eitaa logo
💠 امام زمان (عج)💠
11.3هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
1.3هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
#رابطه_با_نامحرم خودمان را توجیه نکنیم😔☝️ #طرفند_های_شیطان 🆔 @emamzaman
هدایت شده از 💠 امام زمان (عج)💠
هر شب با #دعای_فرج ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🆔 @emamzaman 🌹
#ذکر_روز_پنج_شنبه 💞اللهمَّ عجِّل لولیِّک الفَرَج 💞 🆔 @emamzaman
#هر_روز_یک_صفحه_از_قرآن ⭐️ صفحه۴۳۶_سوره ی فاطر⭐️ 🌸 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج 🌸 🍀🌷 @emamzaman 🌷
هدایت شده از 💠 امام زمان (عج)💠
#دعای_عهد #هرروز ✨💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖✨ 🆔 @emamzaman
✨❤️ امروز را هم بعد از بردن نام خدا، با یاد شما شروع می کنم!... ☘ امروز، بی نظیرترین روز زندگی ام خواهد بود!...  💞سلام بر تو ای سرچشمه ی زندگانی!..💞 🌺اللهمَّ عجِّل لولیِّک الفَرَج 🌺 🆔 @emamzaman
💠 امام زمان (عج)💠
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ #رمان_زندگینامه_شهید_سید_علی_حسینی_و_دخترشان_زینب_السادات #قسمت_هشتم_داستان_دنباله_د
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ : *غذای مشترک* اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم ، من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم ، برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم ، بالاخره یکی از معیارهای سنجش دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود ،هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم و از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت... غذا تفریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت ، بوی غذا کل خونه رو برداشته بود ،از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید... –به به، دستت درد نکنه ☺️ عجب بویی راه انداختی... با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم ،انگار فتح الفتوح کرده بودم ، رفتم سر خورشت و درش رو برداشتم .آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود .قاشق رو کردم توش بچشم که... نفسم بند اومد، نه به اون ژست گرفتن هام ،نه به این مزه ، اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود... گریه ام گرفت .خاک بر سرت هانیه 😔 مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر ، و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد . ...خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت... –کمک می خوای هانیه خانم؟ با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم . قاشق توی یه دست . در قابلمه توی دست دیگه ... همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود... با بغض گفتم :نه علی آقا ، برو بشین الان سفره رو می اندازم... یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد . منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون... –کاری داری علی جان؟ چیزی می خوای برات بیارم؟ با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن . شاید بهت سخت کمتر سخت گرفت. –حالت خوبه؟ –آره، چطور مگه؟ –شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه... به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم : نه اصال . من و گریه؟ تازه متوجه حالت من شد، هنوز قاشق و در قابلمه توی دستم بود ، اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد و گفت: چیزی شده؟ به زحمت بغضم رو قورت دادم ،قاشق رو از دستم گرفت،خوروشت رو چشید،رنگ صورتم پرید.. مُردی هانیه،کارت تمومه... ... نویسنده : ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🆔 @emamzaman ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
💠 امام زمان (عج)💠
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ #رمان_زندگینامه_شهید_سید_علی_حسینی_و_دخترشان_زینب_السادات #قسمت_نهم_داستان_دنباله_دا
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ : *دستپخت معرکه * چند لحظه مکث کرد، زل زد توی چشم هام ، واسه این ناراحتی، می خوای گریه کنی؟😳 دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه و گفتم: آره افتضاح شده... با صدای بلند زد زیر خنده . با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم .رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت .غذا کشید و مشغول خوردن شد .یه طوری غذا می خورد که اگر یکی می دید فکر می کرد غذای بهشتیه . یه کم چپ چپ ، زیرچشمی بهش نگاه کردم... –می تونی بخوریش؟ خیلی شوره. چطوری داری قورتش میدی؟ از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت... گفت:خیلی عادی . همین طور که می بینی تازه خیلی هم عالی شده ،دستت درد نکنه. –مسخره ام می کنی؟ –نه به خدا .چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم. جدی جدی داشت می خورد . کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم . گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه. قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم، غذا از دهنم پاشید بیرون. سریع خودم رو کنترل کردم و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم، نه تنها برنجش بی نمک نبود که اصلا درست دم نکشیده بود . مغزش خام بود ، دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش ، حتی سرش رو بالا نیاورد. _ مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی ، سرش رو آورد بالا، با محبت بهم نگاه می کرد .برای بار اول، کارت عالی بود . اول از دستم مادرم ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود . اما بعد خیلی خجالت کشیدم . شاید بشه گفت برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد... ... نویسنده : ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🆔 @emamzaman ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
◀حدیث شماره ۲۶ بیداری🔥 💌رسول اکرم صلی الله علیه واله: ✨اگر آنقدر خطا کنید که خطاهایتان به آسمان رسد و سپس توبه کنید، خداوند توبه شما را می پذیرد؛ 👌از درگاه او ناامید نباشید. 📙نهج الفصاحه ص٢ ✨💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖✨ 🆔 @emamzaman
🌼🍃🌼 🍃🌼 🌼 ❓سوال : آیا نگاه بدون لذت و مفسده، به عکس زن مسلمانی که آرایش غلیظ کرده، ولی حجاب اسلامی را کاملاً رعایت کرده است، حرام است؟ ✅نظر مراجع بر فرض سوال، اگر مرد صاحب عکس را نمی شناسد، اشکال ندارد، البته برخی از فقها (آیة الله العظمی صافی گلپایگانی) به این جهت که نگاه به این گونه تصاویر، معمولاً انسان را در معرض گناه قرار خواهد داد، اجتناب از چنین نگاهی را توصیه نموده اند. ✨💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖✨ 🆔 @emamzaman 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼