.
#شور_امام_حسین
#امام_حسین علیه السلام
➖➖➖➖➖➖
بند اول:
خستم خالیه آقا دستم
دلمو به ضریحت میبینی آقا بستم
دنیا بی تو نداره معنا
برگه شهادت رو بیا و بزن امضا
ارباب با وفا میدونم که بدم
اما عمریه که به تو من رو زدم
میون روضه هات میبینی اومدم
به جون مادرت نکنی تو ردم
ثارالله اباعبدالله
➖➖➖➖➖➖
بند دوم:
یارم همه کس و کارم
گناه روی دوشم سیاه کوله بارم
ارباب میشه که مث اصحاب
دستمو بگیری تو بیا و منو دریاب
دلتنگ حرم شدمو دوباره
از چشام داره بارون غم میباره
میدونم که منو حرمش میاره
الهی ارزو به دلم نذاره
ثارالله اباعبدالله
➖➖➖➖➖➖
بند سوم:
عبدم نکنی اقا طردم
تو روز قیامت من به دور تو میگردم
نوکر باز داره میزنه در
قسمت میده آقا بخرم جون مادر
مثل شهدا سوریه ببرم
منم ارزومه بمیرم تو حرم
کفنم شال مشکی رو علم
فدای تو بشن پدرو مادرم
ثارالله اباعبدالله
➖➖➖➖➖➖
#حسین_روشنازاده
#اهواز ✋🏻
.
قیمت واقعی یک قفل
🔓🔒🔐
گفته اند یکی از علمای نجف به عشق دیدار امام زمان مدتهای طولانی به ریاضت و عبادت وحتی آموختن علوم غریبه از جمله جفر و رمل پرداخت اما توفیقی حاصل نشد تا اینکه یک شب در خواب امام زمان رادید و حضرت به او فرمودند به تبریز بیاید و برای دیدن حضرت به مغازه قفل سازی برود که حضرت گاهی برای دیدن آن پیرمرد به مغازه او می رود
عالم به تبریز رفت و دید که پیرمرد در مغازه اش نشسته با جواني كه چهره اش مانند ماه شب چهارده درخشندگي دارد مشغول صحبت است، امّا غافل است از اينكه اين آقاي جوان همان امام زمان است .
🌹🌹🌹
در همان حال پيرزني وارد مغازه شد که قفلي براي فروش آورده بود رو به پيرمرد كرد وگفت:اين قفل را از من به چند مي خري؟
مرد نگاهي به قفل كرد و گفت:
قيمتش هشت شاهي است ،من از شما به هفت شاهي مي خرم ،يك شاهي هم براي استفاده براي من.
🌺🌺🌺🌺
پيرزن تعجب كرد و گفت:
مرا مسخره مي كني؟ از اول بازار تا اينجا هر مغازه اي نشان دادم بيشتراز دو شاهي از من نخريدند، امّا شما به هفت شاهي؟!
مرد گفت:
دروغ نمي گويم قفل را بده پولش را بگير، قيمت واقعي اش همين است.
پيرزن خوشحال هفت شاهي را گرفت ورفت.
👌👌👌
امام زمان رو به عالم كرد وفرمود:
فلاني چند نفر در ميان كاسبان مثل اين پيرمرد سراغ داري كه اين قدر اهل انصاف باشد، سر مردم كلاه نگذارد، طالب دنيا نباشد؟
گفتم: آقا يك نفر هم سراغ ندارم، اين اولين كسي است كه مي بينم اينقدر اهل انصاف هست.
آن گاه حضرت فرمود:
فلاني نمي خواهد خودت را خسته كني و اين در و آن دربزني ،
نميخواهد چله نشيني كني وعلوم غريبه ياد بگيري ،اين ها به درد نمي خورد ،
برو خودت را بساز مثل اين پيرمرد.
از سر سفره دنيا برخيز، اهل ايثار باش تو كه جاي ما را بلد نيستي، ما به سراغت مي آييم .
#کرامات #امام_زمان عج
.
دستگيري امام هشتم عليهم السلام از زائران در راه مانده :
محدث نوري رضوان الله عليه نقل ميكند :
يكي از خدمتگزاران حرم مطهر حضرت رضا عليه السلام گفت : در شبي كه نوبت خدمت من بود، در رواقي كه به دارالحفاظ معروف است، خوابيده بودم .
ناگاه در خواب ديدم كه در حرم مطهر باز شد خود حضرت امام رضا عليه السلام از حرم بيرون آمدند و به من فرمودند :« برخيز و بگو مشعلي فروزان بالاي گلدسته ببرند، زيرا جماعتي از اعراب بحرين به زيارت من ميآيند و اكنون در اطراف « طرق » ( هشت كيلومتري مشهد ) بر اثر بارش برف راه را گم كردهاند برو به ميرزا شاه نقي متولي بگو مشعلها را روشن كند و با گروهي از خادمان جهت نجات و راهنمايي آنان حركت كنند .»
آن خادم ميگويد : از خواب پريدم و فوري از جا برخاستم و مسؤول خدام را از خواب بيدار كرده و ماجرا را برايش گفتم او نيز با شگفتي برخاست و با يكديگر بيرون آمديم در حالي كه برف به شدت مي باريد مشعلدار را خبر كرديم و او به سرعت مشعلي روي گلدسته روشن كرد آنگاه با عدهاي از خدام حرم به خانهي متولي رفتيم و ماجرا را برايش شرح داديم سپس با گروهي مشعلدار به طرف طرق حركت كرديم نزديك طرق به زوار رسيديم . آنان در هواي سرد و برفي ميان بيابان گويي منتظر ما بودند . از چگونگي حالشان جويا شديم گفتند : ما به قصد زيارت حضرت رضا عليه السلام از بحرين بيرون آمديم امشب گرفتار برف و سرما شده و از راه خارج گشتيم و ديگر نميتوانستيم مسير حركت را تشخيص دهيم تا اينكه از شدت سرما دست و پاي ما از كار افتاد و خود را آمادهي مرگ نموديم . از مركبها فرود آمديم و همه يك جا جمع شديم . فرشهايمان را روي خود انداختم و شروع به گريستن كرديم و به حضرت رضا عليه السلام متوسل شديم . در ميان مسافران مردي صالح و اهل علم بود . همين كه چشمش به خواب رفت، حضرت رضا عليه السلام را در خواب زيارت نمود ،كه به او فرمود :
« برخيز ! كه دستور دادهام چراغها را بالاي منارهها روشن كنند. شما به طرف چراغها حركت كنيد .» همه برخاستيم و به طرف چراغها حركت كرديم كه ناگاه شما را ديديم .» (2)
اي نفست چارهي درماندگان جزتوكسي نيست كس بيكسان
چارهي ما ساز كه بيچارهايم گر توبراني، به كه روي آوريم
يار شواي مونس غمخوارگان چاره كن اي چارهي بيچارگان
قافله شد، بي كس ما ببين اي كس ما بيكسي ما ببين
پيش تو با ناله وآه آمدهايم معتغذر از جرم و گناه آمدهايم
#کرامات امام رضا علیه السلام
.
شفاي عالمي وارسته توسط امام هشتم عليه السلام و اعطاي كرامت به وي
آيه الله وحيد خراساني نقل كرد : مدت بيست سال در مدرسه حاج حسن مشهد تحت سرپرستي مرحوم حاج شيخ حبيب الله گلپايگاني - كه سالها در مسجد گوهر شاد امام جماعت بود - بودم . ايشان روزي به من فرمود :
« مدتي در تهران مريض و بستري شدم . روزي به جانب حضرت رضا عليه السلام رو كرده گفتم : آقا ! من چهل سال تمام پشت در صحن، در سرما و گرما ،سجدهي عبادت پهن كرده ،نماز شب و نوافل مي خواندم و بعد خدمت شما شرفياب مي گشتم حال كه بستري شدهام، به من عنايتي بفرماييد . ناگاه در همان حال بيداري ديدم در باغ و بستاني خدمت حضرت رضا عليه السلام قرار دارم ايشان از داخل باغ گلي چيده به دست من دادند من آن گل را بوييدم و حالم خوب شد جالبتر آن كه دستي كه حضرت رضا عليه السلام به آن دست گل داده بودند، چنان با بركت بود كه بر سر هر بيماري ميكشيدم، بيدرنگ شفا مييافت ! البته در همان روزهاي نخست با يك مرتبه دست كشيدن بيماريهاي صعب العلاج بهبود مي يافت، ولي بعد از مدتي كه با اين دست با مردم مصافحه كردم، آن بركت اوليه از دست رفت و اكنون بايد دعاهاي ديگري را نيز بر آن بيفزايم تا مريضي شفا يابد .»
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند آيا بود كه گوشهي چشمي به ما كنند؟
#کرامات امام رضا علیه السلام
.
.
کرامات حضرت رقیه
معجزه حضرت رقیه (س) به داد زن فرانسوی رسید
حجه الاسلام والمسلمین علیرضا توحیدلو، روایتی خواندنی از عنایت حضرت رقیه (س) به زن فرانسوی را نقل کرده اند، که در ادامه می خوانید.
معجزه حضرت رقیه (س) به داد زن فرانسوی رسید
به گزارش افکارنیوز ، نقل است یکی از علماء که خود اهل منبر بوده و در فن و خطابه و گویندگی از مشاهیر است،و مکرر برای زیارت قبر حضرت رقیه بنت الحسین( سلام الله علیها ) به شام رفته است، روی منبر نقل می کرد:
درحرم حضرت رقیه (سلام الله علیها ) زن فرانسوی را دیدند که دو قالیچه گران قیمت به عنوان هدیه به آستانه مقدسه آورده است.
مردم که می دانستند او فرانسوی و مسیحی است از دیدن این عمل درتعجب شدند و با خود گفتند که چه چیز باعث شده که یک زن نا مسلمان به این جا آمده وهدیه قیمتی آورده است.
چنین موقعی است که حس کنجکاوی در افراد تحریک می شود.
روی همین اصل از او علت این امر را پرسیدند و او در جواب گفت :
همان گونه که می دانید من مسلمان نیستم، ولی وقتی که از فرانسه به عنوان ماموریت به این جا آمده بودم در منزلی که مجاور این آستانه بود مسکن کردم.
اول شبی که می خواستم استراحت کنم صدای گریه شنیدم .
چون آن صداها ادامه داشت وقطع نمی شد، پرسیدم این گریه وصدا از کجاست ؟ در جواب گفتند :
این گریهها از جوار قبر یک دختری است که در این نزدیکی مدفون شده است .
من خیال می کردم که آن دختر امروز مرده و امشب دفن شده است.
که پدرو مادر وسایر بازماندگان وی نوحه سرایی می کنند .
ولی به من گفتند الان متجاوز از هزار سال است که از مرگ و دفن او می گذرد.
برشگفتی من افزوده شد و با خود گفتم که چرا مردم بعد از صدها سال این گونه ارادت به خرج می دهند ؟
بعد معلوم شد این دختر با دختران عادی فرق دارد، او دختر امام حسین( سلام الله علیها ) است ...
که پدرش را مخالفین ودشمنان کشته اند وفرزندانش را به این جا که پایتخت یزید بوده به اسیری آوردهاند و این دختر درهمین جا از فراق پدر جان سپرده ومدفون گشته است .
بعد از این ماجرا روزی به این جا آمدم. مردم زهر سو عاشقانه می آیند ونذر می کنند و هدیه می آورند ومتوسل میشوند.
محبت او چنان در دلم جا کرد که علاقه زیادی به وی پیدا کردم.
پس از مدتی به عنوان زایمان مرا به بیمارستان و زایشگاه بردند.
پس از معاینه به من گفتند کودک شما غیر طبیعی به دنیا می آید و ما ناچاراز عمل جراحی هستیم.
همین که نام عمل جراحی را شنیدم ، دانستم که در دهان مرگ قرارگرفته ام . خدایا چه کنم، خدایا ناراحتم ، گرفتارم چه کنم، چاره چیست ؟
واندیشیدم که، چارهای بجز توسل ندارم،و باید متوسل شوم .....
معمولا انسان گرفتار چاره ای جزء توسل نمی یابد.لذا به ناچار دستم را به سوی این دختر دراز کرده و گفتم، خدایا، به حق این دختری که دراسارت کتک و تازیانه خورده است وبه حق پدرش، که امام برحق ونماینده رسولت بوده است و او را ازطریق ظلم کشته اند قسم می دهم مرا از این ورطه هلاکت نجات بده ...
آنگاه خود این دختر رامخاطب قرارداده و گفتم، اگر من از این ورطه هلاکت نجات یابم 2 قالیچه قیمتی به آستانهات هدیه می کنم.
خدا شاهد است پس از نذر کردن ومتوسل شدن،طولی نکشید برخلاف انتظار اطبا ومتصدیان زایمان، ناگهان فرزند به طور طبیعی متولد شد واز هلاکت نجات یافتم .
اینکه نیز به عهد ونذرم وفا کرده وقالیچهها راتقدیم می کنم.
منبع؛کتاب توسلات - راه امیدواران صفحه ۱۶۱
#کرامات
.
این، دختر سه سالهام رقیه است !
جناب حجه الاسلام و المسلمین ذاکر اهل بیت عصمت و طهارت (ع) آقای حاج شیخ محمد علی برهانی فریدونی کرامتی را به دفتر انتشارات مکتب الحسین (ع) فرستادهاند و در آن مرقوم داشتهاند:
طبق امر مطاع جناب مستطاب حجه الاسلام و المسلمین ونخبه المتقین آقای حاج شیخ علی ربانی خلخالی ( دامت توفیقاته) کرامتی را که حدود سی و چهار سال قبل دریکی از مجالس سوگواری حضرت سید الشهدا(ع) از زبان شیوای خطیب محترم جناب آقای حاج سید عبدالله تقوی شفاها شنیدهام نقل میکنم. جناب تقوی، که یکی از وعاظ تهران و از اشخاص بااخلاص ونوکران بیریا و عاشق دلباخته جد مظلومش امام حسین (ع) بودند ، فرمودند:
من چندین سال است که درتهران در مجالس و محافل ومنازل منبر میروم وافتخار نوکری جد مظلومم،امام حسین (ع) ، را دارم. یکی از شبها که حدود ساعت 9 شب پس ازختم منبر به منزل برمیگشتم صدای زنگ تلفن بلند شد.
گوشی را برداشتم،دیدم یکی از دوستان است. به بنده فرمود فلان شخص بازاری ، به رحمت خدا رفته و فردا بعد از ظهر در فلان مسجد،مجلس ترحیم اوست. من شما را برای منبر رفتن درختم آن مرحوم به فرزندان متوفی معرفی کردهام،سر ساعت 3 ( یا 4) بعد از ظهر آنجا حاضر ومهیای منبر رفتن باشید.
درهمان حال بنده به یادم آمد که روز گذشته در خیابان .... وکوچه .... که نام آنها درحافظه این حافظه این حقیر نمانده است روضه ماهیانه خانگی خواندم وخانمی درهمان مجلس با التماس به من گفتندکه فردا عصر درهمین ساعت یعنی مثلا ساعت 4 درهمین کوچه، خانه روبرو به منزل ماتشریف بیاورید . من حاجتی دارم ونذر کردهام سفره حضرت رقیه خاتون(ع) را بیندازم وشما باید روضه توسل به آن خانم کوچک وعزیز کرده امام حسین (ع) را بخوانید. من هم به وی قول دادم که سر ساعت موعود میآیم . خلاصه، درتلفن به دوستم گفتم من فردا قول قبلی دادهام درمنزلی روضه حضرت رقیه خاتون (ع) رابخوانم. دوستم گفت ای آقا، من خواستم خدمتی به شما کرده باشم!شما چه فکر میکنید؟!
پیش خود فکر کردم که من بایدچندین مجلس، روضه حضرت رقیه وحضرت علی اصغر (ع) را بخوانم تا سی تومان پول به من بدهند! این یک تاجر سرمایهدار است که فوت شده،لااقل پول خوبی به من میدهند. به هر حال از رفتن به منزل آن زن منصرف شده، رفتم در رختخواب خوابیدم و به خواب رفتم.
درعالم خواب دیدم در خیابان، سر نبش همان کوچهای که دیروز درآنجا روضه خوانده بودم،یک سید نورانی ایستاده و دست یک دختر سه سالهای راهم در دست دارد . باهم سلام و تعاریف کردیم و من از او سوال کردم : نام شریفتان چیست و درکجای تهران سکونت دارید؟ پاسخ داد: من درهمه مجالس سوگورای خودم حاضر میشوم و این دختر هم دختر سه ساله من رقیه است . شما ما خانواده را به مادیات و دنیا نفروشید . چرا این زن را پس از آنکه به وی قول دادید درمنزلش روضه بخوانید،چشم انتظار گذاشتید ؟ چرا به خاطر اینکه آن حاجی بازاری که فوت شده و وارثش پول بیشتری به تو میدهند میخواهی خلف وعده بکنی؟! و بنا کرد بشدت گریه کردن و با آن دختر به سمت همان خانهای که آن زن منتظر من بود رفتند .
من بیدار شدم و به دوستم تلفن کردم . حدود ساعت 2 بعد از نصف شب بود . با گریه به او گفتم : فلانی، فردا برای مجلس ترحیم آن حاجی،منتظر من نباشد، که به هیچ وجهی نخواهم آمد . فردا نیز سر ساعت به منزل آن خانم رفتم و روضه مصیبت حضرت رقیه (ع) خاتون را خواندم وقضیه را هم روی منبر گفتم . هم خودم وهم مستعین ،شدیدا منقلب گشته وگریه بیسابقهای برما حاکم شد، به طوری که بعد از ختم روضه هم باز همگان به شدت گریه میکردیم و بوی عطر خوشی فضای خانه را فراگرفته بود وتا به حال چنین حالی درخود ندیده بودم.
احقر الناس مخلصکم
محمد علی برهانی فریدنی
مرغ دلم خرابه شام آرزو کند
آن دختری که قبله ارباب حاجت است
تاریکی خرابه به چشمان اشکبار
خونین چه دیدراس پدر را رقیه خواست
خوابید درخرابه که تا کاخ ظلم را
تا باسه ساله دخترکی گفتگو کند
حاجت رواست هر که بدین قبله رو کند
باراس باب شکوه زجور عدو کند
با اشک خویش خون زرخش شستشو کند
باناله یتیمی خود زیروروکند با فورواد مطالب در اجر معنوی سهیم باشیم
#کرامات
#کرامت
🌹🌺🌹
▪️🔳
◾️
😔😔😔😭😭😭
🌴دفن شدن حضرت رقیه (س) با غل و زنجیرهای اسارت...
در حکایت ملا محمدهاشم خراسانی و نبش قبر حضرت رقیه سلام الله علیها
توسط ایشان به منظور ترمیم قبر و رفع آبگرفتگی مضجع شریف حضرت رقیه (سلام الله علیها) در سال ۱۲۸۰ هجری، نقل شده است؛
جناب ملا سید هاشم بعد از نبش قبر ایشان،
مدام از شدت گریه و غصه غش میکرد. چون او را به هوش میآورند،
قضیه زنجیر را به مردم میگفت و میفرمود؛
بدن مطهّر ایشان در پارچه سیاهی کفن شده بود.
بخشی از صورت منّور ایشان را دیدم که هنوز از آثار سیلی، کبود و مجروح بود،
همچنین یک زنجیر کوچکی هم به گردن آن بانو بسته بودند.
سپس به همراه شیون ایشان، صدای ضجه و زاری از مردم بر میخواست.
📚اسرار الشهادة، صفحه ٤٠٦.
📚منتخب التواریخ، صفحه ۳۸۸.
📚مقتل جامع مقدم، جلد ۲، صفحه ۲۰۸.
📚تراجم اعلام النساء، جلد ۲، صفحه ۱۰۳
#کرامت
#کرامات
.
نویسنده کتاب ستاره درخشان شام از قول آیت اللّه حاج سید مهدي حسینی لاجوردي نقل می کند که فرمود
سوریه داشتم، در مغازه اي نزدیک مسجد اَمَوي، چند جلد کتاب خطی بسیار قدیمی از جمله نهج البلاغه اي به خط یکی از علماي
سال 600 ه . ق دیدم. با توجه به قیمت بالایی که فروشنده می گفت، پرداخت مبلغ آن براي من ممکن نبود. به حرم حضرت رقیه
علیهاالسلام رفتم و به حضرتش متوسل شدم. در هنگام برگشت از جلوي مغازه می گذشتم، فروشنده صدا زد: سیّد بیا! می خواهم
این کتاب ها را به هر قیمتی که می خواهی بخري! قیمت مناسبی به او دادم و کتاب ها را خریدم. در حال حاضر آن کتاب ها در
1«. یکی از کتاب خانه هاي عمومی قم موجود است
. 1 . ستاره درخشان شام، ص 274
#کرامات
#کرامت
⏺ذکر #کرامت و توسل و روضه_شب تاسوعا 94_روضه حضرت ابوالفضل علیه السلام_حاج حسن خلج_ (دلمو دریای ماتم می کنم
قدم و روی تن خم می کنم
نگاه کن با چه مصیبتی دارم
از رو خاکا تنتو جمع می کنم..)۲
حسین...
پاشو از جا که دیگه دخترم آواره نشه
تا میون این سپاه صحبت گوشواره نشه
*دستور داد برید همه سر ها رو از بدن ها رو جدا کنید سرها ببرید بیایید رو نیزه ها سوار کنید
اومدن گفتن امیر یه سر رو نیزه بند نمی شه
چنان فرق متلاشی شده..
از بس که زخم و جای عمودش عمیق بود تنها سری بود که ز پهلو ...
حسین...
می دونی چرا عباس اینطور خواست؟چون اگه سر درست نصب می شد رو نیزه هی چشم تو چشم سکینه می شد
هی چشم تو چشم رباب می شد
هی چشم تو چشم رقیه می شد
عباس طاقت نداره ....
هر کجا نشستی فریاد بزن غریب حسین...حسین....
هشتاد و چند سالشه هنوز کربلا ساکنه خیلیلاتون می شناسیدش،کفشدار سابق قمر بنی هاشم ،شیخ عباس کشوان ؛تو حرم آقا قمر بنی هاشم بودیم،سر شب بود باید درهارو می بستیم داشتیم زوار رو بیرون می کردیم در ها رو ببندیم یک وقتی دیدم یکی از خانم های عرب از این خانم های عرب بیابانی بچش تو بغلشه با عجله اومد تو،گفتم خانم برو،حرم تعطیله داریم می بندیم،دیدم اصلا گوشش بدهکار نیست،اومد دور ضریح قمر بنی هاشم،هی می گه یا ابوفاضل،یا ابوفاضل،یا ابوفاضل ادرکنی،یا ابوفاضل ادرکنی،یا ابوفاضل ادرکنی..
خدام اومدن،خانم بیا برو بیرون
دلم سوخت برااین خانم دیدم حال خوشی داره زیارت می کنه،من بزرگتر از خدام بودم بهشون گفتم کاریش نداشته باشید،شما که الان می خواهید نظافت بکنید ،کارتون بکنید کارتون تموم شد من خودم اینو بیرون می کنم بذارید زیارت بکنه،مشغول کار شدیم یک نیم ساعتی گذشت،من دیدم،حواسم بهش بود،دور ضریح می گرده یا ابوفاضل ،یا ابوفاضل..
دیدم خسته شد،بچشو گذاشت زمین،خودش تنهایی داره می گرده یا ابوفاضل،یا ابوفاضل..
منم مشغول کار شدم یک نیم ساعتی گذشت،کارام تموم شد، اومدم سراغش ببینم اگر هنوز داره طواف می کنه نرفته بگم برو دیدم پایین ضریح قمر بنی هاشم نشسته سرشو تکیه داده به ضریح چادرشو کشیده رو صورتش خوابیده..
اومدم کنارش دخترم پاشو دیدم جواب نمی ده،خانم پاشو می خوام در حرم رو ببندم
دیدم جواب نمی ده،گفت گوشه چادرشو گرفتم کشیدم،گفتم خانم پاشو ؛نگاه کردم دیدم بچه اش هم داره دست و پا می زنه گفتم پاشو این بچه ناراحته،این بچه شیر می خواد،این بچه کار داره،پاشو بچه ات رو بردار؛ گفت: تا گفتم بچه کار داره چشماشو باز کرد،گفت پس زنده شد؟!!
گفت سه روز پیش مرده به من می گن برو دفنش کن، گفتم باید اول برم حرم عباس ...
یا ابوفاضل ...
برادرم خواهرم گمان نکنی برا عباس کاری داره زنده کردن این برا من و شماست که خیلی مهمه،عباس یک گوشه چشمش هزاران مرده رو زنده می کنه.تو حرم قمر بنی هاشم روضه می خوند، منبری معروف رو منبر گفت : اشتباه کرد،گفت من نمی دونم از نظر مقامات سلمان بالاتره یا عباس بالاتره"شب خواب امیر المومنین رو دید
آقا بهش فرمود چطور نمی دونی؟
اگه عباس من به اولین و آخرین نگاه کنه همه رو سلمان می کنه،همه رو ابوذر می کنه، امشب دامن قمر بنی هاشم رو بگیریم،بگیم آقا جان شما راست می گی مرده زنده کنی،دل مرده منو زنده کن،آقا می ترسم یک روز اسم حسین بیاد این دل نلرزه
می ترسم یک روز اسم حسین بیاد این چشم منقلب نشه
آقا به داد ما برس..
یا ابوالفضل ابوالفضل ابوالفضل ....*
اما مزدِ این وفا و ارادتِ عباس رو ،فقط مادرِ اربابمون ،حضرت زهرا میتونه بده...چطور؟ روایت میگه توی عرصهء محشر ،آقا رسول الله می فرماید:علی جان ،برو به فاطمه بگو از اسبابِ شفاعتِ امتم هرچی داره بیاره...اونوقت فاطمه س می فرماید :دو دستِ قلم شدهء عباسم برای شفاعت کافیه...
هرچی ارادت داری اسمِ پسرش رو صدا بزن....حسین..حسین
#حاج_حسن_خلج
#روضه_حضرت_ابوالفضل_علیه_السلام
.
#حضرت_زهرا
#دفن_شبانه
عطر بهشت میوزد از آستانهات
گل میطراود از در و دیوار خانهات
پنهان شده است قدر تو مانند قبر تو
ای بینشانه کیست که دارد نشانهات؟
مردی که از تبسم تو شعر میسرود
مبهوت میشد از غزل عاشقانهات
یکتایی و برای تو همتا فقط علیست
سوگند میخورم به خدای یگانهات
در کوثر زلال تو تکثیر میشویم
از دل نرفتنیست غم جاودانهات
بانو چگونه میشود از اشک تر نشد
وقتی که مرثیه است هوای ترانهات
بعد از تو خاک بر سر این روزگار باد
آتش چرا نشسته بر این آشیانهات
بعد از تو ، جای خالی تو گریه میکند
با اهل خانهی تو گرفته بهانهات
صبر علی رسید بهپایان همینکه خواست
تنها میان خاک سپارد شبانهات
دست خدا سپرد به دست خدا تو را
آری زمین گرفت ز دست زمانهات
#محمد_حسن_بیاتلو
........
#فاطمیه
سالها پیش در این شهر، درختی بودم
یادگار کهن از دورۀ سختی بودم
هرگز از همهمۀ باد نمیلرزیدم
سایهپرودِ چه اقبال و چه بختی بودم
به برومندیِ من بود درختی کمتر
رشد میکردم و میشد تنهام محکمتر
من به آیندۀ خود روشن و خوشبین بودم
باغ را آینهای سبز به آیین بودم
روزها تشنۀ همصحبتیِ با خورشید
همهشب همنفسِ زهره و پروین بودم
ریشه در قلب زمین داشتم و سر به فلک
برگهایم گلِ تسبیح به لب، مثل ملَک
...ناگهان پیک خزان آمد و باد سردی
باغ شد صحنۀ طوفان بیابانگردی
در همان حال که احساس خطر میکردم،
نرم و آهسته ولی با تبر آمد مردی
تا به خود آمدم، از ریشه جدا کرد مرا
ضربههایش متوجّه به خدا کرد مرا
حالتی رفت که صد بار خدایا کردم
از خدا عاقبت خیر تمنّا کردم
گر چه از زخمِ تبر روی زمین افتادم
آسمانسِیر شدم، مرتبه پیدا کردم
از من سوختهدل بال و پری ساخته شد
کمکم از چوب من، آنروز دری ساخته شد
تا نگهبان سراپردۀ ماهم کردند،
هر چه «در» بود در آن کوچه، نگاهم کردند
از همان روز که سیمای علی را دیدم
همهشب تا به سحر چشم بهراهم کردند
مثل خود تشنۀ سیراب نمیدیدم من
این سعادت را در خواب نمیدیدم من
بارها شاهد رُخسار پیمبر بودم
مَحرم روز و شبِ ساقی کوثر بودم
تا علی پنجه به این حلقۀ در میافکند
بهخدا از همهٔ پنجرهها سر بودم
دستهای دو جگرگوشه که نازم میکرد،
غرق در زمزمه و راز و نیازم میکرد
به سرافرازی من نیست دری روی زمین
متبرّک شدم از بال و پر روحالامین
سایۀ وحی و نبوت به سرم بوده مدام
بهخدا عاقبت خیر، همین است همین
هر زمانی که روی پاشنه میچرخیدم
جلوۀ روشنی از نور خدا میدیدم
از کنار در، اگر فاطمه میکرد عبور
موج میزد به دلم آینه در آینه، نور
سبزپوشان فلَک، پشت سرش میگفتند
«قل هوالله احد»، چشم بد از روی تو دور
سورۀ کوثری و جلوۀ طاها داری
«آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داری»
دیدم از روزنِ در، جلوۀ احساسش را
دست پرآبله و گردش دستاسش را
دیدهام در چمن سبز ولایت، هرروز
عطر اَنفاس بهشتی و گل یاسش را
زیر آن سقف گِلین، عرش فرود آمده بود
روح، همراه ملائک به درود آمده بود
هر گرفتار غمی، حلقه بر این در میزد
هر که از پای میافتاد به من سر میزد
آیۀ روشن تطهیر در این کوچه، مدام
شانه در شانۀ جبریلِ امین پر میزد
یک طرف شاهد نجوای یتیمان بودم
یک طرف محو شکوفایی ایمان بودم
من ندانستم از اوّل، که خطر در راه است
عمر این دلخوشی زودگذر کوتاه است
دارد این روز مبارک، شب هجران در پی
شب تنهایی ریحان رسولالله است
مانده بودم که چرا آینه را آه گرفت؟
یا پس از هجرت خورشید، چرا ماه گرفت؟
رفت پیغمبر و دیدم که ورق برگشته
مانده از باغ نبوت، گلِ پرپرگشته
مَهبط وحی جدا گِریَد و، جبریل جدا
مسجد و منبر و محراب و حرم، سرگشته
هست در آینۀ باغ خزاندیده، ملال
نیست هنگام اذان، صوت دلانگیز بلال
همه حیرتزده، افروختنم را دیدند
دیده بر صحن حرم دوختنم را دیدند
بیوفایان همه، آنروز تماشا کردند
از خدا بیخبران سوختنم را دیدند
سوختم تا مگر از آتش بیداد و حسد،
چشمزخمی به جگر گوشۀ یاسین نرسد
هیچ آتش به جهان این همه جانسوز نشد
شعله اینقدر، فراگیر و جهانسوز نشد
جگرم سوخت، ولی در عجبم از شهری،
که دلافسرده از این داغ توانسوز نشد
آه از این شعله که خاموش نگردد هرگز
داغ این باغ، فراموش نگردد هرگز
سوخت در آتشِ بیداد رگ و ریشه و پوست
پشت در این علی است و همۀ هستی اوست
یادم از غفلت خویش آمد و با خود گفتم
حیف آن روز به نجّار نگفتم، ای دوست:
تو که در قامت من صبر و رضا را دیدی،
بر سر و سینۀ من میخ چرا کوبیدی؟
همه رفتند و به جا ماند درِ سوختهای
دفتری خاطره از آتشِ افروختهای
سالها طی شد از آن واقعۀ تلخ و، هنوز
هست در کوچه ما چشمِ به در دوختهای
تا بگویند در این خانه کسی میآید
«مژده، ای دل که مسیحا نفسی میآید»
#محمدجواد_غفورزاده
#امام_حسین #مناجات_امام_حسین
ملک دلم همین که به نام حسین شد
عبدی گناهکار غلام حسین شد
آرامشی نداشت وجودم به هیچ وجه
تا که به اذن فاطمه رام حسین شد
قند مکرر اسم "حسین" است، والسلام
شیرین ترین کلام، کلام حسین شد
«با یک سلام صبح به ارباب بی کفن »
روزم پر از جواب سلام حسین شد
یادم نمی رود که خدا هر زمان ز من
قهرش گرفت، واسطه نام حسین شد
یک شب دوباره نوکری آمد به خواب من
حرفش دوباره حرف مرام حسین شد
نوکر از آب خوردن خود آب می شود
بین دو نهر؛ آب، حرام حسین شد
🔸شاعر:
#امیر_عظیمی
..................
#امام_حسین
یا حسین ع
دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم
بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم
فردا که کسی را به کسی کاری نیست
دامان حسین اگر نگیرم چه کنم
................
.
# اخر مجلس مولودی
سبک تیتراژ اخبار سراسری.
مخصوص مجالس مولودی خواهران
صابخونه صابخونه خسته نباشی
ایشالله بزودی حاجت رواشی
ایشالله بزودی کربلا باشی
خوشبحال صابخونه عیدواورده توخونه
مهمونامهموناخسته نباشید
ایشالله بزودی حاجت رواشید
ایشالله سال بعد کربلاباشید 👏
مداحا مداحا خسته نباشیم 👏
ایشالله بزودی حاجت رواشیم 👏
ایشالله بزودی کربلاباشیم 👏
ایشالله ایشالله ایشالله
امام زمان ظهورکنه ایشالله
مجلسمون صفابده
حاجتامون روابشه
دل همگی شاد بشه
گره همه وابشه
پسرامون دومادبشن
دخترامون عروس بشن
دومادای باحیابده
عروسای باخدابده
جوونامون خوشبخت بشن
دکترمهندس بشن
نوکراهل بیت بشن
بی بچه هابچه بده
دوقلو۴قلوبده
۴قلوکمه ۵قلوبده
مریضامون شفابده
گرفتاریاحل بشه
یارانه ها زیاد بشه
گرونیا ارزون بشه
ایشالله داغ نبینیم
هرکی میگه ایشالله مکه بره ایشالله مدینه بره ایشالله نجف بره ایشالله کربلا بره ایشالله کاظمین بره ایشالله مشهد بره ایشالله سامرابره ایشالله سوریه بره ایشالله خونه خدا ایشالله
ایشالله ایشالله ایشالله
تابرنامه بعدی توجشن دختراتون
عروسی پسراتون کربلا رفتناتون
مکه رفتناتون بازم میایم پیشتون
دست علی یارتون خدانگهدارتون....
#سبک_چراغونی_کنید_خیابونارو
صاحبخونه صابخونه خسته نباشی