♡مهدیاران♡
#رمان_ادموند #پارت_پنجم❄️ آن شب بالای پل لندن تصمیم مهمی گرفت و باعجله خود را به خانه رساند. پلهها
#رمان_ادموند
#پارت_ششم🦋
در طول پرواز آرتور دائم در فکر خوشگذرانی و شبنشینیهای طولانی در هامبورگ، مشغول رؤیاپردازی بود و از همه نقشههایش برای ادموند صحبت میکرد. برخلاف ادموند که تمایلی به این قبیل نشست و برخاستهای مبتذل نداشت و برایش جذاب نبود فقط با لبخند به صحبتهای او در ظاهر گوش میکرد اما در باطن با افکار خودش درگیر بود. بعد از مدتی که از پرچانگیهای آرتور گذشت، ادموند گفت:
آرتورِ عزیزم، بهتر نیست بهجای اینکه همش در فکر گشتوگذار و انتخاب باشگاههای معروف برای خوشگذرانی باشی، یه کم به این فکر کنی که چطوری قراره از این دختر حرف بکشیم؟! آرتور با دلخوری نگاهی به دوستش انداخت و گفت: یعنی از تو ضد حال تر آدم ندیدم! خب بگو ببینم مشکلت چیه؟! من اون روز به تو گفتم حرف کشیدن از دختره رو بذار به عهده من، دیگه چرا اینقدر حرف بیخود میزنی، ضد حال؟
- اِ...! این چه حرفیه؟! خب ما اومدیم این سفر تا پسرعمه لوگان رو پیدا کنیم، ولی تو همش داری برای کارهای غیر ضروری برنامهریزی میکنی!
- خب تو احمقی دیگه، این چیزها رو نمیفهمی. همش سرت تو کار و کتابه، به هیچچیز دیگه هم فکر نمیکنی، زندگی رو عشق است، آدم مگه چند سال زنده است؟! باید بهت تو این دنیا خوش بگذره!
آرتور در حال قهقهه زدن بود که کسی به در اتاق زد. نیمنگاهی گذرا به هم انداختند و یکصدا اجازه ورود دادند اما بهمحض وارد شدن شخص، ادموند از جا پرید. وعده محقق شده و ملیکا حسینی، دختر محجبه و مسلمان دانشگاه برای دیدار او آمده بود. هر دو نفر تا حدودی دستپاچه شدند چون با وجود اینکه انتظار آمدن او را میکشیدند چند لحظهای را بهغفلت گذرانده بودند.
با لهجه خاصی که کاملاً نشان میداد خارجی است پرسید: آقای ادموند پارکر! قبل از هر چیز میخوام مراتب سپاسگزاری صمیمانه خودم رو بابت نجات جونم بهتون اعلام کنم، من زندگیم رو مدیون شما و دوستتون هستم و دوم اینکه باید باهاتون خصوصی در مورد موضوع مهمی صحبت کنم؛ و نگاهش را از او برداشت.
از حرکات و رفتار ملیکا هم میشد فهمید که دستپاچه و نگران است اما خیلی زود ظاهرش را حفظ کرد. آرتور هم متوجه شد که باید زودتر اتاق را ترک کند، بعد از کمی منمن کردن گفت: یه پروژهای هست که باید برم کتابخانه مرکزی دانشگاه، بهتره من زودتر برم، پس فعلاً تنهاتون میذارم. (ادامه دارد...)
📚تالیف : #آمنه_پازوکی
🌱با ادموند همراه باشید تا ابعاد جدید و جذاب این زندگی عجیب روشن شود...
#رمان_مهدوی
【 @emamzaman_12 】
پیشاٰنیآفتاٰبداٰرى،آرے
دردیدهےجاٰنگلاٰبداٰرى،آرے..🌱
گُلنغمہےنور،ازکلاٰمتــجارےاستــ
سجاٰدےوعشقناٰبدارى،آرے..🎉💐
#شببخیرعابدسجادهها✨...
#عاشقانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّٰهِ الَّذِى يَهْتَدِى بِهِ الْمُهْتَدُونَ...
سلام بر تو ای نور خدا که رهجویان به آن نور ره مییابند و به آن نور از مؤمنان اندوه و غم زدوده میشود✋
📆 ۱۰ روز مانده تا میلاد امام زمان
#امام_زمان♥
#روزشمارنیمهشعبان🎉
【 @emamzaman_12 】
💠 حکمت های نهج البلاغه
📋موضوع:برترين پارسايى
🌸امام علی علیه السلام فرمودند:
برترین نوع پارسایى مخفى داشتن پارسایى است.
#نهجالبلاغه
#حکمت_۲۸
【 @emamzaman_12 】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرٺ اهل همین؛
خطهےایران بودھ
نسبٺ ما و شما
نسبت خویشاوندیسٺ😌♥️
#میلاد_امام_سجاد 💐
#ماه_شعبان 🎊
【 @emamzaman_12 】
🌿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى تَحَبَّبَ اِلَىَّ
وَ هُوَ غَنِىُّ عَنّى.
ستایش خدایی که مرا دوست دارد،
در حالی که از من بینیاز است...
#مناجات
#فرازی_از_دعای_ابوحمزه
【 @emamzaman_12 】
گریز از هرآنچه غیر توست.mp3
6.8M
📌مناجات شعبانیه، تنها یک دعای معمولی نیست!
آنقدر که • همه ائمه اطهار علیهمالسلام • این دعا را میخواندند!!!
این مناجات را بشناسیم...
#استاد_شجاعی 🎤
#دکتر_رفیعی
#ماه_شعبان🌙
【 @emamzaman_12 】
در مناجات شعبانیه می خوانیم:
«إِلَهِي هَبْ لِي كَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَيْك»
کمال انقطاع یعنی من از بقیه ببُرم!
این کمالِ انقطاع، فقط در صورتی رخ می دهد که آدم از مهربانی خدا عمیقاً لذت ببرد و شدیداً وجودش به محبت خدا گرم بشود.
خدایا!
محبتت رو بهمون جوری نشون بده که با چشم ببینیم.
#ماه_شعبان🌺💫
【 @emamzaman_12 】
⭕️ منجی در اسلام
🔹مزامیر، تورات، انجیل.... تنها دینی که آموزه های آسمانی آن، دستخوش تغییر و تحریف قرار نگرفت «اسلام» است. موعود و منجیِ اسلام، نزد شیعه و سنّی مهدی نام دارد. مهدی مشهورترین لقب ایشان است.
🔹امام باقر در این باره فرمودند: به درستی که مهدی نامیده شده، به جهت اینکه به امرِ مخفی هدایت می شود. او تورات و سایر کتاب های الهی را از غاری در اَنطاکیه بیرون خواهد آورد.
📚کتابُ الغیبه ص۲۳۷؛ عِلَلُ الشَّرایع ج۱ ص۱۶۱
#منجی_در_ادیان ۱۵
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
⭕️ سینی های پر از پول امام زمان
🔹اوضاع و احوال مالی آیت الله کوه کمره ای مناسب نبود، برای تدریس روزی از خانه اش خارج میشد که همسرش به او گفت: چیزی در خانه نداریم. آیت الله گفت: درست میشود، رفت و برگشت دید هیچ چیز در خانه نیست.
🔹دو رکعت نماز خواند و شروع کرد به امام زمان گلایه ی عاشقانه کردن، که آقای من، ارباب من، اینطور نیست ما را همینطور رها کنی، در همین حال درد و دل کردن بود که در زدند، آقایی سینی گذاشت مقابل درب و گفت: این شهریه شما، ماه بعد هم می آوریم. سینی پر از پول بود، آنقدر که مثل شمال شهری ها زندگی کنند.
🔹ماه بعد هم همان مرد آمد، ماه سوم آیت الله کوه کمره ای ماجرا را برای دامادش فاش کرد و خبری نشد!! رفت سراغ آن واسطه که سینی می آورد. آن مرد جواب داد: آیت الله کوه کمره ای! آقایی که به من گفت شهریه را بیاورم، همان آقا به من گفت شهریه را نبر.
امام زمان ارواحنافداه بودند که حواله کردند برای آیت الله مخارجش را ...
📚 کتاب حکایت صالحین
#حکایات_و_تشرفات ۳۰
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
♡مهدیاران♡
#رمان_ادموند #پارت_ششم🦋 در طول پرواز آرتور دائم در فکر خوشگذرانی و شبنشینیهای طولانی در هامبورگ،
#رمان_ادموند
#پارت_هفتم💥
دو هفته ای از آمدن ملیکا میگذشت ولی هنوز از او خبری نشده بود. ادموند در التهاب عجیبی به سر میبرد. چند روزی میشد که تصمیمش را گرفته و منتظر بود تا قاطعانه به پیشنهاد او جواب مثبت دهد. از مرگ عادل چند روزی میگذشت. بسته ارسال شده برای ادموند شامل تمام مدارکی بود که عادل در طول این مدت بر علیه جریان پشت پرده ضد اسلام در دانشگاه جمع آوری کرده و قصد افشاگری داشت که همین امر باعث شده بود تا او را کشته و به نحوی صحنه سازی کنند که خودکشی به نظر برسد. زمانی که او بسته بینام و نشان را باز میکرد هیچگاه این فکر به ذهنش خطور نمیکرد که ممکن است از طرف عادل شارما چیزی برای او فرستاده شده باشد.
آنها حتی فرصت صحبت کردن معمولی هم با یکدیگر پیدا نکرده بودند، چه برسد به اینکه تمام مدارک جمع آوری شده عادل اکنون در دست او باشد! با توجه به اینکه عادل فهمیده بود تشکیلات پشت پرده قصد جانش را دارد، عمل زیرکانهای انجام داده بود. اگر مدارک به دست آنها میافتاد نه تنها جان سالم بدر نمیبرد. بلکه تمام زحمتهایش هم بر باد میرفت، علاوه براین زندگیاش را برای هیچ از دست میداد؛ بنابراین تمام سعی خود را کرده بود قبل از اینکه کشته شود و این مدارک به دست دشمنانش بیفتد، آنها را به کسی بسپارد که احساس میکرد شایستگی دفاع از حق و حقیقت را دارد.
ادموند طبق عادت همیشگی از کلیسا تا منزل را پیادهروی و درعینحال به ماجراهای پشت سر گذاشتهشده فکر میکرد. او با هر قدمی که برمیداشت رفتار و منش ملیکا را برای خود تجزیه و تحلیل میکرد. ازنظر او ملیکا دختری بود که در جامعه امروزی بهسختی میتوانست نظیرش را پیدا کند. دختری با حجب و حیای ذاتی و اصیلی که در دختران غربی هرگز ندیده بود. ظرافتهای رفتاری به دور از دلبریهای ابتذال گونه و هوس پرانیهای زنان و دختران جامعهاش که این خود میتوانست ابزار بسیار قدرتمندی برای جلب نظر مردان با اصالت باشد.
ملیکا از ادبیات متین و حسابشدهای در گفتارش استفاده میکرد که بر جذابیتها و ویژگیهای ظریف زنانهاش میافزود. حجاب و پوشش ساده او بی آن که نیاز به خودنمایی داشته باشد، گوشهای از ذکاوت و تیزهوشی او را در مقایسه با دیگر زنان و دختران اطراف ادموند نمایان میکرد که با وجود این پنهانسازی و اجتناب از دلبری با ابزار زیبایی و ویژگیهای زنانه، دریچهای از نگاههای محترمانه را بهسوی او بازکرده و شاید هر انسان آزاده و متفکری در دل او را تحسین میکرد.... (ادامه دارد...)
📚تالیف:#آمنه_پازوکی
💠با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود..
#رمان_مهدوی
【 @emamzaman_12 】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ فِى أَرْضِهِ ...
سلام بر تو ای حجّت خدا در زمینش✋
📆 ۹ روز مانده تا میلاد امام زمان
#امام_زمان♥
#روزشمارنیمهشعبان🎉
【 @emamzaman_12 】
💠 حکمت های نهج البلاغه
📋موضوع:ضرورت یادمرگ
🌸امام علی علیه السلام فرمودند:
هنگامى كه تو زندگى را پشت سر مى گذارى و مرگ به تو روى مى آورد، پس ديدار با مرگ چه زود خواهد بود.
#نهجالبلاغه
#حکمت_۲۹
【 @emamzaman_12 】
خدایا🌱
من بنده ناتوان گنهکار توام،
و مملوک توبه کننده به پیشگاهت،
مرا از کسانی که رویت را؛
از آنان برگرداندى قرار مده...
و نه از کسانى که غفلتشان از بخششت محرومشان نموده🤲🍃
#مناجات_شعبانیه
#ماه_شعبان
【 @emamzaman_12 】
1_1336916512.mp3
2.9M
🍃خیلی از کسانی که دَم از امام زمان میزنند قصشون مثل قصهٔ آبکش هست....
#امام_زمان♥️
#انتظار_واقعی
【 @emamzaman_12 】
⭕️ مهدی در مذاهب اسلامی
🔹همه ی مذاهب اسلامی با وجود اختلافاتی که دارند، اما در کلیاتِ مهدی باوری هم عقیده اند؛ مثلا نوشته اند: «او دوازدهمین خلیفه رسول خدا است» ۱
🔹«عیسی بن مریم از آسمان نزول کرده پشت سر او نماز می خواند»۲
🔹مرحوم سیدمحمدباقر صدر می نویسد: «چهارصد حدیث از پیامبر از طریق علمای اهل سنت داریم و مجموع روایات شیعه و سنی حدود ۲۰۰۰ روایت درباره مهدی(علیه السلام) است، اینها مهدویت را چنان مُسَلَّم کرده که هیچ جای تردیدی نمانده است.» ۳
📚 ۱-مُسند احمدبن حَنبَل ۹۲/۵؛ ۲-صَحیح مُسلم ج۴ ص۲۲۳۴؛ ۳-بحث حول المهدی ص۴۱
#منجی_در_ادیان ۱۶
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
⭕️ ماجرای تعمیر اتوبوس حامل مسافر
🔹صدای اذان از رادیو بلند شد، جوانی که صندلی کنار من نشسته بود بلند شد و به راننده گفت: نگه دار نمازمان را بخوانیم. راننده با بی تفاوتی جواب داد: الان که نمیشود، هروقت رسیدیم میخوانی. جوان با لحن جدی گفت: میگویم نگه دار... سر و صدا بلند شد، دستِ آخر نگه داشت، جوان نمازش را در جاده خواند و آمد کنارم نشست...
پرسیدم چه دلیلی داره که اینقدر برات نماز اول وقت مهمه؟ گفت: آخر من به امام زمان تعهد داده ام نمازم را اول وقت بخوانم، تعجب کردم! پرسیدم چطور!؟ جوان گفت: من در یکی از شهرهای اروپا درس میخواندم، فاصله شهر محل سکونتم تا دانشگاه زیاد بود، بالاخره نوبت آخرین امتحان ترم آخر رسید، برای امتحان با اتوبوس راهی دانشگاه شدم، در میانه راه اتوبوسِ پر از مسافر ناگهان خراب شد، از آنجایی که خیلی امتحان مهمی بود نگرانی زیادی داشتم از اینکه به امتحان نرسم و زحماتم برباد برود.
شنیده بودم وقتی به لحظه های بحرانی میرسید که کاری از شما ساخته نیست به امام زمان متوسل شوید... در دلم گفتم یا امام زمان اگر کمکم کنید قول میدهم به شما نمازم را تا آخر عمرم اول وقت بخوانم، در این هنگام جوان بسیار زیبایی را دیدم که از دور نزدیک اتوبوس شد، با زبان و لهجه خودشان به راننده گفت چه شده، راننده جواب داد: خود به خود خاموش شد، جوان زیبارو مدت کمی مشغول به تعمیر موتور شد، بعد کاپوت را بست و به راننده گفت استارت بزن، اتوبوس روشن شد،...
ناگهان دیدم جوان آمد داخل اتوبوس، مرا به اسم صدا زد و گفت: تعهدی که به ما دادی یادت نرود!
📚 کتاب نماز و امام زمان؛ ص۸۵
#حکایات_و_تشرفات ۳۱
#امام_زمان♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡مهدیاران♡
#رمان_ادموند #پارت_هفتم💥 دو هفته ای از آمدن ملیکا میگذشت ولی هنوز از او خبری نشده بود. ادموند در ال
#رمان_ادموند
#پارت_هشتم🦋
چند لحظهای به این منوال گذشت تا اینکه ملیکا با تعجب پرسید: آقای پارکر، حالتون خوب نیست؟! به نظر میاد رنگتون خیلی پریده. اگه بد موقع مزاحم شدم میتونم برم یه وقت دیگه بیام!
- اوه، نه خوبم، متأسفم اگه با رفتارم بیخودی نگرانتون کردم.
- نه اصلاً! فقط احساس کردم چندان سرحال نیستید.
- من فقط یه کم سردرد دارم. خب بفرمایید بنشینید. چطور میتونم کمکتون کنم؟ و درحالیکه سعی میکرد آرامش خود را حفظ کند، پشت میزش قرار گرفت و صندلی روبروی آن را به ملیکا نشان داد.
- بله. ممنونم. خب برای اینکه زیاد مزاحم وقت شما نباشم میرم سر اصل مطلب.
- صبر کنید. اول یه سؤالی دارم اگه حمل بر بیادبی من نباشه! شما اون روز تو پارکینگ این ساختمون چی کار میکردید؟ تا جایی که من فهمیدم شما دانشجوی رشته مطالعات تاریخی هستید و باید در دانشکده ویلکینز در خیابون گاور مشغول به تحصیل باشید! علاوه بر اینکه اینجا بیشتر ساختمان اداری و حقوقیه، دانشجوها کمتر به اینجا میان.
ملیکا بدون مکث و قاطعانه پاسخ داد: اومده بودم شما رو ببینم. دقیقاً به همون دلیلی که الآن اینجا هستم.
تعجب ادموند بیشتر شد، در دل با خودش تکرار میکرد؛ خدایا چه چیزی برای من در حال رخ دادن است؟! سرنوشت مرا به کجا خواهد برد؟
🔹 ادموند هم که چاره ای جز تسلیم در برابر خواسته آنها نمیدید، این چنین شروع کرد: فقط یک ماه اول نامزدی باهاش حس خوبی داشتم، انگار هرچه زمان پیش میرفت نقابی که به چهره زده بود بیشتر کنار میرفت. اوایل فکر میکردم من خیلی وسواس دارم و باید راحتتر با بعضی چیزها در جامعه کنار بیام؛ اما رفتارش از حد تحمل من خارج شده بود. من رو متهم میکرد که رفتار و افکار قرون وسطایی دارم و این روزها دیگه کسی مثل من مُتحجِّر زندگی نمیکنه. بیبند و باری های اخلاقیش رو پشت توهین به اعتقادات دینی من پنهان میکرد تا منو بشکنه و به هدفش برسه. وقتی بحث به اینجا رسید ادموند از عصبانیت قرمز شده بود و به وضوح میلرزید.
- رفتار زنندهای در دانشگاه و مکانهای رسمی و غیررسمی داشت،کافی بود به یه مهمونی دعوت بشیم تا در کنارش کل اعتبار خانوادگیم زیر سوال بره، با سر و وضع نامناسبی لباس میپوشید و قوانین رو زیر پا میذاشت، من چند بار سعی کردم با مهربونی توضیح بدم که رفتارش مناسب نیست ولی باز هم منو مسخره کرد. چند هفته پیش با آرتور، الیزا رو تو محوطه دانشکده با یه پسری دیدیم که... حرفش رو قطع کرد و ساکت شد، پدر و مادرش فهمیدند که تعریف کردن جزئیات آن اتفاق مثل بیماری جذام در حال خوردن روح و روان پسر عزیزشان است، پدر دستشو روی دستان ادموند گذاشت تا به او بفهماند که اجازه دارد از این قسمت گذر کند.....
📌تالیف #آمنه_پازوکی
🌱 با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود...
#رمان_مهدوی
【 @emamzaman_12 】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخائِفُ...
سلام بر تو ای پاکنهاد و ای هراسان از آشوب دوران...
📆 ۸ روز مانده تا میلاد امام زمان
#امام_زمان♥
#روزشمارنیمهشعبان🎊
【 @emamzaman_12 】
💠حکمت های نهج البلاغه
📋موضوع:ازپردهپوشىخداوندمغرور
مباش
🌺اشاره به اين که يکى از صفات پروردگار، ستار العيوب بودن است. با رحمت واسعه اش گناهان پنهانى بندگان را افشا نمى کند تا آبروى آنها در نزد دوست و دشمن ريخته نشود شايد بيدار شوند به سوى خدا باز گردند و از گناهان خويش توبه کنند و دست بردارند.♥️😊
#نهج_البلاغه
#حکمت_۳۰
【 @emamzaman_12 】
خدایا❣
و بشنو دعایم را؛
هر گاه به درگاهت دعا کنم
و بشنو فریادم را؛
هر گاه صدایت کنم
و به من رو کن هر گاه مناجاتت کنم🤲🌿
#مناجات_شعبانیه
#ماه_شعبان
【 @emamzaman_12 】
🍃ازعالمۍپرسیدند:برا؎خوببودن
ڪدامروزبھتراست..؟!
عالمفرمود:یڪروزقبلازمرگ!
گفتند:ولۍهیچڪسزمانمرگرانمیداند
عالمفرمود:پسهرروززندگۍراروزآخرفڪر
ڪنوخوبباش(:
شایدفردایۍنباشد!👀
#تلنگــر☄
【 @emamzaman_12 】