🌸 تشرف حاج شيخ محمد كوفی شوشتری
🏷 قسمت دوم (آخر):
...
▫️بـه راه افـتـاديـم، تا آن كه نزديك غروب آفتاب، به خيمه های عده ای از بدویها رسيديم و به خيمه شيخ و بزرگ آنها وارد شديم.
شيخ گفت:
🔸شما از كجا و از چه راهی آمده ايد؟
▫️گفتيم:
🔹ما از سماوه و نهر عاموره میآييم.
▫️از روی تعجب گفت:
🔸سبحان اللّه راه معمول سماوه به نجف اين نيست.
با اين شتر و قاطرها چگونه از نهر عبور كرديد، حال آن كه گودی اش بحدی است كه اگر كشتی در آن غرق شود، دكلش هم نمايان نخواهدشد!
▫️بالاخره بعد از این قضيه، شتر، ما را تا مقابل قبر ميثم تمار آورد و در آن جا روی زمين خوابيد.
▫️من نزديك گوشش رفته و آهسته به او گفتم:
🔹بنا بود كه تو مرا به منزلمان برسانی.
▫️تا اين حرف را شنيد، فورا حركت نموده و به راه افتاد تا ما را به خانه رسانيد.
بـعدها آن شتر صبحها از منزل بيرون میآمد و رو به صحرا نموده و به چرا و علف خوردن مشغول میشـد، بـدون آن كـه كسی از او مواظبت و نگهداری كند.
غروب هم به جايگاه خود در منزل ما بر میگشت.
و مدتها بر اين منوال بود.
پس از مدتی، روزی بعد از نماز نشسته و مشغول تسبيح بودم، ناگاه شنيدم كه شخصی دو بار و به فارسی صدا میزند:
🔸شيخ محمد اگر میخواهی حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه) را ببينی به مسجد سهله برو.
▫️و سه مرتبه به عربی صدا زد:
🔸يا حاج محمد ان كنت تريد تری صاحب الزمان فامض الی السهله.
📃 (اگر میخـواهـی حـضـرت حـجـت (عجل الله تعالی فرجه) را بـبينی به مسجد سهله برو)
▫️برخاستم و به سرعت به سوی مسجد سهله روانه شدم.
وقتی نزديك مسجد رسيدم در بسته بود.
متحير شدم و پيش خود گفتم:
🔹ايـن نـدا چـه بـود كـه مـرا دعـوت كرد! ▫️همان وقت ديدم مردی از طرف مسجدی كه معروف به مـسـجد زيد است، رو به مسجد سهله میآيد.
با هم ملاقات كرديم و آمديم تا به در اولی، كه فضای قـبـل از مـسجد است، رسيديم.
ايشان در آستانه در ايستاد و بر ديوار طرف چپ تكيه كرد.
من هم مقابل او در آستانه در ايستادم و به ديوار دست راست تكيه نموده و به او نگاه میكردم.
ايشان سر را پايين انداخته، دستها را از عبايش بيرون آورده بود، ديدم خنجری به كمرش بسته است.
ترسيدم و به فكر فرو رفتم.
دستش را بر در گذاشت و فرمود:
🔸خضير (تصغير كلمه خضر میباشد) باز كن.
▫️شخصی جواب داد:
🔹لبيك
▫️و در باز شد.
وارد فـضـای اول شـد و مـن هم به دنبال او داخل شدم.
ايشان با رفيقش ايستاد و من به آنها نگاه میكردم.
داخل مسجد شدم و متحير بودم كه ايشان حضرت است يا نه؟ چند مرتبه پشت سر خود را نگاه كردم، ديدم همان طور با دوستش ايستاده است.
تـا مـقـداری از روز، در آن جا بودم بعد برخاستم كه نزد خانواده ام برگردم، كه شيخ حسن، خادم مسجد را ملاقات كردم ايشان سؤال كرد:
🔸تو ديشب در مسجد بوده ای؟
▫️گفتم:
🔹نه
▫️گفت:
🔸چه وقت به مسجد آمدی؟
▫️گفتم:
🔹صبح
▫️گفت:
🔸كی در را باز كرد؟
▫️گفتم:
🔹چوپانهايی كه در مسجد بودند.
▫️خنديد و رفت.
⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم
🏷 #امام_زمان علیه اسلام
#مهدویت
#تشرفات
#امام_زمان ❤️
【@emamzaman_12】
هدایت شده از 🌸یاس گراف🌸
🌱قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور... 🤲
#امام_زمان♥
#قرار_عاشقی🦋
«اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ»
9.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✘ با عرفه میتونی همهی گذشتهت رو جبران کنی؛ اگه...
#کلیپ
#استاد_شجاعی
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
【@emamzaman_12】
7.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عرفه، هنگامه ی بارش است ،
و چشمها...دخیلِ آسمان !
ظرفِ خالی بیاور...
تمام زمین عرفات میشود!
پن:امروز را از دست نده
بِبَر دلت را حوالی پروردگارت،
هر جا که هستی🥲💚!
#عرفه/#روز_عرفه
[@emamzaman_12]
✨ امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) در صحرای عرفات
🔖 قسمت اول
⭕️ این تشرّف از مهمترین و روحافزاترین رویدادهای زندگانی مرحوم فشندی (ره) است. تشرّف حاضر، بهسبب بعضی از جنبههای منحصر به فرد که به برخی از آنها اشاره خواهد شد مورد توجّه تعداد زیادی از شیفتگان امام عصر (ع) میباشد.
☑️آیت اللّه ناصری دولتآبادی ماجرای این تشرّف را خود، مستقیما از زبان حاجی شنیده و در کتاب «آب حیات» آورده است. همچنین جناب قاضی زاهدی نیز آن را از زبان خود آن مرحوم شنیده و در کتاب خود نقل کرده است. ما اینک تلفیق دو روایت را جهت تتمیم آن، برای خوانندگان محترم میآوریم.
🔰 حاج محمّد علی فشندی تهرانی میگوید:
🕋 سال اوّلی که به «مکّه مکرّمه» مشرّف شدم، از خدای مهربان در آنجا خواستم که توفیق دهد تا در سالهای بعد نیز، تا بیست سفر به مکّه بیایم تا شاید امیر الحاج و امام زمان (ع) را هم زیارت کنم. خداوند هم توفیقی بخشید و منّتی نهاد که من علاوه بر آن بیست سفر، چند بار دیگر نیز موفّق به زیارت خانه خدا شدم.
سالیانی بود که به همراه کاروانی به عنوان خدمه و کمکی کاروان مشرّف میشدم تا اینکه در سالی [ظاهرا ۱۳۵۳ ش.] مدیر کاروان به من اطّلاع داد که امسال از بردن من معذور است. شاید تصوّر و پندار او این بود که سنّ من رو به پیری رفته و نگران بود که نتوانم در کارهای خدماتی کاروان به او یاری برسانم. از شنیدن این خبر خیلی افسرده و پژمرده شدم.
🕌 بنابراین به سوی «مشهد مقدّس» حرکت کردم تا دست توسّلی به دامان سلطان طوس، حضرت رضا (علیه السلام) بزنم و از ایشان بخواهم که سفر معنوی حج را امسال نیز نصیب من کند.
در حرم، خیلی منقلب و مضطرب بودم و به سختی میگریستم و از آن حضرت، برآورده شدن حاجت خود را میخواستم. پس از زیارت جانانه، به قصد بازگشت به «تهران» با آن حضرت وداع کرده، از حرم خارج شدم. در این حین، سیّدی مرا صدا زد و فرمود:
▫️ آقا! سفر شما را حضرت حجّت (ع) امضا کردند و فرمودند:
🔶 «به حاج محمّد علی بگو برو! منتظر تو هستند!»
▫️ من از سیّد پرسیدم:
🔹 خود حضرت این سخن را فرمودند؟
▫️ سیّد گفت:
🔸 «بله!»
▫️ من نیز بدون درنگ به منزل خود در «تهران» بازگشتم. به محض آنکه به خانه رسیدم، همسرم با عجله گفت:
🔸 «این چند روز را کجا بودی؟ مرتّب از کاروان زنگ میزنند و میخواهند شما را همراه خود ببرند.»
▫️ من هم بلافاصله به مدیر کاروان مراجعه کردم و پرسیدم:
🔹 شما که نیّت بردن مرا نداشتید، حالا چهشده که میخواهید مرا هم در این سفر همراه کنید؟!
▫️ مدیر کاروان سربسته اشاره کرد که از تصمیم قبلی خود پشیمان شده و میخواهد من نیز در این سفر طبق معمول سالهای گذشته به عنوان خدمه با او همراهی کنم.
به هر ترتیب، به عنوان کمکی کاروان، به «مکّه» مشرّف شدیم. شب هشتم ماه که فردای آن روز حاجیان میباید در «عرفات» باشند، مدیر کاروان مرا خواست و گفت:
🔸 «وسایل کاروان را زودتر از دیگر کاروانها به «منا» منتقل کن و در عرفات در کنار «جبل الرّحمه» خیمهها را برپا ساز تا کاروان ما در بهترین جای ممکن سکنا گزیند.»
🚙 من نیز فورا لوازم و خیمهها را با اتومبیلی به آنجا منتقل کردم؛
⛺️ چادرها را برافراشتم و فرشها را گستردم.
👮🏽♂ در این حال یکی از شرطههای سعودی (پلیسهای عربستان) نزد من آمد و به زبان عربی گفت:
🔸 «چرا حالا آمدی؟ اینجا که کسی نیست!»
▫️ من هم با زبان عربی شکسته بسته که تقریبا در این سفرها آموخته بودم بدو گفتم:
🔹 برای انجام مقدّمات کار، زودتر آمدم.
▫️ گفت:
🔸 پس امشب نباید بخوابی!
▫️ پرسیدم:
🔹 چرا؟
▫️ گفت:
🔸 «به خاطر اینکه ممکن است دزدانی پیدا شوند و به وسایل حجّاج دستبرد بزنند یا اینکه شما را بکشند. باید خیلی مراقب باشی!»
▫️ با شنیدن این سخنان، ترس عمیقی وجود مرا فرا گرفت. در این حال به یاد حضرت ولیّ عصر (ع) افتادم. به آن حضرت التجا و پناه بردم و پیوسته و پیاپی نام مقدّس آن قبله عالم را بر زبان میآوردم.
میگفتم:
🔹 یا حجّه بن الحسن ادرکنی! یا خلیفه اللّه الاعظم أغثنی!
(ادامه دارد)
#امام_زمان ❤️
【@emamzaman_12】
12.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◼️شهادت سفیر واقعی امام زمانش،
آقا مسلم بن عقیل علیه السلام و هانی بن عروه علیه السلام را به پیشگاه مقدس #امام_زمان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و همچنین به شما اعضای بزرگوار تسلیت عرض نموده و از خداوند بزرگ در این شب عرفه و شناخت و معرفت، می خواهیم ما را با حقیقت اهلبیت آشنا سازد و فرج منتقم خونهای ریخته شده اهلبیت و فرزندان مظلومشان را برساند ....
⬅️ مبادا مانند مسلم، امام زمانمان تنها بمانَد❗️
به امید ظهور آن امام مهربان و غریب
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان ♥️
【@emamzaman_12】
محمد_حسین_حدادیان_قصهی_غم_انگیز.mp3
8.61M
یاحسیناےمسافرکـربلا
منخودمنوشتمبیاوليبرگرد
حسینبنعليبرگرد...🥀
#شهادت_حضرت_مسلم
#مداحی 🕊
【 @emamzaman_12 】