eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
11هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
6.4هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
{💔}•° شَبِ جُمعِه‌ز حَرم،مُوجِ‌ڪَرم می آید بآز ازڪَرب‌وبَݪاشِیوَنُ غَم می آید امشَب‌اِنگآر هَوایِ‌دِگَری‌خوٰاهَم دٰاشت فٰاطِمه بآڪَمَرِخَم بِه حَرم‌می آید 😔 °🌙 °✨ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
11.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 عامل اصلی بیماری کرونا... ❓منشا و اساس اختلافِ نظرِ سوال برانگیزِ طب رایج و طب سنتی در رابطه با تعیین عامل این بیماری چیست؟ و چگونه می شود علم طب با هدف پیشگیری و درمان تا این حد عقاید متفاوت داشته باشند. ✅ به منظور دستیابی به این پاسخ، به بررسی نظرات علمی طب سنتی میپردازیم. ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَللّهُمَّ عَظُمَ بَلاَّئى.. وَاَفْرَطَ بى سُوَّءُ حالی خدایا... گرفتاری من خیلی بزرگ است... و بی اندازه بد حالم... ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
63382_341.mp3
11.5M
با نوای سماواتی 🌻مهدی جانم آقای من هر کجا امشب دعای کمیل بنا کردید برای همه اعضا دعا فرمایید😔 ❣اللهم عـجل لوليڪ الفـرج❣ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
💌 محبت‌های ماندگار ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ ان شاء الله تصمیم داریم ختم صلواتی که هر شب جمعه قرار داده میشود را به توفیق الهی و همت شما عزیزان تا زمان ظهور امام زمان(عج) که بسیار نزدیک است ادامه دهیم تا ان شاء الله بتوانیم با فرستادن این صلوات ها با نیتی که ادامه خواهیم گفت به سهم خودمون باعث تعجیل در فرج و همچنین عاقبت به خیری خودمان شویم و بتوانیم به توفیق تبعیت و اطاعت کامل از حضرت برسیم و هر چه زودتر به توفیق حضور و بهره مندی از دوران فوق العاده بعد از ظهور نائل شویم. هفته پیش الحمدلله به همت شما عزیزان بر اساس گزینه ای که انتخاب کردید از بین چندین کانال و گروه در تلگرام و ایتا که ختم در آن قرار داده شده بود، مجموعا ۸۸۲ نفر شرکت کردند و حدود ۴۷۴ هزار صلوات فرستاده شد. طبق بیانات بزرگان دین ، صلوات برترین ذکر است و در رسیدن به حاجات بسیار سودمند و موثر است و این ذکر در تقرب پیدا کردن به خدا ، آمرزش گناهان، توشه آخرت و صفای باطن تاثیر بسیار زیادی دارد. ان شاء الله همگی بتوانیم در این سُنت حسنه و پُر خیر و برکت ختم صلوات هر هفته شرکت کنیم و ان شاء الله خدا ما را از تمام ثواب‌ها و آثار و برکات فوق العاده این صلوات ها بهره‌مند فرماید و تک تک این صلوات ها را به عدد ما احاط به علمک(به تعداد بالاترین عددی که در احاطه ی علم خداست) از ما قبول فرماید. سعی کنیم صلوات ها را با آرامش و با توجه فرستیم. علاوه بر نیت های گفته شده در ختم صلوات این نیت را هم به آن اضافه کنیم: نصرت و عافیت الهی امام زمان(عج) و جبهه حق و ان شاء الله هر چه زودتر غلبه حق بر باطل و نابودی کامل منافقین و دشمنان اسلام برای شرکت در این ختم صلوات یکی از گزینه‌های موجود در پُست بعدی را انتخاب کنید EitaaBot.ir/poll/rs1da?eitaafly
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان #عشق_با_طعم_سادگی #پارت_ششم لبخندی به صورت زری خانوم پاشیدم و با گفتن "با اجازه" از کنارش رد
قبل هر اعتراضی مامان بزرگ گفت: _ راستی چرا شوهرت لباس گرم نپوشیده؟؟ دهن باز کردم بگم به عطیه گفته ولی زبونم رو نگه داشتم که مامان بزرگ بازم خودش ادامه داد: _حالا تو باید حواست بهش باشه مادر! این جوری که سرما می خوره!! قلبم فشرده شد چندین سال بود من دلنگران سرما خوردنش بودم وهمه حواسم مال اون اما...! باصدای گرفته ای گفتم: _میگه لباس زیادی دست و پاگیرش میشه تو عزاداریها! مامان بزرگ شال گردن بافت مشکی رو که حتم دارم دست هنر خودش بود رو داد دستم: _میدونم عزیزم این حرف هر سالشه، ولی حالا این رو تو براش ببر، روی تو رو زمین نمیندازه دخترم. تمام ذهنم پر از پوزخندهایی شد که به من دهن کجی میکردن. امیر علی روی من رو زمین نندازه؟! _هوا ابریه ببر براش دخترم سرده! این حرف یعنی اعتراض ممنوع! قیافه درهمم رو کمی جمع و جور کردم: _باشه مامان بزرگ، چشم. _کتاب دعاها رو هم بردار،خیرببینی دخترم. هنوز مردد بودم برای رفتن، مامان بزرگ بلند شد و چادر گلدار مشکیش رو مرتب کرد روی سرش: _هنوز که واستادی دختر برو دیگه. به زور لبخند زدم و قدمهای کوتاهم رو با اکراه برداشتم سمت حیاط! بین شلوغی حیاط با نگاهم دنبالش گشتم. به دیوار آجری تکیه داده بودو با آقا مرتضی پسرعموی بزرگم صحبت می کرد. قلبم بی قراری می کرد و قدمهام رو با دلهره برداشتم سمت گوشه حیاط. سرم رو پایین انداختم و محکم گرفتم چادرم رو! با نزدیک تر شدنم سرم رو بالا گرفتم، صحبتهاشون تموم شده بود یا نه رو نمی دونستم، ولی حالا نگاهشون رو به من بود، و وای به اخم ریز امیر علی که فقط من میفهمیدمش!! حس کردم صدام میلرزه از این همه ناآرومی درونم: _سلام آقا مرتضی. نگاه امیر علی هنوز هم روی من بود جرئت نمی کردم نگاه بدوزم به چشمهاش که مطمئنا تلخ بود و بجای سلام به امیر علی به یه سر تکون دادن اکتفا کردم. _سلام محیا خانوم زحمت کشیدین الان می خواستم بیام بگم کتاب دعا ها رو بیارن. سر بلند نکردم همون طور که خیره بودم به جلد کتاب که بزرگ نوشته بود "مناجات با خدا" و دلم رو آروم می کرد! دستهام رو جلو بردم و آقا مرتضی بی معطلی کتابها رو از من گرفت بعدهم با تشکر آرومی دور شد از من و امیر علی. ومن پر از حس شیرین بودن نزدیک امیر علی شدم ولی باز، میترسیدم از این همه نزدیکی بفهمم چه قدر دورم از این امیر علی رویاهام ! _نباید میومدی توی حیاط حالا هم برو دیگه! با لحن خشک امیر علی به قیافه جدیش نگاه کردم و بازم بغض بود و بغض که جا خوش میکرد توی گلوم. بازهم نباختم خودم رو لبخند زدم گرم و از ته دل، به نگاه یخ زده ی امیر علی! شالگردن مشکی رو بی حرف انداختم دور گردنش، اول با تعجب یک قدم جا به جا شد و بعد اخم غلیظی نشست بین ابروهاش وبا عصبانیت زیر لب غر زد: _محیاااا ادامه دارد... ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄