فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊
#روزشمار_غدیر
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
31.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷🕊
#مبلّغغدیرباشیم
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
این که گناه نیست 62.mp3
4.01M
#این_که_گناه_نیست 62
❌بد زبانی، فقط فحاشی نیست!
بلکه هر کلامِ تند و تیز و کنایه آمیزی است،که از تو صادر می شود،
و دیگران را می دَرَد، می سوزاند و...
💢نگو؛ این که گنـــاه نیست
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊
زندگینامه حاج یونس زنگی آبادی:
حاج یونس به روایت همسرش
قسمت پنجم
واقعا دنیا برایش پوچ و بی ارزش بود .
در طول چند سالی که من ھمسر حاج یونس بودم ،یک کفش خوب به پای او ندیدم .بعضی وقتھا که به مرخصی می آمد ،می دیدم
کھ پاشنه ھای پوتینش را دو لا کرده و پوشیده است ؛یا از کفشھای سفید فوتبالی که آن موقع ٢۵٠ تومان بود ،می پوشید .
خیلی دلم می خواست یک بار ھم که شده ،کفش خوبی به پای حاج یونس ببینم .لباس ھم که ھیچ وقت نمی خرید .
فقط ھمان
لباسھایی را که سپاه می داد ،می پوشید .در این ۵ یا ۶ سال ،حتی یک پیراھن ھم برای خودش نخرید .فقط وقتی که می خواست
به مکه مشرف شود ،ما دو تا پیراھن سفارش دادیم که برایش دوختند .
وقتی ھم که از سفر مکه آمد ،فقط با خودش یک قرآن آورده بود .ساکھایش را در کرمان گذاشته بود و گفته بود :من خجالت می
کشم که ساک ھمراه خودم ببرم .
طوری ھم آمده بود که ھیچ کدام از ما نتوانستیم به پیشوازش برویم .روزی که آمده بود ،من و مادر حاج یونس در خانه مادرم
بودیم .موقع رفتن ،مادر حاج یونس زود تر از من حرکت کرد و رفت .وقتی به خانه رسیده بود ،دیده بود کھ حاج یونس،
رختخواب انداخته ،می خواھد استراحت کند .تا مادرش را دیده بود ،بعد از سلام و علیک و دیده بوسی گفته بود : من آمده ام اما
اصلا بروز ندھید که من آمده ام .فقط برو به طاھره بگو بیاید .
من داشتم به خانه میرسیدم که دیدم مادر حاجی با خوشحالی به طرفم می آید .گفتم : گفتم خاله چطوری ؟خیلی خوشحالی !نکند
حاجی آمده است !
مادر حاج یونس گفت بله خاله جان !حاجی آمده ،اما به ھیچ کس نگو .
وقتی به خانه رسیدم ،حاج یونس گفت : من خیلی خسته ام .تا عصر به کسی نگویید ،اما عصر ھر کاری خواستید بکنید .گوسفند
بکشید .مھمان دعوت کنید .اما تا عصر به کسی نگویید .
در مکه ھم می گفتند حاج یونس و برادر میر حسینی از دیدن ایرانی ھایی که دایم مشغول خریدن سوغاتی بودند دلگیر بودند
برادر میر حسینی به دوستانش گفته بود :بچه ھا بیایید برویم توی کتاب فروشی ھای مکه ؛حداقل این عرب ھا بفھمند که بعضی
از ایرانیھا ھم دنبال کتاب و مطالعه ھستند . این دو ،از مکه و مدینه ھیچ سوغاتی نخریده بودند .می گفتند :این پول ،ارز کشور
است و ما باید ارز کشور را به داخل بر گردانیم . آنھا سوغات سفر مکه را از قم خریده بودند .به نظر خیلی ھا حاج یونس در
طایفه ما اخلاق عجیبی داشت.
ادامه دارد...
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊
هر شب به یاد شهدا بودن، نعمتی هست که باید قدرش رو بدونیم و باید خداروشکر کنیم که شهدا قبولمون کردند و در لحظه لحظه زندگی مون توجه میکنن و چه خوبه رفیق شهید داشته باشیم...
شب وعاقبتتون شهدایی
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯