🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🎉🍃💖 🍃💖 💖 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چهل_و_هشتم ✍پس حسام زنده بود و جریانی فراتر از یک انتقام بچگ
💐🍃🌺
🍃🌺
🌺
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_چهل_و_نهم
✍عثمان در سکوت به صورت حسام خیره شد.
از سکوتش ترسیدم.
ناگهان سیلی محکمی بر صورت حسام نشست.
انقدر محکم که سرش به دیوار کناری خورد.
- باید باور کنم که اسم اون رابطو نمیدونی؟
تو فکر کردی با یه مشت احمق طرفی؟
تو میگی نمیدونم،منم میگم طفلی گناه داره،یه دست کت و شلوار مارک تنش کنید بره خونه اش؟ خودتم میدونی دانیال هیچ ارزشی برام نداره.
مهم یه اسم که فرق نمیکنه از زبون تو بشنوم یا دانیال!
تنها فرقش اینجاست که اگه تو الان بگی،هم خودت زنده میمونی، هم این دختر،هم اون دانیال عوضی
اما اگه نگی،دیگه شرایط عوض میشه.
چرخی به دورم زد،باورم نمیشد این همان عثمان مهربان باشد.
دو زانو روبه روی حسام نشست
- اگه نگی،اول تو رو میفرستم اون دنیا بعد این خانم خانما رو از مرز خارج میکنمو انقدر شکنجش میکنم تا دانیال خودشو برسونه.
میدونی که وقتی پای خواهرش وسط باشه تا خود کره ی ماه هم شده میره.خب نظرت چیه؟
قلبم تحمل این همه هیجان را نداشت،چرا هیچکس برایم توضیح نمیداد که ماجرا از چه قرار است؟
حسام با ضعف نمایان در چهره اش به چشمان عثمان نگاه کرد
- فکر کردی خیلی زرنگی؟
تو اون سازمان چی بهتون یاد میدن هان؟
من چرا باید اسم اون رابطو بدونم؟
خیال کردی بچه بازیه که همه خبر داشته باشن؟شهر هرته؟
آنها از کدام سازمان حرف میزدند؟جریان رابط چه بود؟
صوفی با عصبانیت به روی حسام خم شد،گلویش را فشار داد و جملاتی را ازبین دندانهای گره خورده اش بیان کرد
- با ما بازی نکن ما میدونیم شما خانواده ی دانیالو آوردین ایران. من اون دانیال آشغالو میخوام...خود خودشو
و باز حسام خندید
- کجای کارین ابلها!
اون دانیال عوضی به ما هم نارو زد.
خانوادشو با کلک و زبون خوش کشیدیم ایران تا بتونیم خودشو پیدا کنیم.
به قول خودتون اون به خاطر خواهرش تا کره ی ماه هم میره در واقع مادر و خواهرش دست ما گروگان بودن
با دهانی باز به حسام زل زدم. یعنی او هم حیوانی بی قید بود؟ بازیگری ماهر مانند عثمان؟
باورش از هر دروغی دشوارتر بود.با حرفهایش حس تنفر را دوباره در دلم زنده کرد.
مسلمانان همه شان دروغگو و وحشی صفت بودند و حسام هم یکی از آنها.
⏪ #ادامہ_دارد...
نویسنده:
#زهرا_اسعد_بلند_دوست
📝 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💐🍃🌺 🍃🌺 🌺 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چهل_و_نهم ✍عثمان در سکوت به صورت حسام خیره شد. از سکوتش ترس
💐🍃🌺
🍃🌺
🌺
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_پنجاه
✍عثمان کلافه در اتاق راه میرفت.
رو به صوفی کرد.
- ارنست تماس نگرفت؟
صوفی سری به نشانه ی منفی تکان داد.
هر جور پازلها را کنار یکدیگر میگذاشتم،به هیچ نتیجه ای نمیرسیدم.
حسام،صوفی،عثمان،یان،و اسمی جدید به نام ارنست...
اما حالا خوب میدانستم که تنهای تنها هستم در مقابل گله ای از دشمن.
راستی کجای این زمین امن بود؟
عثمان سری تکان داد
- ارنست خیلی عصبانیه.
به قول خودش اومده ایران که کارو یه سره کنه.
صوفی تمام این افتضاحات تقصیر توئه،پس خودتم درستش کن.
تو رو نمیدونم اما من دوست ندارم بالا دستیا به چشم یه احمق بی دست و پا نگام کنن.
چون نبودم و نیستم.
میفهمی که چی میگم؟
این ماجرا خیلی واسه سازمان حیاتیه
صوفی مانند گرگی وحشی به حسام حمله ور شد
- مث سگ داری دروغ میگی،مطمئنم همه چیزو میدونی،هم جای دانیالو هم اسم اون رابطو
عثمان با آرامشی نفرت انگیز صوفی را از حسام نیمه جان جدا کرد.
- هی هی
آروم باش دختر،انگار یادت رفته،ارزش این جونور بیشتر از دانیال نباشه،کمتر نیست.
ناگهان گوشی عثمان زنگ خورد و او با چند جمله ی تلگرافی مکالمه را قطع کرد.
سری تکان داد
- ارنست رسید ایران.میدونی که دل خوشی از تو نداره.پس حواستو جمع کن.
هر دو از اتاق خارج شدند و باز من ماندم و حسام.
دیگر حتی دوست نداشتم صدای قرآنش را بشنوم.
اما درد مهلت نمیداد.
با چشمانی نیمه باز،حسام را ورانداز کردم.
صدایم حجم نداشت
- نمیخوای زبون باز کنی؟
تو هم یه عوضی هستی لنگه ی اونا،درسته؟
یان این وسط چیکارست؟رفیق تو یا عثمان؟
اونم الاناست که پیداش بشه،نه؟
رمقی در تارهای صوتی اش نبود
- یان مُرده،همینا کشتنش،
اگرم میبینی من الان زندم،چون اطلاعات میخوان.
اینا اهل ریسک نیستن،تا دانیال پیداش نشه،منو شما نفس میکشیم
باورم نمیشد
یان،دیوانه ترین روانشناس دنیا مرده بود؟
زبانم بند آمده بود
- چ..چرا کشتنش؟
ناگهان صوفی با فریاد و به شدت در اتاق را باز کرد.
اسلحه ای روی سرم قرار داد و عصبی و مسلسل وار از حسام میخواست تا بگوید دانیال در کجا پنهان شده.
مرگ را در چند قدمی ام میدیدم. از شدت ترس،دردی حس نمیکردم.
وحشت تکه تکه یخ میشد در مسیر رگهایم و فریادهای گوش خراش صوفی که ناخن میکشید بر تخته سیاه احساس امنیتم.
به نفس نفس افتاده بودم.
لحظه ای از حسام چشم برنمیداشتم.
انگار او هم ترسیده بود.
فریاد میزد که نمیداند،
که از هیچ چیز خبر ندارد،
که دانیال او را هم پیچانده،
که اگر مرا بکشد دیگر برگه برنده ای برای گیر انداختن دانیال ندارد.
فریادهایش بلند بود و مردانه،
عمیق و گوش خراش
عثمان در تمام این دقایق،گوشه ای ایستاده بود و با آرامشی غیر عادی ما را تماشا میکرد.
صوفی اسلحه اش را مسلح کرد
- میکشمش
اگه دهنتو باز نکنی میکشمش
وحسام که انگار حالا اشک میریخت،اما با صلابت فریاد میزد که چیزی نمیدانم
صوفی انقدر ترسناک شده بود که امیدی برای رهایی نداشتم.
شروع به شمردن کرد.
حسام تا شماره ی پنج وقت داشت جانم را نجات دهد
ولی لجبازانه حرفی نمیزد.
- یک.. دو.. سه.. چهار..
چشمانم را با تمام قدرت بستم.
انقدر پلکهایم را روی هم فشار دادم که حس فلجی به صورتم تزریق شد.
- پنج...
صدای شلیکی خفه و فریاد بلند حسام...
⏪ #ادامہ_دارد...
نویسنده:
#زهرا_اسعد_بلند_دوست
📝 @emamzaman
#دلنوشته 📝
#یا_مهدی 🎉
ﺍﺯ #ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺭﺍﺯ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺎ ﮔﻠﻬﺎ🌺💐 ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﺑﮕﻮﻳﺪ.
ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ:
ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺎ ﮔﻠﻬﺎ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﺕ ﺁﻳﺪ؟
ﮔﻔﺘﻢ:
ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮔﻠﻲ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ.🍃
می شناسی اش؟؟؟
ﮔﻔﺖ:
ﻛﺪﺍﻣﻴﻦ ﮔﻞ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﻳﻨﭽﻨﻴﻦ ﺑﻲﺗﺐ ﻭ ﺗﺎﺏ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟🙂
ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻨﻢ.
ﮔﻔﺖ: ﮔﻞ ﺳﺮﺥ🌹 ﺭﺍ می ﮔﻮیی؟
ﮔﻔﺘﻢ:
ﺳﺮﺧﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﺮﺍﻍ ﻧﺪﺍﺭﻡ.
ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﻋﻄﺮ ﻛﺪﺍﻣﻴﻦ ﮔﻞ ﺷﺒﻴﻪ ﺍﺳﺖ؟
ﮔﻔﺘﻢ:
ﺧﻮش تر ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻮی ﺩﻳﮕﺮی ﻧﻤﻲﺷﻨﺎﺳﻢ.❤️
ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﻳﺎﺱ می گویی؟
ﮔﻔﺘﻢ: ﺳﭙﻴﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﻴﺰ نمی ﺩﺍﻧﻢ.
ﮔﻔﺖ:
ﺩﺭ ﻛﺪﺍﻣﻴﻦ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ می ﺭﻭﻳﺪ؟💐🍃
ﮔﻔﺘﻢ:
ﺩﺭ ﮔﻠﺴﺘﺎنی ﻛﻪ ﺍﺯ ﺷﺮﻡ ﺩﻳﺪﮔﺎﻧﺶ ﻫﻴﭻ ﮔﻞ ﺩﻳﮕﺮی نمی رﻭﻳﺪ💖
ﺑﻪ ﻧﺎﮔﺎﻩ ﺩﻳﺪﻡ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ،
ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ بیﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
بی ﺗﺎﺏﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﺎ ﺁﺭﺍمی ﻣﻲﻛﻨﺪ...
ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﮔﻞ ﻭ ﺁﻥ ﺑﻮﺗﻪ،ﺳﺮﺍﻏﺶ ﺭﺍ ﻣﻲﺟﻮﻳﺪ...
ﮔﻔﺖ:
ﺍﺳﻤﺶ ﭼﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺍﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻴﺎﻥ ﺩﻝ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟💔
ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻪ ﺯﻳﺒﺎﻳﻲ ﻧﺎﻣﺶ ﻧﺪﻳﺪﻡ.
#ﮔﻞ_ﻧﺮﮔﺲ ﺭﺍ ﻣﻲﮔﻮﻳﻢ.💓
میﺷﻨﺎسی ﺍﺵ؟؟؟
ﺑﻪ ﻧﺎﮔﺎﻩ ﺩﻳﺪﻡ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ،ﺗﻮﺍﻥ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﻧﺪﺍﺭﺩ...
ﺑﺎﻟﻬﺎﻳﺶ ﺑﻪ ﺭﻭشنی ﺷﻤﻊ ﻣﻲﺩﺭﺧﺸﻴﺪ.🕯✨
ﮔﻮﻳﻲ ﺷﻌﻠﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ،ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻟﺘﻬﺎﺏ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ.🔥
ﺗﻮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﻧﺪﺍشت...
ﺑﻪ سختی ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭی ﺑﺎﺩ ﻧﺸﺎﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺩﻳﺪﮔﺎﻧﻢ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ...🌬
ﺁﺭی...
ﺍﻭ ﮔﻞ ﻧﺮﮔﺲ ﺭﺍ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ.
ﺷﺮﺍﺭﻩﻫﺎی ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮔﻞ ﺯﻳﺒﺎ ﻣﻲﺩﺍﺩ...
ﺍﻳﻨﻚ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻡ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻧﺎﻡ ﺁﺷﻨﺎ ﻭ ﻏﺮﻳﺐ...ﺩﺭ ﺻﺤﺮﺍﻫﺎﻱ ﻏﺮﺑﺖ😞
ﺗﺎ ﺁﺩﻳﻨﻪﺍﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪﺍﻡ...💔
ﺗﺎ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪﺍی به دﻳﺎﺭ ﺁﺷﻨﺎﻳﺖ ﻗﺪﻡ ﮔﺬﺍﺭﻡ...
ﻣﻬﺪی ﺟﺎﻥ...❤️🍃
ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭﻡ ﻛﻦ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺗﺤﻤﻞ ﺩﻭﺭﻳﺖ را ﻧﺪﺍﺭﻡ...😞
ﻣﻮﻻی ﻣﻦ!
می ﺩﺍﻧﻢ ﻛﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﺩﻳﮕﺮ ﺗﻮﺍﻥ ﺛﺎﻧﻴﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ...
ﻣﻲﺩﺍﻧﻢ ﻛﻪ ﭼﻴﺰی ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ،
ﺍﻣﺎ ﺩﻳﮕﺮ ﺗﻮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﻧﺪﺍﺭﻡ...
میﺩﺍﻧﻢ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺳﭙﻴﺪﻩ ﺩﻡ ﻭﺻﺎﻝ، ﻃﻠﻮﻉ ﻭ ﻏﺮﻭﺑﻲ ﭼﻨﺪ، باقی ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ،
ﺍﻣﺎ ﺩﻳﮕﺮ ﺗﺎﺏ ﺳﺮخی ﻏﺮﻭﺏ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ...
ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﻧﮓ ﺭﻧﮓ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪﻫﺎی ﺩﺭﻭﻏﻴﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩﺍﻡ...
ﺍﺯ #ﺁﺩﻳﻨﻪ ﻫﺎی ﺳﺮﺍﺏ ﮔﻮﻧﻪی بی ﻭﺻﺎﻝ ﺑﻪ ﺳﺘﻮﻩ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ ........
ﺩﻳﮕﺮ ﺗﻮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﻧﺪﺍﺭﻡ .......😔
ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﻴﺎ
ﮔﻞ ﻧﺮﮔﺲ
بیـــــا.......
ﺍﻟﻌﺠﻞ ﺍﻟﻌﺠﻞ ﻳﺎ ﻣﻮﻻنا ﻳﺎ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ (عـج) ❤️
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
🌤 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #زیبایی_های_ظهور0⃣1⃣ 🔸بازی کودکان با مار و عقرب امیرالمومنین علی(ع): «کودکان خردسال با م
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زیبایی_های_ظهور1⃣1⃣
🔸آزادی بردگان
امیرالمومنین علی (ع) :
«هیچ برده مسلمانی نمی ماند مگر اینکه حضرت مهدی(عج) او را می خرد و آزاد می کند.
(الزام الناصب ج۲،ص۹۷)
✨🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌸✨
🆔 @Emamzaman
#حجاب
حجاب یعنی....
حجاب یعنی تمرین صبوری...
وقتی هوا گرمه و داری از گرما می پزی!
حجاب یعنی تمرین وقار...
وقتی از ته دلت ،
دلت میخواد از شادی یا ذوق جیـــغ بزنی،
بلندبلند بخندی،
بالا و پایین بپّری و همه ی انرژی تو نگه میداری وقتی رفتی خونه تخلیه کنی😁..
حجاب یعنی نه فقط حجابِ سر
بلکه گوش موقع شنیدن،
چشم موقع دیدن و....
حجاب یعنی تمرین دقت...
دقت به حرفها و کارهات،
چون نمایندۀ یه اعتقادی و اگه اشتباهی بکنی،
کل محجبه ها و مذهبی ها در نظر بقیه میرن زیر سؤال😊☝️
حجاب یعنی تمرین کریم بودن...
وقتی یکی ، تو خیابون یا سرکار
مخصوصاً تو روزهای گرم تابستون یا یخبندون زمستون ،
یه نگاه توهین برانگیز به خودت و حجابت میکنه یا حرف نامربوطی میزنه
که نمیرنجی ، ولی میرنجی.....!
حجاب درست و کامل یعنی من فرشته هستم 😇
حجاب یعنی تمرین هزاااااااار تا چیز دوست داشتنی و نازنین ،
که قلم نوشتنشون رو یاری نمیکنه ،
فقط میتونی سرتو بگیری رو به آسمون و با یقین بگی:
سرمایه محبت زهـراست حجاب من☺️
💖اللهمعجل لولیکالفرج💖
@emamzaman
#اشعار_مهدوی
✨او را طلبم هر شب شايد كه ز در آيد✨
يا رب زغمش تا چند اشکم ز بصر آيد
بنشسته سر راهش ، شايد ز سفر آيد
تا چند بنالم زار شب تا سحر از هجرش
كوكب 🌟شِمُرم هر شب ، شايد كه سحر آيد
هر دم كه رخش بينم خواهم دگرش ديدن
بازش نگرم شايد يك بار دگر آيد
از ديده نهان اما اندر دل من جايش
او را طلبم هر شب شايد كه ز در آيد
با كس نتوانم گفت من راز درون خویش
كز درد غم هجرش دل را چه به سر آيد
مي سوزم و مي سازم از درد فراق اما
تير غم او بر دل افزون ز شمَر آيد
"حيران" به فغان تا کی با محنت و غم همدم
یارب نظری کان شاه از پرده بدر آید
🍃علامه مير جهاني🍃
🌺اللهمَّ عجِّل لولیک الفَرج 🌺
👉 @EmamZaman🌷
امام زمان تو زندان گناه ماست 😔
🌺اللهمَّ عجِّل لولیک الفَرج🌺
👉 @EmamZaman🌷
#نماز_اول_وقت
💚 #امام_صادق علیه السلام :
دو رکعت نمازی را که شخص عطر زده به جا آورد، برتر از #هفتاد نمازی است که شخص عطر نزده به جا مےآورد.
🗒ثواب الاعمال ص ۱۰۵
➥ @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🍃بِسْــمِ اللهِ الــرَّحْمٰـنِ الـرَّحیـم🍃 #چیشد_امام_زمانی_شدم 😉 #ارسالی_از_اعضای_کانال 💓✨💓✨💓✨💓✨💓
🍃بِسْــمِ اللهِ الــرَّحْمٰـنِ الـرَّحیـم🍃
#چیشد_امام_زمانی_شدم 😉
#ارسالی_از_اعضای_کانال
💓✨💓✨💓✨💓✨💓✨
با سلام.
من هم نماز میخونم و هم حجاب داشتم...
تا اینکه یه روز دوستم باهام در مورد یه چیز شاید بیخود برای اون سنمون حرف زد😔😔
منم با کنجکاوی گوش دادم.
کم کم رمان های بیخودی رو بهم پیشنهاد داد منم خوندم(متاسفانه)
حجابم همچنان ما پا برجا بود ولی نمازم سست بود و گاهی از درگاه حق ناامید بودم امیدوارم خدا منو ببخشه😢😢
خب بعد از اینا من تشویق شدم به کارهای اشتباه و سراغشون میرفتم.
تا اینکه روضه #حضرت_رقیه منو متحول کرد.
با خودم گفتم اون دختر سه ساله برای چی شهید شد؟
بخاطر نماز و حجاب!!!
بعد از اون بود که چند ماه پیش عضو این #کانال شدم و سعی میکنم هر روز دعای فرجو سلامتی آقا صاحب الزمان رو بخونم.
#تحول من از اون روضه شروع شد❤️
نمازامو سر وقت بخونم و خدا ازم راضی باشه
ان شاءالله.
التماس دعا💙💙
⛅️الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌤
💖 @emamzaman