@emamzaman4_5796627749766432822.mp3
زمان:
حجم:
7.99M
#دعای_عهد
با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذارو هــر روز، بعـد نماز صبح❤️
همراه ما باشید...
اینستاگرام|تلگرام|سهاگراف| مهدیاران|
دعایِ روز هفتم ماه مبارک رمضان🌙
#ماه_مبارک_رمضان
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
هدایت شده از 🌸یاس گراف🌸
2.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👧 حرفهای زیبای دختربچه به امام زمان
❤️ خیلی دوستتون دارم. از ۱۰ تا هم بیشتر!
مناسب برای استوری وپست
#امام_زمان
#ماه_مبارک_رمضان
@sohagraph
•┈┈••✵•𖣔•✵••┈┈•
6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢چرا باید همه در انتخابات شرکت کنیم⁉️
🎙پاسخ را از رهبر معظم انقلاب بشنویم
#سیاسی
#انتخابات
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
💠 انتخابات را عقب بیندازید!
حالا شاید بهتر بشه فهمید چرا رئیس جمهور جادهها رو نبست و قرنطینه رو اجرا نکرد! رفت و آمد به ترکیه و انگلیس رو هم ممنوع نکرد و ...
#سیاسی
#انتخابات
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
4.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نحوه بستن شال 😍
✨ ویژه بانوان کانال ✨
#بانوان
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
5.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°🌱
✨روز هفتم✨
تا دخیلِ پرچمِ موسی بن جعفر میشوم
رنگ و بوی عشق میگیرم معطر میشوم
روزی ام کن روزِ هفتم کنج صحنِ کاظمین
خواب دیدم عاقبت پای تو بی سر میشوم
#یا_موسی_بن_جعفر
#ماه_مبارک_رمضان
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
10.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا امام زمان(عج) رانمی بینیم؟؟؟
گلایه امام زمان ازماچیست؟😔
چرالایق دیدار نیستیم؟😔
#استاد_انصاریان
#پیشنهاد_دانلود 👌
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
🇮🇷 امام زمان (عج) 🇵🇸
#رمان #تا_تلاقی_خطوط_موازی #پارت_بیست_و_ششم تمام هنرآرایشگریم را روی هم گذاشتم وچهره ای از خودم
#رمان
#تا_تلاقی_خطوط_موازی
#پارت_بیست_و_هفتم
اشکهایم را پاک کردم وبا اعتماد به نفس کاذبی از اتاق خارج شدم.
همه خود را به نحوی حواس پرت نشان میدادند! خیلی مسخره بود که مثلا میزان غلظت شربت برای فرید خیلی مهم شده بود که لیوانش را برانداز میکرد و الکی زیر گوش نسیم پچ پچ میکرد ودرمورد آن حرف میزد.امیراحسان تک سرفه ای کرد وبا احترام گفت:
_ خیلی شرمنده،اما من و خانوم غفاری به توافق نرسیدیم.یعنی حس کردیم تفاهم نداریم ومن بهتر دیدم همینجا جلوی همه گفته بشه تا دیگه این ماجرا ادامه دار نشه.بازم میگم معذرت میخوام.
روبه مادر پدرش ادامه داد:
_اگه ممکنه زود تر رفع زحمت کنیم.
همه ایستادیم.ومن با خداحافظی کوتاهی جمع را ترک کردم ونماندم تا برخورد آنها بایکدیگر را ببینم.تمام شد.به همین سادگی.پدرم به محض بسته شدن در؛بلند گفت:
_به جهنّم.هر کیو تعریف میکنیم یه گندی از آب در میاد.
دراز کشیدم و آخیش جانانه ای گفتم.مادرم ونسیم آمدند و مادرم با تعجب پرسید:
_اخه مگه چیشد بهار؟
_هیچ مامان جان،این دفعه دیدید که من تقصیری نداشتم. کلا دو کلمه نمیشه باهم حرف بزنیم.اختلاف نظر بیداد میکرد.
به معنای درک من سر تکان داد وگفت:
_قسمت نبوده،واقعنم خیلی بی شعور و بی حیا بود.دیدی نسیم؟ حداقل نذاشت از اینجا برن بعد زنگ بزنن.رُک زل
زده تو چشممون میگه تفاهم نداریم.
نسیم با متانت جواب داد:
خب خداروشکر،حتمن صلاحش نبوده، اینکه نگرانی و ناراحتی نداره!
چیزی نگفتم که هردورفتند ومن هم با آرامش چشمانم را بستم،تازه فهمیدم بسیار راحت تر هستم! اصلا این حماقت چه بود که میخواستم بکنم؟پسره ی نفهم بی شعور.فکر
کرده امام زاده است.
به آن حسی که ته دلم میگفت خیلی سیاه بخت هستی؛فحش دادم وسعی کردم به این فکر کنم که تجرد خیلی
هم خوب است.راحت تر هم هستم.تازه از تصور زندگی با او موهای تنم راست شد.داشتم دستی دستی خودم را
بدبخت میکردم.چشمانم را بستم وبا آسودگی خوابیدم.
****
با تعجب در جایم نشستم ودر تاریکی به گوشه ی اتاقم نگاه کردم.نگاهم به کنارم چرخید.نسیم نبود،یادم آمد امشب با فرید خانه ی مامان گلی رفتند تا شب آنجا بمانند.دوباره به توده ی سیاه متحرک گوشه ی اتاق خیره شدم.موهای آشفته ام را کنار زدم وچشمانم را تنگ کردم.زمزمه کردم:
_"مستی تویی؟"
اما حس کردم توده ی کنج اتاق تبدیل به غاری نیم دایره شکل شد.با حیرت بدون ذره ای ترس، لحاف را کنار زدم وایستادم. هنوز هم از تصور آن شب موهای تنم راست میشود.حس کردم چیزی درون آن تاریکی تکان خورد.
درست بود.کسی بیرون آمد.اندام زنانه اش را تشخیص دادم.چشمانم گرد شده بود موهای سیاه بلند ولختش را واضح دیدم.از داخل توده بیرون آمد ودر تاریکی ای که تنها نور ضعیف حیاط روشنی بخش فضا بود؛دیدم که زن،برهنه است.
آن لحظه حس نمیکردم این چیزها عجیب است.تنها از اینکه او برهنه بود دست روی دهانم گذاشتم وبا تعجب هین آرامی گفتم.
حالا کاملابیرون آمده بود.واضح تر دیدم.خدای من!! یک نوزاد برهنه هم در آغوشش بود.موهایش روی صورتش
بود و به نوزادش نگاه میکرد.بدون نگاه به من ونشان دادن واکنش خاصی,آرام آرام ازکنارم رد شد و به در بسته اتاق رسید.
کم کم حس کردم همه چیز غیر عادّیست، آهسته برگشت
ومن نیم رخش را تشخیص دادم. قلبم را چنگ زدم،بلند جیغ کشیدم :
_ "زینـــب"
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوع ❌
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄