eitaa logo
🌱 انرژی مثبت 💖🍃
205.5هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
12.7هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ما: @m_mashkani تبلیغات پذیرفته می شود: https://eitaa.com/joinchat/1346175310C43a21234e7
مشاهده در ایتا
دانلود
7.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گاهی اوقات هـ..ـدیه خداوند در چیز یا کار تلخی واست اتفاق میفته.... یا بالعکس.... از کجا معلوم... @energyi_mosbat
اولین بار که پایم به مدرسه باز شد، کمتر از شش سال سن داشتم و جثه‌ام خرد بود. مأمور بهداشت به مادرم گفت: "این بچه سوء تغذیه دارد". هیچ وقت نفهمیدم چرا مادرم آن جمله را تا مدت‌ها برای دیگران نقل می‌کرد. آن وقتها مهد کودک و پیش دبستانی در روستا نبود و دانش آموزان غیررسمی به نام "مستمع آزاد" در کلاس اول می‌نشستند. جایم آخر کلاس و هم نیمکتی‌ام "سکینه"؛ دختری از فامیل پدری‌ام و همسایه دیوار به دیوارمان بود که جثه ای درشت و حرکاتی کند داشت. بعدها فهمیدم که محصول زایمانی سخت و مبتلای "فلج مغزی" بوده است. هر دوتایمان به حساب آموزگار و دانش آموزان دیگر نمی‌آمدیم و سرمان به کار خودمان بود. کار من این بود که دست سکینه را بگیرم تا بتواند حروف را به سختی بر کاغذ بنویسد. شبها با مادرم به خانه آنها می‌رفتیم مادر او و مادر من در کنار چاله ای پر از آتش مرکبات، قلیان می‌کشیدند و ما در گوشه‌ای به درس و مشقمان مشغول می‌شدیم. در اتاقی با دیوارهای خشتی، سقفی چوبی و دوداندود و دری ساخته شده از حلبی و چوب که اغلب اوقات گوساله یا بزغاله‌ای هم در گوشه دیگر آن همزیست اهالی خانه بود و خوراکمان سیب زمینی آب پز؛سیمای"فقر مطلق"! پائیز به آخر نرسیده؛ سکینه خزان شد. کالبد بی‌جانش را پیچیده در پتو بر تخته گذاشتند گرگ‌ و میش یکی از آخرین غروب های آذرماه بود و این بیخودترین نامی است که بر این ماه سرد و بی"آذر" گذاشته اند. در پیش چشمان وحشت زده و مغموم من و در میان شیون و ضجه های جانخراش زنانی که صورتشان را به ناخن خراشیده بودند، مردان ده، تخته را بر دوش گذاشتند و بردند تا او را در جوار خفتگان بی‌آزار" به خاک بسپارند سکینه که رفت من هم دل و دماغی برایم نماند؛ مدرسه را رها کردم. سال بعد که به سن مدرسه رسیدم، هنوز جثه‌ام ریز بود. با این تصور که هنوز "مستمع آزاد" هستم، من را بر روی نیمکت آخر کلاس نشاندند. آموزگارمان خانم معلمی بود تازه کار که از دانشسرای عشایری آمده بود. نامش"ثریا"، هم نوجوان بود و هم نو عروس؛ در لباس های رنگین عشایری چون طاوسی خوش خط و خال رخنمایی می کرد و صورت شادابش در میانه شبستان چارقد و لچک و طرّه زلفهای سیاهش چون"خوشه پروین"می‌درخشید. دبستانهای آموزش و پرورش در روستا هنوز زیر سایه تعلیمات عشایری کار می‌کردند هنوز قامت خانم معلم‌های عشایری و روستایی در چادر و مقنعه و روپوش"سیاه" دفن نشده بود. خود از عشایر بودند و دست پرورده آن عشایر زاده دانشمند (قاسم صادقی)که دلبسته طبیعت بود و عاشق زندگی زانرو به شاگردانش دستور داده بود که با لباس خودشان بر سر کلاس بروند. لباس پر نقش و نگار آنها با الهام از طبیعتی که در آن می‌زیستند داستانی از نقش خیال بود بر قامت آن فرشتگان"عشق" و "آگاهی"و امید بخش"زندگی"و "نشاط" و آنها نیز چه خوب درس استاد را در گوش شاگردان زمزمه می‌کردند. چه پرشور اما بی‌توقع آموخته‌هایشان را در جان ما می‌ریختند تا ثابت کنند که معلمی کردن و "آموختن" تنها به"عشق" میسر می‌شود نه به "مزد". پائیز و زمستان گذشت و بهار از راه رسید. دانش آموز رسمی، نشسته بر آخرین نیمکت، خاموش و منتظر، نام"مستمع آزاد" را بر خود می‌کشید. تعطیلات نوروز که تمام شد آموزگار پرسیدن آغاز کرد. گویی همه درس‌ها در چهارده روز تعطیلی از کله‌ها پریده بود. کسی جواب نداد. آموزگار دوباره پرسید. با ترس از شنیدن جواب"نه" دست بلند کردم و گفتم: - خانم اجازه! -مگر بلدی؟ -خانم اجازه بله -بفرما برای نخستین مواجهه رسمی با تخته سیاه به پیش تاختم. قامتم به تخته سیاه نمی‌رسید. خانم با بزرگواری و مهربانی یا شاید ترحم و دلسوزی، چهار پایه‌ای زیر پایم گذاشت و من مسلط و چابک، سراسر میدان فراخ "تخته سیاه "را یک تنه، با سلاح" گچ سفید" و رگبار "کلمه"ها فتح کردم. آموزگارم جیغی کشید و سرخ شد. از خوشحالی بود یا شرم از بی‌توجهی؛ نمی‌دانم. هر چه بود متواضعانه خم شد، مرا بغل کرد و بوسید. مهربانی او در میان امواج عطرآگین گردن آویز میخک دوچندان بر من نشست. بی‌درنگ مرا بر نیمکت اول نشاند و دفتری از وسایل شخصی خود به من هدیه داد. همان سال شاگرد اول شدم و سال‌های دیگر هم. امروز در گذر از میانسالی با خود می‌اندیشم اگر در زندگی توفیقی داشته‌ام و اگر از *"انسانیت"* چیز ی بر جان من نشسته باشد به اعجاز آن *"مهربانی بی‌دریغ"* و آن نخستین *"بوسه آموزگار "* بوده است. 👤: دکتر سهراب صادقی فوق تخصص مغز و اعصاب, @energyi_mosbat
10.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آهنگ بسیار زیبای شمالی 🌱🌿🌸🌸 @energyi_mosbat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خطاب به تمام خستگان جهان؛ باشد که اشک بعدی شما اشک شوق باشد..😍🌱 . با این اهنگ حال دلتون رو خوب کنین🌷🌸 @energyi_mosbat
14.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸تقدیم به بانوان عزیز عشق یعنی مادر 🌸صبر یعنی یک زن مهر یعنی دختر 🌸نور یعنی خواهر هر چه هستی 🌸عشق یا صبر،مهر یا نور @energyi_mosbat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بفرست برای هرکسی که آرزومند آرزوهاشی❤️ پیشاپیش عید غدیر مبارک💚 ا @energyi_mosbat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸عـارفی پـرسید: ☘دوست را چون دوستش داری 🌸نـیـازش داری؟ ☘یـا کـه چون نیازش داری 🌸دوستـش داری؟ ☘گفتـم : چون دارمش بی نیازم @energyi_mosbat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قهوه بنوشید؛ یک کتاب خوب بخوانید؛ به یک موسیقی فوق العاده گوش دهید و دقایقی به هیچ چیز فکر نکنید؛ شاید معنی زندگی همین باشد☕️🍫 . . . @energyi_mosbat