eitaa logo
🌱 انرژی مثبت 💖🍃
196.9هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
11.6هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ما: @m_mashkani تبلیغات پذیرفته می شود: https://eitaa.com/joinchat/1346175310C43a21234e7
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه دعای قشنگی به به بفرس برای عزیزات که از بلا دور باشن ایشالله ❤️ @energyi_mosbat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖥برنامه سرگذشت (شبکه نسیم) ✍ معامله بر سر پذیرایی از زائران امام حسین (ع) در عوض گذشتن از خون فرزند‌..... 🔹خاطره ای شنیدنی از @energyi_mosbat
خیلی قشنگه حتما بخونين👌 از قدیم گفتن اگه کسی رو خواستی بشناسی باهاش همسفر شو با یکی از دوستام تازه آشنا شده بودم یه روز بهم گفت فردا میخوام برم شیراز. گفتم: منم کار دارم باهات میام. 1- سر وعده اومد در خونه مون سوئیچ ماشینشو دو دستی تعارف کرد گفت بفرما شما رانندگی کنید. گفتم ممنون؛ حالا خسته شدی من میشینم. معرفت اول 2- رسیدیم سر فلکه خروجی شهر خواستیم از دکه یه چیز خوردنی برا تو راه بگیریم . من رفتم از دکه اولی بخرم گفت بیا از اون یکی بخریم. گفتم: چه فرقی داره؟!!! گفت: اون مشتریهاش کمتره، تا کسب اونم بگرده... 3- ایستگاه خروجی شهر گفتم صبر کن دوتا مسافر سوار کنیم هزینه بنزین در بیاد. گفت: این مسافرکش ها منتظر مسافرن، گناه دارن، روزیشون کم میشه. 4-بین راه یه مسافر فقیری دست بلند کرد. اونو سوار کرد. مسیرش کوتاه بود؛ پول که ازش نگرفت، 5هزار تومن هم بهش داد. گفتم رفیق معتاد بود ها. گفت: باشه اینها قربانی دنیاطلبان روزگار هستن. مهم اینه که من به نیّت خشنودی خدا این کار را کردم. 5-رسیدیم کنار قبرستان شهر، یه آدم حدود چهل ساله یه مشما قارچ کوهی دستش بود. بهش گفت: همش چند؟ گفت: 13هزار تومن. ازش خرید. گفتم: رفیق اینقدر ارزش نداشتا. گفت میدونم میخواستم روزیش تامین بشه.. 6- رسیدیم شيراز، پشت چراغ قرمز یه بچه 10ساله چندتا دستمال کاغذی داشبردی دستش بود. گفت 4تا 5هزارتومن. 4تا ازش خرید. گفتم رفیق اینقد ارزش نداشتا. گفت: میدونم، میخواستم روزیش تامین بشه. گناه داره تو آفتاب وایساده. یه جای دیگه هم از یه بچه یه کتاب دعا خرید 2 هزاروتومن!!! 7- از روی یک پل هوایی رد میشدیم، یه پیرمرد دستگاه وزنه (ترازو) جلوش بود. یه کم رد شدیم، یه دفعه برگشت گفت میای خودمونو وزن کنیم؟ گفتم: من وزنمو میدونم چقدره. گفت باشه منم میدونم اگه همه مثل من و تو اینجوری باشن این پیرمرد روزیش ازه کجا تامین بشه؟!!! گفتم باشه یه پولی بهش بده بریم. گفت نه، غرورش میشکنه، میشه گدایی؛ اینجوری میگه کاسبی کردم. 8-یه گدایی دست دراز کرد. یه پول خورد بهش داد. گفتم: رفیق اینها حقه بازنا. گفت: ما هیچ حاجتمندی را رد نمیکنم. مبادا نیازمندی را رد کرده باشیم. 9-اگه میخواستم در مورد یکی حرف بزنم بحث رو عوض میکرد میگفت شاید اون شخص راضی نباشه در موردش حرف بزنیم و غیبتش رو کنیم... 10-یکی بهش زنگ زد گفت پول واریز نکردی؟!!! گفتم: رفیق، بچه هات بودن؟ گفت: نه، یه بچه فقیر از مهدیه رو حمایت مالی کردم. اون بود زنگ زد. گفتم: چن بهش میدی؟!!! گفت سه مرحله در یک سال 900 هزار تومن. اولِ مهر، عید و تابستان سه تا سیصدتومن. 11-تو راه برگشت هم از سه تا کودک آویشن کوهی خرید. گفت اگر فقط از یکیشون بخرم اون یکی دلش میشکنه. میدونین من تو این سفر چقد خرج کردم؟!!! 3هزار تومن!!! یه بسنی برا رفیقم خریدم چون همینقدر بیشتر پول تو جیبم نبود. من کارت داشتم رفیقم پول نقد تو جیبش گذاشته بود.‌ به من اجازه نمیداد حساب کنم. میدونین شغل رفیق من چه بود؟!!! برق کش، لوله کش، تعمیرکارِ یخچال و کولر و آبگرمکن بود و یه مغازه کوچک داشت. میدونین چه ماشینی داشت؟!!! پرایدِ 85 میدونین چن سالش بود؟!!! 34 سال. میدونین من چه کاره بودم؟!!! کارمند بودم، باغ هم داشتم. میدونین چه ماشبنی داشتم؟ 206 صندوق دار؛ کلک زدم گفتم خرابه که اون ماشینشو بیاره.. دوستم یه جمله گفت که به دلم نشست: دستهایی که کمک میکنن مقدس تر از لبهایی هستن که دعا میکنن. بنده مخلص خدا بودن به حرکت است نه ادعا بعضیها بزرگوار به دنیا اومدن تا دیگران هم ازشون چیزایی یاد بگیرن @energyi_mosbat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫خدایا... 🌸درانتهای شب 💫قلبهای مهربان دوستانم 🌸را به تو می سپارم 💫باشد که با یاد تو 🌸به آرامش رسیده 💫و فارغ از دردها و رنجها 🌸طلوع صبحی 💫زیبا را به نظاره بنشینند شبتون سرشار از آرامش💫🌸 @energyi_mosbat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾پـروردگـارا سپاس از صبح امروز 🌸که باز هم سـلامت عـزیزانم 🌾قشنگترین هدیه زندگی من است 🌸و دل انگـیز تـریـن نغمه اسـت 🌾شنیـدن صـدای نفسهایشان 🌸بـر حریر زنـدگی 🌾و ایـن همه را سپاس🙏 🌸 ســلام صبحتون قشنگ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌@energyi_mosbat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروفسور حسابی می گفت؛ لذت بردن را یادمان ندادند!!! از گرما مینالیم،از سرما فرار میکنیم. در جمع از شلوغی کلافه میشویم. و درخلوت از تنهایی بغض میکنیم. تمام هفته منتظر رسیدن تعطیلی هستیم و آخر هفته هم بی حوصله ایم... همیشه به انتظار به پایان رسیدن روزها هستیم که بهترین روزهای زندگیمان بودند. زندگی همان لحظاتی بود که میخواستیم بگذرند.. ولی ما همیشه به چیز دیگری فکر میکنیم بی آنکه بدانیم این روزها تکرار نمیشوند @energyi_mosbat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه بار عمیق بهش فکر کن ..مطمئنم قدر لحظه های باهم بودن رو بیشتر میدونی بعدش🌱 @energyi_mosbat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در کانادا یک نفر با ایده جالبی یک‌ خانه سالمندان رو با یک پرورشگاه ادغام کرد نتیجه ی جالبی داشت..... @energyi_mosbat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این متن و کلیپ زیبا تقدیم نگاه تو رفیق..🌱مرسی که همراهمی💚 @energyi_mosbat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیق خوب🤍 نه تکرار میشه ،نه تکراری سرت سلامت رفیق بامعرفت🌺 بفرستین براش❤️🌹 @energyi_mosbat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درس زندگی از لقمان حکیم. فیلم حاوی نکات قشنگیه حتما ببینید 👌 @energyi_mosbat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا گفتی ناامید نباش منم روی حرفت حساب کردم می دانم روی قولت هستی بنویس خدایا امیدم تویی @energyi_mosbat
داستان کوتاه پند آموز❗❗❗ مرد بیسوادی قرآن می خواند ولی معنی قرآن را نمی فهمید. روزی پسرش از او پرسید: چه فایده ای دارد قرآن می خوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟ پدر گفت: پسرم! سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور. پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند... پدر گفت: امتحان کن پسرم!!! پسر سبدی که در آن زغال می گذاشتند،گرفت و به طرف دریا رفت. سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند،،، پسر به پدرش گفت؛ که هیچ فایده ای ندارد. پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم! پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛ که غیر ممکن است!!! پدر با لبخند به پسرش گفت: سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد،سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است... پدر گفت: این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام می دهد! دنیا و کارهای آن قلبت را از سیاهی ها و کثافتها پرمی کند،،، خواندن قرآن همچون دریا سینه ات را پاک می کند، حتی اگر معنی آنرا ندانی. ‎‌‌‎‎‌‎‎@energyi_mosbat