مَنچِگونِہتاڪُنَمباایندِلِواماندِهاَم؟
بازهم قرار است جا بمانم از کاروانت😔
#اربعین
#محرم🥀
【 @emamzaman_12 】
enc_16591106657551174959786.mp3
2.99M
#مداحےتایم
از تمام آدما دل بریدم الا تو..
قصهی دیرین از رفاقتم با تو،
یا مرگ یا تو..💔
#محرم
#اربعین
【 @emamzaman_12 】
♡مهدیاران♡
#فرارازجهنم🔥 #رمان📚 #پارت_دوم نفهمیدم چطوری خودم رو به بیمارستان رسوندم،قفل در شل شده بود … چند ب
#فرارازجهنم🔥
#رمان📚
#پارت_سوم
یه سال دیگه هم همین طور گذشت … کم کم صدای بچه ها در اومد … اونها هم می خواستن مثل کین برن سراغ دزدی مسلحانه، یه عده هم می خواستن برن سراغ پخش مواد از دزدی های پایین شهر چیز خاصی در نمی اومد … .
برادر جاستین توی یکی از باندهای مواد بود … پول خوبی می دادن … قرار شد واسطه دبیرستان ها بشیم … پلیس کمتر به رفت و آمد یه نوجوون بین بچه های دبیرستانی شک می کرد … .
همون روز اول به همه مون چند دست لباس جدید و مرتب دادن … و من بعد از چند سال، بالاخره جایی برای خوابیدن پیدا کرده بودم … جایی که نه سرد بود نه گرم … اما حداقل توی روزهای بارونی خیس نمی شدم … .
اوایل خیلی خوشم اومده بود اما فشار روانی روز به روز روم بیشتر می شد … کم کم خودم هم کشیده شدم سر مواد … .
بیشترین فروش بین بچه ها مال من بود … خیلی از کارم راضی بودن … قرار شد برم قاطی بالاتری ها … روز اول که پام رو گذاشتم اونجا وحشت همه وجودم رو پر کرد … یه مشت آشغال هیکل درشت که همه بدن شون خالکوبی بود و تنها دمخورشون مواد، مشروب و فاحشه ها بودن … اما تازه این اولش بود … .
رئیس باند تصمیم گرفت منطقه اش رو گسترش بده … گروه ها با هم درگیر شدن … بی خیال و توجه به مردم … اوایل آروم تر بود،ریختن توی یکی از خونه های ما و همه رو به گلوله بستن … بچه های گروه ما هم باهاشون درگیر شدن …
هر شب که چشم هام رو می بستم با کوچک ترین صدایی از خواب می پریدم … چشمم که گرم می شد تصویر جنازه ها و مجروح ها میومد جلوی چشم هام … جیغ مردم عادی و اینکه با دیدن ماها فرار می کردن … کم کم خاطرات گذشته و تصویر آدلر و ناتالی هم بهش اضافه می شد …
فشار عصبی، ترس، استرس و اضطرابم روز به روز شدیدتر می شد … دیگه طاقت تحمل اون همه فشار رو نداشتم … مشروب و مواد هم فقط تا زمان خمار بودن کمکم می کرد … بعدش همه چیز بدتر می شد …
اونقدر حساس شده بودم که اگر کسی فقط بهم نگاه می کرد می خواستم لهش کنم … کم کم دست به اسلحه هم شدم … اوایل فقط تمرینی … بعد حمل سلاح هم برام عادی شد … هر کس دو بار بهم نگاه می کرد اسلحه ام رو در میاوردم … علی الخصوص مواد هم خودش محرک شده بود و شجاعت و اعتماد به نفس کاذب بهم داده بود … در حد ترسوندن بود اما انگار سلطان اون جنگل شده بودم … .
درگیری به حدی رسید که پای پلیس اومد وسط … یه شب ریختن داخل خونه ها و همه رو دستگیر کردن …
دادگاه کلی و گروهی برگزار شد … با وجود اینکه هنوز هفده سالم کامل نشده بود و زیر سن قانونی بودم … مثل یه بزرگسال باهام رفتار می کردن … وکیلم هم تلاشی برای کمک به من یا تخفیف مجازات نکرد … .
به ۹ سال حبس محکوم شدم … یه نوجوان زیر ۱۷ سال، توی زندان و بند بزرگسال ها … آدم هایی چند برابر خودم … با انواع و اقسام جرم های … .
توی زندان اعتیادم به مواد رو ترک کردم … دیگه جزء هیچ باندی نبودم و از همه جدا افتاده بودم … تنها … وسط آدم هایی که صفت وحشی هم برای بعضی شون کم بود … .
هر روزم سخت تر از قبل … کتک زدن و له کردن من، تفریح بعضی هاشون شده بود … به بن بست کامل رسیده بودم … همه جا برام جهنم بود … امیدی جلوم نبود … این ۹ سال هم اگر تموم می شد و زنده مونده بودم؛ کجا رو داشتم که برم؟ … چه کاری بلد بودم؟ …
فشار روانی زندان و اون عوضی ها، رفتار وحشیانه پلیس زندان، خاطرات گذشته و تمام اون دردها و زجرها … اولین بار که دست به خودکشی زدم رو خوب یادمه … .
۶ سال از زمان زندانم می گذشت … حدودا ۲۳ سالم شده بود … یکی دو ماهی می شد هم سلولی نداشتم … حس خوبی بود … تنهایی و سکوت … بدون مزاحم … اگر ساعات هواخوری اجباری نبود ترجیح می دادم همون ساعت ها رو هم توی سلول بمونم …
۲۱ نوامبر، در سلول باز شد و جوان چهل و دو سه ساله ای اومد تو … قد بلند … هیکل نسبتا درشت … پوست تیره … جرم: قتل … اسمش حنیف بود …
📚رمانواقعیبهنویسندگی
شهیدمدافعحرمسیدطاهاایمانی
#ادامهدارد...
【 @emamzaman_12 】
3581288140.mp3
346.1K
🌱قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور... 🤲
#امام_زمان♥
#قرار_عاشقی🦋
«اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ»
✍دلنوشته مهدوے...
تو تمام هستی مایی
امید و پناه و مامن و آقای مایی
تو یادمان دادهای که با یادت
از هیچ چیز نهراسیم
و در پناهت هرگز ناامید نشویم
تو یادمان داده ای
در اوج اضطراب و اضطرار،
به پشتوانهی نام زیبایت آرام شویم
#عشق_نویس🌱
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
بهشت دنیا.mp3
6.5M
بهشتِدنیا..!
دو دقیقه ای که اندازه دو هزار سال
ارزش داره...🌹👌
#استاد_دارستانی
#امام_زمان
【 @emamzaman_12 】
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️پاسخی ڪوتاه به یڪ سوال❗️
آیا امام حسین می دانست شهید می شود؟
اگر چنین است چرا با پای خود به قتلگاه رفت؟
#اخلاق_و_معنویت ۵
#محرم🍁
#امام_حسین
【 @emamzaman_12 】
♡مهدیاران♡
📌مادرانکلیدراهظهورند..! استاد رائفی پور: سالها به این می اندیشیدم که مهمترین شرط ظهور چیست؟ و ام
📌تنهاراهرهایی..
ای کاش مسلمانان جهان، این کلام الهی را در کتاب آسمانی خود باور میکردند که...🌸✨
#منبرک_و_دلنوشته_مهدوی «۱۸»
#امام_زمان
【 @emamzaman_12 】
نظام تقديم 03.mp3
4.1M
🖲 اموری که با چشم دیده نمیشه اما انرژی آن روی تمام زندگی ما اثر میگذاره
#استادامینیخواه
#ملکوت_اعمال
#قسمت_سوم
【 @emamzaman_12 】
👌کار را در لحظه باید انجام داد...
" توابین " در تاریخ عده شان
چند برابر شهدای کربلاست.
همه هم در یک روز کشته شدند،
اما تاثیرشان یک هزارم شهدای
کربلا نیست!
زیرا آنها در وقت خود نیامدند،
کار را در لحظه خود انجام ندادند،
دیر تشخیص ودیر تصمیم گرفتند...!
#امام_زمان
#تلنگرمهدوی
【 @emamzaman_12 】
🔸 اگر لازم شد ترور کن‼️
🔰ناصرالدین شاه در آستانه پنجاهمین سال سلطنت خود ترور شد...
#غرب_و_مهدویت ۲۵
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】