7.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تو چرا جا خوردی؟
⭕️ یکی از مشکلات ما، ترسیدن مذهبیها از هیمنۀ دشمن و توهّم ضعف جبهۀ انقلاب در مقابله جبهۀ دشمن است!
استاد مهدی فاضلی تکنولوژیست آموزشی وارشدروانشناسی،نویسنده و مدرس کشوری
ثبت نام دوره ی حضوری تربیت مربی قرانی کودک(مهد وپیش دبستانی )توسط موسسه شمیم گلواژه های وحی آغاز شده وتا پایان مهرماه ادامه دارد.
🔸زمان برگزاری دوره آبان ماه چهار روز متوالی از صبح تا عصر
🔸اعطای مدرک با مجوز رسمی اداره ارشاد اسلامی
🔸مدارک مورد نیاز:
۱-دوقطعه عکس ۳*۴
۲-فتوکپی شناسنامه
۳-فتوکپی کارت ملی
۴-فتوکپی آخرین مدرک تحصیلی
۵-تکمیل فرم
۶-هزینه دوره۸۰۰۰۰۰ تومان
🔴محل برگزاری دوره: کرج، بلوار جمهوری، جنب پل شهدای روحانی، ابتدای خیابان شهید یغمایی، کوچه شهید آقا غلامرضایی، موسسه شمیم گلواژه های وحی
☎️۰۹۰۳۹۲۶۵۶۷۱ ۰۲۶۳۴۲۰۳۴۸۲
مژده به مادران عزیز
شروع کلاس دانشمند قرانی ویژه نونهالان سه سال تمام به زودی در موسسه شمیم گلواژه های وحی
در اولین فرصت جهت ثبت نام اقدام فرمایند
زمان تشکیل کلاس : آبان ماه
شهریه کلاس ترمی(۲۰ جلسه) ۳۸۰۰۰۰ تومان
ثبت نام مجازی: ۵۰۴۱۷۲۱۰۹۵۱۴۹۹۲۹ بانک رسالت زارعی ارسال تصویر فیش با ذکر عنوان کلاس
محل تشکیل کلاس: بلوار جمهوری ،جنب پل شهدای روحانی، ابتدای خیابان شهید یغمایی، کوچه شهید آقا غلامرضایی، موسسه شمیم گلواژه های وحی
شماره تماس: ۰۹۰۳۹۲۶۵۶۷۱
5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 یک یادگاری آوردم برات بگو از چه کسی؟
از امام صادق علیهالسلام برات یه یادگاری آوردم که باید برای هر جملهاش فکر و تامل کنی🤔
🌺 ولادت امام صادق علیهالسلام مبارک
🔰 #سید_کاظم_روح_بخش
16.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸عظمت نمازشب🌸
▫️در حدیث قدسی درباره نمازشب خوان وارد شده است که خداوند تضمین کرده که گناهان او را بیامرزد، توفیق توبه به او بدهد و رزقش را برساند و زیاد کند.
📚الجواهر السنیه، کلیات حدیث قدسی، صفحه ۷۰۷
9.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸هر چه که هست در همان یک ساعت مانده به صبح است🌸
🎤آیت الله موسوی ره
اثرات بیدار ماندن در صبح رو بشنوید
اثرات بیداری بین الطلوعین
#رمـاݧ♥⃟🥀
🧡⃟⚡️ڍامشـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️
#قـسـمـتشـانـزدهـم⬇️
🔱⃟☄ ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟☄
امروز روز عاشورا بود چشم که بازکردم خودم را روی تخت با بولیز قرمز رنگم,دیدم.
مطمینم دیشب توخواب, شیطان درونم تن مرابه حرکت دراورده.ولباس قرمزم راپوشیدم,قبل از رفتن به بیرون اتاقم,رفتم سراغ کمد لباس ,بولیز مشکی رابرداشتم تابپوشم,هرچه میکردم ,بولیز قرمزه درنمیامد انگاربه بدنم چسپانده باشندش,با اراده ای قوی گفتم:کورخوندی ابلیس ,اگرشده پاره اش کنم ,درش میارم.
استینش را دراوردم دوباره کشیده شد تنم,دکمه هاش که انگار قفل شده بود,عصبی شدم.وگفتم اماده باش من ازت نمیترسم,نیروی من که اشرف مخلوقات هستم از توی رانده شده ی درگاه خدا,بیشتره...
بلند بلند خوندم (اعوذوبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یاصاحب الزمان ادرکنی ولاتهلکنی...
یاصاحب الزمان ادرکنی ولا تهلکنی...
یاصاحب الزمان...
هرچه این ذکر راتکرار میکردم اختیار خودم بیشتردستم میمود تااینکه به راحتی لباسم رابالباس مشکی عوض کردم,دیروز بابا ومامان برای خاطرمن عزاداری نرفته بودند اما امروز میخواستم به هرطریقی شده بفرستمشون عزاداری,میدونستم خودم روز سختی درپیش دارم واز طرفی پدرومادرم نذرداشتند اخه وجودمن را از لطف ارباب میدونستند,نذرداشتند تا باپای برهنه برای غم حسین ع درهیأت سینه بزنند وپدرم به یاد سقای دشت کربلا به تشنگان آب بدهد,پس باید میرفتند...
خودم نذر کردم که امروز قطره ای اب ننوشم ودست به دامان حسین ع,در خانه ی خدارابزنم...
وعجیب روزی بود ,چیزهایی دیدم که هرصحنه اش برای مرگ کسی کافی بود اما من بامدد خداوند تحملش کردم....
مامان وبابا رابزور راهی هیأت کردم.
خودم رفتم طرف دسشویی تا وضوبگیرم.
نگاهم افتادتو آیینه,احساس کردم کسی زل زده بهم,خیلی بی توجه شیرآب رابازکردم,منتها دستم به اختیارخودم نبود هی میخورد به آیینه,به دیوارو...,دوباره شروع کردم:اعوذوبالله من شیطان الرجیم,اعوذوبالله من الشیطان الرجیم و...
به هربدبختی بود دست وصورت وآرنجهام رااب ریختم ووضوگرفتم ,وقتی میخواستم پاهام رامسح کنم تاخم شدم ,یکی از پشت سر ,کله ام را کوبید به سنگ روشویی
دردوحشتناکی توسرم پیچید اما ازپا نیانداختم .
باهر سختی که بود وضوگرفتم وشاید بشه گفت این سخت ترین وشیرین ترین وضویی بود که درعمرم گرفته بود,سخت بود به خاطراینکه نیرویی نمیگذاشت وضوبگیرم وشیرین بود به خاطراینکه اراده ی من براراده ی شیاطین پیروز شده بود..
سجاده راپهن کردم ,چادرنمازم انداختم سرم,سجاده از زیرپام کشیده شد وباسرخوردم به زمین.....
نتونستم به نماز بایستم,نشستم به ذکر گفتن دوباره صدای مردی ازحلقومم بیرون میامد واینبار فحشهای رکیکی از دهانم خارج میشد...
به شدت گلوم خشک شده بود,بی اختیار به سمت اشپزخانه رفتم ولیوان ابی پرکردم تابخورم,یک آن یادم افتاد نذر دارم آب نخورم,هرچی خواستم لیوان رابزرام رو ظرفشویی,نمیتونستم,لیوان چسپیده بودبه دهنم ,انگار شخصی به زور میخواست آب رابه خوردم بدهد,دراثر تکانهای بیش ازاندازه ی دستم لیوان روی سرامیکهای اشپزخانه افتاد وشکست ناگهان نیرویی به عقب هلم داد,پام رفت رو خورده شیشه های لیوان و زخم شدوخون بود که میریخت کف اشپزخونه,
دست کردم یه قران کوچک رو اپن بود برداشتم,چسپوندم به خودم...
#ادامہدارد...↻