هدایت شده از 💠 امام زمان (عج)💠
#دعای_فرج🌸
امام محمدباقر (ع) فرمودند:
فَیاطوبی لِمَن أَدْرَكَهُ وَ كانَ مِن أنصارِهِ، وَ الوَیلُ كُلُّ الوَیلُ لِمَن خالَفَهُ وَ خالَفَ أَمرَهُ وَ كانَ مِن اعدائِه.
خوشا به حال آن کس که زمان حضرتش را دریابد و در جمع یاوران او باشد، و بدا و بسیار بدا به حال کسی که با او مخالفت و ستیزه کند و از حضرتش فرمان نبرد و در زمرة دشمنانش درآید.
📚(بحار، ج ٥٢، ص ٣٤٨)
🌺السَّلامُ عَلی المَهدی🌺
🆔 @EmamZaman
💠 امام زمان (عج)💠
🌒✨✨ ✨✨ ✨ #نماز_شب🌙 #هفتادوپنجفایدهوفضیلتبانمازشب😊 16. انسان با خواندن نماز شب جزۅ بہترین م
🌒✨✨
✨✨
✨
#نماز_شب🌙
#هفتادوپنجفایدهوفضیلتبانمازشب😊
21. نماز شب، باعث رضایت پروردگار است.
22. نماز شب، سبب نزول رحمت خداوند است.
23. نماز شب، تمسک به اخلاق پیامبران و امامان است.
24. حضرت ابراهیم علیه السلام به خاطر نماز شب خواندن، خلیل خدا شد.
25. نماز شب، انسان را از انجام گناهان باز می دارد.
📙نماز شب، ڪـلید حلّ مشڪلاٺ
فصل سوم; آثار و فوائد نماز شب ؛هفتاد و پنج فایده و فضیلٺ با نماز شب
✍پدیدآورنده : موسوے، سید مرتضۍ
#ادامه_دارد...
💐الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💐
🆔 @EmamZaman
#هر_روز_یک_صفحه_از_قرآن
📖 صفحـہ۴۵۵ سـوره ص
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
94034.mp3
9.71M
#دعای_عهد
ای خورشید پنهان در پس ابرهای غیبت پس کی می آیی؟!
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
🌸🌺🌸✨✨✨✨✨✨✨
🌺🌸✨✨✨✨✨
🌸✨✨✨
#دعای_غریق📖
✨بسم الله الرحمن الرحیم
💠«یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَالْقُلوبْ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ»
💠«ای خداوند! ای رحمان! ای مهربان! ای دگرگونکننده دلها! دل مرا بر دینت پایدار کن»
#سفارششدهاستکهدرزمانغیبتامامزمانعجهرروزبرایامانماندنازشبهاتخواندهشود😊
📗بحارالانوار، جلد 52 صفحه 149
📕اعلام الوری باعلام الهدی
📔کمالالدین و تمام النعمه جلددوم
📘الغیبه،شیخ نعمانی
🍃💐همانا برترین کارها،
کار برای امام زمان است💐🍃
🆔 @EmamZaman
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌸بہ هر طرف نظر ڪنم
اثر ز روے ماه توست
🌺گر این جهان بپا شده
بہ خاطر صفاے توست
🌸ببین که پر شده جهان
ز ظلم و جور اے عزیز
🌺بگو ڪدام لحظہ ها
ظهور روے ماه توست
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
🆔 @EmamZaman
چگونه عبادت کنم_45.mp3
11.74M
#چگونه_عبادت_کنم ۴۵ 🤲
اشتیاق برای عبادت،
دلتنگی برای زیارت،
احساس نیاز به خلوت،
اگر دروجودت هست، نشاندهنده اینه؛
که عبادات و زیارات قبلی، جذبِ روحت شده ...
با همین فرمون، بلکه بهتر، برو جلو!
#استاد_شجاعی 🔉
🆔 @EmamZaman
°°°
جوانے عکس خودش را
نزد #امام_خمینی (ره) فرستاد
و گفت: آقاجان ؛
یک نصیحتے برای دنیا وآخرت
به من کنید تا برایم کافی باشد،
حضرت امام(ره) نوشت :
« اِنّا لِلّه و اِنّا اِلیه راجعون »
ما مال خدائیم
آدم مالِ کسے را
صرف دیگری نمی کند ...
🆔 @EmamZaman
Part02_کتاب سه دقیقه در قیامت.mp3
21.84M
📚🎧 #کتاب_صوتی_سه_دقیقه_در_قیامت
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم"
قسمت دوم
🆔 @EmamZaman
💠 امام زمان (عج)💠
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان😍 #قسمت_اول 🖊 ✨صداۍ قرائت آیت الکرس
💞✨💞
✨💞
💞
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋#قسمت_دوم
کار آقای حائری چندان طول نکشید که پدر با خوشحالی برگشت و پیش از اینکه ما چیزی بپرسیم، خودش شروع کرد: «حائری برامون مستأجر پیدا کرده. دیده امروز محمد داره اسباب میبره، گفت حیفه ملک خالی بیفته.»
صورت مهربان مادر غرق چروک شد و با دلخوری اعتراض کرد: «عبدالرحمن! ما که نمیخوایم با این خونه کاسبی کنیم. این طبقه مال بچههاست. چشم به هم بذاری نوبت عبدالله میشه، شایدم الهه.» پدر پیراهن عربیاش را کمی بالا کشید و همچنانکه روی زمین مینشست، با اخمی سنگین جواب داد: «مسئول خونه الهه که من نیستم، عبدالله هم که فعلاً خبری نیس، شلوغش میکنی!» ولی مادر میخواست تصمیم پدر را تغییر دهد که از آشپزخانه خارج شد و گفت: «ما که احتیاجی نداریم که بخوایم مستأجر بیاریم. تو که وضع کارت خوبه الحمدالله! محصول خرما هم که امسال بهتر از هر سال بوده. ابراهیم و محمد هم که کمک دستت هستن.» که پدر تکیهاش را از پشتی برداشت و خروشید: «زن! نقل احتیاج نیست، نقل یه طبقه ساختمونه که خالی افتاده! خدا رو خوش میاد مال من خاک بخوره که معلوم نیست تو کی میخوای عروس بیاری؟!!!»
مادر غمزده از برخورد تلخ پدر، نگاهش را به زمین دوخت و پدر مستبدانه حکم داد: «من گفتم اجاره میدم. حائری رفته طرف رو بیاره خونه رو نشونش بده.» و شاید دلخوری را در صورت من هم دید که برای توجیه فوران خشمش، مرا مخاطب قرار داد: «آخه همچین مادرت میگه مستأجر، خیال میکنه الآن یه مشت زن و بچه میخوان بریزن اینجا. حائری گفت طرف یه نفره که از تهران برای کار تو شرکت نفت اومده بندر. یه اتاق میخواد شب سرش رو بذاره زمین بخوابه. صبح میره پالایشگاه شب میاد. نه رفت و آمدی داره نه مهمونداری.» که صدای باز شدن در حیاط و آمدن عبدالله بحث را خاتمه داد و من و مادر را برای کشیدن غذا روانه آشپزخانه کرد.
چند لقمهای نخورده بودیم که باز زنگ خانه به صدا در آمد. پدر از جا بلند شد و با گفتن «حتماً حائریه!» سراسیمه روانه حیاط شد. عبدالله هم که تازه متوجه موضوع شده بود، به دنبالش رفت. مادر که با رفتن پدر انگار جرأت سخن گفتن یافته بود، سری جنباند و گفت: «من که راضی نیستم، ولی حریف بابات هم نمیشم.» و بعد مثل اینکه چیزی بخاطرش رسیده باشد، با مهربانی رو به من کرد: «الهه جان! پاشو دو تا ظرف و قاشق چنگال بیار براشون غذا ببرم. بوی غذا تو خونه پیچیده، خدا رو خوش نمیاد دهن خشک برگردن.» محبت عمیق مادر همیشه شامل حال همه می شد، حتی مستأجری که آمدنش را دوست نداشت. چادرش را مرتب کرد و با سینی غذا از اتاق بیرون رفت. صدای آقای حائری میآمد که با لحن شیرینش برای مشتری بازار گرمی میکرد: «داداش! خونه قدیمیه، ولی حرف نداره! تو بالکن اتاقت که وایسی، دریا رو می بینی. تازه اول صبح که محل ساکته، صدای موج آب هم میشنوی. این خیابون هم که تا تَه بری، همه نخلستونهای خود حاجیه. حیاط هم که خودت سِیر کردی، واسه خودش یه نخلستونه! سر همین چهار راه هم ماشین داره برا اسکله شهید رجایی و پالایشگاه. صاحب خونهات هم آدم خوبیه! شما خونه رو بپسند، سر پول پیش و اجاره باهات راه میاد.» و صدای مرد غریبه را هم میشنیدم که گاهی کلمهای در تأیید صحبتهای آقای حائری ادا میکرد.
فکر آمدن غریبهای به این خانه، آن هم یک مرد تنها، اصلاً برایم خوشایند نبود که بلاخره آقای حائری و مشتری رفتند و سر و صداها خوابید و بقیه به اتاق برگشتند. ظاهراً مرد غریبه خانه را پسندیده و کار تمام شده بود که پدر با عجله غذایش را تمام کرد، مدارک خانه را برداشت و برای انجام معامله روانه بنگاه شد. عبدالله نگاهش به چهره دلخور مادر بود و میخواست به نحوی دلداریاش دهد که با مهربانی آغاز کرد: «غصه نخور مامان! طرف رو که دیدی، آدم بدی به نظر نمیاومد. پسر ساکت و سادهای بود.» که مادر تازه سرِ درد دلش باز شد: «من که نمیگم آدم بَدیه مادر! من می گم اینهمه پول خدا بهمون داده، باید شکرگزار باشیم. ولی بابات همچین هول شده انگار گنج پیدا کرده! آخه چند میلیون پول پیش و چندرغاز کرایه که انقدر هول شدن نداره!» سپس نگاهی به سینی غذا انداخت و ادامه داد: «اون بنده خدا که انقدر خجالتی بود، لب به غذا هم نزد.» با حرف مادر تازه متوجه سینی غذا شدم. ظرفی که ظاهراً متعلق به آقای حائری بود، خالی و ظرف دیگر دست نخورده مانده بود. عبدالله خندید و به شوخی گفت: «شاید بیچاره قلیه ماهی دوست نداشته!»
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman