هدایت شده از ناشناس.
📪 پیام جدید
رفت و دانستم که بودن، لحظهای در باد بود،
سایهای بر بام هستی، زود رفت و یاد بود.
من که در چشمش جهان دیدم، کنون فهمیدهام،
آن جهانم، خود سرابی در سر فریاد بود.
زندگی، چون خواب کوتاهی، نه آغاز و نه ختم،
هر چه هست از ما و از این لحظهی آزاد بود.
خندهی پوچی به من گفت: «ای غمین از رفتنش،
خویش را دریاب، کاین رفتن همان بنیاد بود.»
سکه فهمید از جهان، این هر دو رو یکسان بود،
هر دو رو رنج است و هر لبخند هم بر باد بود.
#سکه
#دایگو