eitaa logo
♡مهدیاران♡
1.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
16 فایل
دل💔پر زخم زمین🌍 گفته کسی می آید ... ⁦ -فعالیت تخصصی درزمینه #مهدویت درقالب ارائه متن،کلیپ،صوت،کتاب،عکس نوشته... 📞پاسخگویی : @Majnonehosain 🌐کانال مرجع: @emamzaman 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 همراه ما باشید
مشاهده در ایتا
دانلود
Majid Bani Fatemeh - Feragh [128].mp3
4.76M
یه‌عاشق‌توفراق‌همش‌جون‌میکنه چقدمضطربم‌دلم‌شورمیزنه..🌸🥀 میدونی‌‌خودت‌که‌حالم‌خرابه هریه‌دقیقه‌دوری‌ازت‌واسم‌عذابه..😔 @emamzaman_12
♡مهدیاران♡
#فرار‌از‌جهنم🔥 #رمان📚 #پارت_اول من متولد ایالت لوئیزیانا، شهر باتون روژ هستم. ایالت ما تاثیر زیادی
🔥 📚 نفهمیدم چطوری خودم رو به بیمارستان رسوندم،قفل در شل شده بود … چند بار به مادرم گفته بودم اما اون هیچ وقت اهمیت نمی داد … بچه ها در رو باز کرده بودن و از خونه اومده بودن بیرون … نمی دونم کجا می خواستن برن … توی راه یه ماشین با سرعت اونها رو زیر گرفته بود … ناتالی درجا کشته شده بود … زمان زیادی طول کشیده بود تا کسی با اورژانس تماس بگیره … آدلر هم دیر به بیمارستان رسیده بود،بچه هایی که بدون سرپرست مونده بودن … هیچ کس مسئولیت اونها رو قبول نکرده بود .زمانی که من رسیدم، قلب آدلر هم تازه از کار ایستاده بود … داشتن دستگاه ها رو ازش جدا می کردن … نمی تونستم چیزی رو که می دیدم باور کنم … شوکه و مبهوت فقط از پشت شیشه به آدلر نگاه می کردم … حس می کردم من قاتل اونهام … باید خودم در رو درست می کردم … نباید تنهاشون می گذاشتم … نباید …مغزم هنگ کرده بود … می خواستم برم داخل اتاق اما دکترها مانعم شدن … داد می زدم و اونها رو هل می دادم … سعی می کردم خودم رو از دست شون بیرون بکشم … تمام بدنم می لرزید … شقیقه هام می سوخت و بدنم مثل مرده ها یخ کرده بود … التماس می کردم ولم کنن اما فایده ای نداشت،خدمات اجتماعی تازه رسیده بود … توی گزارش پزشک ها به مامورین خدمات اجتماعی شنیدم که آدلر بیش از ۴۵ دقیقه کنار خیابون افتاده بوده … غرق خون … تنها … تمام وجودم آتش گرفته بود … برگشتم خونه … دیدم مادرم، تازه گیج و خمار داشت ازجاش بلند می شد … اصلا نفهمیده بود بچه هاش از خونه رفتن بیرون … اصلا نفهمیده بود بچه های کوچیکش غرق خون، توی تنهایی جون دادن و مردن … . زجر تمام این سال ها اومد سراغم … پریدم سرش … با مشت و لگد می زدمش … بهش فحش می دادم و می زدمش … وقتی خدمات اجتماعی رسید، هر دومون زخمی و خونی بودیم،بچه ها رو دفن کردن … اجازه ندادن اونها رو برای آخرین بار ببینم … توی مصاحبه خدمات اجتماعی، روان شناس ازم مدام سوال می کرد … دلم نمی خواست باهاش حرف بزنم تظاهر می کرد که من و دیلمون، برادر دیگه ام، براش مهم هستیم اما هیچ حسی توی رفتارش نبود.فقط به یه سوالش جواب دادم … الان که به زدن مادرت فکر می کنی چه حس و فکری بهت دست میده؟ … فکر می کنی کار درستی کردی؟درست؟ … باورم نمی شد همچین سوالی از من می کرد … محکم توی چشم هاش زل زدم و گفتم … فقط به یه چیز فکر می کنم … دفعه بعد اگر خواستم با یه هیکل بزرگ تر درگیر بشم؛ هرگز دست خالی نرم جلو … . من و دیلمون رو از هم جدا کردن و هر کدوم رو به یه پرورشگاه فرستادن و من دیگه هرگز پیداش نکردم …بعد از تحویل به پرورشگاه، اولین لحظه ای که من و مسئول پرورشگاه با هم تنها شدیم … یقه ام رو گرفت و منو محکم گذاشت کنار دیوار … با حالت خاصی توی چشم هام نگاه کرد و گفت … توی پرونده ات نوشتن خشونت از نوع درجه B…. توی پرورشگاه من پات رو کج بزاری یا خلاف خواسته من کاری انجام بدی ؛ جهنمی رو تجربه می کنی که تا حالا تجربه نکرده باشی من یه بار توی جهنم زندگی کرده بودم … قصد نداشتم برای دومین بار تجربه اش کنم … این قانون جدید زندگی من بود … به خودت اعتماد کن و خودباوری داشته باش چون چیزی به اسم عدالت و انسانیت وجود نداره … اینجا یه جنگل بزرگه … برای زنده موندن باید قوی ترین درنده باشی …از پرورشگاه فرار کردم … من … یه نوجوان ۱۳ساله … تنها … وسط جنگلی از دزدها، قاتل ها، قاچاقچی ها و فاحشه ها…شب رفتم خونه … یه سری از وسایلم رو برداشتم و زدم بیرون .. شب ها زیر پل یا گوشه خیابون می خوابیدم … دیگه نمی تونستم سر کار پاره وقتم برم … می ترسیدم فرارم رو از پرورشگاه به پلیس گزارش کرده باشن،اوایل ترس و وحشت زیادی داشتم … شب ها با هر تکانی از خواب می پریدم … توی سطل های آشغال دنبال غذا و چیزهای دیگه می گشتم … تا اینکه دیگه خسته شدم … زندگی خیلی بهم سخت می گذشت … . با چند تا بچه خیابون خواب دیگه مثل خودم آشنا شدم و رفتیم دزدی … اوایل چیز دندون گیری نصیب مون نمی شد … ترس و استرس وحشتناکی داشت … دفعات اول، تمام بدنم به رعشه می افتاد و تکرر ادرار می گرفتم … کم کم حرفه ای شدیم … با نقشه دزدی می کردیم … یه باند تشکیل دادیم و دست به دزدی های بزرگ تر و حساب شده تر می زدیم … تا اینکه یه روز کین پیشنهاد خرید اسلحه داد و کار توی بالای شهر رو داد … . من از دزدی مسلحانه خوشم نمی اومد … کارهای بزرگ پای پلیس رو وسط می کشید … توی محله های ما به ندرت پلیس می دیدی … اگر سراغ قاچاقچی ها هم نمی رفتی امنیتش بیشتر بود … اما اونجا با اولین صدایی پلیس می ریخت سرت و اصلا مهم نبود چند سالته بین بچه ها دو دستگی شد … یه عده طرف منو گرفتن ولی بیشتری رفتن سمت کین … حرف حالی شون نبود … در هر صورت از هم جدا شدیم … قرار شد هر کس راه خودش رو بره ... 📚رمان‌واقعی‌به‌نویسندگی‌ شهیدمدافع‌حرم‌‌سیدطاها‌ایمانی ... 【 @emamzaman_12
دلنوشته مهدوے... مولای من به اندازه روزهای نبودنت دیوار دلم را خط خطی کردم دیگر ،جایی برای خط کشیدن باقی نمانده کی می‌آیی مولای مهربانم🌼🌿 🌱 ♥ 【 @emamzaman_12
♡مهدیاران♡
📌هریوسفی‌که‌یوسف‌زهرانمیشود!.. ای کاش پیروان زرتشت، این معنا را در می یافتند که پندار نیک، گفتار نی
📌مادران‌کلید‌راه‌ظهورند..! استاد رائفی پور: سالها به این می اندیشیدم که مهمترین شرط ظهور چیست؟ و امروز پس از بررسی های فراوان میگویم تربیت نسل و کادر سازی. امام علی ۲۵ سال خانه نشین شد چون سرباز نداشت ...🔶🔹 «۱۷» @emamzaman_12
نظام تقديم 02.mp3
4.92M
🖲 اموری که با چشم دیده نمیشه اما انرژی آن روی تمام زندگی ما اثر میگذاره @emamzaman_12
برسـه‌اون‌روز ڪه‌خستـه‌ازگنـٰاهـٰامون جلـو امـٰام‌زمـٰان زانـوبزنیـم! سرمونوپـٰایین‌بنـدازیـم وفقط‌یـه‌چیزبشنویـم سرتـوبالـٰاڪن مـن‌خیلۍوقتـه‌بخشیـدمت.. عـزیـزتـرینم، امـٰام‌تنھـٰاۍمـن ببخش‌اگـه‌برات زینب‌نشدم💔... ڪِۍشَـود حُــربشوَم تـوبـه‌مردانـِه‌ڪُنم..؟! @emamzaman
🔸 تولد فراماسونری در ایران 🔰روزنامه،یکی از تأثیرگذارترین رسانه های آن روز بود. ۲۴ ♥ 【 @emamzaman_12
🌱خودسازی... ⭕️بخش معرفی و راه های درمان اخلاق ناپسند... موضوع پست: ۴ : تنبلی چطور درمان میشه؟🤨 ✅اندیشه در آثار تنبلی ✅اولویت بندی کارها ✅پرهیز از خیال پردازی امام علی(ع) میفرمایند:کسی که آرزویش را طولانی کند،کارش را بد انجام می‌دهد.[۱] ✅همنشینی با افراد با اراده ✅هدف گذاری و برنامه ریزی(روزانه،هفتگی،ماهانه و...) ✅ورزش کردن ✅دیدن ویدیو های انگیزشی ✅استفاده از قانون ۵ ثانیه[۲] [۱]نهج‌البلاغه،ص۴۷۵. [۲]کتاب‌قانون‌۵‌ثانیه،اثر‌مل‌رابینز. @emamzaman_12
مَن‌چِگونِہ‌تاڪُنَم‌با‌این‌دِلِ‌وا‌ماندِه‌اَم؟ بازهم قرار است جا بمانم از کاروانت😔 🥀 【 @emamzaman_12