eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
11هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
6.4هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
💫 اهمیت و فضیلت شب و روز جمعه 🌸 امام باقر عليه السلام : خوبى و بدى در [شب] و روز جمعه چند برابر [حساب] مى شود. (ثواب الاعمال ص۱۴۳) 🌷 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : روز جمعه آقاى روزهاست و نزد خداوند عز و جل از روز قربان و روز فطر نيز بزرگتر است. (بحار الأنوار ۸۹‌/۲۶‌۷/۵) ✅ بهتر هست شب و روز جمعه را اختصاص بدهیم به کارهایی که بسیار موجب خشنودی خداست مانند: - نیکی و کمک به پدر و مادر - دعا و راز و نیاز با خدا و ذکر گفتن به خصوص ذکر صلوات که خیلی توصیه شده -یادگیری احکام شرعی در مسائلی که با آن مواجه هستیم یا ممکن است مواجه شویم (از طریق توضیح المسائل مرجع تقلید و استفتائات موجود در سایت ایشان ) -خواندن کتاب و مطالب قرآنی و مذهبی مثل مسائل مربوط به مهدویت و خودسازی و... -مناجات با خدا و دعا کردن به خصوص دعای تعجیل در فرج - توسل به امام زمان(ع) و راز و نیاز با ایشان - انجام غسل جمعه و نماز جمعه ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
👆 زمان غسل جمعه (نحوه انجام غسل جمعه همانند سایر غسل‌ها است فقط در ابتدای غسل باید نیت غسل جمعه کرد) 🌷 امام صادق عليه السلام: غسل جمعه سبب پاكى و كفّاره گناهان از جمعه تا جمعه است. (وسائل الشيعه ج۳ ص۳۱۵) ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
مبادا غفلت کنید! 🌼 آیت‌الله بهجت : اعمال صالحه انسان، اعمال باقیه انسان، فانی نمی‌شود. بدانیم که طاعات، عبادات، مقرّبات، اینها یک چیزی نیست که به‌واسطه اینکه [مثلاً] این اتاق (دنیا) خراب شد، آنها هم از بین بروند؛ [یا اگر] این بدن از روح منفصل شد، آنها هم بروند. آنها باقی و ثابت هستند، بلکه یک صورت معنویه‌ای در آنجا (قیامت) از اینها، برای هر فرد، ظاهر خواهد شد. مبادا غفلت کنید! (به‌سوی محبوب، ص١١٢) ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀ #رمان #بی_تو_هرگز #پارت_ششم هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد ... لقبم اس
❀ 🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀ بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود ... علی همه رو بیرون کرد، حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه ... حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت .. خودش توی خونه میموند و تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد، مثل پرستار . و گاهی کارگر دم دستم بود تا تکان می خوردم از خواب می پرید ، اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم . اونقدر روش فشار بود که بعضی وقتها نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد. بعد از اینکه حالم خوب شد با اون حجم درس و کار بازم دست بردار نبود. اون روز، همون جا توی در ایستادم و فقط نگاهش می کردم.. با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت، کهنه های زینب رو می شست دیگه دلم طاقت نیاورد. همین طور که سر تشت نشسته بود با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد. - چی شده خانمم؟ -چرا گریه می کنی هانیه جان؟؟ تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم، خودش رو کشید کنار و گفت: - چی کار می کنی هانیه؟ دست هام نجسه. نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم مثل سیل از چشمم پایین می اومد. با گریه گفتم: - تو عین طهارتی علی ،عین طهارت، هر چی بهت بخوره پاک میشه . آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه. من گریه می کردم و علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت.، اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد. زینب، شش هفت ماهه بود ،علی رفته بود بیرون ، داشتم تند تند همه چیز رو تمیز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه . نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش. چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم، عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته ، توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم . حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم ، چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش. حالش که بهتر شد با خنده گفت: -عجب غرقی شده بودی، نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم .. منم که دل شکسته ،همه داستان رو براش تعریف کردم.، چهره اش رفت توی هم. همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد ... یه نیم نگاهی بهم انداخت. - چرا زودتر نگفتی؟ _من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی. یهو حالتش جدی شد. سکوت عمیقی کرد _می خوای بازم درس بخونی؟ از خوشحالی گریه ام گرفته بود، باورم نمی شد ،یه لحظه به خودم اومدم. - اما من بچه دارم، زینب رو چی کارش کنم؟ ... - نگران زینب نباش بخوای کمکت می کنم؟! ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم، گریه ام گرفته بود.برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه ،علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود. خودش پیگیر کارهای من شد.بعد از 3 سال. پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد. اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند که هانیه داره برمی گرده مدرسه ... 👈ادامه دارد… ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ 🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀ #رمان #بی_تو_هرگز #پارت_هفتم بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده
❀ 🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀ ساعت نه و ده شب ،وسط ساعت حکومت نظامی ،یهو سر و کله پدرم پیدا شد. صورت سرخ با چشم های پف کرده. از نگاهش خون می بارید. اومد تو خونه، تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی. بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش: - تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟؟؟ از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید و زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد. بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود. علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم . نازدونه علی بدجور ترسیده بود. علی عین همیشه آروم بود.با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد. _هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ قلبم توی دهنم می زد، زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق، ولی در رو نبستم. از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه. آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام. تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید. علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم: _ دختر شما متاهله یا مجرد؟ و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید: - این سوال مسخره چیه؟ به جای این مزخرفات جواب من رو بده . - می دونید قانونا و شرعا ،اجازه زن فقط دست شوهرشه؟. همین که این جمله از دهنش در اومد رنگ سرخ پدرم سیاه شد. - و من با همین اجازه شرعی و قانونی مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه. کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه. از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید.چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد: _ لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟؟؟ علی سکوت عمیقی کرد: - هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم باید با هم در موردش صحبت کنیم ، اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم. دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد: - اون وقت، تو می خوای، اون دنیا، جواب، دین و ایمان ، دختر من رو پس بدی؟؟؟ تا اون لحظه، صورت علی آروم بوداما یکهو حالت صورتش بدجور جدی شدو گفت: - ایمان از سر فکر و انتخابه، مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟؟؟ من همون شب خواستگاری فهمیدم چون من طلبه ام چادر سرش کرده ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست ، آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط، ایمانش رو مثل ذغال گداخته کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه . ایمانی که با چوب بیاد با باد میره. این رو گفت و از جاش بلند شد. _ شما هر وقت تشریف بیارید منزل ما قدم تون روی چشم ماست، عین پدر خودم براتون احترام قائلم، اما با کمال احترام، من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی و خانوادگی من وارد بشه. پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد .در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در: - می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو. تو آخوند درباری! در رو محکم بهم کوبید و رفت. پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم، خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت ،یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند و اکثرا نیز بدون حجاب بودند، بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند. علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید. 👈ادامه دارد… ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
✨🌙----------------------------------🌟 تا نرسد نشان ♡ نیست نشان زندگي الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج ✨🌙‌-----------------------------------🌟 @emamzaman
❀ ✨مولای‌ من❤️ 🍂گرفته قلبم و آه هم مدد مرا ندهد... 🍂برای درد فراقت کسی دوا ندهد... 🍂به‌راه مانده نگاهم بیا گل نرگس... 🍂کسی به جز تو پناهی به بینوا ندهد... در فرج مولایمان صلوات 🌙 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🌸♡ بسم رب المهدی (عج) ♡🌸
Ahd.mp3
2.07M
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد... 🌸امام خمینی ره: اگر هرروز (بعد از نماز صبح) خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️ امام زمانی شو👇👇👇👇 کانال امام زمان (عج) ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
4_345554935284237547.mp3
28.82M
🌸در زمان غیبت، خواندن این دعا از امام عصر (عج) است.🌸 باصدای : ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄