در مشكلات است كه انسانها آزمایش میشوند. صبر پیشه كنید كه دنیا فانی است و ما معتقد به معاد هستیم.
هر چه كه میكشیم و هر چه كه بر سرمان میآید از نافرمانی خداست و همه ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد.
#شهید_حسین_خرازی
🌹🍃🌹🍃
🌷#مربی_عقیدتی_لشکر_بودم
🔹دوره معاد را گذرانده بودم و ده ها کتاب در این زمینه خوانده بودم.
🔸 برای رزمنده ها در این موضوع صحبت میکردم. یک شب وقتی صحبتم تمام شد، سعید در خلوت به من گفت: این مطالبی که از برزخ بیان کردی، درست بود اما کامل نبود.
🔹بعد بسیار دقیق و با جزئیات، مسائل مربوط به برزخ را بیان کرد.
او ریزترین مسائل بهشت و جهنم برزخی را به طور دقیق برایم توضیح داد.
🔸به او گفتم: سعید، توضیحات تو خیلی کامل است. اینها را در کدام کتاب خوندی؟
🔹جوابی نداد. اصرار کردم اما بی فایده بود.
تا اینکه گفت: من کتابی در این زمینه نخوانده ام. تمامی مواردی که برای شما بیان کردم را خودم مشاهده کردم...
🔸سردار رضا یزدی(برگرفته از متن کتاب بابا سعید. خاطرات شهید سعید زندی. در دست انتشار)
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
🌷من به شما دوست عزیز، التماس می کنم🤔
این کلیپ را با توضیح شهید مطهری، نه یکبار، بلکه چندین بار و یا بطور منظم هر روز تماشا کنید
#شهیدمرتض_مطهری
سخنی از
#شهید_مطهری
👈ارزش این را دارد که هر روز این جمله استاد شهید مطهری را بخوانیم و برای خودمان در منزل یا محل کار تابلو کنیم تا یادمان نرود🤔
یک روز میفهمیم زندگی دنیا اصلا زندگی نبوده! 👈 «يَقُولُ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي» (سوره فجر، آیه ۲۴) انسان میگوید:
ای کاش برای زندگیام چیزی پیش فرستاده بودم!
انسان وقتی وارد صحرای
#قیامت و عالم
#آخرت میشود تازه میفهمد که زندگیاش آن است و این که در
#دنیا بوده اصلا
#زندگی نبوده بلکه جلسهی
#امتحان بوده. درست مثل یک دانشجو که ساعتی در جلسهی امتحان است و آن امتحان، سرنوشتش را در همهی عمر و برای دهها سال تعیین میکند.
در اینجا تعبیر قرآن تعبیر عجیبی است،
کأنه میخواهد بگوید قبل از اینجا اصلا زندگی نبود.
«يَقُولُ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي»
ای کاش برای زندگیام چیزی پیش فرستاده بودم.
👤 #شهید_مطهری
📚 #مجموعه_آثار | ج۲۸
📖 ص ۵۴۴
#⃣ #تفسیر
#معاد
التماس دعا،
#ناصرکاوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری #استاد_شجاعی
مهمترین سؤال قیامتِ شخص شما، چیست؟
1_4055600893.mp3
23.52M
مجموعه صوتی #لاالهالاالله ۱٠
#استاد_شجاعی
#استاد_عالی
هر چیزی
هر عملی
هر نیتی و ...
روز قیامت وزن دارد و در ترازوی آنجا وزن میشود ؛ جز #لاالهالاالله
• این جمله یعنی چه؟
• مگر لااله الا الله هم "وزن کردنی" است؟
12.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 قبل از شروع ماه محرم، این کلیپ رو ببینید، تا بتونید محرم رو واقعی و خوب درک کنید😭
📹 "دیدنِ این فیلم رو از دست ندین"
------------------------------------------------------
------------------------------------------------------
🏴اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرجــــ🏴
🔴 محاسبه
✍ مرحوم حاج شیخ عباس قمی، در کتاب «منازل الآخرة » نقل فرموده است که:
شخصی به نام «ابن صمد، بیشتر اوقات شب و روز، اعمال خود را محاسبه میکرد، روزی به فکر محاسبه اعمال عمر خودافتاد، حساب کرد دید که شصت سال از عمرش گذشته است، پس روزهای این شصت سال را حساب کرد، دید که بیست و یک هزار وپانصد روز میشود، گفت:
«وای برمن! اگر روزی یک گناه، بیشتر نکرده باشم، وقتی خدا را ملاقات میکنم، بیست ویک هزار و پانصد گناه انجام داده ام»
این را بگفت و بیهوش افتاد...
روایت شده که: روزگاری حضرت رسول«صلی الله علیه و آله وسلم»در زمین بی گیاهی فرود آمد، به اصحاب خود فرمود: بروید هیزم بیاورید.
عرض کردند: ما، در زمین بی گیاهیم، و هیزم در آن یافت نمی شود.
فرمود: هر کس هر چقدر امکان دارد، بیاورد.
پس اصحاب هیزم آوردند و در مقابل آن حضرت روی هم ریختند، چون هیزمها جمع شد مانند کوهی به نظر میرسید، حضرت فرمود:
«گناهان شما نیز همین طور جمع میشوند. »
معلوم شد که مقصود آن حضرت، از امر به آوردن هیزم، این بود که اصحاب بدانند: همین طور که در آن بیابان خالی، هیزمی به نظر نمی آمد، اما وقتی که جستجو کردند و روی هم ریختند، مقدارکثیری هیزم جمع شد و مانند تلی گردید. بهمین نحو، گناهان ما به نظر نمی آید، اما اگر جستجو و حساب شود، گناهان بسیاری جمع میشود. چنانچه «ابن صمد» برای هر روز عمر خود، یک گناه فرض کرد، بیست و یک هزار و پانصد گناه شد.
📚 کتاب داستانهای شهید دستغیب (معاد و قیامت)
✍حکایات و حکمتها
💫امیرالمؤمنین در بازار بصره
🍃امیرالمؤمنین علیهالسلام وارد بازار بصره شد و دید مردم مشغول خرید و فروشند، پس به شدّت گریست،
سپس گفت: ای بندگان دنیا و عملههای دنیاپرستان، روز خود را که به خرید و فروش تمام میکنید و شب را در رختخواب به صبح میرسانید و در خلال این امور از آخرت غافل هستید، پس چه وقت برای آخرت زاد و توشه برمیدارید و کی به فکر معاد میافتید؟!
📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامى نوشته استاد حسین انصاریان
📘حکایات و حکمتها
⛔ *خانم هایی که از ظاهر زیبا برخوردارند یا با ظاهری زیبا (و آرایش و کم حجاب⛔)به خیابان می آیند,این داستان عجیب را حتماً بخوانند و برای دیگران بفرستند*
👇👇👇
⭕ *هنوز جای تاوَل ها روی مچ دستم باقیست*❗
🛑خاطره ای عجیب از راویِ کتاب #سه_دقیقه_درقیامت
✔️(این خاطره، در ویرایشِ جدید به کتاب اضافه شده است)
📗كتاب سه دقيقه در قيامت، چاپ و با ياري خدا، با اقبال مردم روبرو شد. استقبال مردم از اين كتاب خيلي خوب بود و افراد بسياري خبر ميدادند كه اين كتاب تأثير فراواني روي آنها داشته .
بارها در جلسات و يا در برخورد با برخي دوستان، اين كتاب به من هديه داده ميشد! آنها من را كه راوي كتاب بودم نمي شناختند و من از اينكه اين كتاب در زندگي معنوي مردم موثر بوده بسيار خوشحال بودم.
✍️ *اصل داستان*
يك روز صبح، طبق روال هميشه از مسير بزرگراه به سوي محل كار ميرفتم .
يك خانم خيلي بدحجاب كنار بزرگراه ايستاده و منتظر تاكسي بود. از دور او را ديدم كه دست تكان ميداد، بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، براي همين توقف كردم و اين خانم سوار شد.
✴️بي مقدمه سلام كرد و گفت:ميخواهم بروم بيمارستان ... من پزشك بيمارستان هستم. امروز صبح ماشينم روشن نشد. شما مسيرتان كجاست؟
گفتم: محل كار من نزديك همان بيمارستان است. شما را ميرسانم. آن روز تعدادي كتاب سه دقيقه در قيامت روي صندلي عقب بود.
اين خانم يكي از كتاب ها را برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشيد اجازه نگرفتم، ميتونم اين كتاب را بخوانم؟
گفتم: كتاب را برداريد. هديه براي شماست. به شرطي كه بخوانيد.
تشكر كرد و دقايقي بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم .
خيلي تشكر كرد و پياده شد .
✴️من هم همينطور مراقب اطراف بودم كه همكاران من، مرا در اين وضعيت نبينند! كافي بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و ...
چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش كردم. تا اينكه يك روز عصر، وقتي ساعت كاري تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلي اداره بيرون آمدم .
✳️همين كه خواستم وارد خيابان اصلي شوم، ديدم يك خانم چادري از پياده رو وارد خيابان شد و دست تكان داد!
توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولي ظاهراً او خوب مرا ميشناخت!
شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سلام كرد وگفت: مرا شناختيد؟خانم جواني بود. سرم را پايين گرفتم وگفتم: شرمنده، خير.
گفت: خانم دكتري هستم كه چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقه اي با شما كار دارم.
گفتم: بله، حال شما خوبه؟
رسم ادب نبود، از طرفي شايد خيلي هم خوب نبود كه يك خانم غريبه، آن هم در جلوي اداره وارد ماشين شود .
✴️ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، در حالي كه سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم.
گفت: اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوي كتاب سه دقيقه هستيد؟ همان كتابي كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟ ميخواستم جواب ندهم ولي خيلي اصرار كرد .
گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم.
✳️گفت: خدا رو شكر، خيلي جستجو كردم. از مطالب كتاب و از مسيري كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار ميكنيد. از همکارانتان پيگيري کردم، الآن هم يكي دو ساعته توي خيابان ايستاده و منتظر شما هستم.
گفتم: با من چه كار داريد؟
گفت: اين كتاب، روال زندگي ام را به هم ريخت. خيلي مرا در موضوع معاد به فكر فرو برد. اينكه يك روزي اين دوران جواني من هم تمام خواهد شد و من هم پير ميشوم و خواهم رفت. جواب خداوند را چه بدهم؟!
درسته که مسائل ديني رو رعايت نمي كردم، اما در يك خانواده معتقد بزرگ شدهام .
يك هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلي در تنهايي خودم فكر كردم. تصميم جدي گرفتم كه توبه كامل كنم .
❇️من نميتوانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام كارهاي گذشتهام را ترك كنم. درست همان روز كه تصميم گرفتم ،تصادف وحشتناكي صورت گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم!
من كاملاً مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما ،ملك الموت مهربان و بهشت و زيبايي ها را نديدم!
✴️دو ملك مرا گرفتند تا به سوي عذاب ببرند، هيچكس با من مهربان نبود. من آتش را ديدم. حتي دستبندي به من زدند كه شعله ور بود.
اما يكباره داد زدم: من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه كارهاي گذشته را تكرار نكنم.
✴️يكي از دو مأموري كه در كنارم بود گفت: بله، از شما قبول ميكنيم، شما واقعاً توبه كردي و خدا توبه پذير است. تمام كارهاي زشت شما پاك شده، اما حق الناس را چه ميكني؟ ..
برکت
وجود امام زمان(عج)
یکی از عوامل رزق و روزی تمام موجودات، وجود مقدس حضرت ولی عصر امام زمان(عج) است. در دعای عدیله می خوانیم: بِیُمنِهِ رُزِقَ الوَری؛ به برکت وجود او مردم روزی دریافت می کنند و در سایه وجود او آسمان و زمین برقرار است.
یاد آن حضرت و دعا برای سلامتی و فرج ایشان نوعی قدرشناسی نسبت به ایشان است.
✨﷽✨
✅عزرائیل چگونه جان میگیرد؟
✍مردی وحشت زده سمت حضرت سلیمان(ع) رفت. حضرت سليمان ديد از شدّت ترس رويش زرد و لبانش كبود گشته، سؤال كرد: ای مرد مؤمن! چرا چنين شدی؟ سبب ترس تو چيست؟ مرد گفت: عزرائيل بر من از روی كينه و غضب نظری كرده و مرا چنانكه می بينی دچار دهشت ساخته است. حضرت سليمان فرمود: حالا بگو حاجتت چيست؟ عرض كرد: يا نبیّ الله! باد در فرمان شماست؛ به او امر فرمائيد مرا از اينجا به هندوستان ببرد، شايد در آنجا از چنگ عزرائيل رهائی يابم! حضرت سليمان به باد امر فرمود تا او را شتابان بسمت كشور هندوستان ببرد.
روز ديگر كه حضرت سليمان در مجلس ملاقات نشست و عزرائيل برای ديدار آمده بود گفت: ای عزرائيل برای چه سببی در بندۀ مؤمن از روی كينه و غضب نظر كردی تا آن مرد مسكين، وحشت زده دست از خانه و لانۀ خود كشيده و به ديار غربت فراری شد؟ عزرائيل عرض كرد: من از روی غضب به او نگاه نكردم؛ او چنين گمان بدی دربارۀ من برد. داستان از اين قرار است كه حضرت ربّ ذوالجلال به من امر فرمود تا در فلان ساعت جان او را در هندوستان قبض كنم. قريب به آن ساعت او را اينجا يافتم، و در يك دنيا از تعجّب و شگفت فرو رفتم و حيران و سرگردان شدم؛ او از اين حالت حيرت من ترسيد و چنين فهميد كه من بر او نظر سوئی دارم در حاليكه چنين نبود، اضطراب از ناحيۀ خود من بود. باری با خود می گفتم اگر او صدپر داشته باشد در اين زمان كوتاه نمی تواند به هندوستان برود، من چگونه اين مأموريّت خدا را انجام دهم؟
💥ليكن با خود گفتم من بسراغ مأموريّت خود می روم، بر عهدۀ من چيز دگری نيست. به امر حقّ به هندوستان رفتم ناگهان آن مرد را در آنجا يافتم و جانش را قبض كردم.
📚معاد شناسی، جلد اول، علامه طهرانی.
.دفتر اوّل «مثنوي» طبع ميرخاني، ص 26
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•