eitaa logo
دوستان امام زمان(عج)
427 دنبال‌کننده
5هزار عکس
3هزار ویدیو
41 فایل
اۍڪــاش‌ڪـه‌انتخاب‌مان‌مهدی‌بود هرپرسش و هرجواب‌مان مهدۍ بود شادمانترین مردم ،بهترین چیزها ندارند،بلکه بهترین برداشت از زندگی دارند. هر هفته با موضوعی اخلاقی ارتباط با مدیر @Y_a_r_a_h_m_a_n لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/3961127018C539fa8bf02
مشاهده در ایتا
دانلود
📙 اجرای عدالت روزی هارون الرشید بهلول را خواست و او را به سمت نماینده ی تام الاختیار خود به بازار بغداد فرستاد و به او گفت: اگر دیدی کسی به دیگری ظلم و تعدی میکند و یا کاسبی در امر خرید و فروش اجحاف میکند همان جا عدالت را اجرا کن و خطا کار را به کیفر برسان. بهلول ناچار قبول کرد و یک دست لباس مخصوص مُحتسبان پوشید و به بازار رفت. اول پیرمرد هیزم فروشی دید که هیزمهایش را برای فروش جلویش گذاشته که ناگهان جوانی سر رسید و یک تکه از هیزمها را قاپید و بسرعت دور شد. بهلول خواست داد بزند که بگیریدش که جوان با سر به زمین افتاد و تراشه ای از چوب به بدنش فرو رفت و خون بیرون جهید. بهلول با خود گفت: حقت بود. راه افتاد که برود، بقالی دید که ماست وزن میکند و با نوک انگشت کفه ترازو را فشار میدهد تا ماست کمتری بفروشد. بهلول خواست بگوید چه میکنی؟ که ناگهان الاغی سررسید و سر به تغار ماست بقال کرد و بقال خواست الاغ را دور کند تنه الاغ تغار ماست را برگرداند و ماست بریخت و تغار شکست. بهلول جلوتر رفت و دکان پارچه فروشی را نگاه کرد که مرد بزاز مشغول زرع کردن پارچه بود و حین زرع کردن با انگشت نیم گز را فشار میدهد و با این کار مقداری از پارچه را به نفع خود نگه میدارد. جلو رفت تا مچ بزاز را بگیرد و مجازاتش کند ولی با کمال تعجب دید موشی پرید داخل دخل بزاز و یک سکه به دهان گرفت بدون اینکه پارچه فروش متوجه شود به ته دکان رفت. بهلول دیگر جلوتر نرفت و از همان دم برگشت و پیش هارون رفت و گفت: محتسب در بازار است و هیچ احتیاجی به من و دیگری نیست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈 رفـــــیق حواست باشـــــه‌ها! همیشه باید حواســمون به↶↶ باشه نڪنه خـدایی نڪرده به ڪسی ناخواسته و یا از روی عـــمد بڪنـیم! این ظلم میتـــونه به یڪـ انسان حـیوان( حتی حشرات) گیاه و... باشـــــد. اگر تا الان در حق ڪسی یا چیزی ظلم ڪردیم بهتره خیلی زوووود ڪنیم و ڪارهامونو زیر ذره بـــین قـــــرار بدیم تا خدایی نڪرده جـزو افرادی نباشـیم ڪه گــرفتار عــذاب شـــدید خــداوند میــشن...
پیامبراعظم(صلى الله علیه وآله) به مناسبت هاى مختلف، سخنان متعددى در مورد حقوق حیوان ها و اذیت نکردن آن ها فرموده است که در ذیل به بیان گوشه اى از آن ها مى پردازیم. ـ اگر کسى گنجشکى را بیهوده بکشد، روز قیامت در پیشگاه خدا فریاد مى زند و مى گوید: فلانى مرا بیهوده کشت بدون آن که از این کشتن، سودى ببرد! و نگذاشت که من از حشرات زمین، استفاده نمایم و چیزى بخورم! ـ هر کس گنجشکى را بدون رعایت حق آن بکشد، خداى تعالى در روز قیامت از او بازخواست کند. سؤال شد که اى رسول خدا! حق گنجشک چیست؟ فرمود: این که او را ذبح کند، نه این که گردنش را بِکَنَد. هر حیوانى پرنده یا غیر پرنده که به ناحق کشته شود، روز قیامت از قاتل خود شکایت خواهد کرد.
أنس بن مالک (خادم آن جناب) مى گوید: رسول خدا (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «مورچه را نکشید»! هم چنین در روایت معتبرى نقل شده است که: پیامبراعظم، نهى فرمود از این که آن چه را مورچه با دست و دهان حمل مى کند، بخورند. مالک بن أنس نوشته است که پیامبر (صلى الله علیه وآله) با این که کشتن زنبور را جایز مى دانست، اما دوست نداشت که لانه آن ها را با آتش بسوزانند. باز آن رسول رحمت (صلى الله علیه وآله) از آزار و شکنجه حیوان با آتش نهى نمود و فرمود: هیچ کس نمى تواند با آتش، دیگرى را شکنجه و عذاب نماید، مگر خدا. بنابراین، سوزاندن حیوان با آتش جایز نیست.
آن رسول رحمت (صلى الله علیه وآله)، شخصى را دید که گوسفندى را خوابانیده و در حالى که پا بر گلوى او نهاده، کارد را تیز مى نماید و گوسفند به او نگاه مى کند. حضرت به آن شخص فرمود: «مى خواهى او را ذبح کنى یا دو بار او را بمیرانى؟!» پیامبر اسلام، یک اعرابى را دید که با عصا گوسفندان خود را مى زد، فرمود: « او را بیاورید؛ اما او را نترسانید»! وقتى که او را آوردند، به او فرمود: « گوسفندان را با عصا مزن، بلکه به رفق و نرمى، آن ها را پیش و پس کن».
موسى بن جعفر به نقل از پدران بزرگوارش(علیهم السلام) مى فرماید که رسول خدا(صلى الله علیه وآله)از کنار گروهى عبور کرد. آن گروه، مرغ زنده اى را در یک جاى بلندى بسته بودند و با تیر و کمانْ به آن تیر اندازى مى کردند! آن رسول رحمت (صلى الله علیه وآله) تا این صحنه را مشاهده کرد، فرمود: اینان، کیانند؟! خدا لعنتشان کند!
طبق روایت دیگرى آن جناب فرمود: زنى تشنه از راهى مى گذشت، چاهى دید. داخل آن شد، آب نوشیده و بیرون آمد. در کنار چاه، سگى را دید که از تشنگى له له مى زد. با خود گفت: حال این سگ، چون حالِ من است. به داخل چاه برگشت، کفش خود را پر آب کرد و به دهان سگ گرفت تا سیراب شد. خداوند به سبب این عمل، او را آمرزید.