**
سقا و علمدارم من
از عشق تو بیمارم من
زده آه طفلان تو آتش بر همه هستم
تو مزن دگر با کام عطشان بوسه بر دستم
یابن الزهرا یابن الزهرا
سر تا به قدم سوزم و آه و دردم
بر پای تو من سر به سجود آوردم
از بس که خجالت زده طفلانم
می میرم اگر سوی حرم برگردم
سقا ز نفس افتاده
بر من شده خون سجاده
تو بیا ببین در علقمه سوز و گداز من
شده خاک پای مادرت مهر نماز من
یابن الزهرا یابن الزهرا
استاد سید محسن حسینی
*
*******************
ببین تو ای هست من روی زمین هستی ام
گریه کند علقمه بر من و بی دستی ام
بر لب آبم و در غم آبم
من خجل از رخ طفل ربابم
مشک پر از خون دلم پر از شراره مکن
من التماست کنم ز من کناره مکن
ای که تو مثل من نقش زمینی
آبروی من وام البَنّینی
حسین بیا علقمه بوی مدینه گرفت
شکسته سینه سر مرا به دامن گرفت
زائرم و در زیارت بمیرم
کو دو دستم که به سینه بگیرم
ز آهت ای دلبرم شرر به هستم مزن
با لب خشکیده ات بوسه به دستم مزن
تو همه نازی و من همه دردم
من دِگر در حرم بر نمی گردم
استاد سید محسن حسینی
*********************
هم علمدار توام
هم گرفتار توام
یوسف فاطمه من
همه جا یار توام
مادرم ام البنین خون ز دو چشم افشانده
هم چو پروانه مرا دور سرت گردانده
من که در تاب و تبم ساقی تشنه لبم
من که در زمزمه ام
ماه در علقمه ام
گو بدانند همه
عاشق فاطمه ام
من که شرمنده ی تو تا به قیامت هستم
با لب تشنه دگر بوسه مزن بر دستم
من که در تاب و تبم ساقی تشنه لبم
من در آئینه آب
دیده ام طفل رباب
مثل چشمان ترم
بخت من رفته به خواب
من که سر تا به قدم سوزم و آه و دردم
می کشم خجلت اگر سوی حرم برگردم
من که در تاب و تبم ساقی تشنه لبم
آید از گل بویی
آمده بانویی
هم چو مادر از من
می کند دلجویی
بشنو تا که بگویم چه نشانی دارد
روی نیلی شده و قد کمانی دارد
من که در تاب و تبم ساقی تشنه لبم
استاد سید محسن حسینی
*********************
*******************
ای نور چشم فاطمه، بیا به سوی علقمه
ببین که من در پیچ و تابم
لب تشنه در کنار آبم
جانم حسین جانم حسین جان
بیا بیا که علقمه، گرفته بوی فاطمه
من زائر یاس کبودم
به پای او من در سجودم
جانم حسین جانم حسین جان
زیبا گل ام البنین، پرپر شده روی زمین
بیا که تا کنم نگاهت
افتاده دستم سر راهت
جانم حسین جانم حسین جان
یک سو چکیده اشک من، یک سو فتاده مشک من
ببین خجالت کرده آبم
شرمنده از طفل ربابم
جانم حسین جانم حسین جان
تا هستم و تا زنده ام، از روی تو شرمنده ام
مزن تو ای مولی الموالی
ص: 89
بوسه بر این دو دست خالی
جانم حسین جانم حسین جان
ای دلربا ای نازنین، سقای طفلان را ببین
ای دلبرم دلم مسوزان مرا به خیمه بر مگردان
جان حسین جانم حسین جان
استاد سید محسن حسینی
*********************
******************
ای یوسف زهرا من از عشق تو سرمستم از عشق تو سرمستم
گر دیده جدا از هم مشک و علم و دستم مشک و علم و دستم
من که غلطان به خون روی زمینم
من گل پرپر ام البنینم
یا حسین یا حسین جانم حسین جان (2)
من با همه می گویم عباس علمدارم عباس علمدارم
تو یوسف زهرایی من بر تو گرفتارم من بر تو گرفتارم
تا ابد می مانم من در علقمه
علقمه می دهد بوی فاطمه
یا حسین یا حسین جانم حسین جان (2)
در علقمه می گویم ای یار تماشایی ای یار تماشایی
والله خجل هستم از منصب سقایی از منصب سقایی
هستم شرمنده ای مولی الموالی
کم بزن بوسه بر دو دست خالی
یا حسین یا حسین جانم حسین جان (2)
استاد سید محسن حسینی
*********************
بچه وقتی گرسنه یا تشنه میشه، اول زار می زنه، زار می زنه، بعد یواش یواش بی حال میشه، فقط لب هاش رو تكون میده، چه خبر بود میان خیمه ی ابی عبدالله؟ كودك شش ماهه رو دست به دست می دادند، هر كی میگفت: من آرومش میكنم، دختر بچه ها می گرفتند، می گفتند: بدین من آرومش میكنم، همهمه و گریه ای افتاد، صدای گریه چون بلند شد ابی عبدالله برگشت، بی بی جان مگه نگفتم آروم گریه كنید.این كیه صدای غربتش می آد؟ این كیه بی یار شده، یاور می خواد؟ گفت :وقتی صدای هل من ناصر ینصرنی تو رو شنید از گهواره خودش رو انداخت پایین، یعنی بابا من هستم. شرح های زیادی برای همین بغل گرفتن حسین گفتند. قنداقه رو داد دست ابی عبدالله، اومد وارد میدان شد، تا اومد با مردم حرف بزنه، نامردی كردند، هنوز كلام امام تمام نشده، یه وقت دید علی یه حركتی كرد، دست و پاش هم كه به قنداقه بسته بود، نگاه كرد دید سر به پوست بدن آویزان شده...حسین.....
با چه رو خیمه برم این سر آویزان را
چه كنم مشكل این حنجر خون ریزان را
به سفیدی گلوی تو كسی رحم نكرد
رسم كوفی است بگیرند هدف مهمان را
پسرم دست و پایی زدی و باز تبسم كردی
پس خدا بوسه زند این دو لب خندان را
گریه بر معجر عمه نرود از یادم
وسط هلهله ها بدرقه كن یاران را
سند مستند كربلا حنجر توست
بُرد مظلومی تو آبروی عدوان را
داره ابی عبدالله می آد سمت خیمه ها، یه وقت دیدن دختر حسین دوید تو خیمه
بچه ها دست بابا خونی شده
گمونم شیخوراه قربونی شده
عباشو طوری رو اصغر كشیده
گمونم خیلی خجالت كشیده
مختار سنگ دل ترین دشمن رو بیرون كشید، گفت:بگو ببینم جایی شد دل تو هم به حال حسین بسوزه، گفت: اول بذار برات بگم امیر، من جزء كسانی بودم كه هر جا حسین از پا نشست، هم دست زدم هم هلهله كردم، اما یه جا شد دل من هم به حالش سوخت، دیدم بچه رو زیر عبا پنهان كرده، سمت خیمه ها نمی آد، نگاه كردم دیدم دم خیمه یه خانمی ایستاده، فهمیدم مادر این بچه است، حسین روش نمیشه سمت خیمه بره. گفت: بگو ببینم نانجیب، خلاصه آقای ما چیكار كرد؟گفت:امیر دیدم اومد پشت خیمه ها رو خاك نشست، بچه رو روی خاك گذاشت، با سر شمشیر یه قبری رو كند، می خواست بی سر و صدا بچه رو دفن كنه، یه وقت خانم هااز خیمه بیرون اومدند،حسین..... صدا ناله ات گره بخوره به ناله ی رباب امشب...حسین.... اشك هاتو روی دست بگیر، دستت رو بالا ببر، بدم المظلوم : اللهم عجل لولیك الفرج
امامشود پایت کشیده)
هم علمدار تو هستم
هم گرفتار تو هستم
ای نگار نازنینم
در کجایی در کجایی
من که پرپر بر زمینم
لاله ی ام البنینم
ای امام محجبینم
در کجایی در کجایی
روزاول مادرم عبد و غلامت خوانده من را
ای به قربان سرت دور سرت گردانده من را
روی تو ماه تمامم – تو امیری من غلامم
ای کمان ابرو ببین بر چشم من تیر آشنا شد
عاقبت ای هست من دستم ز دامانت جداشد
ای حسین جانم(4)
علقمه دارد تماشا
از نفس افتاده سقا
کن نگاهم ای مسیحا
یبن الزهرا – یبن الزهرا
کم بزن مولل موانی
بوسه بر این دست خالی
کشتی از خجلت تو من را
یبن الزهرا یبن الزهرا
ساقی ام اما خجل من تا ابد از کودکانم
از خجالت درکنار علقمه باید بمانم
از دو دیده خون فشانید
دیده بر راهم نمائید
لاله ی زهرا ببین چون لاله ی پژمورده ام من
آنقدر گویم که با صورت زمین خورده ام من
ای حسین جانم(4)
--
سردار لشکرم تو زجا خیزو وخود ببین
دست عدو به سوی حرم در اشاره است
آب آورم تورا به جان سه ساله ام
در بین دشمنان سخن از گوشواره است
--
ای خدا وا کن گره از کار سقا
گردد این آب آبرویم پیش زهرا
ای حسین جان - ای حسین جان
کام اصغر گر ازین آب تر نگردد
به که سقا سوی خیمه بر نگردد
ای حسین جان - ای حسین جان
تا که تیر آمد به قلب مشک اثر کرد
مشک و هم بر حال سقا گریه تر کرد
ای حسین جان - ای حسین جان
--
(تحویلدار)
شکسته شد – ک مر م
چی اومده -به سرم
برادر من پاشو برادر من
-افتادی زمین -حالمو ببین -باوفا علمدارم عباس
گریه کردمو -خندیدن به من -ای همه کس-و کارم
-امید حرم -شده جگرم -مثل مشک تو -پاره پاره
دخترم داره -گریه میکنه -بچه ها عمو آب نداره
دختر شده پریشون - میگه با چشم گریون
ما که دیگه تشنمون نیست – خودتو میخوایم عمو جون
تموم کار حسین - که رفته یار حسین
داداش ابالفضل پاشو داداش ابالفضل
-چشم دشمنا -سوی خیمه ها- نقشه میکشن -واسه اسارت
پاشو از زمین -زینبو ببین -ای خدا عمون- از اسارت
--
ای دست تو دستگیر عالم
وی در رخ تو علی مجسم
دریای عمود مهربانی
تمسال علی ، علی یه ثانی
آرام دل حزین زینب
تو ماهی یو محجبین زینب
* خوش چهره و خوش مرام ، عباس
دریا دلو تشنه کام ، عباس
ای عبد خدا نما ، اباالفضل
دریاب دمی مرا ، ابالفضل
دریاب مرا که تشنه کامم
دریاب مرا خمار جامم
دانی که گر از عطش بمیرم
یک قطره ز دیگری نگیرم
ساقر نزنم ز دست هر کس
من دست تو میشناسمو بس
عمریست که ریزه خوار هستم
من سائل کهنه کار هستم
اما پس از این همه گدایی
کی رسانی ام به پادشاهی
*ترسم که عجل ز در درآید
عمر من خسته بر سرآید
ناکام به قبر سر گذارم
قبر تو ندیده جان سپارم
--
ای خداوند ادب بنده عشق
کشته ی عشق و وفا زنده عشق
ادب و مهر و وفا مدیونت
همتو جود و سخا مرحومت
شرف و غیرت و مهرو احساس
جاودانی ز تو باشد عباس
همه ماهند به رخ هاشمیان
تو مه هاشمیانی ز میان
به تماشای رخت گاه عبور
بسته می شد همه جا راه عبور
بس که ماه رخ تو دل می برد
دل دیوانه و عاقل می برد
عاشقان ریزه خور خوان توان
جمله طفلان دبستان توان
بشریت به تو گوید تحسین
آفرین ای پسرام بنین
ای ز سحبای حسینی سرمست
دست گیری ز همه ای بی دست
--
مزارت عشق را بیتاب کرده فلک را بنده سرداب کرده گواهی می دهد این قبر کوچک که مردی را خجالت آب کرده
-چگویم کوفیان با من چه ها کرد
دو دستم را ز تن از هم جداکرد
نشان تیرشان هم دیده و مشک
عمود اهنین فرقم دوتا کرد
-کنار علقمه غوغاست مادر
سرم بر دامن زهراست مادر
ز پشت پردهی خونین چشمم
رخ نیلی او پیداست مادر
به گوشم می رسد هر دم صدایی
حسینم بعد تو تنهاست مادر
--
***هر كس يه كسي
اي اهل حرم ميرو علمدار نيامد
سقاي حسين سيدوسالار نيامد
مدبون توام اي علمدار
بي تو زنده ام اي علمدار
دستان تو افتاده سر راه برادر
شد مشكو علم پاره چه سو ساقي يه كوثر
مدبون توام اي علمدار
بي تو زنده ام اي علمدار
بي تابمو از ديده ي تو تير درارم
بعد از تو برادر كمر راست ندارم
مدبون توام اي علمدار
بي تو زنده ام اي علمدار
ای اهل حرم میرو علمدار نیامد
سقای حسین سیدو سالار نیامد
--
--
من غرق در احساسم ای مشک
بشنو تو التماسم ای مشک
تو آرزوی کودکان نازنینی
تو آبروی مادرم ام البنینی
مزن به دل شراره
مکن ز من کناره
منتظرت نشسته
یک طفل شیر خواره
بیا تو ای یوسف زهرا
که علقمه دارد تماشا
من یاس پرپر شده ی ام البنینم
من زائر یاس امیرالمومنینم
ای یار بی قرینه
علقمه شد مدینه
دارد شکسته سینه
سر مرا به سینه
ببین امیر لشکر من
خون ریزد ازچشم ترمن
رازی مشو به اشک طفلانم بخندن
رازی مشو دست رقیه را ببندن
چشم پر آب زینب
قلب کباب زینب
شام خراب و زینب
بزم شراب و زینب
--
سقای بریده دست برگرد
پشت پدرم شکست برگرد
رفتی تو و سوز تشنگی رفت
زینب به عزا نشست برگرد
--
با غمت مي خرم آقا خوشي عالم را
و به عالم ندهم تا به ابد اين غم را
چشم بر راه تو و روز نهم هم آمد
قسمتم كرد خدا سينه زدن با هم را
ريشه ي بيرقتان عزتمان بخشيده
از سرم باز مكن سايه ي اين پرچم را
دم من هست حسن بازدمم هست حسين
تا نفس هست نگير از نفسم اين دم را
نمك روضه ما را خود زينب داده
شور ما زنده كند خيل بني آدم را
علم رايت العباس بلندم كرده
مادرت داده به من اين سند محكم را
مادرت جان مرا نذر عمو جانت كرد
حرمم بخش علاجي بكني دردم را
--
(دست تو در دست من امامشود پایت کشیده)
هم علمدار تو هستم
هم گرفتار تو هستم
ای نگار نازنینم
در کجایی در کجایی
من که پرپر بر زمینم
لاله ی ام البنینم
ای امام محجبینم
در کجایی در کجایی
روزاول مادرم عبد و غلامت خوانده من را
ای به قربان سرت دور سرت گردانده من را
روی تو ماه تمامم – تو امیری من غلامم
ای کمان ابرو ببین بر چشم من تیر آشنا شد
عاقبت ای هست من دستم ز دامانت جداشد
ای حسین جانم(4)
علقمه دارد تماشا
از
نفس افتاده سقا
کن نگاهم ای مسیحا
یبن الزهرا – یبن الزهرا
کم بزن مولل موانی
بوسه بر این دست خالی
کشتی از خجلت تو من را
یبن الزهرا یبن الزهرا
ساقی ام اما خجل من تا ابد از کودکانم
از خجالت درکنار علقمه باید بمانم
از دو دیده خون فشانید
دیده بر راهم نمائید
لاله ی زهرا ببین چون لاله ی پژمورده ام من
آنقدر گویم که با صورت زمین خورده ام من
ای حسین جانم(4)
--
سردار لشکرم تو زجا خیزو وخود ببین
دست عدو به سوی حرم در اشاره است
آب آورم تورا به جان سه ساله ام
در بین دشمنان سخن از گوشواره است
--
قرار مون نبود رهات کنم
تو رو یه بار داداش صدات کنم
علقمه نبودی دست من قلم شد
مادر تو اومد مثل مادرم شد
هر کاری کردم آب بیارم نشد نشد نشد
مشکو برا رباب بیارم نشد نشد نشد
وا وا وا وا وا وا وا
چرا می خندیدن به گریه هام
تیرا رو در بیار از این چشام
بعده رفتن تو شیش ماهت میمیره
معجرش رو محکم زینبت میگیره
پیکرمو نبر به خیمه داداش داداش داداش
پاشو برو به فکر عباس نباش نباش نباش
و اوا وا وا وا وا وا وا وا
همه گوشا میشه بی گوشواره
دعوا میشه سر یه گهواره
رو سرم نشون از ضربهء عموده
بعد من رقیه صورتش کبوده
وقتی بگه رقیه عمه کمک کمک کمک
بچتو می گیرن به باد کتک کتک کتک
وا وا وا وا وا وا وا وا
--
(سیب)
-- گر نخیزی تو ز جا، کار حسین سخت تر است
نگران حرمم، آبرویم در خطر است
قامت خم شده را هر که ببیند گوید
بی علمدار شده، دست حسین بر کمر است
داغ اکبر رمق از زانوی من بُرد ولی
بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است
دست از جنگ کشیدند و به من می خندند
تو که باشی به برم باز دلم گرم تر است
نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی
چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است
پیش من با سر منشق شده تعظیم نکن
که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است
علقمه پر شده از عطر گل یاس، بگو
مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است
اصغر از هلهله کردن بدنش می لرزد
گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است
تیر باران که شدی یاد حسن افتادم
دستت افتاده ز تن، فرق تو شق القمر است
وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار
که به دنبال سرت خواهرمان رهسپر است
--
آقا برات بمیرم
پاشو ازجا کمکم کن -طایر شکسته بالم
کمرم شکست برادر- پاشو فکری کن به حالم
کی بریده شاخه ها تو -جونمو به لب رسونده
چی اومد سرت برادر- چشمتو به خون نشونده
خزون علقمه دیگه -هستی منو سوزونده
فقط از سرو بلندم -برا من یه سایه مونده
چاره نمونده واسه – این قلب زار مضطر
کاشکی میشد برادر – کنار تو میموردم
آقا برات بمیرم
وقتی که افتادی از پا رفته صبرو تاب خیمه
اگه دیگه تو نباشی پریشونه خواب خیمه
بعد تو خواهر زارم میکشه طعم بلا رو
دیگه از حد میگذرونن دشمنا ظلم و جفارو
آخه این گرگای صحرا نمیشناسن خدا رو
از گوش بچه ها واکن همه ی گوشواره هارو
بعد تو میشود بر اهل حرم جسارت
زینب شده عزیزم آماده اسارت
آقا برات بمیرم
--
بی بی #رباب سلام الله علیها
بسمالله الرحمن الرحیم
از زبان حضرت رباب سلام الله علیها
چرا قهری مگر تقصیر دارم
بِجایت بر کَفَم زنجیر دارم
کفِ آبی فقط خوردم عزیزم
بیا از نیزه پایین شیر دارم
دلم مِیلِ دو اَبروی تو دارد
ببین که شانهام مویِ تو دارد
در آغوشم فقط پیراهنِ توست
لباس تازهات بویِ تو دارد
نمیآید پس از توخواب ، ای کاش...
که میمُردم منِ بی تاب ای کاش
دوباره شیر آوردم ولی حیف...
نمیخوردم پس از تو آب ای کاش
مرا آزار با زنجیر میداد
به من نانخشک با تحقیر میداد
زنِ شامی مرا سوزاند وقتی
کنارم طفل خود را شیر میداد
دوباره روضه میگیرم عزیزم
در این ویرانه میمیرم عزیزم
دوباره حرمله رد شد از اینجا
دوباره خشک شد شیرم عزیزم
نگفتند آه داغِ بچه دیدهاست
نگفتند از بلا پُشتش خمیده است
ولی گفتند این تازه عروسان
عروسِ فاطمه مویش سفید است
گُلِ یاسِ مرا از ساقه بستند
مرا با ریسمان بر ناقه بستند
نمیماندی به نیزه چاره کردند
سَرَت را با نخِ قنداقه بستند
چه حسرتها جشیدم بچهام را
چه سختیها کشیدم بچه ام را
کنارِ بچههای نیزه دارش
به روی نیزه دیدم بچه ام را
فقط لالا کنم لالا بخوابی
ندارم غصه دیگر تا بخوابی
از آغوشم جدا گشتی و رفتی
که رویِ سینهی بابا بخوابی
نه رحمی بر پدر ، نه شرم کردند
بساطِ غارتش را گرم کردند
برای آنکه راحتتر بخوابی
زدند و سینهاش را نَرم کردند
سرم شد خاکِ عالم نیزه رَد شد
به پشتِ خیمه دیدم نیزه رَد شد
به دنبالِ تو میگشتند بر خاک...
چنان زد از تنت هم نیزه رَد شد
به پشتِ خیمهام قلبم گرفته
تمام چهرهام را غم گرفته
زِ بس نازی که تیری با سهشعبه
در آغوشش تو را محکم گرفته
عبا را روی تو افکند بابا
دلش را از غمت آکند بابا
چنان با تیر چسبیدی به قلبش
تو را از سینهی خود کَند بابا
🌸🍃🌸🍃
#ازدستدادنسعادتابدی
براستی روز عاشورا روز امتحان و محک بزرگی برای انسانها بود، اکثر افراد واقع بین و وقت شناس در آخرین لحظات خود را از آتش جهنم نجات دادند و به سعادت ابدی رسیدند و عده ای هم سعادت عظیمی را از دست دادند...
عبدالله مشرقی از جمله دسته ی اخیر بود که سعادت ابدی را از دست داد...
خودش نقل میکند:
مابر حسین علیه السلام وارد شدیم و آن حضرت به ما خوش آمد گفت.
سپس پرسید برای چه آمدید؟ گفتیم آمدیم شما را از اخبار مطلع کنیم مردم کوفه تصمیم به جنگ با شما گرفتند. حسین علیه السلام فرمود: حسبی الله و نعم الوکیل.
سپس فرمود: چه میشود که مرا یاری کنید؟
گفتم من شخصی مقروضم باید برگردم. اما اگر اجازه بدید تا جایی که احساس کنم مفیدم میمانم ولی اگر دیدم دیگر یاری ندارید و ماندنم فایده ندارد اجازه بدهید که بروم.
امام فرمود: باشد،هرگاه چنین شد بیعتم را برمیدارم.
از دست دادن سعادت ابدی
ضحاک تا اخرین ساعات زندگی امام حسین علیه السلام در روز عاشورا در کربلا بود.او میگوید: در روز عاشورا من اسب خود را پشت خیمه ها بستم و پیاده جنگیدم و دو نفر را هم کشتم تا اینکه دیدم از یاران حسین کسی باقی نمانده و دشمن بر اهل بیتش چیره شده اند.
نزد حسین علیه السلام رفتم و از او اذن ترک جنگ خواستم.
امام فرمود اگر میتوانی برو،اما چگونه میخواهی فرار کنی؟ گفتم اسبم تازه نفس است. سپس سوار اسب شدم و به تاخت از آنجا دور شدم...
#منابع:
ابصار العین ص 133
قاموس الرجال 129/7
نفس المهموم ص 298.
طبری 235/7
کامل 73/4
.