برکت و روزی:
💠 #بسم_الله
🔹 از امام حسن عسکری علیه السلام درباره "بسم الله الرحمن الرحیم" پرسیدند.
حضرت فرمود: بسم الله یعنی هنگامی که به او پناه برده می شود، او کمک دهنده است و هنگامی که صدا زده شود، اجابت کننده است.
رحمان کسی است که روزی بر ما می گستراند.
رحیم کسی است که در دین، دنیا و آخرت به ما مهربانی می کند.
📚 منهاج البراعه/ج1/ص253
خودسازی:
💠 #اهل_یقین
🔸 رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:
علامت اهل یقین:
🔰 یقین به داشتن خدا و یکتایی او و تلاش برای جلب محبتش؛
🔰 یقین به مرگ و آماده شدن برای آن؛
🔰 یقین به زنده شدن پس از مرگ و ترس از رسوایی؛
🔰 یقین به بهشت و شوق برای دیدار آن؛
🔰 یقین به آتش جهنم و تلاش برای نجات ازآن؛
🔰 یقین به حساب و کتاب و محاسبه نمودن اعمال خویش پیش از رسیدن مرگ.
📚کلام نور/ج1/ص249
یک جرعه معرفت:
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه:
✍🏼 ای کاش می فهمیدیم که چاره کار ما در یک چیز منحصر است و آن، این است که:
#تکلیف_الهی را تشخیص بدهیم و بدانیم که چه کار باید بکنیم و چه کار را نباید انجام بدهیم.
هدایت شده از صاحب الزمانی ها 🇵🇸
✅نماز را بعنوان پشتوانه به فرزندانتان معرفی کنید!
✍قرآن می فرماید:در مشکلات و سختی ها از صبر و نماز کمک بگیرید ( سوره بقره )
💥سیره پیامبر این بود که وقتی مشکلی درخانه پیش می آمد خانواده اش را صدا می زد و می فرمود : خانواده من نماز بخوانید نماز بخوانید
📚 بحارالانوار ج 90 ص149
#حدیث
الهم صل علی محمد وآل محمد:
❤️❤️❤️
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي يَحْلُمُ عَنِّی حَتَّى كَأَنِّی لا ذَنْبَ لِی ...
سپاس خدایی را که آنقدر بر من صبر میکند که گویی گناهی ندارم ...
الهم صل علی محمد وآل محمد:
🎦 #امام_امت خطاب به مردم:
انتظار نداشته باشید بلافاصله همهچیز درست شود! باید صبر کنید..
بیصبری را به مرز همکاری با دشمن نرسانید
صبر یعنی...
قابل توجه دوستانی که با بیصبری میگن: ایندولت هم فرقی با اوندولت نکرده!!!!
#در_دنیای_خودتون_ازاده_باشید
#کمی_تامل..
الهم صل علی محمد وآل محمد:
یا مهدی !
می دانیم که زمان ظهور شکوهمند شما فقط و فقط در دستان خداوند است و این آزمایش بزرگ الهی برای صبر و تحمل شما در برابر این همه مصایبی که در دوران غیبت می کشید ، برای شما بسیار دردناک و جان کاه است که به وصف در نمی آید.
اما ما از صمیم قلب شب و روز برای گشایش امر ظهورتان دعا می کنیم . شما نیز دعا کنید که خداوند یک ذره از خلوص شما را به ما عطا کند تا از دعاهامان برای تعجیل در فرج شما یکی کارگر شود.
#امام_زمان
الهم صل علی محمد وآل محمد:
⚜ ذکر صالحین ⚜
🔴شاکر و صابر
🔸حضرت ایوب را نماد صبر میدانیم.
اما ایشان یکجا از شیطان به خدا شکایت میکند: به یاد آر بنده ما ایوب را آنزمان که پروردگار خود را ندا داد که شیطان مرا دچار عذاب وگرفتاری نموده
📚سوره مبارکه صاد آیه ۴۱
ایوب نبی از چه چیزی خسته شد و زبان به شکایت گشود؟ امام صادق(ع) پاسخ این سوال را در روایتی داده اند:شیطان به خدا گفت، چون به ایوب نعمتهای زیادی عطا کرده ای او شاکر است. خداوند برای اینکه به همه عبودیت و اخلاص ایوب را ثابت کند؛ نعمتها را از او یکی یکی گرفت تا دچار به ابتلا و بیماری شود. تا آن زمان ایوب نبی شاکر بود اما پس از آن به مقام صبر میرسد.
نکته جالب اینجاست که ایوب نبی از یک حرف آزرده خاطر شد، وقتی در بیماری سخت بود، علمای بنی اسرائیل نزد او آمدند و گفتند: ای ایوب چه گناهی کرده ای که خداوند تو را اینگونه عذاب کرده است؟ این زخم زبان علمای بنی اسرائیل باعث شد ایوب نبی رنجیده شود. او در اوج نعمت، شاکر بود و امتحان شد...و در اوج سختی و از دست دادن نعمت صابر بود و امتحان شد...خدا در هر حال بندگانش را امتحان میکند
📚علل الشرایع ج ۱
📚#یڪ_داستان_یڪ_پند
در شهر خوی زن ثروتمند و تیزفکری به نام شوڪت در زمان ڪریم خان زند زندگی می ڪرد. انگشتر الماس ، بسیار گران قیمتی ارث پدر داشت، ڪه نیاز به فروش آن پیدا کرد. در شهر جار زدند ولی ڪسی را سرمایه خرید آن نبود. بعد از مدتی داستان به گوش خدادادخان حاڪم و نماینده ڪریم خان در تبریز رسید. آن زن را خدادادخان احضار کرد و الماس را دید و گفت: من قیمت این الماس نمی دانم ، چون حلال حرام برای من مهم است، رخصت بفرما، الماس نزد من بماند ، فردا قیمت کنم و مبلغ آن نقد به تو بپردازم. شوڪت خوشحال شد و از دربار برگشت.
خدادادخان، ڪه مرد شیاد و روباهی بود، شبانه دستور داد ، نگین انگشتر الماس را با شیشه بدلی، ماهرانه تراشیده و جای ڪرده و عوض نمودند. شوڪت چون صبح به دربار استاندار رسید، خدادادخان ، انگشتر را داد و گفت: بیا خواهر انگشتر الماس خود را بردار به دیگری بفروش مرا ڪار نمی آید. شوڪت، وقتی انگشتر الماس خود را دید، فهمید ڪه نگین آن عوض شده است. چون می دانست ڪه از والی نمی تواند حق خود بستاند، سڪوت ڪرد. به شیراز نزد، ڪریم خان آمده و داستان و شڪایت خود تسلیم کرد. ڪریم خان گفت: ای شوڪت خواهرم، مدتی در شیراز بمان مهمان من هستی، خداداد خان، آن انگشتر الماس را نزد من به عنوان مالیات آذربایجان خواهد فرستاد، من مال تو را مسترد می کنم.
بعد از مدتی چنین شد، ڪریم خان وقتی انگشتر ، نگین الماس را دید، نگین شیشه را از شوڪت گرفته و در آن جای ڪرد و نگین الماس را در دوباره جای خود قرار داد، انگشتر الماس را به شوڪت برگرداند و دستور داد ، انگشتر نگین شیشه ای را ، به خدادادخان برگردانند و بگویند، ڪریم خان مالیات نقد می خواهد نه جواهر.
شوڪت از این عدالت ڪریم خان بسیار خرسند شد و انگشتر نگین الماس را خواست پیش ڪش کند، ولی ڪریم خان قبول نڪرد و شوڪت را با صله و خلعت های زیادی به همراه چند سواره، به شهر خوی فرستاد. دست بالای دست بسیار است ، گاهی باید صبر داشت و در برابر ظلمے سڪوت ڪرد و شڪایت به مقام بالاتر برد، و چه بالاتری جز خدا برای شڪایت برتر است؟
📚نقل از ڪتاب جوامع الحڪایات و والمواعظ الحسنات
الهم صل علی محمد وآل محمد:
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
#طنز
پدری توی بیمارستان نفسهای آخرشو میکشید و سه تا پسرهاش بالای سرش بودند
رو کرد به پسر اولی و گفت : رستوران ها مال تو
رو کرد به پسر دومی و گفت : 4 تا هتل هم مال تو
به پسر آخری هم گفت : عزیزم سوپر مارکت ها هم مال تو. و از دنیا رفت
سه تا پسر شروع کردن به گریه و زاری
دکتر که شاهد ماجرا بود گفت :
صبر داشته باشید فردا پس فردا سرتون به املاکتون گرم میشه و داغتون یادتون میره ،ولی هیچوقت پدرتون رو فراموش نکنین و براش فاتحه و خیرات کنین .
سه تا پسر گفتن : کدوم ملک ؟ کدوم هتل ؟ آقای دکتر پدرمون با نیسان آب معدنی میفروخت کاراشو تقسیم کرد
✨﷽✨
🌼دیدار دانشجوی مشروبخوار با آیت الله بهجت(ره)
✍وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت…بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت…منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن…اما اصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن…در حالی که بقیه رو تحویل میگرفتن…یه لحظه تو دلم گفتم:"میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه…تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره؟ تو که میدونی چقدر گند زدی…!”
خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم…تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم، از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن…
دم در سرم رو پایین انداخته بودم، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن: "حمید حمید! حاج آقا باشماست." دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر…درگوشم گفتن:
🔺- یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی
#برای_دیگران_ارسال_کنید
🌺 نشر پیام صدقه جاریه است 🌺
#اللہمعجللولیڪالفرج❤
┈┉┅━❀✨❀━┅┉┈