مرحوم آیت الله میلانی میفرمودند:
هر روز بنشینید یک مقدار با امام زمان درد و دل کنید.
خوب نیست شیعه روزش شب شود و شبش روز شود و اصلاً به یاد او نباشد.
بنشینید چند دقیقه، ولو آدم حال هم نداشته باشد، مثلاً از مفاتیح دعایی بخواند، با همین زبان خودمان سلام و علیکی با آقا کند. با حضرت درد و دلی کند.
خدا مرحوم آیت الله العظمی بهجت را رحمت کند، یک حرف بلندی میفرمودند:
بین دهان تا گوش شما کمتر از یک وجب است.
قبل از اینکه حرف از دهان خودتان به گوش خودتان برسد، به گوش حضرت رسیده است.
او نزدیک است، درد و دلها را میشنود.
با او حرف بزنید و ارتباط برقرار کنید.
در زمان حضرت امام هادی علیهالسلام شخصی نامهای نوشت، از یکی از شهرهای دور
نامهای نوشت که آقا من دور از شما هستم، گاهی حاجاتی دارم، مشکلاتی دارم؛ به هر حال چه کنم؟
حضرت در جواب ایشان نوشتند:
«إِنْ کَانَتْ لَکَ حَاجَةٌ فَحَرِّکْ شَفَتَیْک»
لبت را حرکت بده، حرف بزن، بگو. ما از شما دور نیستیم 🌷
☘حکایت جالب
روحانی مسئول مشاوره به زندانیان محکوم به اعدام در زندان رجایی شهر خاطره جالبی دارد:
🔸حدود ۲۳ سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در یک کبابی مشغول کار میشود، شبی پس از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع میکند و میرود در بالکن مغازه تا استراحت کند. درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه میکند و در جریان سرقت پولها، صاحب مغازه به قتل میرسد. او متواری میشود؛ اما مدتی بعد، دستگیرش میکنند و به اینجا منتقل میشود.
🔸حکم قصاص جوان صادر می شود، اما اجرای آن حدود ۱۸-۱۷ سال به طول میانجامد؛ میگویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و به قول معروف پوست انداخته و اصلاح شده بود. آنقدر تغییر کرده بود که همه زندانیها قلبا دوستش داشتند.
🔸پس از این ۱۸-۱۷ سال، خانواده مقتول که آذری بودند، برای اجرای حکم میآیند؛ همسر مقتول و سه دختر و ۷ پسرش آمدند و در دفتر نشستند، فضا سنگین بود و من با مقدمهچینی و شرح احوالات فعلی قاتل، از اولیای دم خواستم که از قصاص صرفنظر کنند. همسر مقتول گفت: " من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کردهام" و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچکترین برادرمان واگذار شده است. بههرحال برادر کوچکتر هم زیر بار نرفت و گفت :"اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمیگذرم؛ زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سالها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم."
🔸بههرحال روی اجرای حکم مصر بود. با خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آنها روبهرو شود، چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید، بنابراین گفتم زندانی را بیاورند. یادم هست هوا بهشدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود؛ وقتی آمد رفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد به او گفتم اگر درخواستی داری بگو؛. او هم آرام رو به من کرد و گفت:"درخواستی ندارم."
🔸وقت کم بود و چاره دیگری نبود. مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و ۹ برادر و خواهر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند. جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آنها گفت که اگر از قصاص صرفنظر کنند شیرش را حلالشان نمیکند. بههرحال شاگرد قاتل، پای چوبه ایستاد همهچیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت: "من یک خواسته دارم" من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگه دارید تا آخرین خواستهاش را هم بگوید.
🔸 شاگرد قاتل، گفت: "۱۸ سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کردهاید، حالا تنها ۹ روز تا محرم باقیمانده و تا تاسوعا، ۱۸ روز. میخواهم از شما خواهش کنم اگر امکان دارد علاوه بر این ۱۸ سال، ۱۸ روز دیگر هم به من فرصت بدهید. *من سالهاست که سهمیه قند هر سالم را جمع میکنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس (علیه السلام )، شربت نذری به زندانیهای عزادار میدهم. امسال هم سهمیه قندم را جمع کردهام، اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابوالفضل (علیه السلام ) بدهم، هیچ خواسته دیگری ندارم
🔸 حرف او که تمام شد فضا عوض شد. یکدفعه دیدم پسر کوچک مقتول منقلب شد، رویش را برگرداند و با بغض گفت من با ابوالفضل درنمیافتم من قصاص نمیکنم. برادرها و خواهرهای دیگرش هم با چشمان اشکبار به یکدیگر نگاه کردند و هیچکس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد.
🔸 وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟ پسر بزرگ مقتول ماجرا را برای مادرش تعریف کرد. مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص میکردید شیرم را حلالتان نمیکردم. *خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس(علیه السلام ) ختم به خیر شد و دل ۱۱ نفر با نام مبارک ایشان نرم شد و از خون قاتل پدرشان گذشتند.
🌷صلی الله علیک ایها العبد الصالح
هدایت شده از دوستان امام زمان(عج)
جٵݩم فدٵے مھدے:
#مولایمن
🍂دیروز کربلا و غمِ غربت حسین
امروز یک جهان وغم غربت شما...
🍂دیروز بی وفایی و حالا به لطف ما
تمدید میشود زِ گنه غیبتِ شما...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
#عزادارم_به_نیت_فرج_صاحب_عزا🏴
🌐https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
سلام گلهای امام زمانی
عبادات وعزاداریهاتون قبول باشه
این هفته با یکی از رذایل اخلاقی(بدیهای اخلاقی) همراه ما باشید.
ظلم وستمکاری یکی ازرذیلتهای اخلاقی هست که باید از آن دوری کرد.
گفتیم ظلم از رذایل اخلاقی هست.
حالا ببینیم فضایل ورذایل اخلاقی چه تفاوتی با هم دارند.با دقت پیام زیر رابخونید.
انسان فطرتاً کمالجو است و هر چه در مسیر کمال پیش برود، خواهان به دست آوردن درجات بالاتری از آن است. وجودی نهایت و کمال مطلق بر اساس تعالیم دین اسلام، وجود خداوند متعال است. بنابراین کمال انسان و مطلوب نهایی او در هرچه نزدیک تر شدن به سرچشمه هستی و قرب پروردگار می باشد.
از نظر اسلام، فضیلت فعل اخلاقی، به تأثیرگذاری آن فعل در رسیدن به کمال انسان بستگی دارد؛ از این رو هر فعلی که در بازسازی روح آدمی و وصول به کمال نهایی تأثیر بگذارد فضیلت و در غیر این صورت، رذیلت اخلاقی شمرده می شود؛ البته مراد و مقصود، آن فعلی است که با اراده و اختیار آدمی انجام بپذیرد.
خلاصه پیام بالا اینکه هدف از خلقت انسان،رسیدن به کمال است که همان نزدیکتر شدن به خداست.حالا هر چه مارا به کمال برساند فضایل وهر چه ما را از کمال دور کند رذایل هست.
امام حسین(ع) یعنی پایبند بودن به همه ی ارزشها و دوری از همه ی رذیلت ها و ماه محرم نماد زنده نگه داشتن این امام است. هیات ها و مراسمات عزاداری مرکز انتقال این مفاهیم اند.
❤️قال رســـــــول الله (ص):
برترین جهاد این است ڪه ڪسی
صبح برخـــیزد و قصد #ظــلم به
دیگــری را نداشـته باشد.
📚مڪارم الاخلاق صفحه ۹۴۶
👇👇
👈 #مثلیکقطرهجوهر_سیاه
یک قطــــره جوهر سـیاه وقتی در
یک لیـوان پر از آب زلال می چکد
تمام آب را تیره و تار و سیاه و رو
سیاه می کند #ظلـم هم از ظلمت
است یعنی از جنس سیاهی است
و هرچند کم باشد زندگی را تیـره
و تار می کند.
امام علی علیهالسلام می فرماید:
ظلم و ستــــم قـدم را می لرزاند
#نعمتها را سلب می کند ، امت
را به نابودی می کشاند انسان را
زمین می زند و #مـرگ را نزدیک
می سازد.
👈 #اگرماسکنزنیبایددیهبدهی
در شرایط سخت مبارزه با ویروس
کرونا باید توصیه های بهداشتی را
رعایت کرده و حتما #ماسک بزنیم
اگر کسی این اقـــــدامات را انجام
ندهد و باعث ابتلا و مــــرگ کسی
شود #حقالناس بهگردنش آمده و
بر طبق فــتوای برخی مراجع باید
دیه بپـــردازد.
ظلم کرده در حق دیگران
امام علی علیه السـلام از قــــــول
خداوند نقل کرده که فـــــرمودند:
به عزت و جلالم ســـوگند از ظلم
هیچ ظالمی نخواهم #گذشت اگر
چه به انداره دست بر دست زدنی
باشـد یا با فــــشار دادن دستی از
روی ستم محــقق شده باشد.
#داستان
📚نمرود و پشه
نمرود همچنان با مرکب #سلطنت و #غرور، تاخت و تاز می کرد و به شیوه های طاغوتی خود ادامه می داد. خداوند برای آخرین بار #حجت را بر او تمام کرد تا اگر باز بر خیره سری خود ادامه دهد، با ناتوانترین موجوداتش به زندگی ننگین او پایان بخشد.
خداوند فرشته ای را به صورت انسان برای #نصیحت، نزد نمرود فرستاد. این فرشته پس از ملاقات با نمرود، به او چنین گفت:
اینک بعد از آن همه خیره سریها و آوازها و سپس سرافکندگیها و شکستها، سزاوار است که از مرکب سرکش غرور فرود آیی و به خدای #ابراهیم علیه السلام که خدای آسمان ها و زمین است ایمان بیاوری، و از #ظلم و #ستم و #شرک و #استعمار، دست برداری، در غیر این صورت فرصت و مهلت به آخر رسیده، اگر به روش خود ادامه دهی، خداوند دارای سپاهی فراوان است و کافی است که با ناتوانترین شان تو و ارتش عظیمت را از پای در آورد.
نمرود خیره سر این نصایح را به باد #مسخره گرفت و با کمال گستاخی و پررویی گفت: در سراسر زمین، هیچ کس مانند من دارای #نیروی_نظامی نیست، اگر خدای ابراهیم علیه السلام دارای #سپاه هست، بگو فراهم کند ما آماده جنگیدن با آن سپاه هستیم.
فرشته گفت: اکنون که چنین است سپاه خود را آماده کن.
نمرود سه روز مهلت خواست و در این سه روز آنچه توانست در یک بیابان بسیار وسیع، به مانور و آماده سازی پرداخت و سپاهیان بیکران او با نعره های گوشخراش به صحنه آمدند و بعد نمرود، ابراهیم را طلبید و به او گفت: این لشکر من است.
ابراهیم علیه السلام جواب داد: شتاب مکن هم اکنون سپاه من نیز فرا می رسند.
در حالی که نمرود و نمرودیان، سر #مست کیف و غرور بودند و از روی مسخره قاه قاه می خندیدند، ناگاه از آسمان، انبوه بی کرانی از پشه ها ظاهر شده به سپاهیان نمرود حمله ور شدند. (آنقدر زیاد بودند که مثلا هزار پشه با یک انسان و آنقدر گرسنه بودند که گویی ماهها غذا نخورده اند) طولی نکشید که ارتش عظیم نمرود درهم شکسته شد و به طور مفتضحانه ای به خاک هلاکت افتادند.
شخص نمرود در برابر حمله برق آسای پشه ها، به سوی #قصر محکم خود گریخت، وارد قصر شد و در آن را محکم بست و #وحشت زده به اطراف نگاه کرد؛ پشه ای ندید، احساس آرامش کرده با خود می گفت: نجات یافتم، آرام شدم، دیگر خبری نیست...
در همین لحظه، باز همان فرشته ناصح، به صورت انسانی نزد نمرود آمد و او را نصیحت کرد و به او گفت: لشگر ابراهیم را دیدی! اکنون بیا و #توبه کن و به خدای ابراهیم ایمان بیاور تا نجات یابی! نمرود به نصایح مهرانگیز آن فرشته ناصح اعتنایی نکرد؛ تا این که روزی، یکی از همان پشه ها از روزنه ای به سوی نمرود پرید و لب پایین و بالای او را گزید، لبهای او ورم کرد و سرانجام همان پشه از راه بینی به مغز او راه یافت و همین موضوع به قدری باعث درد شدید و ناراحتی او شد که گماشتگان سر او را می کوبیدند تا آرام گیرد و طومار زندگی ننگینش بسته شد.
📙 اجرای عدالت
روزی هارون الرشید بهلول را خواست و او را به سمت نماینده ی تام الاختیار خود به بازار بغداد فرستاد و به او گفت:
اگر دیدی کسی به دیگری ظلم و تعدی میکند و یا کاسبی در امر خرید و فروش اجحاف میکند همان جا عدالت را اجرا کن و خطا کار را به کیفر برسان.
بهلول ناچار قبول کرد و یک دست لباس مخصوص مُحتسبان پوشید و به بازار رفت. اول پیرمرد هیزم فروشی دید که هیزمهایش را برای فروش جلویش گذاشته که ناگهان جوانی سر رسید و یک تکه از هیزمها را قاپید و بسرعت دور شد. بهلول خواست داد بزند که بگیریدش که جوان با سر به زمین افتاد و تراشه ای از چوب به بدنش فرو رفت و خون بیرون جهید. بهلول با خود گفت: حقت بود.
راه افتاد که برود، بقالی دید که ماست وزن میکند و با نوک انگشت کفه ترازو را فشار میدهد تا ماست کمتری بفروشد.
بهلول خواست بگوید چه میکنی؟ که ناگهان الاغی سررسید و سر به تغار ماست بقال کرد و بقال خواست الاغ را دور کند تنه الاغ تغار ماست را برگرداند و ماست بریخت و تغار شکست.
بهلول جلوتر رفت و دکان پارچه فروشی را نگاه کرد که مرد بزاز مشغول زرع کردن پارچه بود و حین زرع کردن با انگشت نیم گز را فشار میدهد و با این کار مقداری از پارچه را به نفع خود نگه میدارد.
جلو رفت تا مچ بزاز را بگیرد و مجازاتش کند ولی با کمال تعجب دید موشی پرید داخل دخل بزاز و یک سکه به دهان گرفت بدون اینکه پارچه فروش متوجه شود به ته دکان رفت.
بهلول دیگر جلوتر نرفت و از همان دم برگشت و پیش هارون رفت و گفت:
محتسب در بازار است و هیچ احتیاجی به من و دیگری نیست...
👈 رفـــــیق حواست باشـــــهها!
همیشه باید حواســمون به↶↶
#رفـتارمون باشه نڪنه خـدایی
نڪرده به ڪسی ناخواسته و یا
از روی عـــمد #ظـــــلم بڪنـیم!
این ظلم میتـــونه به یڪـ انسان
حـیوان( حتی حشرات) گیاه و...
باشـــــد.
اگر تا الان در حق ڪسی یا چیزی
ظلم ڪردیم بهتره خیلی زوووود
#تـــوبه ڪنیم و ڪارهامونو زیر
ذره بـــین قـــــرار بدیم تا خدایی
نڪرده جـزو افرادی نباشـیم ڪه
گــرفتار عــذاب شـــدید خــداوند
میــشن...
پیامبراعظم(صلى الله علیه وآله) به مناسبت هاى مختلف، سخنان متعددى در مورد حقوق حیوان ها و اذیت نکردن آن ها فرموده است که در ذیل به بیان گوشه اى از آن ها مى پردازیم.
ـ اگر کسى گنجشکى را بیهوده بکشد، روز قیامت در پیشگاه خدا فریاد مى زند و مى گوید: فلانى مرا بیهوده کشت بدون آن که از این کشتن، سودى ببرد! و نگذاشت که من از حشرات زمین، استفاده نمایم و چیزى بخورم!
ـ هر کس گنجشکى را بدون رعایت حق آن بکشد، خداى تعالى در روز قیامت از او بازخواست کند. سؤال شد که اى رسول خدا! حق گنجشک چیست؟ فرمود: این که او را ذبح کند، نه این که گردنش را بِکَنَد. هر حیوانى پرنده یا غیر پرنده که به ناحق کشته شود، روز قیامت از قاتل خود شکایت خواهد کرد.
أنس بن مالک (خادم آن جناب) مى گوید: رسول خدا (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «مورچه را نکشید»! هم چنین در روایت معتبرى نقل شده است که: پیامبراعظم، نهى فرمود از این که آن چه را مورچه با دست و دهان حمل مى کند، بخورند.
مالک بن أنس نوشته است که پیامبر (صلى الله علیه وآله) با این که کشتن زنبور را جایز مى دانست، اما دوست نداشت که لانه آن ها را با آتش بسوزانند.
باز آن رسول رحمت (صلى الله علیه وآله) از آزار و شکنجه حیوان با آتش نهى نمود و فرمود:
هیچ کس نمى تواند با آتش، دیگرى را شکنجه و عذاب نماید، مگر خدا. بنابراین، سوزاندن حیوان با آتش جایز نیست.
آن رسول رحمت (صلى الله علیه وآله)، شخصى را دید که گوسفندى را خوابانیده و در حالى که پا بر گلوى او نهاده، کارد را تیز مى نماید و گوسفند به او نگاه مى کند. حضرت به آن شخص فرمود: «مى خواهى او را ذبح کنى یا دو بار او را بمیرانى؟!»
پیامبر اسلام، یک اعرابى را دید که با عصا گوسفندان خود را مى زد، فرمود: « او را بیاورید؛ اما او را نترسانید»! وقتى که او را آوردند، به او فرمود: « گوسفندان را با عصا مزن، بلکه به رفق و نرمى، آن ها را پیش و پس کن».
موسى بن جعفر به نقل از پدران بزرگوارش(علیهم السلام) مى فرماید که رسول خدا(صلى الله علیه وآله)از کنار گروهى عبور کرد. آن گروه، مرغ زنده اى را در یک جاى بلندى بسته بودند و با تیر و کمانْ به آن تیر اندازى مى کردند! آن رسول رحمت (صلى الله علیه وآله) تا این صحنه را مشاهده کرد، فرمود: اینان، کیانند؟! خدا لعنتشان کند!
طبق روایت دیگرى آن جناب فرمود:
زنى تشنه از راهى مى گذشت، چاهى دید. داخل آن شد، آب نوشیده و بیرون آمد. در کنار چاه، سگى را دید که از تشنگى له له مى زد. با خود گفت: حال این سگ، چون حالِ من است. به داخل چاه برگشت، کفش خود را پر آب کرد و به دهان سگ گرفت تا سیراب شد. خداوند به سبب این عمل، او را آمرزید.