eitaa logo
امامزادگان عشق 🌷
4.9هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.5هزار ویدیو
2 فایل
رزقت‌روازشهدابگیر😍شمابه‌مهمانی‌لاله‌هادعوت شدی ازقافله‌ی‌شهداجانمونی‌رفیق🙂اینجادورهمیم برای شهیدانه زیستن ادمین @Sadat_Yas کپی مطالب فقط برای کسانی که عضوکانال هستندجایزاست اونم باصلوات برای سلامتی امام زمان عج‌ ودعای خیر کپی بنروریپ ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
همسایه مون داشت خونه می ساخت. گل محمد اون موقع ده الی دوازده ساله بود. یک روز دیدم چوب های سنگین رو روی دوشش گذاشته و برای بنایی می‌بره خونه همسایه. بهش گفتم: محمد جان! اونا دارن خونه میسازن، تو چرا اینقدر خودت رو خسته می کنی؟ جواب داد: مادرجان! اینها توی خونه شون مرد ندارند، وظیفه منه که بهشون کمک کنم... منبع: کتاب کاش با تو بودم، صفحه ۶۸ 💚 @emamzadeganeshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸شهیدگل‏ محمد غزنوى، در دوم فروردين 1335 در دستجردان، از توابع شهرستان چناران متولد شد. با پيروزى انقلاب به مشهد نقل مكان كردندودرسال۵۷ازدواج نمود. 🔸همسرش در مورد خصوصيات اخلاقى محمد می گويد: «هميشه از پدر و مادرش به نيكى ياد می کرد و احترام زيادى به آنها می گذاشت. با آشنايان رابطه بسيار گرم و خوبى داشت و صله رحم را به جا مى‏ آورد و غمخوار همه بود. وقتى عصبانى می شد، سعى می کرد با صبورى و بردبارى بر اعصابش مسلط شود و آنگاه با نرمى مسائل را حل می کرد. و از مهم‏ترين خصوصيات او مى‏ توان به حسن خلق، تواضع و بذله گويى ايشان اشاره كرد.» 🔸شهیدغزنوی ششم بهمن ماه 1365 در عملیات کربلای5 درمنطقه شلمچه بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. شهید غزنوی همیشه خود را یک بسیجی معرفی می کرد در حالی که یک فرمانده بود. 🔸فرازی از وصیت‌نامه شهید: «از عموم دوستان و عزیزانی که هر کدام به نحوی با این جانب مراوده داشتند، می‌خواهم که اگر خواستار این هستند که احترام به خون شهدا بگذارند، راه شهدا را ادامه دهند و جبهه‌ها را خالی نکنند و مبادا امام را تنها بگذارند که اگر چنین شود، تمام این زحمات و خون‌های پاک هدر رفته است...» 🔸یادش گرامی ونامش جاودان 🔸دعای خیروشفاعت این شهیدوالامقام بدرقه امروززندگیتان @emamzadeganeshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 ‌شهـید حمید سیاهکالی مرادی: خدا نکند که حرف زدن و نگاه کردن به نامحـرم برایتان عــادی شود. پناه می برم به خدا از روزی که گنـــاه، فرهنگ و عادت مردم شود. @emamzadeganeshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این روزها به این سخن خیلی باید توجه کرد... أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج @emamzadeganeshgh
🔸عزیزان همراه حتمااز معجزه شهداشنیدید ازکسانی که با توسل به شهدای گرانقدرمون گره از مشکلاتشون باز شده امشب میخواهیم داستان واقعی از معجزه شهدارابراتون بازگو کنیم ،شایدبعضی ازشما این داستان راشنیده باشید ولی همیشه تکراربرامون تذکر وتنبه است امیدوارم که ماراهمراهی کنید.👇 @emamzadeganeshgh
🌷داستان معجزه دعای شهدا 🌷قسمت اول: بسم رب الشهداء والصدیقین 🌷ماجرای معجزه ی دعای شهدا: با سلام خدمت شما عزیزان که عاشقان و رهروان راه شهدا هستید من دبیر زبان در یکی از مدارس تهران و فردی بسیااار شاداب و پرانرژی و سرشار از شور و شادی بودم. حدودا شانزده یا هفده سال پیش بود که بطور ناگهانی احساس کردم موقع پیاده روی استخوانهام از داخل شروع به لرزیدن میکنن تا حدی که مجبور میشدم بنشینم و محکم خودم رو به آغوش بگیرم تا شاید کمی از شدت لرزش استخوانهام کمتر بشه‌. کسی از بیرون چیزی متوجه نمیشد ولی در درونم این رو حس میکردم. این مسئله ادامه پیدا کرد تا متوجه شدم میلم به غذا کاهش یافته و شروع کردم به کاهش وزن، به پزشک داخلی مراجعه کردم و سوال و جوابهایی کرد و منو ارجاع داد به پزشک متخصص اعصاب، با کمال تعجب متخصص اعصاب گفت که افسردگی شدید به میزان ۶۰ تا ۷۰ درصد دارید😳  با همسرم در مطب کلی خندیدیم و همسرم به پزشک گفت که ایشون بقدری شاداب و پرانرژی هست که اصلا صحبت شما قابل قبول نیست ولی پزشک گفت اگر داروها رو استفاده نکنه دچار مشکل جدی میشه.😔 یک نایلون بزرگ داروهای اعصاب که روز به روز حالمو بدتر میکرد. کم کم خواب شدید و خواب رفتن ذهنم به علائم افسردگی اضافه شد. شرایط بسیاااار سخت شده بود بخصوص اینکه دو فرزند کوچک هم داشتم که نیاز به رسیدگی داشتن و من هیچ توانی برای رسیدگی به فرزندانم نداشتم. حتی ساعتها بدون غذا و گرسنه می موندن ولی من نه تنها توان بلکه اصلا به فکرمم نمی رسید که باید بهشون غذا داده بشه.😔 چندین دکتر و آزمایشات مختلف و پزشکهای حاذق ولی………. اصلا تاثیری در اوضاعم نداشت. این شرایط بیش از شش ماه طول کشید و حدود سی و پنج کیلو وزن کم کردم و واقعا شرایط خسته ام کرده بود. از آنجا که با آقا علی ابن موسی الرضاعلیه السلام💖 ارتباط قلبی خاصی داشتم از همسرم درخواست کردم که بریم پابوس امام رضا علیه السّلام برای متوسل شدن و ان شاالله شفا گرفتن. بارها شده بود که در سختیها با سفر به مشهد و توسل به آقا، مشکل برطرف شده بود ولی این بار با وجود اینکه هشت روز در مشهد بودیم و من تماما در حرم آقا بودم ولی با کمال تعجب هیج اتفاق خاصی نیفتاد و بسیاااار ناراحت و ناامید از همه جا برگشتیم تهران و بقدری بهم ریخته بودم و احوالم نامناسب بود که برای گلایه از اینکه چرا آقا امام رضا علیه السلام این بار دست خالی منو از حرمش راهی منزل کرده، یک سفر کوتاه به قم و حرم خانم‌حضرت معصومه سلام الله علیها رفتم. بسیااار گریه کردم و از برادرشون پیش خواهر عزیزشون گلایه کردم ولی باز هم هیچ فرجی اتفاق نیفتاد. تا اینکه یک روز ظهر که خوابیده بودم،( تلویزیون همیشه خاموش بود چون بچه هام علاقه ای به دیدن برنامه های اون ساعت نداشتن و واقعا نمیدونم چه کسی تلویزیون رو روشن کرده بود و روی برنامه ی آفتاب شرقی بود که خانم دباغ داشتن صحبت میکردن و در مورد برآورده شدن حاجات میگفتن.) ایشون گفتن که خیلی زمانها پیش میاد که بیماری یا مشکل خاصی براتون پیش میاد ولی هر چه توسل به ائمه اطهار دارید باز هم مشکل برطرف نمیشه. اینجاست که ائمه دارن شما رو ارجاع میدن به دعای شهدا. باید چله ی شهدا بگیرید به این شکل که اسم چهل شهید رو روی کاغذی بنویسید و نیت کنید برای سلامتی و فرج امام زمان (عج) صلوات بفرستید و ثوابش رو هدیه کنید به روح پاک و مطهر شهید همانروز . روز اول شهید اول روز دوم شهید دوم و الی آخر تا روز چهلم برای شهید چهلم صد صلوات بفرستید. توان بلند شدن نداشتم ولی واقعا گویا کسی کمکم کرد که بلند شوم و کاغذ و خودکاری دستم گرفتم و گوشی تلفن رو برداشتم و از پدر و خواهرم کمک گرفتم و اسم چهل شهید رو نوشتم. و شروع کردم به صلوات فرستادن. چهار روز صلوات فرستادم و بقدری حالم بد بود که وسط صلوات فرستادن خوابم می برد و ساعتها میخوابیدم . وقتی بیدار میشدم میدیدم تسبیح از دستم افتاده. روز چهارم ساعت دو بعد از ظهر وقتی روی تخت دراز کشیده بودم تسبیح رو برداشتم و نوبت شهید علی اصغر قلعه ای بود و نیت کردم و گفتم شهدا قربونتون برم این صلواتهای من چه به درد شما میخوره. من که چندتا بیشتر نمیتونم صلوات بفرستم و بعدش خوابم می بره. قربونتون برم که اینجوری دارم……. خوابم برد و طولانی ترین خواب رو اون روز داشتم. در خواب یا شاید بیداری بوده واقعا نمیتونم بگم خواب بود. دیدم که با همسرم همراه با کاروان داریم از مرز مهران میریم کربلا. در مرز مهران جلوی اتوبوس مون رو چندتا بسیجی گرفتن که سربند (سبز رنگ ) یا فاطمه زهرا 《سلام الله علیها》به سرشون بسته بودن واومدن بالابه من اشاره کردن واسمم رو گفتن وگفتن به همراه همسرتون پیاده بشید....... ادامه دارد...🌷 @emamzadeganeshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا