eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
11.1هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
6.4هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
21.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قحطی بزرگ در ایران درصدسال پیش😔 خیانت بزرگ انگلیسی ها که دربارش چیزی به ما نگفتن😭😭😭 حجمش زیاده ولی ارزش دیدن داده @emamzaman
گاهي چه دلگير ميشوي از خدا و گاهي چه بي اندازه دلت برايش تنگ ميشود؛ گاهي از حكمتش شاكي و گاهي راضي؛ گاهي مشكوك و گاهي مجذوب عدالتش ميشوي؛ گاهي از رگ گردن به تو نزديكتر و گاهي دور ميشود از تو؛ گاهي قدرتش در لبخند تو جاري ميشود و گاهي در گريه ات؛ خدا همان خداست، كاش اينقدر ما گاهي به گاهي نميشديم! 💖اللهم عجل لولیک الفرج💖 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💐🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت ✍با تک تک جملاتی که بر زبان می آورد،تمام آن خاطرات بد
💐🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ ✍پرستار که حالا میدانستم اکبر نام دارد به میان حرفش پرید. - عه..عه ..عه .. من کی مثه زندان بانا بالای سرت بودم؟؟ آخه بچه سید،اگه تو اتاق بقیه مریضا فضولی نکنی که من دنبالت راه نمیوفتم. تمام مریضایِ بخش میشناسنت. اینم از الانت که بدون ویلچر واسه خودت راه افتادی😒 زن دستی بر موهای نامرتب حسام کشید. - فدای اون قدت بشم من. قبول کن مادر که تو آدم بشو نیستی😞 از الانم هر وقت خواستی جایی بری بدون ویلچر تشریف ببری، گوشتو طوری میپیچونم که یه هفته ام واس خاطر اون اینجا بستری بمونی.😊 حسام ابرویی بالا انداخت و آب دهانی قورت داد: - مامان بخدا امروز دکترم گفت دیگه کم کم ویلچرو بذار کنار مثلا. مگه من فلجم؟ این اکبر بیخود داره خود شیرینی میکنه، در ضمن گفتم سارا خانم فارسی حرف زدنو بلد نیستن،اما معنی کلماتی فارسی رو خوب متوجه میشنا😐آبرومو بردین لبهایم از فرطِ خنده کش آمد. این مادر و پسر واقعا بی نظیر بودند ناگهان تصویر مادر بی زبانم در ذهنم تجدید شد و کنکاشی برای آخرین لبخندی که رنگ لبهایم را دیده بود. حسام سرش را به سمت من چرخاند: - سارا خانم ایشون مادرم هستن و اسم واقعی من هم امیر مهدی هست. امروز خیلی خسته شدین بقیه ی ماجرا رو فردا براتون تعریف میکنم. به میان حرفش پریدم که نه،که نمیتوانم تا فردا صبر کنم و او با آرامشی خاص قول داد تا عصر، باقی مانده ی داستان را برایم تعریف کند. مادرِ حسام پیشانی ام را بوسید و همراه پسرش از اتاق خارج شد. چشمم به کبوتر نشسته در پشت پنجره ی اتاقم افتاد. - مخلوطی از خاطرات روزهای گذشته ام و دیدار چند دقیقه پیش حسام و مادرش در ذهنم تداعی شد. چرا هیچ وقت فرصت خندیدن در خانه مان مهیا نمیشد؟ اما تا دلت بخواهد فرصت بود برای تلخی و ناراحتی... تهوع و درد لحظه ای تنهایم نمیگذاشت و در این بین چقدر دلم هوای فنجانی چایِ شیرین داشت . خدایی که خیلی دیر فهمیدم هست. درست وقتی که یک بند انگشت با نبودن فاصله داشتم. دلهره ی عجیبی به سینه ام چنگ میزد،حتی نفسهایی که می کشیدم از فرط ترس میلرزید. کاش فرصت برای زنده ماندن بیشتر بود،من اصلا آمادگی مرگ را نداشتم. آن روز تا غروب مدام خدا را صدا زدم از ته دل،با تمام وجود، به اندازه تمام روزهایی که به خدایی قبولش نداشتم. و آرزو میکردم که ای کاش حسام بود و میخواند. هر چند که صدای اذان تسکینی بود برآن ترس مرگ زده، اما مسکنِ موجود درآن آیات و صوت حسام، غوغایی بی نظیر به پا میکرد بر جانِ دردهایم. حسام آمد. یالله گویان و سربه زیر در چهارچوب درب ایستاد. از فرط درد پیچیده در خود روی تخت جمع شده بودم اما محض احترام، روسری افتاده روی بالشت را بر سرم گذاشتم. عملی که سرزدنش حتی برای خودم هم عجیب بود. حسام چشم به زمین دوخته؛ لبخند برلب نشاند. انگار متوجه روسری پهن شده روی سرم شد. - پرستار گفت شرایطتون خوب نیست،اومدم حالتونو بپرسم. الان استراحت کنید، بقیه حرفا بمونه واسه وقتی که حالتون بهتر شد. فعلا یاعلی خواست برود که صدایش زدم: - نرو بمون بمون برام قرآن بخون و ماند، آن فرشته ی سر به زیر… ⏪ ... نویسنده: 📝‌ @emamzaman‌
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💐🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت_و_یکم ✍پرستار که حالا میدانستم اکبر نام دارد به میان
💐🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ ✍ آن شب در هم آغوشیِ درد و آیات وصل شده به حنجره ی حسام،به خواب رفتم. با بلند شدن زمزمه ی از جایی دور و بیرون از پنجره ی اتاقم،چشم به دوباره دیدن گشودم. آسمان صبح،هنوز هم تاریک بود... و که حسامی با قرآنی در آغوش و سری تکیه زده به صندلی در اوج خواب زدگی، آرامشش را دست و دلبازانه،فخرفروشی میکرد. به صورت خفته در متانتش خیره شدم. تمام شب را روی همان صندلی به خواب رفته بود؟ حالا بزرگ ترین تنفر زندگیم در لباس حسام،دلبری میکرد محض خجالت دادنم. اسلامی که یک عمر آن را کثیف و ترسو و وحشی شناختم،در کالبد این جوان لبخند میزد بر حماقت سارا. زمزمه ی اذانِ صبح در گوشم،طلوعی جدید را متذکر میشد، طلوعی که دهن کجی میکرد. کم شدن یک روز دیگر ازفرصت نفس کشیدن، و چند در قدمی بودنم با مرگ را و من چقدر ته دلم خالی میشد وقتی که ترس مثل آبی یخ زده، سیل وار آوار میکرد ته مانده زندگیم را. آستینِ لباسش را به دست گرفتم و چند تکان کوچک به آن دادم. سراسیمه در جایش نشست. نگاهش کردم. این جوان مسلمان،چرا انقدر خوب بود؟ - نماز صبحه دستی به صورت کشید و نفسی راحت حواله ی دنیا کرد - الان خوبین؟ سوالش بی جواب ماند، سالهاست که مزه ی حال خوب را فراموش کردم. - دیشب اینجا خوابیدین؟ قرآن را روی میز گذاشت: - دیشب حالتون خیلی بد بود، نگرانتون شدیم. منم اینجا انقدر قرآن خوندم، نفهمیدم کی خوابم برد. ممنون که بیدارم کردین من برم واسه نماز،شما استراحت کنید، قبل ناهار میام بقیه داستانو براتون تعریف میکنم. البته اگه حالتون خوب بود. دوست نداشتم فرصتهای مانده را از دست بدهم. فرصتی برای خلاء. سری تکان دادم. - من خوبم همینجا نماز بخونید، بعد هم ادامه ماجرا رو بگین. بعد از کمی مکث،پیشنهادم را قبول کرد. بعد از وضو و پهن کردن سجاده به نماز ایستاد. طنین تلفظ آیات،آنقدر زیبا بود که میل به لحظه ای چشم پوشی نداشتم. زمانی نماز، احمقانه ترین واکنش فرد در برابر خدایی بود که نیستی اش را ملکه ی روحم کرده بودم و حالا حریصانه در آن، پیِ جرعه ای رهایی،کنکاش میکردم. بعد از اتمام نماز، نشسته بر سجاده کتابی کوچک به دست گرفت و چیزی را زیر لب زمزمه کرد. با دست به سینه گیِ خاص و حالتی ارادتمندانه انگار که در مقابلِ پادشاهی عظیم،کرنش کرده باشد و من باز فقط نگاهش کردم. عبادتش عطر عبادتهای روزهای تازه مسلمانیِ دانیال را می داد. سر به زیر و محجوب رویِ صندلی اش نشست و حالم را جویا شد... اما من سوال داشتم: - چی تو اون کتاب نوشته بود که اونجوری میخوندینش؟ در یک کلمه پاسخ داد: - اسمش را قبلا هم شنیده بودم. زیارتی مخصوصِ شیعیان. زیارتی که حتی نامش هم،پدرم را به رنگ لبو در می آورد. نوبت به سوال دوم رسید: چرا به مهر سجده میکنی؟ یعنی شما یه تیکه خاک و گِلِ خشک شده رو به خدایی قبول دارین؟ با کف دست،محاسنش را مرتب کرد. - ما “به ” مهر سجده نمیکنیم ما “روی”مهر سجده میکنیم. منظورش را متوجه نشدم. - یعنی چی؟مگه فرقی داره؟ ⏪ ... نویسنده: 📝‌ @emamzaman‌
📝 💓 ﺗﻮ ﻣﯽ ﺁﯾﯽ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺳﺒﺪ ﻧﻮﺭ✨❤️ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﻣﯿﺮ ﺩﺭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺗﻮﯾﯽ ﺗﻮ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺭﺱ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺗﻮﯾﯽ ﺗﻮ ﻣﺮﻍ ﺩﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺲ ﺭﺍﻡ ﻧﮕﺮﺩﺩ ﺁﺭﺍﻡ ﺗﻮﯾﯽ،ﺩﺍﻡ ﺗﻮﯾﯽ، ﺩﺍﻧﻪ ﺗﻮﯾﯽ،تـو ﺍﯼ ﻧﻮﺭ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﻦ!✨ ﺍﯼ ﻣﻮﻻ ﻭ ﺳﺮﻭﺭ ﻣﻦ!💚 ﺍﯼ ﻗﺎﻣﺖ ﺭﻋﻨﺎﯼ ﻭ ﺍﯼ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﯾﻦ!🌺 سلامــ ﺍﺷﮏ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻧﻢ ﻣﯽ ﭼﮑﺪ، ﺯﯾﺮﺍ ﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﮐﻮﯼ ﺗﻮ، ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ......💔 ﺗﻮ ﻣﯽ ﺁﯾﯽ،ﺑﺎ ﯾﮏ ﺳﺒﺪ ﻧﻮﺭ، ﺑﺎ ﯾﮏ ﺳﺒﺪ ﺍﻣﯿﺪ... ﺗﻮ ﻣﯽ ﺁﯾﯽ، ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺩﺭﮐﺪﺍﻡ ﺟﻤﻌﻪ؟ ﮔﺎﻫﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺁﯾﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻢ ﺗﺎ ﭘﺮ ﺣﻀﻮﺭﺕ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﻧﻤﺎﯾﻢ؟؟😔 ﻭ ﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺎﺭ ﮐﻮﭺ ﮐﺮﺩﻡ، ﺁﻧﮕﺎﻩ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﺁﯾﺎ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺧﺎﮎ ﺑﺮﻣﯽ ﺧﯿﺰﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺭﮐﺎﺑﺖ ﻏﻼﻣﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ؟💔 ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺩﻟﮕﯿﺮ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﭼﺮﺍ؟ ﺟﻤﻌﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﭘﯽ ﻧﯿﺎﻣﺪﻧﺖ ﺩﺍﻍِ ﺳﮑﻮﺕ ﺑﺮ ﻟﺐ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﺟﻤﻌﻪ ﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ... ﺍﻣﺎ ﺁﻥ ﺟﻤﻌﻪ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽ💕، ﺍﺑﺮﻫﺎﯼ ﻣﺘﺮﺍﮐﻢ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﻟﻬﺎ ﻣﯽ ﺯﺩﺍﯾﯽ☁️ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺴﺮﺕ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺁﻓﺘﺎﺏ☀️ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻧﻮﺭ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﯽ...... ﺁﻧﮕﺎﻩ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﯿﺎﯾﯽ، ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﺩﺭ ﭘﯽ ﯾﺎﺭﯼ ﺗﻮ ﻗﻨﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.❤️ ﮐﻮﻩ ﻫﺎ ﮐﻤﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﺤﮑﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻧﺖ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ، ﺳﺮﻭﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺳﯿﺪﻧﺖ ﻗﺪ ﻗﺎﻣﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ،🍃 ﻧﺮﮔﺲ ﻫﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﻭﯼ ﺯﺭﺩ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ، ﺷﻘﺎﯾﻖ ﻫﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺍﻍ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ💐 ﻭ ﮐﺒﻮﺗﺮﻫﺎ، ﻣﻘﯿﻢ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ.🕊 ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺗﻮ بیاﯾﯽ، ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ..... ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﯿﺎﯾﯽ، 🌹🎉 ﺍﺳﺖ ﻭ ❄️ ﻧﯿﺴﺖ.... ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﯿﺎﯾﯽ جمعــه ﺍﺳﺖ ... مـــولای مهـربانم بیـا...........💔💔💔💔 📝ﺻﺪﯾﻘﻪ ﻋﻠﯿﺰﺍﺩﻩ. قم ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🌤 @emamzaman
🌸و توکّل علی الحیّ الذی لا یموت🌸 💖و بر آن زنده ای که هرگز نمی میرد توکل کن💖 کانال امام زمــ💗ــان(عج) 🍀🌷 @EmamZaman 🌷🍀
♥ثواب خواندن یک حرف قرآن♥ امام سجاد حضرت علی بن الحسین علیهما السلام می فرمایند: هرکس یک حرف از قرآن را گوش کند فقط، گرچه نخواند، خداوند برای او یک حسنه بنویسد و یک گناه از او محو کند و یکدرجه برایش بالا برد و هرکس با نگاه و بدون صوت و تلفظ آن را بخواند، برایش به هر حرفی حسنه ای بنویسند و گناهی از او محو کند و درجه او بالا رود و هرکس یک حرف ظاهر از آن را بیاموزد خداوند برایش ده حسنه بنویسد و ده گناه از او محو کند و ده درجه برایش بالا برد. فرمود: نمی گویم به هر آیه بلکه به هر حرفی چون باء تاء یا مانند این هاو هرکس یک حرف ظاهر ان را در نماز در حال نشسته بخواند خداوند برای او پنجاه حسنه بنویسد و پنجاه گناه از او محو کند و پنجاه درجه برای او بالا برد و هرکس یک حرف از آن در حال ایستاده در نمازش بخواند خداوند در برابر یک حرف صد حسنه برایش بنویسد و صد گناه از او محو کند و صد درجه برایش بالا برد و هرکس آن را ختم کند ، یک دعای اجابت شده ای ( نزد خداوند) دارد چه تاخیر افتد چه همان زمان به او بدهند. عرض کردم: قربانت گردم همه ی قران را ختم کند؟ فرمود: همه ی آن را. اصول کافی / ج2 / « کتاب فضل القرآن » « باب ثواب قراة القرآن» حدیث 6 به نظر شما دلیل این همه تاکید و این همه تشویق برای خواندن قرآن چیه؟ به نظر شما چرا این همه کوتاهی می کنیم؟ فرمودند هرکس قرآن را ختم کند یک دعای اجابت شده دارد. کسی هست روزی یک ربع برای خواندن با تامل قرآن وقت بزاره ؟ کسی هست آرزوی خودش رو فدای آرزوی امام زمانش بکنه؟ ♥♥♡♥♥♡♥♥♡♥♥♡♥♥ @emamzaman
❤️السلام علیک یابن الزهرا 🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺 @emamzaman
◀در روزگاری که زن ها از پشت ساپورت ولباس های اندامی، تن هایشان را به نمایش عمومی می گذارند و روز و شب در خیابان ها مثل چراغ برق می زنند؛ از دامن این زن ها...◀ ✘✘ مردها به معراج نمی روند که هیچ.. ✘✘ به تاراج می روند ! بانوی وطنم ! جاذبه های جسمانی تو باید از چشمان بی لیاقت پوشانده شوند؛ این باید هدیه ای باشد برای مردت ؛ برای شریک زندگیت ؛ برای آنکه عاشقانه دوستش داری و دوستت دارد گوهر بارترین سرمایه های تو زیبایی درونی ات نجابتت و آن چیزی است که... ! که تو را توکرده است... شما الماس هستید ؛ نگذارید تبدیل به سنگ بی بدل شوید ! بانوی وطنم ؛ هیچ چیز جای حيا و شرافت را نميگيرد ...!!! . 💖اللهم عجل لولیک الفرج💖 @emamzaman
🍃 دانشگــاه انتظــار از 0⃣0⃣3⃣1⃣ سـال پیش همچنان دانشجو مےپذیرد ولے متاسفانہ هنوز نتوانستہ 3⃣1⃣3⃣ نفر فارغ‌التحصـیل داشتہ باشد🎓😔🍃 شما مےتوانید در اولین فرصت ثبت نام نمـایید😊 📌 مدارڪ مورد نیاز👇👇 💠⇦نماز اول وقـــت 💠⇦برگہ تسویہ حساب حق‌الناس 💠⇦دائم الوضــو بودن 💠⇦قرآن خــواندن 💠⇦نماز شــب 💠⇦رعايــت حلال و حرام 💠⇦+راستگویے و راستے 💠⇦خوش اخلاقے و خوش برخوردے امام زمان یار مےخواهند یارے چون ❤️ هست همچین یارے⁉️ آیا امام زمانے شده‌ایم⁉️ بهارے شده‌ایم⁉️ 🍃 همہ منتظرند 313 یار جمع شوند، پیدا شوند، خودشان را نشان دهند ؛ ⚠️ آیا براے اینکہ خودمان هم عضو 313 نفر شویم ، کارے کرده‌ایم؟!📄 همہ مےگویند 313 نفر کہ عددے نیست ،اما براے افرادے چون ما 313 نفر هم عدد بزرگے است 🔰 ❗️آقا یار میخواهند ؛ کجایند آنهایے کہ آقا را صدا مے زنند؟!🗣 😔😔 👋 اللهم عجل لولیک الفرج 👋 @emamzaman
✨💖آقا اجازه! منتظرند این همه یتیم 💖✨ آقا اجازه! خستـه ام از اين همه فريب از هاي و هوي مردم اين شهر نانجيب😔 آقا اجازه! پنجـره ها سنگ گشته اند، ديوارهاي خسته از کوچه بي نصيب اجازه! بـاز بـه من طعـنه مي زنند عاشق نديده هاي پـر از نفـرت رقيب شيــرينـي وجـود مـرا تلـخ مي کـنند کـينه پرست پر از فريب! آقا اجازه! و بـهــانـه بـود، آدم نمي شويم! بيـا: ماجراي ! آقا اجازه! مـا دل❤️مـان تنـگ مي شـود آقا اجازه! ياد شمـا کـرده ام عجيب! باشد، سکوت ميکنم اما خودت ببين! آقا اجازه! اين همـه غریب... ☘مژگان بهاری☘ 🌺اللهمَّ عجِّل لولیِّک الفَرَج🌺 🆔🌷 @EmamZaman🌷