و مجنونه
شب ساقی و مِیخونه ، تو و این همه دیوونه
دیوونه دیوونه ، دیوونه میدونه
بی تو نمیتونه ، زنده نمیمونه
بازم خودمو پای ضریحت میکشونم
یک گوشه ی صحنت زیارت نامه میخونم
پَر میدی دلم رو تو به کربلا و من هم
میرم که سلامت رو به جدت برسونم
#امام_رضا
#ولادت_امام_رضا_
.
Moghadam-MiladImamReza1391[03].mp3
8.48M
🔸باز شب میلاد تو عشقه ، صحن گوهرشاد تو عشقه🔹
🎤 سبـک : مولودی (سرود)
🗓مراسم : میلاد امام رضا (علیه السلام)
}{}{}{}{}{}{}{
عنايت حضرت امام رضا به سلماني
شام تنهایی من نور خدا میخواهد
شب تاریک ، مهِ فاطمه را می خواهد
من غریب و تو غریبی به غریبيت قسم
خانه ی غربتم ای دوست رضا می خواهد
وقت مُردن ز عمل دست همه کوتاه است
مُحتَضر از کرم یار عطا می خواهد
سنگ سلمانی مارا مکن ای دوست طلا
که دلِ تنگ من ایوان طلا می خواهد
در مدت توقف حضرت رضا عليهالسلام در شهر نيشابور روزي امام وارد حمام شد. سلماني براي تراشيدن سر مبارک آن حضرت به حضور معرفي شد و شروع به کار کرد. در خاتمه امام توجهي به سنگ دست وي نمود و سنگ به طلا تبديل شد. سلماني گفت: يا بن رسول الله، من از شما طلا نميخواهم، تقاضاي ديگري دارم.
فرمود: آنچه ميل داري بخواه.
عرض کرد: در آن وقتي که ملک الموت براي قبض روح من حاضر شود، فراموشم نفرمايي.
امام فرمود: طلا را بردار، قول ميدهم که هنگام مردن هم تو را فراموش نکنم.
روزي حضرت در مجلس مأمون خليفهي عباسي بود در حالي که کليهي وزرا و رجال مملکت اطراف او بودند. يکباره صداي حضرت را شنيدند که فرمود لبيک، و امام را نديدند، به فاصلهي مدتي کم ديدند که حضرت روي مسند نشسته است. مأمون عرض کرد: يا بن رسول الله، کجا تشريف برديد؟
فرمود: در راه که ميآمدم، مرد سلماني در شهر نيشابور از من خواست که هنگام مرگ کنار او حاضر شوم، من هم به او قول دادم. اکنون در اين مجلس صداي او را شنيدم که در حال احتضار بود و مرا ميطلبيد. به وعدهي خود وفا کردم، کنار بسترش رفتم و سفارش او را به ملک الموت نمودم.
بَرْزَخَم بی گل ِ رویِ تو چو دوزخ گردد
با تو این خانه بهشت است که را می خواهد
تو که سلطانی و ازسلطنتت کم نشود
گوشه ی چشمی ازآن شاه گدا می خواهد
ای قدمگاه تو پلک نگه منتظران
این قدمگاه قدم های ترا می خواهد
مَحرمم کن به حرم ای حرمت کعبه ی دل
این دل خسته زتو کرب و بلا می خواهد
(محمود ژولیده)
}{}{}{}{}{}{}{
کرامت امام رضا به حیدر قلی
شیخ عباس قمی میگه:یه كاروانی از سرخس مشهد اومدند پابوس امام رضا علیه السلام،سرخس اون نقطه صفر مرزی است،یه مرد نابینایی تو اونها بود،اسمش حیدر قلی بود،اومدند امام رو زیارت كردند ، از مشهد خارج شدند،یه منزلیه مشهد اُطراق كردند،دارند برمیگردند سرخس،حالا به اندازه یه روز راه دور شده بودند،شب جوونها گفتند بریم یه ذره سر به سر این حیدر قلی بذاریم،خسته ایم،بخنیدیم صفا كنیم،كاغذهای تمیز و نو گرفتند جلوشون هی تكون میدادند،اینها صدا میداد،بعد به هم میگفتند،تو از این برگه ها گرفتی؟
یكی میگفت:بله حضرت مرحمت كردند
فلانی تو هم گرفتی؟
گفت:آره منم یه دونه گرفتم
حیدر قلی یه مرتبه گفت:چی گرفتید؟
گفتند مگه تو نداری؟
گفت:نه من اصلاً روحم خبر نداره!
گفتند:امام رضا برگ سبز میداد تو مردم،گفت:چیه این برگ سبزها،گفتند:امان از آتش جهنم،ما این رو میذاریم تو كفن مون،قیامت دیگه نمیسوزیم،جهنم نمیریم،چون از امام رضا گرفتیم،تا این رو گفتند،دل كه بشكند عرش خدا میشود
این پیرمرد یه دفعه دلش شكست،با خودش گفت:امام رضا از تو توقع نداشتم،بین كور و بینا فرق بذاری
حتماً من فقیر بودم
كور بودم از قلم افتادم
به من اعتنا نشده،دیدن بلند شد راه افتاد طرف مشهد
گفت:به خودش قسم تا نگیرم سرخس نمیآم،باید بگیرم
گفتند:آقا ما شوخی كردیم،ما هم نداریم،هرچه كردند،دیدند آروم نمیگیرد،خیال میكرد كه اونها الكی میگند كه این نره،جلوش رو نتونستند بگیرند
شیخ عباس میگه: هنوز یه ساعت نشده بود دیدند حیدر قلی داره بر میگرده،یه برگه سبزم دستشه،نگاه كردند دیدند
اَمانٌ مِّنَ النار،اَنا ابن الرسول الله
گفتند:این همه راه رو تو چه جوری یه ساعته رفتی،گفت:چند قدم رفتم،دیدم یه آقایی اومد،گفت:نمیخواد زحمت بكشی،من برات برگه آوردم،بگیر برو...
}{}{}{}{}{}{}{
کشاورز و امام رضا ع
لَنگون لَنگون اومد تو حرم، کشاورز،تا حالا هم حرم نیومده بود، هر سال میزد بیاد پولش جور نمیشد،آخر بار این پول رو جمع کرد، به زنش گفت: بریم حرم....
وارد حرم شد کِیف میکرد،هی با خودش می گفت: کاش زودتر می اومدم...
اما بلد کار نبود،حرم کجاست؟ضریح کجاست؟چی به چیِ؟ یه جا دید چهار پنج تا لباس یه رنگِ، فهمید مال اونجان، سلام کرد، سلامش رو جواب دادن،گفت: حرم کجاست؟ یه نگاهی کردن،فهمیدن غریب ِ و ساده اس، گفتند:تا حالا نیومدی؟ گفت: نه بار اوّلمِ، کجا باید برم؟ گفت: اون در و می بینی،پله هارو بگیر برو بالا، اوناها اون گنبد اتاق امام رضاست...دستت درد نکنه
لَنگون لَنگون حرکت کرد، اومدم آقا....در رو باز کرد، هی میگفت: امام رو دیدم چی بگم؟...پاشو گذاشت رو پله ی اول،از اون بالا صدای بلندی شنید: نیا! نیا من اومدم، مگه پات درد نمیکنه؟ آقاش اومد روبروش، خوش اومدی... یه حال و احوالی،یه عشقی کرد، بغلش کرد،حرفاشو زد، راشو گرفت بره، امام رضا فرمود: دفعه بعد خواستی صِدام کن خودم میام....
اومد بیرون اون سه چهارتا خادم رو دید، تا دیدنش گفتن: رفتی بالا یا نه؟ آقاتو دیدی؟ گفت: آره دستت درد نکنه.گفتن دیدی؟ گفت: آره،آقام بغلمم کرد، صورتم رو هم بوسید،گفت: دفعه بعد خودم میام تو نیا....
}{}{}{}{}{}{}{}{
شب اول قبر آیتالله شیخ مرتضی حائری قدس سرّه
آیت الله مرعشی نجفی میفرماید:
برای مرحوم آیت الله شیخ مرتضی حایری یزدی؛ نماز لیله الدّفن خواندم، همان نمازی که در بین مردم به نماز وحشت معروف است.
بعدش هم یک سوره یاسین قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هدیه کردم،. چند شب بعد او را در عالم خواب دیدم. حواسم بود که از دنیا رفته است.
کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟!
پرسیدم:
آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟
آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر میآمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشتهای دور صحبت کند شروع کرد به تعریف کردن…
وقتی از خیلی مراحل گذشتیم، همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت.
درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری.
کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل میدیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشهای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم.
ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی میآید. صداهایی رعبآور و وحشتافزا! صداهایی نامأنوس که موهایم را بر بدنم راست میکرد.
به زیر پاهایم نگاهی انداختم.
از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود.
بیابانی بود برهوت با افقی بیانتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک میشدند.
تمام وجودشان از آتش بود. آتشی که زبانه میکشید و مانع از آن میشد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم.
انگار داشتند با هم حرف میزدند و مرا به یکدیگر نشان میدادند.
ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم جیغ بزنم ولی صدایم در نمیآمد. تنها دهانم باز و بسته میشد و داشت نفسم بند میآمد.
بدجوری احساس بیکسی غربت کردم:
– خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم….
همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم. صدایی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین!
سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من میآمد.
هر چقدر آن نور به من نزدیکتر میشد آن دو نفر آتشین عقبتر و عقبتر میرفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند.
نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم.
آقایی را دیدم از جنس نور. نوری چشم نواز آرامش بخش. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمیتوانستم حرفی بزنم و تشکری کنم،
اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید:
آقای حائری! ترسیدی؟
من هم به حرف آمدم که:
بله آقا ترسیدم، آن هم چه ترسی! هرگز در تمام عمرم تا به این حد نترسیده بودم. اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره ترک میشدم و خدا میداند چه بلایی بر سر من میآوردند.
بعد به خودم جرأت بیشتر دادم و پرسیدم:
راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید.
و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من مینگریستند فرمودند: –
من علی بن موسی الرّضا(ع) هستم.
آقای حائری! شما ۷۰مرتبه به زیارت من آمدید من هم ۷۰مرتبه به بازدیدت خواهم آمد، این اولین مرتبهاش بود ۶۹بار دیگر هم خواهم آمد.(۱)
۱- ناقل آیتالله العظمی سیدشهابالدین مرعشی نجفی
}{}{}{}{}{}{}{}{
ماجرای شعر «آمدم ای شاه پناهم بده» که خیلی محبوب شده چیست؟
گزیده ای از مصاحبه استاد چایچیان
اشعارم عنایتی است که از سوی ائمه اطهار(ع) به من می شود. به طور مثال شعر «ای شاه پناه بده» که درباره امام رضا(ع) است زمانی به من الهام شد که با مادرم به مشهد رفته بودیم. مادرم همیشه ارادت ویژه ای به چهارده معصوم(ع) داشت؛ مادر 2بار پشت سر هم و در فاصله زمانی نزدیک به هم سکته کرد. دکتر به من گفت: فردی که اینگونه سکته کند کمتر زنده خواهد ماند. آن موقع به مادرم گفتم که چه آرزویی دارد. او گفت: آرزوی من این است که یک بار دیگر حضرت رضا(ع) را زیارت کنم. با اینکه راه رفتن برایش دشوار بود و حال خوبی نداشت، دو بازویش را گرفتم تا بتواند یواش یواش حرکت کند و به مشهد رفتیم. حرم مثل همیشه خیلی شلوغ بود. وارد شدن به حرم مشکل و برای مادرم غیرممکن بود. گفتم: مادرجان از همین جا سلام بدهی زیارت است. گفت: ما قدیمی ها تا ضریح را نبوسیم به دلمان نمی چسبد گفتم: دل چسبی اش به این است که حضرت جواب بدهند. بازوی مادر را گرفته بودم و همین طور به سمت ضریح حرکت میکردیم که در همین حال این شعر را سرودم:
آمدم ای شاه، پناهم
👇ا
👆بده
خط امانی ز گناهم بده
ای حَرمَت ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده
ای گل بی خار گلستان عشق
قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو که من نیستم
اِذن به یک لحظه نگاهم بده
وقتی شعر به «تخلص» رسید دیدم مادرم با آن ازدحام که آدم سالم نمی توانست برود خودش را به ضریح رساند و ضریح را بوسید؛ من هم ضریح را بوسیدم و این شعر در حقیقت زبان حال مادرم در آخرین لحظات عمرش است.
.
.
✅آیا چشم زخم (چشم زدن) واقعا اثر دارد؟
🔸علم امروز ثابت کرده که در بعضي از چشم ها اثر مخصوصي است که وقتي از روي اعجاب به چيزي بنگرند، ممکن است آن را از بين ببرد و يا معيوب کنند و يا بيمار نمايد و ...
🌹 رسول اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:
«چشم زخم حق است و قله کوه را پایین می آورد»
🌸همچنین در حدیث دیگری می فرمایند:
«همانا چشم زخم انسان را داخل قبر و شتر را وارد دیگ می کند».
🌹امیر المؤمنین علی علیه السلام می فرمایند:
»چشم زخم حق است و توسل به دعا برای دفع آن نیز حق است«
🌺امام صادق علیه السلام می فرماید:
اگر قبور را بشکافید، خواهید دید که بیش تر مردگان بر اثر چشم زخم از دنیا رفته اند، زیرا چشم زخم حق است.
☘محدث خبیر مرحوم علامه مجلسی (ره) در بیان رفع چشم زخم، روایتی از امام صادق (علیه السلام) در دفع چشم زخم بیان می کند که حضرت فرمود:
🔴 کسی که می ترسد چشم او در کسی یا چشم کسی در او تأثیر کند سه مرتبه بگوید: «ما شاء الله لا قوه الا بالله العلی العظیم».
🔴و یا فرمود: سوره قل اعوذ برب الناس و قل اعوذ برب الفلق بخواند و در روایت دیگری سوره حمد و توحید اضافه شد.
💥چشم زخم لازم نیست از دشمن باشد. گاهى دوست از دوست خودش به خاطر داشتن کمالى تعجب میکند و لذا در حدیث داریم که:
🌟اگر از دوست خود چیزى دیدید که تعجب کردید، خدا را یاد کنید
تا بلاى چشم زخم دفع شود و چه بسیارند کسانى که به وسیله چشم زخم هلاک شده و جان داده اند...
منابع📚
مجیدی، غلام حسین، نهج الفصاحه، ج ۲، ص ۷۰۴، مؤسسه انصاریان، چاپ اول، قم، ۱۳۷۹ش؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۶۰، ص ۳۹، مؤسسه الوفاء، چاپ اول، بیروت، ۱۴۰۴ق.
[۳]. نهج البلاغه، حکمت ۴۰۰٫
[۴]. بحارالانوار، ج۶۰، ص۲۵۰٫
[۵]. حلیه المتقین، علامه مجلسی، ص ۳۱۹، چاپ هجرت
💯
.
داره میره میدون پسرم
عزیزتر از علی اکبرم
امانت برادرم
سلاله ی ابوتراب
نمیرسه پاش به رکاب
نجمه دوچشمش به دره
بزن به صورتش نقاب
زینب بیا قران بگیر رو سرش
عباس با خودت میدون ببرش
خدا رحم کنه به مادرش
وای پسرم پسرم پسرم قاسم
****
عمو حسین عمو حسین عمو حسین وای
عمو حسین وای عمو حسین وای وای وای
مگر به کربلا کفن به غیر بوریا نبود
مگر حسین تشنه لب عزیز مصطفی نبود
به سوی شام و کوفه ام چه ظالمانه میبرند
نمی روم ولی مرا به تازیانه میبرند
.
#نوحه حضرت #قاسم
محمود #کریمی
روی دستم زنده بمون پسرم
پیکرت رو تا به حرم ببرم
تپش ضعیف قلبت، داره بی صدا میشه هی
داره استخون سینه ات، از بدن جدا میشه هی
مادرت داره میون، خیمه ها فدا میشه هی
دم آخری غربت چشمات، مثل چشم برادرم شده
سر و دست و تموم پیکرت، مثل پهلوی مادرم شده
وای ... شاخه شمشاد حرم
وای ... پر شکسته کبوترم
وای ... یادگار برادرم
بی تو میمیرم گل پرپر من
تازه شد داغ علی اکبر من
نفسات پر از شراره است، نیمه جون شده تنت
تا دیدن زره نداری، همه با سنگ زدنت
به خدا شبیه قلبم، پر خونه پیرو هنت
رو لب و دهنت وای من، جای بوسه ی سم مرکبه
دیگه وقت عزا گرفتنه، عمو عباس و عمه زینبت
وای ... تشنه لب دست و پا زدی
وای ... تشنه لب ناله ها زدی
وای ... رو خاکا دست و پا زدی
وای ... هی باباتو صدا زدی