#هرگز_فراموش_نمی_شوی
#مهدی_خدامیان_آرانی
قسمت ۸۰
ایستگاه ۲۶
پیامبر با علی علیه السلام چنین گفت: «ای علی! پس از من، تو ادای قرضهای مرا به عهده میگیری و وعدههای مرا انجام میدهی».
باید ماجرای روز ۲۷ صفر سال یازدهم هجری را بنویسم:
پیامبر در بستر بیماری بود. عدّه ای به دیدار پیامبر آمده بودند، پیامبر گاه بی هوش میشد و گاه به هوش میآمد.
عبّاس، عموی پیامبر، سر پیامبر را در آغوش گرفته بود، لحظاتی گذشت، پیامبر چشم باز کرد و عمویِ خود را کنار خود دید، رو به او کرد و گفت: «عمو جان، آیا حاضر هستی تا وصیّتهای مرا انجام دهی و قرضهای مرا ادا کنی؟ ».
عبّاس نگاهی به پیامبر کرد و گفت: «ای رسول خدا، شما در بخشش و لطف،
بی نظیر هستید و به مردم وعدههای زیادی داده اید، شما میدانید که وضع مالی من خوب نیست، من چگونه خواهم توانست از عهده این کار مهم برآیم؟ ».
پیامبر بار دیگر سخن خود را تکرار کرد و عبّاس همان جواب را داد.
پیامبر رو به علی علیه السلام کرد و گفت: «ای علی، آیا حاضر هستی تا به وصیّتهای من عمل کنی و قرضهای مرا پرداخت کنی». اشک در چشم علی علیه السلام حلقه زده بود، گریه، مجال سخن به او نمی داد.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
https://eitaa.com/joinchat/3571581185Cf545822cdd
مانند یک دست هر خانواده
هرکس یک انگشت در خانواده
بابا در این دست انگشت شصت است
او که نخستین انگشت دست است
انگشت بعدی یعنی میانه
او مادر ماست خانوم خانه
انگشت بعدی یعنی برادر
اینجا نشسته پهلوی مادر
پس آن یکی کیست؟انگشت دیگر
آری درست است او هست خواهر
من هستم آخر انگشت کوچک
انگشتها را دیدی تو تک تک
ما پنج انگشت هستیم باهم
باهم شریکیم در شادی و غم
گرچه جداییم ما پنج انگشت
هستیم باهم مانند یک مشت
https://eitaa.com/joinchat/3571581185Cf545822cdd