✅الله اکبر. در برابر شما مقاومت میکنیم و در مقابل خداوند سجده.
نماز معترض سیاهپوست مسلمان در مقابل صف پلیس در شهر فیلادلفیا #آمریکا
🌐 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 #قسمت_بیست_و_سوم نگاهها به سمت در چرخید
💞✨💞
✨💞
💞
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍
🖋 #قسمت_بیست_و_چهارم
ابراهیم چربی غذا را از دور دهانش پاک کرد و با خونسردی جواب داد: «هیچی بابا، امروز پسر این همسایه بالاییمون اومده بود خواستگاری الهه.» جملهای که از زبان ابراهیم جاری شد، بیآنکه بخواهم سرم را بالا آورد و نگاهم را به میهمانی چشمان آرام این مرد غریبه بُرد و دیدم نگاه او هم به استقبالِ آمدنم، در ایوان مژگانش قد کشیده و بیآنکه پلکی بزند، تنها نگاهم میکند. شاید چند لحظه بیشتر طول نکشید، گرچه طولانیترین پیوندی بود که از روز ورودش به این خانه، بین چشمانمان جان گرفته بود که سرم را پایین انداختم، در حالی که تا لحظه آخر، نگاه او همچنان بر چشمان پف کرده و سرخم خیره مانده بود.
نمیتوانستم تصور کنم با شنیدن این خبر و دیدن این صورت پژمرده، چه فکری میکند که به یکباره به خودم آمدم و از اینکه نگاهم برای لحظاتی به نگاه مردی جوان گره خورده بود، از خدای خودم شرم کردم. از اینکه بار دیگر خیالش بیپروا و جسورانه به قلبم رخنه کرده بود، جام ترس از گناه در قلبم پیمانه شد و از دنیای احساس خارج که نه، فرار کردم. انگار دوباره به فضای اتاق بازگشته باشم، متوجه صدای محمد شدم که در پاسخ ابراهیم میگفت: «کی؟ همون پسر قد بلنده که پژو داره؟» و چون تأیید ابراهیم را دید، چین به پیشانی انداخت و گفت: «نه بابا، اون که به درد نمیخوره! اوندفعه اومده بودم خونهتون دیدمش. رفتارش اصلاً درست نیس!»
مادر با نگرانی پرسید: «مگه رفتارش چطوریه محمد؟» که عبدالله به میان بحث آمد و گفت: «تو رو خدا انقدر غیبت نکنید!» از اینکه در مقابل یک مرد نامحرم، این همه در مورد خواستگارم صحبت میشد، گونههایم گل انداخته و پوششی از شرم صورتم را پوشانده بود. احساس میکردم او هم از اینکه در این بحث خانوادگی وارد شده، معذب است که اینچنین ساکت و سنگین سر به زیر انداخته و شاید عبدالله هم حال ما را به خوبی درک کرده بود که میخواست با این حرف، بحث را خاتمه دهد. لعیا هم شاید از ترس پدر بود که پشت حرف عبدالله را گرفت: «راست میگه. وِل کنید این حرفارو. حالا شام بخوریم، برای حرف زدن وقت زیاده!»
به محض جمع شدن سفره، آقای عادلی با لبخندی کمرنگ از مادر تشکر کرد: «حاج خانم! دست شما درد نکنه! خیلی خوش مزه بود!» ولی اثری از شادی لحظات قبل از شام در صدایش نبود و مادر با گفتن «نوش جان پسرم!» جوابش را به مهربانی داد که رو به عبدالله کرد و گفت: «شرمنده عبدالله جان! اگه زحمتی نیس آچار رو برام میاری؟» و با گفتن این جمله از جا بلند شد و دیگر تمایلی به ماندن نداشت که در برابر تعارفهای مادر و عبدالله برای نشستن، به پاسخی کوتاه اکتفا کرد و سرِ پا ایستاد تا عبدالله آچار را برایش آورد. آچار را از عبدالله گرفت و به سرعت اتاق را ترک کرد، طوری که احساس کردم میخواهد از چیزی بگریزد. با رفتن او، مثل اینکه قفل زبان محمد بار دیگر باز شده باشد، شروع کرد: «من این پسره رو دیدم! اوندفعه که رفته بودیم خونه ابراهیم، سر جای پارک ماشین دعوامون شد!» و در برابر نگاه متعجب ما، عطیه شهادت داد: «راست میگه. کلی هم فحش بارِ محمد کرد!» سپس با خندهای شیطنتآمیز ادامه داد: «نمیدونست ما فامیل لعیا هستیم. تو کوچه که دید جای ماشینش پارک کردیم، کلی به محمد بد و بیراه گفت.»
پدر ساکت سر به زیر انداخته بود و هیچ نمیگفت و در عوض با هر جمله محمد و عطیه، انگار در دل من قند آب میکردند. با تمام وجود احساس میکردم گریههای هنگام نمازم، حاجتم را برآورده کرده است که لعیا با حالتی ناباورانه گفت: «اینا یکسالی میشه تو این آپارتمان هستن، من چیزی ازشون ندیدم!» و محمد جواب داد: «چی بگم زن داداش! اون شب که حسابی از خجالت من دراومد.» عبدالله در مقابل پدر، باد به گلو انداخت و برای اینکه کار را تمام کند، گفت: «راستش منم که دیدمش، اصلاً از رفتارش خوشم نیومد.» از چشمان مهربان مادر میخواندم از اینکه شاید این حرفها نتیجه درگیری بین من و پدر را به نفع من تغییر دهد، خوشحال شده است، هرچند که نگرانی از آینده تنها دخترش همچنان در نگاهش موج میزد.
محمد که از اوقات تلخیهای عصر بیخبر بود، رو به من کرد و پرسید: «الهه! نظر خودت چیه؟» و عطیه که جزئیات ماجرا را از لعیا شنیده بود، با اطمینان جواب داد: «الهه اصلاً از پسره خوشش نیومده!» و هرچند نگاه غضبآلود پدر را برای خودش خرید، اما کار من را راحت کرد و همین صحبتهای خودمانی، توانست نظر پدر را هم تغییر دهد و چند روز بعد که نعیمه خانم برای گرفتن جواب تماس گرفت، مادر با آوردن بهانهای ماجرای این خواستگار را هم خاتمه داد.
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🌸 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 #قسمت_بیست_و_چهارم ابراهیم چربی
💞✨💞
✨💞
💞
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍
🖋 #قسمت_بیست_و_پنجم
باد شدیدی که خود را به شیشه میکوبید، وادارم کرد تا پنجره را ببندم. برای آخرین بار نبات داغ را با قاشق چای خوری هم زدم تا خوب حل شود و سپس به همراه بشقابی برای مادر بُردم که روی مبل نشسته و دستش را سرِ شکمش فشار میداد تا دردش قرار بگیرد. کمی خودش را روی مبل جلو کشید و با گفتن «قربون دستت!» لیوان را از دستم گرفت و من همانجا جلوی پایش روی زمین نشستم.
تلویزیون روشن بود و با صدای بلند اخبار پخش میکرد. پدر به پشتی تکیه زده و در حالی که پاهایش را به سمت تلویزیون دراز کرده بود، با دقت به اخبار گوش میکرد. تعطیلی روز اربعین برای عبدالله فرصت خوبی بود تا برگههای امتحانی دانشآموزانش را صحیح کند و همچنانکه با خودکار قرمزش برگه پاسخنامه را علامت میزد، به اخبار هم گوش میداد. متن اخبار مربوط به حوادث تروریستی در عراق بود. حادثهای که با بمبگذاری یک تروریست در مسیر زائران کربلا رخ داده و چندین کشته و زخمی بر جای گذاشته بود. عبدالله خودکار را روی میز رها کرد و با ناراحتی گفت: «من نمیدونم اینا چه آدمهای بیوجدانی هستن؟!!! تو بغداد بمب میذارن و سُنیها رو میکُشن، از اینور تو جاده کربلا شیعهها رو میکُشن!» که صدای رعد و برق در اتاق پیچید و عبدالله با لحنی تلختر ادامه داد: «اینا اصلاً مسلمون نیستن! فقط از طرف آمریکا و اسرائیل مأموریت دارن که مسلمونا رو قتل عام کنن!»
مادر که از شنیدن خبر کشته شدن تعدادی انسان بیگناه سخت ناراحت شده بود، نفس بلندی کشید، سپس رو به من کرد و گفت: «الهه جان! خیلی باد و خاک شده. پاشو برو لباسها رو جمع کن.» از جا بلند شدم و چادرم را از روی چوب لباسی برداشتم که همزمان عبدالله هم نیم خیز شد و تعارف کرد: «میخوای من برم؟» و من با گفتن «نه، خودم میرم!» چادرم را سر کردم و از اتاق بیرون رفتم. در را پشت سرم بستم و به سمت راهرو چرخیدم که دیدم آقای عادلی با ظرف شله زردی که در دستانش قرار داشت، مردد روی پله اول راه پله ایستاده است.
با دیدن من با دستپاچگی سلام کرد و از روی پله پایین آمد. جواب سلامش را زیر لب دادم و خواستم به سمت حیاط بروم که صدایم کرد: «ببخشید...» روی پاشنه پا به سمتش چرخیدم. سرش را پایین انداخت و با صدایی که از پشت پرده شرم و حیا بیرون نمیآمد، آغاز کرد: «معذرت میخوام، الآن که از سر کار بر میگشتم یه جا داشت نذری میداد من میدونم شما اهل سنت هستید ولی...» مانده بودم چه میخواهد بگوید و او همچنانکه چشمش به زمین بود، با لحنی گرم و شیرین زمزمه کرد: «ولی این نذری رو به نیت شما گرفتم.» سپس لبخندی زد و در حالی که ظرف را به سمتم میگرفت، ادامه داد: «بفرمایید!» نگاهم به دستش که ظرف شله زرد را مقابلم نگه داشته و آشکارا میلرزید، ثابت ماند که دستم را از زیر چادر بیرون آورده و ظرف را از دستش گرفتم. به قدری تحت اضطراب قرار گرفته بود که فرصت نداد تشکر کنم و با گفتن «سلام برسونید!» راهِ پلهها را در پیش گرفت و به سرعت بالا رفت. در حیرت رفتار شتابزدهاش مانده بودم و در خیال غذای نذری که به نیت من گرفته بود و با همان حال دوباره به اتاق بازگشتم.
#ادامه_دارد....
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🌸 @emamzaman
🔥 زن شوهرداری که به مرد نامحرم دل ببندد
👈 مورد خشمِ شديدِ خدای عزوجل است ؛
👈 و همه اعمال او را باطل می گرداند .
🔥 و اگر به شوهر خود خيانت ورزد ،
🔥 بر خداست که او را ،
🔥 بعد از عذاب دادن در قبر ،
👈 به آتش دوزخ بسوزاند .
💞 پیامبر اکرم 💞
📖 بحار الأنوار ، ج ۷۶ ، ص ۳۶۶
✍خیانتکار مرد یا زن نداره ، شخص بی غیرت و خیانت کار مورد خشم خدا واقع میشه
این اشخاص تو دنیا و آخرت جز ذلت به نتیجه ای نمیرسن😊
🆔 @EmamZaman
Panahian-Clip-MakrEblis-48k.mp3
1.25M
#صوت
🎵 یه مشکلی برام پیش اومده؛ از کجا بفهمم این بلاست؟ یا اینکه امتحان خداست برای رشد من؟
🔸میخوام بدونم خیالم راحت بشه ...
#پیشنهادویژه_دانلود👌
💕 @EmamZaman 💕
🔆🔆🔆🔆🔆
#تلنگر
🔹لطفا با دقت مطالعه کنید
سلام
جوانی را دیدم که دلش پر بود از محبت خدا
اهل #نماز
و ذاتش در جستجوی خوبی ها✅
اما 👇
⚠️ مراقب نبود و به تدریج
دنیایش رنگ دیگری گرفت
کم کم همه چیز برایش کمرنگ شد
جز خودش و #خواسته های دلش😱
.
از کدام شان بگویم 👇
🖤 از #پیامک هایی که بی حیا و بی فکر
برای آن #نامحرم میفرستاد❌
یا
از #وایبر و #لاین و....
که مدام دنبال کسی بود تا به لیست دوست هایش اضافه کند
اصلا هم مهم نبود دختر باشد یا پسر..
ترجیحا جنس مخالف..❌
یا #تلگرام,,,
که از وقتی پایش به گوشی های هوشمند باز شد
گروه های #مختلط
🖤 پی وی و چت و #دردل با نامحرم شد قصه ی زندگی اش
و فقط دنبال پر کردن وقتی ست که با #سلام شروع میشود
و آخر و عاقبتش جز #بی_آبرویی و آسیب نیست
از کانال هایش بگذار نگویم
که همه اش اشک به چشم
پسر فاطمه (عج) آورده است😞
.
متاهل ها حتی..
نمیدانم چه بر سر زندگی شان آمده
به جای خالی کردن وقت برای #همسرشان💞
به جای ساختن و پی ریزی زندگی و دلگرمی برای خانواده شان
گیر داده اند به پی وی پسرانی که هیچ اعتماد و شناختی از آنها ندارند
ولی مدام در پی وی هم و گپ ها وقت برای هم میگذارند
💔 و بنظرتان این همان #خیانت نیست
.
و از #اینستاگرام
نگویم بهتر است
انگار که #ماهواره را آورده اند در ملا عام
و جز آموزش خیانت
و پوچ گرایی
و آلودگی روح
هیچ اثری ندارد
همه چیز دور محور #لایک معتبرشده💟
و امان از گفتگوهای دونفره و خلوت🔞
امان پیج هایی که
عکس هایی که
فقط دل مهدی فاطمه (عج) را میشکند💔
.
از کجا بگویم
نمیدانم به کدامین #مجوز اینقدر بی حیا شده ایم⁉️
اینقدر به دور از خدا
و معتاد به #فضای کثیف مجازی ای که عجیب از زندگی و خانواده دورمان کرده
.
ارزش دختر انقدر پایین آمده
که عکس هایش راحت دست این و اون هست
و هر علف هرزی توی باغچه ی دلش میروید
.
و مردی که ارزش خود را در صحبت کردن غیر ضروری با زنان و #دختران سرزمین خود میداند میخواهد به واسطه این ارتباط در ناخود آگاه ذهن خودش ؛ خودی از خود نشان بدهد آنهم برای نامحرم ❌
بله این همان 👈 منیت است
انگار نه انگار این مرد #غیرتی داشته
و #مردانگی اش پاااک از یادش رفته
و انگار نه انگار این مرد خود همسر دارد و یا فرزند
اما به دنبال یک زندگی دیگر به غیر از زندگی خود آنهم در حاشیه میگردد
به نظر خدا و ائمه معصومین کدام مهمتر و ارجحتره ⁉️ اسیر هوای نفس شدن یا چسبیدن به زندگی خود 👈 آنهم با تقوا پیشه کردن
.
خودت بیندیش
چه شد که از خدا دور شدی
یعنی واقعا دلت برای امام زمانت (عج) تنگ نمیشود‼️
یعنی واقعا از این همه #هوسبازی و #لجنزار ارتباط با نامحرم دلت را نزده⁉️
.
⛔️به من نگو
به خودت بگو
خودت فکر کن
کی خسته میشوی از این دنیای فانی
از این همه ارتباط گناه آلود
♨️آخر همه ی زندگی ها #مرگ است
⚠️هیچ توشه ای داری
معیارهایت را کی میخواهی خدایی کنی
قلب امام زمانت(عج) را کی ترمیم خواهی کرد
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @EmamZaman 👈
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#حرفهایی_که_باید_با_طلا_نوشت ✅ #تیر_سه_شعبه_به_قلب_امام❗️ 🔈 حجت الاسلام قرائتی ✍ تیر سه شعبه یعن
#حرفهایی_که_باید_با_طلا_نوشت
✍حاج اسماعیل دولابی (ره)
🌺هنگامی که به #یاد امام حسین
علیہ الســـــلام افتادید تردیدی
نداشته باشید که #حضرت هم
به یــاد شماست.
📕 طوباےِ ڪربلا ص ۱۴۹
🆔 @EmamZaman
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
#اگرتوانستیدبااین_متن_اشک_نریزید..
امروز، عجب روزی بود! همه غافلگیر شدیم. ما در خانه بودیم. پدر خواب بود، مادر در آشپزخانه مشغول پخت و پز، من و برادر کوچکم سر کنترل تلویزیون جرّ و بحث میکردیم! که ناگهان آن صدای عجیب و دلنشین در خانه پیچید، آیه ای از قرآن. به خیال اینکه شاید صدا از بیرون آمده، پنجره را باز کردم و دیدم که صدا در خیابان نیز به وضوح می آید.
صدایت آشنا و پررنج بود؛ پدرم بی درنگ از خواب پرید، مادرم با کفـگیر، به زمین تکیه داده بود، من و برادرم کنترل را به کناری پرت کردیم و سراپا گوش شدیم، اصلاً مجری تلویزیون و مهمانان آن هم از جای خود بلند شده بودند و با دهانی باز و چشمانی متعجب، آسمان را ورانداز می کردند.
و تو خود را معرفی کردی:
« ای اهل عالم! من بقیهالله و حجت و جانشین خداوند روی زمینم...»
باورمان نمیشد. آنجا بود که گل از گلمان شکفت و زیر لب سلام دادیم: «السلام علیک یا بقیهالله فی ارضه»
بعد با طنین محمدی ات ما را خواستی: «...در حقّ ما از خدا بترسید و ما را خوار نسازید، یاریمان کنید که خداوند شما را یاری کند. امروز از هر مسلمانی یاری می طلبم» ..وصف نشدنی است. در پوست خود نمی گنجیدیم. پدرم همان پایین تخت به سجده شکر افتاد. مادرم سرش روی زانو بود و های های گریه میکرد و من و برادرم به خیابان دویدیم!
خودت دیدی که کوچه و خیابان غلغله بود! مردم مثل مورچه هایی که خانه هایشان اسیر سیلاب شده بیرون میریختند، یکی دکمه پیراهنش را بین راه میبست، دیگری گِرِه روسری اش را میان کوچه محکم میکرد، عده ای زیر بغل پیرزنی ناراحت را که پایه عصایش بخاطر عجله شکسته بود گرفته بودند و دیدی آن کودکی که به عشق تو کفشهای پدرش را با عجله پوشیده بود و هی می افتاد!
مردمی که روزی از سلام کردن به یکدیگر اکراه داشتند، خندان به هم تبریک میگفتند. قنادی رایگان شیرینی پخش میکرد و دم گلفروشی سر خیابان، مردم صف بسته بودند برای خرید گل ولو یک شاخه برای تهنیت به گل نرگس!
ماشینها بوقزنان و بانوان کِـلکشان و گلاب پاشان، پشت سر جمعیت عظیمی از جوانان به راه افتادند. جوانانی که دست می افشاندند و با شور میخواندند: «صلّ علی محمد *** حضرت مهدی آمد»
خیلی از نگاهها به ویترین یک تلویزیون فروشی در آن سوی خیابان دوخته شده بود تا اولین تصویر جمال زیبایت، مخابره جهانی شود. نذر ۳۱۳ صلوات کردم مبادا اَجنبی چشم زخمت بزند. وقتی چهره دلربایت به قاب تلویزیون آمد، شیشه مغازه غرق بوسه شد. یکی بلندبلند صلوات میفرستاد، دیگری قسم میخورد که تو را قبلاً در محلهشان دیده وخیلیها اشکهایشان را با آستین پاک میکردند تا یک دل سیر تماشایت کنند.
در این مدت که علائم پیش از ظهور یکی پس از دیگری نمایان میشد، دل شیعیانت مثل سیروسرکه میجوشید اما کسی فکر نمیکرد به این زودیها ببـیندت.
راست گفت جدّت رسول خدا که فرمود:« مَثَلِ ظهور مهدی، مَثَلِ برپایی قیامت است. مهدی نمی آيد مگر ناگهاني" قسم میخورم این اثرِ دعای توست که تا کنون ما زیر عَلَمت مانده ایم."
کاش زودتر برسی...
📌 #نشر_حداکثری
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
💫❤️💫
❤️💫
💫
🌸 #دلنوشته_مهدوی
🗓 روزهای اول قرنطینه پشت سر هم خبر بد میشنیدیم، کمی که گذشت فهمیدیم تکهای از دنیا گم شده است و برای همین معادلات جهان بهم خورده.
🔹 هر روز منتظر شنیدن خبری خوش بودیم؛ کشف واکسن یا دارویی معجزه آسا، پایین آمدن آمار تلفات یا ریشه کن شدن بیماری. هر شب با امید اینکه «فردا بالاخره دانشمندی پیدا میشود که این جنگ جهانی را تمام کند» میخوابیدیم و باز فردا گوش به زنگ اخبار بودیم و کانالها و پیجها و شبکه ها را جستجو میکردیم.
❓ خودمانیم، آیا همین قدر منتظر خبر آمدن امام زمان هم بودیم؟ خودمان بهتر میدانیم که نبودیم.
🧩 انگار فراموش کردهایم که کدام تکه از پازل جهان گم شده و بیخودی تکههای ناقص پازل را نگاه میکنیم. حتی کسی نیست دستمان را بگیرد و ببرد سر وقت تکهی اصلی.
🌐 آری! بیشتر از هزار سال است که دنیا وضعیت طبیعی ندارد؛ بلای دنیای ما، نه ویروس است، نه آتشسوزی و نه زلزله و نه آشوب؛
🔻 تمام بدبختی ما اینجاست که فراموش کردهایم: گمشده این روزهای دنیا، مهدی موعود است.
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
گاهی سجدههایطولانی انجامدهید و
اصرارڪنید تااشکتان جاریشود؛
روایت دارد..
بااصرار فراوان درهایآسمان باز میشود؛🔐🌿
خداوند میفرماید:
ملائک ببینید بنده منچه میڪند..
#آیتاللهمشکینی
#آسمانےشو
↳|•@EmamZaman•|❥
4_5962773354111829646.mp3
4.26M
#صوت
🎭•|موانع توبـه و شیطان
میخواهم گناهم را ترککنم؛
اما درمسیر توبـه میشکنم، چـهکنم؟!|•
#استادشجاعی
↳|•@EmamZaman •|❥
خوب کردی که رخ از اینه پنهان کردی
هر پریشان نظری لایق دیدار تو نیست
@emamzaman
🌅 #پروفایل_مهدوی
🔆 این جمعه هم گذشت و نشد موعد فرج / شنبه غروب جمعه ترین روز هفته است...
اللهم عجل لولیک الفرج
🆔 @EmamZaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_مهدوی
آقا ببخش
گاهى اگر فراموشت ميکنیم...
🆔 @EmamZaman
✅ بعضی آدم ها هستن دایما شاکرن.
ذکر لب شون"خدایا شکرت" هست.
🌷اصلا انگار غصه ندارن.توی زندگی شونم میری خیلی مشکلات هست .اما آرامش محض اند.هیچ از مشکلات شون حرف نمی زنن.
😀فقط لبخند و امید.
آدم کنارشون قوت قلب می گیره.
🔴بعضی هام نه، درست برعکس، همیشه شکایت دارن .دایم از وضع شون ناراضی اند.هر جا می شینن از گرفتاریاشون حرف می زنن .از بدشانسی هاشون.
آدم پیش شون یاد بدبختی هاش میفته.
💫خداوند شاکره.
بنده های شاکر رنگ خدا هستن،
رنگ آرامش.
زشتی ها رو میپوشونن.
بدی ها رو نادیده می گیرن.
سختی ها رو رد می کنن.
و باور دارن که آخرش آسانی است.
چون خداوند فرموده: حتما آخرش آسانی است.
🌤الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
@emamzaman
#نماز_اول_وقت
💐الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💐
💠 @emamzaman
تقصیر ماست غیبت طولانی شما
بغض گلو گرفته پنهانی شما 💔
بر شوره زار معصیتم گریه می کنم
جانم فدای دیده بارانی شما😔
پرونده ام برای شما دردسر شده
وضعِ بدم دلیل پریشانیِ شما💔
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّک_الفَرَج
🆔 @EmamZaman
#خانواده_مهدوی
💞 هر کس ،
💞 که از دوستان ما ( اهل بیت) باشد ؛
💞 باید به همسرش ،
💞 بیشتر اظهار محبت کند .
🌷 امام صادق علیه السلام 🌷
📚 بحار ، جلد ۱۰۳ ، ص ۲۲۳
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
#شهیدان
🌺 پیامبر (ص) میفرمایند:
اذان گویی که به خاطر خدا اذان بگوید، مانند کسی است که در راه خدا شمشیرش را از غلاف بیرون می آورد، و بین صف (کفر و اسلام) جنگ می کند.
📘 بحار الانوار، ج٨۱/ ص۱۴۹
ابراهیم در هر سه وعده روی بلندی می ایستاد و اذان می گفت. همیشه با پخش نوای ملکوتی اذان ابراهیم، گلوله باران دشمن شدت می گرفت. نمی دانم از چه چیزی وحشت داشتند؟! یادم هست یک روز، در کنار اصغر وصالی و ابراهیم و چند نفر از نیروها نشسته بودیم.
شخصی به ابراهیم اعتراض کرد که چرا در هر موقعیتی، حتی زمانی که در محاصره هستیم اذان می گویی؟! آن هم با صدای بلند و در مقابل دشمن! این سۇال در ذهن بساری از افراد بود. اما شاید جرئت نمی کردند بیان کنند. همه منتظر جواب شدند.
ابراهیم کمی فکر کرد و چند جمله بیشتر نگفت. تمام افراد جواب خودشان را گرفتند. ابراهیم گفت: مگه توی کربلا امام حسین (ع) محاصره نشده بود؟ چرا اذان گفت و درست در جلوی دشمن نماز خواند!؟ بعد مکثی کرد و گفت:
((ما برای همین اذان و نماز با دشمن میجنگیم.))
#شهید_ابراهیم_هادی
📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص ۹۴
🆔 @EmamZaman
🌸🍃﷽🌸🍃
⁉️🤔 میدونی شیاطین👿 بر چه کسانی نازل میشن؟!
🕋 هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلیٰ مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیٰاطِینُ؟! تَنَزَّلُ عَلیٰ کُلِّ أَفّٰاکٍ أَثِیمٍ. (شعراء/ ۲۲۱ و ۲۲۲)
💢 آیا به شما خبر بدهم، که شیاطین بر چه کسی نازل میشوند؟!
💢 آنها بر هر دروغگویِ گنهکاری نازل میشوند.
أَفّٰاک👈 صیغه مبالغه از کلمهی «إفک» و به معنی کسی است که زیاد دروغ میگه، یا دروغهای بزرگ میگه. یعنی کذّاب.
أَثِیم👈 از مادّه «إثم» به معنی مُجرم و گنهکار است. این کلمه هم معنی مبالغه رو میده، و کسی که زیاد گناه میکنه.
⁉️ بدتر از گناه میدونی چیه؟!
👈 تکرارِ گناه، و عجین شدنِ اون با خُلق و خوی آدم...😱
کسی که خیلی دروغ میگه،
و این گناه جزئی از زندگیش شده،
و اصلاً کارش بدونِ دروغ پیش نمیره،
این آدم «أَفّٰاکٍ أَثِیمٍ» است..
❌👈 این آدم همون کسی است که قرآن میگه شیاطین بهش نازل میشن..
کسی که تو کاسبی، تو درس، تو ارتباط با خانواده، و... فقط کارش رو با دروغ پیش میبره..😔
📣 دروغ، سرچشمهی بسیاری از گناهان و خطرناکتر از اونهاست..
تا جائیکه امام باقر(ع) فرمودند: دروغ ایمانِ آدم رو خراب میکنه.😱
إِنَّ الْکَذِبَ هُوَ خَرَابُ الْإِیمَانِ. (اصول کافی، ج۲، ص ۳۳۹).
لذا قلبِ آدمِ دروغگو، فرودگاهِ شیطان میشه..✈️
🌹اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌹
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🌐 @EmamZaman