Ahd.mp3
2.07M
❀
#دعای_عهد
#استاد_فرهمند
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح) #دعای_عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️
امام زمانی شو👇👇👇👇
کانال امام زمان (عج)
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀
❤️ #سلام_امام_زمانم❤️
💚 #سلام_آقای_من💚
💝 #سلام_پدر_مهربانم💝
در لغتنامه قلبم
صبح مترادف دلتنگی است
مولای عزیز و غریبم
بیا و با دستهای گره گشای خودت
معنای صبح هایم را عوض کن
🔹ای غریب ترین دلتنگ ❤️عالم
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌺🍃
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
امروز در این خـــــیابان ها
دختر با حـــــيا بودن سخت است ...
سخت نه خیلے سخت ...
گویے اڪثر مردم مے خواهند با نگاه هایشان
چادر از سرت بڪشند ...
و تو محڪم تر چـــــادرت را میگیرے
از ڪنار یڪ عده ڪه رد میشوے حرف هایے
مے شنوے ســـــرشار از قضاوت ...
قضاوت هاے نادرست ❌
غمگین نشو اے بـــــانو
سربازے " مـــــهدے فـــــاطمه(س) "
بودن این سختے ها را هم دارد
جـــــنگ ما تمام شدنے نیست
جـــــنگ روانے میان حـــــق و باطل
#حجاب
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🌸 امیرالمؤمنین #امام_علی عليه السلام:
كينه و بدخواهى ديگران را از سينه خود درو كن تا بدخواهى برای تو از سينه ديگران ريشه كن شود.
📗 حکمت ۱۷۸ نهج البلاغه
#حدیث
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
حرص بزن!
🌷امام صادق (علیه السلام):
حرص بزنید برای رفع نيازمنديهاى مؤمنين و شادكردن و برطرف نمودن ناراحتى آنها؛ چراکه بعد از انجام واجبات، هيچ عملى بهتر از مسرور كردن مؤمن نيست.
📗فقه منسوب به امام رضا(ع)،ص۳۳۹
#حدیث
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀
#تلنگر
#امام_زمان
✨فرض ڪن حضرت مهدے(عج) بہ توظاهرگردد؛
👈ظاهرت هست چنانے ڪہ خجالت نڪشے؟
⚪ باطنت هست پسندیدہ ے صاحب نظرے؟
🏠خانہ ات لایق او هست ڪہ مهمان گردد؟
🌯 لقمہ ات در خور او هست ڪہ نزدش ببرے؟
💰پول بے شبهہ و سالم ز همہ داراییت؟
🎁 دارے آن قدر ڪہ یڪ هدیہ برایش بخرے؟
📲 حاضرے گوشے همراہ تو را چڪ بڪند؟
☝باچنین شرط ڪہ درحافظہ دستے نبرے!؟
🔷 واقفے بر عمل خویش تو بیش از دگران؟
🔶 مے توان گفت تو را شیعہ ے اثنا عشرے؟؟
به راستی چقدر خودمونو برای ظهور آقا آماده کردیم؟؟؟😔😔
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌺🍃
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
✅ درمان درد
🌼آیت الله بهجت(ره):
این همه سراغ دکترهای داخلی و خارجی رفتید، یک دستور هم ما می دهیم؛ صلوات زیاد بفرستید به نیت برآورده شدن همه حوائج از جمله شفای خودتان. وقتی هم خسته شدید به نیت صلوات زبانتان را حرکت دهید.
و زیاد استغفار کنید. آنقدر استغفار کنید که زبانتان از کار بیفتد. این گنجینهای است که تمام نشدنی است، گنجینهای است که فناپذیر نیست.
(منبع: در محضر بهجت)
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀
#منتظرانہ🍃
| یابقیةالله |❤️👉
من✋
سَـــرَمـ
ڱرمـِ
ڱـناه استــــ😔
سَــرَمـ
| داد | بزن.....
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
« رجعت زنان »
سومین دسته از یاران حضرت بقیه الله زنانی هستند که خداوند به برکت ظهور امام زمان آنها را زنده کرده و به دنیا بازمیگرداند . این گروه دو دسته اند : برخی با نام و نشان از زنده شدنشان خبر داده شده و برخی دیگر فقط از آمدنشان سخن به میان آمده است .
پیش از ادامه بحث به عقیده شیعه درباره رجعت می پردازیم
یکی از عقاید مسلم شیعه این است که هم زمان با ظهور مهدی آل محمد ، برخی از پیامبران و معصومین و برخی مومنان حقیقی به اذن پروردگار زنده خواهد شد و بار دیگر به دنیا بازمیگردند
لازم به ذکر است اینگونه بازگشت نه تنها غیر ممکن نیست بلکه از دیدگاه قران کریم امری مسلم است
📚 برای مثال : سوره بقره آیه ۲۴۳ و ۲۵۹
#مهدویت
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❀
#شب_جمعه_ڪربلا🥀
🖤آرام جان من...
🎙کربلایی حسین طاهری
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
﷽ ان شاء الله تصمیم داریم ختم صلواتی که هر شب جمعه قرار داده میشود را به توفیق الهی و همت شما عزیزان تا زمان ظهور امام زمان(عج) که بسیار نزدیک است ادامه دهیم تا ان شاء الله بتوانیم با فرستادن این صلوات ها با نیتی که گفته شده به سهم خودمون باعث تعجیل در فرج و همچنین عاقبت به خیر شدنمون شویم و بتوانیم به توفیق تبعیت و اطاعت کامل از حضرت برسیم و هر چه زودتر به توفیق حضور و بهره مندی از دوران فوق العاده بعد از ظهور نائل شویم.
هفته پیش الحمدلله به همت شما عزیزان بر اساس گزینه ای که انتخاب کردید از بین چندین کانال و گروه در تلگرام و ایتا که ختم در آن قرار داده شده بود، مجموعا ۱۰۶۷ نفر شرکت کردند و حدود ۶۵۴ هزار صلوات فرستاده شد.
طبق گفتهی بزرگان دین ، صلوات برترین ذکر است و در رسیدن به حاجت بسیار سودمند و موثر است و این ذکر در تقرب پیدا کردن به خدا و آمرزش گناهان و صفای باطن تاثیر بسیار زیادی دارد.
ان شاء الله که همگی ما بتوانیم در این سُنت حسنه و پُر خیر و برکت ختم صلوات هر هفته شرکت کنیم و ان شاء الله خدا ما را از تمام ثوابها و آثار و برکات فوق العاده این صلوات ها بهره مند فرماید و تک تک این صلوات ها را به عدد ما احاط به علمک(به تعداد بالاترین عددی که در احاطه ی علم خداست) از ما قبول فرماید. سعی کنیم صلوات ها را با آرامش و با توجه فرستیم.
ختم صلوات به نیت تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان(عج) و رسیدن به توفیق یاری و اطاعت کامل از حضرت وعاقبت به خیر شدنمان به بهترین شکل و رسیدن به حاجاتی که به صلاحمون است ان شاء الله و نصرت الهی امام زمان(عج) و جبهه حق و ان شاء الله هر چه زودتر غلبه حق بر باطل و نابودی کامل منافقین و دشمنان اسلام و آزادی قدس از دست اشغالگران
برای شرکت در این ختم صلوات ، روی لینک زیر کلیک کرده و سپس گزینه مورد نظر را انتخاب کنید.
EitaaBot.ir/poll/tic?eitaafly
❀
🌷اقرا کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا
سوره مبارکه #اسراء ۱۴
در روز قیامت به او گفته شود،کتابت(نامه اعمالت) را بخوان، کافی است که امروز خود حسابگر خویش باشی!
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
💫 اهمیت و فضیلت شب و روز جمعه
🌸 امام باقر عليه السلام :
خوبى و بدى در [شب] و روز جمعه چند برابر [حساب] مى شود.
(ثواب الاعمال ص۱۴۳)
🌷 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
روز جمعه آقاى روزهاست و نزد خداوند عز و جل از روز قربان و روز فطر نيز بزرگتر است.
(بحار الأنوار ۸۹/۲۶۷/۵)
✅ بهتر هست شب و روز جمعه را اختصاص بدهیم به کارهایی که بسیار موجب خشنودی خداست مانند:
- نیکی و کمک به پدر و مادر
- دعا و راز و نیاز با خدا و ذکر گفتن به خصوص ذکر صلوات که خیلی توصیه شده
-یادگیری احکام شرعی در مسائلی که با آن مواجه هستیم یا ممکن است مواجه شویم (از طریق توضیح المسائل مرجع تقلید و استفتائات موجود در سایت ایشان )
-خواندن کتاب و مطالب قرآنی و مذهبی مثل مسائل مربوط به مهدویت و خودسازی و...
-مناجات با خدا و دعا کردن به خصوص دعای تعجیل در فرج
- توسل به امام زمان(ع) و راز و نیاز با ایشان
- انجام غسل جمعه و نماز جمعه
#حدیث
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
👆 زمان غسل جمعه
(نحوه انجام غسل جمعه همانند سایر غسلها است فقط در ابتدای غسل باید نیت غسل جمعه کرد)
🌷 امام صادق عليه السلام:
غسل جمعه سبب پاكى و كفّاره گناهان از جمعه تا جمعه است.
(وسائل الشيعه ج۳ ص۳۱۵)
#حدیث
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
مبادا غفلت کنید!
🌼 آیتالله بهجت :
اعمال صالحه انسان، اعمال باقیه انسان، فانی نمیشود. بدانیم که طاعات، عبادات، مقرّبات، اینها یک چیزی نیست که بهواسطه اینکه [مثلاً] این اتاق (دنیا) خراب شد، آنها هم از بین بروند؛ [یا اگر] این بدن از روح منفصل شد، آنها هم بروند. آنها باقی و ثابت هستند، بلکه یک صورت معنویهای در آنجا (قیامت) از اینها، برای هر فرد، ظاهر خواهد شد. مبادا غفلت کنید!
(بهسوی محبوب، ص١١٢)
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀ #رمان #بی_تو_هرگز #پارت_ششم هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد ... لقبم اس
❀
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان
#بی_تو_هرگز
#پارت_هفتم
بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود ... علی همه رو بیرون کرد، حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه ... حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت ..
خودش توی خونه میموند و تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد، مثل پرستار . و گاهی کارگر دم دستم بود تا تکان می خوردم از خواب می پرید ، اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم . اونقدر روش فشار بود که بعضی وقتها نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد.
بعد از اینکه حالم خوب شد با اون حجم درس و کار بازم دست بردار نبود.
اون روز، همون جا توی در ایستادم و فقط نگاهش می کردم.. با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت، کهنه های زینب رو می شست دیگه دلم طاقت نیاورد.
همین طور که سر تشت نشسته بود با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش
چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد.
- چی شده خانمم؟
-چرا گریه می کنی هانیه جان؟؟
تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم،
خودش رو کشید کنار و گفت:
- چی کار می کنی هانیه؟ دست هام نجسه.
نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم مثل سیل از چشمم پایین می اومد. با گریه گفتم:
- تو عین طهارتی علی ،عین طهارت، هر چی بهت بخوره پاک میشه .
آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه.
من گریه می کردم و علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت.، اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد.
زینب، شش هفت ماهه بود ،علی رفته بود بیرون ، داشتم تند تند همه چیز رو تمیز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه .
نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش.
چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم، عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته ، توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم .
حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم ،
چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش.
حالش که بهتر شد با خنده گفت:
-عجب غرقی شده بودی، نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم ..
منم که دل شکسته ،همه داستان رو براش تعریف کردم.، چهره اش رفت توی هم.
همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد ... یه نیم نگاهی بهم انداخت.
- چرا زودتر نگفتی؟
_من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی.
یهو حالتش جدی شد. سکوت عمیقی کرد
_می خوای بازم درس بخونی؟
از خوشحالی گریه ام گرفته بود، باورم نمی شد ،یه لحظه به خودم اومدم.
- اما من بچه دارم، زینب رو چی کارش کنم؟ ...
- نگران زینب نباش بخوای کمکت می کنم؟!
ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم، گریه ام گرفته بود.برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه ،علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود.
خودش پیگیر کارهای من شد.بعد از 3 سال.
پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد.
اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند که هانیه داره برمی گرده مدرسه ...
👈ادامه دارد…
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ 🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀ #رمان #بی_تو_هرگز #پارت_هفتم بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده
❀
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان
#بی_تو_هرگز
#پارت_هشتم
ساعت نه و ده شب ،وسط ساعت حکومت نظامی ،یهو سر و کله پدرم پیدا شد.
صورت سرخ با چشم های پف کرده.
از نگاهش خون می بارید.
اومد تو خونه، تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی.
بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش:
- تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟
به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟؟؟
از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید و زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد.
بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود.
علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم
. نازدونه علی بدجور ترسیده بود.
علی عین همیشه آروم بود.با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد.
_هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟
قلبم توی دهنم می زد، زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق، ولی در رو نبستم.
از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه.
آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام.
تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید.
علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم:
_ دختر شما متاهله یا مجرد؟
و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید:
- این سوال مسخره چیه؟
به جای این مزخرفات جواب من رو بده .
- می دونید قانونا و شرعا ،اجازه زن فقط دست شوهرشه؟.
همین که این جمله از دهنش در اومد رنگ سرخ پدرم سیاه شد.
- و من با همین اجازه شرعی و قانونی مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه.
کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه.
از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید.چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد:
_ لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟؟؟
علی سکوت عمیقی کرد:
- هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم باید با هم در موردش صحبت کنیم ، اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم.
دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد:
- اون وقت، تو می خوای، اون دنیا، جواب، دین و ایمان ، دختر من رو پس بدی؟؟؟
تا اون لحظه، صورت علی آروم بوداما یکهو حالت صورتش بدجور جدی شدو گفت:
- ایمان از سر فکر و انتخابه، مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟؟؟
من همون شب خواستگاری فهمیدم چون من طلبه ام چادر سرش کرده
ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست ، آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط، ایمانش رو مثل ذغال گداخته کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه . ایمانی که با چوب بیاد با باد میره.
این رو گفت و از جاش بلند شد.
_ شما هر وقت تشریف بیارید منزل ما قدم تون روی چشم ماست، عین پدر خودم براتون احترام قائلم،
اما با کمال احترام، من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی و خانوادگی من وارد بشه.
پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد .در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در:
- می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو.
تو آخوند درباری!
در رو محکم بهم کوبید و رفت.
پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم،
خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت ،یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند و اکثرا نیز بدون حجاب بودند، بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند.
علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید.
👈ادامه دارد…
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
✨🌙----------------------------------🌟
#دعای_فرج
تا نرسد نشان #او ♡
نیست نشان زندگي
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج
✨🌙-----------------------------------🌟
@emamzaman
❀
✨مولای من❤️
🍂گرفته قلبم و آه هم مدد مرا ندهد...
🍂برای درد فراقت کسی دوا ندهد...
🍂بهراه مانده نگاهم بیا گل نرگس...
🍂کسی به جز تو پناهی به بینوا ندهد...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#شبتونمهدوی🌙
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
Ahd.mp3
2.07M
❀
#دعای_عهد
#استاد_فرهمند
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح) #دعای_عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️
امام زمانی شو👇👇👇👇
کانال امام زمان (عج)
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
4_345554935284237547.mp3
28.82M
#دعای_ندبه
🌸در زمان غیبت، خواندن این دعا از
#وظایف_منتظران امام عصر (عج) است.🌸
باصدای : #سید_رضا_نریمانی
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀
#سلام_مولا_جانم ❣
#جمعه یعنی
روشن از رویش بگردد این جهان🤗
جمعه یعنی
انتظار مَهدی صاحب زمان💔
به جمعه بگو
یا نیاید
یا اینکه تو راهم با خود بیاورد😔
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌺🍃
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀
✨ امام زمانی بودن سخت نیست فقط جگر میخواد .اگر مردش هستی بسم الله
🌺 وارد میوهفروشی شدم. خلوت بود. قیمت موز و سیب را پرسیدم. فروشنده گفت: موز شانزده تومان و سیب ده تومان. گفتم از هر کدام دو کیلو به من بده. پیرزنی وارد میوهفروشی شد و پرسید: محمد آقا سیب چند؟ میوه فروش پاسخ داد: مادر کیلویی سه تومان! نگاه تعجبزدهام را به سرعت به میوهفروش انداختم و او که متوجه تعجب و دلخوری من شده بود، چشمکی زد و با نگاهش مرا به آرامش دعوت کرد. صبر کردم. پیرزن گفت: محمد آقا خدا خیرت بده! چند تا مغازه رفتم، همشون سیب را ده-دوازده تومن میدن! مادر با این قیمتا که نمیشه میوه خرید!
🔹محمد آقای میوهفروش، یک کیلو سیب برای پیرزن کشید و او را راهی کرد و رو به من کرد و گفت: این پیرزن به تازگی پسرش و عروسش را تو تصادف از دست داده و خودش مونده با دو تا نوهی یتیم! من چند بار خواستم به او کمک کنم و به او میوهی مجانی بدم اما ناراحت شد و قبول نکرد. به همین خاطر هیچ وقت روی میوهها تابلوی قیمت نمیزنم تا وقتی این زن به مغازه میاد از قیمتها خبر نداشته باشه و بتونه برای بچههاش میوه بخره. راستش را بخواهی من به هر کسی که نیاز داشته باشه کمک میکنم و همیشه با امام زمانم معامله میکنم.
🔺دلم مثل آوار ریخته بود پایین و بسیار شرمنده بودم و بغضی سنگین تو گلوم نشسته بود. دلم میخواست روی میوهفروش را ببوسم، میوهها را خریدم، سوار ماشین شدم و هقی زدم زیر گریه و در حال رانندگی از خودم و از امام زمان علیه السلام خجل بودم و با خودم میگفتم؛ ای کاش در طول سالیان دراز عمرم من هم قسمتی از درآمدم را با امام زمانم معامله میکردم.
#داستان_کوتاه_پندآموز
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄