7.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در جستجوی خورشید (۵)...🌞
🌱روز غدیر روز تجدید بیعت با ولایت
#عید_غدیر
#مهدویت
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
♡مهدیاران♡
#او_می_آید #داستان_زندگی_امام_مهدی_عج📚 #پارت_پانزدهم «همچون مار در آستین» اگر بیگانه ای حریم امامت
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج📚
#پارت_شانزدهم
«فریادرسی می آید ۱»
باد قطرات درشت باران را بر در و دیوار می کوبد. رطوبت دیوارها که بوی خاک رس و کاه را در خود دارد، همه جا پیچیده است. هوا، سرد که نیست؛ اما ماندن در زیر چنین باران طاقت می خواهد.
«ابوالحسین بن کاتب» در زیر بارش باران راه را پیموده است تا بتواند خود را به این مکان برساند.
او، لحظه ای را در نزدیکی حرم مطهر کاظمین توقف می کند درنگی گنگ و سکوتی کوتاه.
بیگمان اگر کلیددار حرم را نمی شناخت و به او اطمینان نداشت هیچ گاه به سوی این مکان نمی آمد. مخفیانه زندگی کردن و دور از چشم مردم بودن او که چندین ماه ادامه داشته، اینک به شکل یک عادت برایش درآمده است.
ماجرا از هنگامی شروع شد که میان او و یکی از وزیران حکومتی، اختلاف افتاد و کار به مشاجره کشید. آن وزیر ابوالحسین را تهدید کرده بود که او را به قتل خواهد رسانید.
از آن زمان به بعد نشانه های توطئه و ماجرا جویی علیه ابوالحسین یکی پس از دیگری خود را نمایان ساخته است.
حلقه ای از حوادث گزنده و تهدیدآمیز که پیاپی روی داده است، او را در میان گرفته و گردابی سیاه و هولناک را در پیش چشمانش نمودار ساخته است.
موی ابوالحسین، آن قسمتی که از زیر کلاه بیرون مانده است در نسیم می لرزد، همچون دلش که در فشار سینه بالا و پایین می رود.
ابوالحسین نگاه به مقابل خویش می گستراند: دیوارهایی که سر بر شانه هم نهاده و همچون آدمها ر کنار یکدیگر خوابیده اند.
آدمها آرامش خواب در سکوت و تاریکی شب!
ابوالحسین یک لحظه به کسانی می اندیشد که در پناه این دیوارها به آسودگی و فراغ خاطر خفته اند:
«کاش من هم می توانستم!»
«اما چگونه؟! در زیر کدام سقف؟!»
از تاریکی صدایی می آید:
-ابوالحسین! چرا در بیرون مانده ای؟
او به سوی صاحب صدا بر می گردد. دو مرد، در مقابل هم قرار می گیرند.
زحمتی نیست در بازشناسی همدیگر. مردی که پیش روی ابوالحسین ایستاده است، «ابوجعفر قیّم» -کلیددار حرم- می باشد.
ابوالحسین به امید دو بزرگواری که در این حرم مدفون هستند، به این سوی آمده است.
آخرین منزل امید همین خانه است.
بر کلید دار حرم می توان اطمینان داشت. سابقه دوستی و نیکی هایی که این دو مرد در حق یکدیگر داشته اند هر دو را نسبت به هم ایمن می سازد.
ابوالحسین به دوست خویش می گوید:
-خسته هستم برادر! خسته و ترسان. اگر امشب درهای حرم را قفل نمایی تا بتوانم با آسودگی و فراغ خاطر به دعا و نماز پردازم شاید که این بزرگواران به کمکم بیایند.
کلیددار تا بتواند چهره ملتهب و نگران دوست خود را بهتر ببیند جلوتر آمده و به تردید می گوید:
-اما اگر کسی به قصد زیارت بیاید و درهای بسته را ببیند آن وقت...
ابوالحسین سخن دوست خود را نیمه می کند:
-آه! در این باران و باد و توفان! یقین داشته باش که تا سحرگاه هیچ آدمی از خانه اش بیرون نخواهد آمد.
کلیددار، سرانجام تسلیم می شود. شاید این کمک بتواند آرامشی برای نگرانی های دوستش باشد.
ابوالحسین داخل حرم شده و کلیددار درها را قفل می نهد.
نماز! زیارت! دعا!
سکوت شب با های های گریه مرد درهم می شکند:
-خدایا! به فریادم برس که از همه کس دل بریده ام! آوای حزن آلود و صدای خوشایند دعای او، پنداری که پایانی ندارد. خودش چنین می خواهد که ساعتها در همین حال باقی بماند؛ دست کم تا سحر!
📚برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
#ادامهدارد...
【 @emamzaman_12 】
13.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور... 🤲
#امام_زمان♥
#قرار_عاشقی🦋
«اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ»
✍دلنوشته مهدوے...
دوست داشتم بنویسم:
بی تو، ما را همه شب نمی برد خواب…
اما حقیقت این است که:
ما بی تو راحتیم
راحت میخوابیم
بیدار میشویم
خوشیمان را میکنیم
میخندیم
و در ناخوشی هایمان هم که
دلمان قرص است به بودنت…
بی تو، نه تنها بی خواب نشده ایم
که خیلی راحت هم به خواب غفلت رفته ایم…
ما را بیدار کن
ما را دلتنگ کن
ما را مضطرِ نبودنت
و داغدار غیبتت کن
یک جورهایی آتش در دلمان روشن کن
آتش اشتیاق به خودت
از همان ها که تا نبینیمت آرام نشود…
می شود؟!
می شود ما را، ویژه برای خودت کنی؟؟
#عشق_نویس🌱
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
عید قربان است و کاش
اسماعیل جانمان
قربانی وجود شما می شد
یا صاحب الزمان
#عید_قربان
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
تو چشم دیگرانی...⚽️
🌱بعضیا هستن که تو جامعه عجیب جلوی چشم بقیه هستن و حرکات خوب و بدشون زیر نظر دیگرانه. فوتبالیستا از اون جمله هستن که به تبعیت از اونا اگر دیگرون کار خوبی رو انجام بدن خیرش به اونا هم میرسه و اگر خدای نکرده کار زشتی رو...
کسانی که ادعا میکنن منتظر و عاشق امام زمان هستن هم،از همون بعضیا هستن!
#انتظار_با_طعم_فوتبال ۲۰🏆
#حسنملایی
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
کـسی ڪه داره بـرای اھل بیـت ڪار میـکنه،حالا فـرق نـمیکنه چـه ڪاری...چه توی فـضای مجازی،تـــوی هیئت....بـاید خـالصـــانه بـرای اونـا باشه.
نـه برای دنبال کنــنده،نه بـرای اسـم و رسـمش!
توی هیئت خـادمی میکنی بـگو فقط و فـقط برای امام حسـین.
فضای مجـازی کار مـیکنی بگو فـقط و فـقط برای امام زمانم ...❤️
نزاری هـدفت عوض بـشه...!😢
ڪسی ڪه بـرای امامزمان کار کنه واسـش مـهم نیست ڪسی مطالب پیجش رو،کانالش رو برداره به اسم خـودش پـخش کنه چـون هدفش شادی دل امام زمـانِ نه مشـهور شدن تـوی ساخت محتوا😐
مگه نه⁉️
#تلنگــرانہ⚠️
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
مهربان ترین پدر_21.mp3
5.87M
🌱ما در هر صحنه ای، با امتحان الهی مواجه هستیم.
بنابراین باید با هر تجلی که بر سر راهمان قرار می گیرد، درست برخورد کنیم.
#مهربانترین_پدر ۲۱
#استاد_شجاعی
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
5.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در جستجوی خورشید (۶)...🌞
🌱در روز عید غدیر،پیامبر پیوند با ولایت و امامت را پایه گذاری کردند.
#عید_غدیر
#مهدویت
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
♡مهدیاران♡
#او_می_آید #داستان_زندگی_امام_مهدی_عج📚 #پارت_شانزدهم «فریادرسی می آید ۱» باد قطرات درشت باران را ب
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج📚
#پارت_هفدهم
«فریادرسی می آید ۲»
راست است که یاد خدا و سخن گفتن با او، دل را آرامش می بخشد؛ پس چنین دلخوشی و دلپذیری لحظات را هیچ گاه پایان نباد!
ناگهان صدایی او را متوجه خود می سازد. صدای پایی که شنیده شده یا ناشنیده می نموده است، اکنون به حضور انسان دیگری یقین می دهد.
شنیدن صدای پای یک نفر دیگر بر ابوالحسین قطعی و مسلم می باشد.
اما با درهای قفل شده و روزنه های فروبسته؟!
آه کیست؟!
ابوالحسبن ترسان نیست. بدون آنکه خودش خواسته باشد، این بار از چنین اتفاقی هراس نمی گیرد.
سر برمی گرداند به سوی قبر مطهر امام موسی کاظم(علیه السلام) همانجا که صدا را شنیده است.
مردی مشغول زیارت است کسی که بر پیامبران الهی درود می فرستد.
ابوالحسین زبان خودش را از واگویه دعاهایی که می خوانده است، فرو می بندد و تمام وجودش را گوش می کند تا بهتر بشنود.
آن مرد ناشناس بر یک یک امامان درود می فرستد تا اینکه به امام دوازدهم می رسد اما نام او را بر زبان نمی آورد.
ابوالحسین شگفت زده می شود و با خود می اندیشد: شاید فراموش کرده باشد ممکن است که او امام زمان را نمی شناسد یا اینکه امام دوازدهم را قبول ندارد...
مرد ناشناس حرکت کرده و در گوشه ای از حرم دو رکعت نماز می گزارد.
ابوالحسین که نگاه دوخته به چهره و حرکات آن مرد در جای خشکیده است و چیز غریبی را در وجود خویش احساس می کند.
مردی که در تاریکی آن مکان چهره اش آشکار نیست او را آنچنان به خود مبهوت ساخته است که نمی تواند برای یک لحظه هم از نگاه دورش بدارد.
آن مرد سپس به جانب قبر امام جواد علیه السلام رفته و به همان گونه که قبل از این زیارت کرده است مشغول می شود.
دو رکعت نماز او که این بار در نزدیکی ابوالحسین اقامه می شود فرصتی پدیدار می سازد تا بهتر بتوان بر او نگریست:
مردی که خطوط چهره اش همچنان ناپیدا مانده اسو. لباسی سفید بر تن دارد عمامه ای سر او را پوشانیده و ردایی نیز بر ساق های شانه اش افکنده است ...
ابواحسین ناگهان احساس می کند که آن مرد نماز را به پایان رسانیده و به او نگاه می کند.
در دل ابوالحسین مایه ای از گمان و خیالات گوناگن می دود که ریشه دواند اما ناگهان صدای آن ناشناس او را به خود می آورد:
-ای ابوالحسین چرا دعای فرج نمی خوانی؟
ابوالحسین ناخودآگاه لب می جنباند:
-آقا دعای فرج کدام است؟!
مرد ناشناس به پاسخ ابوالحسین دعای فرج را به او تعلیم می دهد. سپس می گوید:
-بعد از اینکه دو رکعت نماز گزاردی این دعا را بخوان. آنگاه از خداوند چیزی را که می طلبیدی بار دیگر تقاضا کن و امید داشته باش که او با لطف و بخشایش خودش تو را کمک خواهد کرد...
هنگامی که ابوالحسین مشغول نماز و دعا می شود آن مرد از حرم بیرون می رود.
ابوالحسین به دنبال فارغ شدن خویش از نماز و دعا مثل کسی که ناگهان از خواب بیدار شده باشد به خود می آید:
درهای بسته !!!!
حضور و غیبت شگفت انگیز آن مرد!!!!
خدایا!... او .... او .... که بود؟!
به شتاب سوی درها می دود و چنگ بر حلقه درها انداخته و آنها را به سوی خود می کشد. اما درها بسته است...
📚برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
#ادامهدارد...
【 @emamzaman_12 】