@noore_quran
👤آیت الله مجتهدی تهرانے(ره):
🔹اگر در گرفتاری هستید، اگر مشکل ازدواج دارید، اگر منزل میخواهید، استغفار کنید، خدا گره از کارهاتان باز میکند، اما باید شرایط استغفار را هم مراعات کرد
🔹از جایی که گمان نداری استغفار کنی، میآید، همسفر خوب پیدا میکنی، یه زن خوب گیرت میآید، برای نماز شب اگر استغفار کردی یک زن نماز شبخون گیرت میآید و اگر استغفار نکنی یک زن بینماز گیرت میآید.
🔹رزق همهاش پول نیست، در احادیث که آمده اگر این کار را بکنی رزقت زیاد میشود، رزق معنوی رزق است، رفیق خوب رزق است، همسفر خوب هم رزق است، هر وقت میخواهید مسافرت بروید، چند بار استغفار کنید تا یک همسفر خوب داشته باشید.
@hefzequranchannel
هشتادیای انقلابی😎
❤️قسمت شانزده: توی بله برون مخالف زیاد بود. مخالف های دلسوزی که دیگر زورشان نمی رسید جلوی این وصلت
❤️برای مطالعه قسمتهای قرار داده شده از مجموعه داستانی از زندگی جانباز شهید ایوب بلندی، از هشتگ #شهید_ایوب_بلندی ، استفاده کنید.
❤️انشاءالله در روزهای آتی، ادامهی قسمتها نیز در این کانال، قرار داده میشود.
@noore_quran
هشتادیای انقلابی😎
❤️قسمت شانزده: توی بله برون مخالف زیاد بود. مخالف های دلسوزی که دیگر زورشان نمی رسید جلوی این وصلت
❤️قسمت هفده:
فردای بلهبرون که خانواده ایوب برگشتند تبریز، ایوب هر روز خانه ما بود.
یک هفته تا عقد وقت داشتیم و باید خریدهایمان را میکردیم.
یک دست لباس خریدیم و ساعت و حلقه.
ایوب شش تا النگو برایم انتخاب کرده بود. آنقدر اصرار کردم که به دو تا راضی شد.
تا ظهر از جمع شش نفرهمان فقط من و ایوب ماندیم.
پرسید:
_ گرسنه نیستی؟؟
سرم را تکان دادم.
گفت:
_ من هم خیلی گرسنهام.
به چلو کبابی توی خیابان اشاره کرد.
دو پرس، چلوکباب گرفت با مخلفات.
گفت: بفرما
بسم الله گفت و خودش شروع کرد.
سرش را پایین انداخته بود، انگار توی خانهاش باشد.
چنگال را فرو کردم توی گوجه، گلویم گرفته بود، حس می کردم صد تا چشم نگاهم میکند.
از این سخت تر، روبرویم اولین مرد نامحرمی، نشسته بود که باهاش هم سفره میشدم؛ مردی که توی بی تکلفی کسی به پایش نمیرسید.
آب گوجه در آمده بود، اما هنوز نمیتوانستم غذا بخورم.
ایوب پرسید
_ نمیخوری؟؟
توی ظرفش چیزی نمانده بود.
سرم را انداختم بالا
_ مگر گرسنه نبودی؟؟
+ آره ولی نمیتونم.
ظرفم را برداشت "حیف است حاج خانم،پولش را دادیم.
از حرفش خوشم نیامد.
او که چند ساعت پیش سر خریدن النگو با من چانه میزد، حالا چرا حرفی می زد که بوی خساست می داد.😕
📝ادامه دارد...
📚برگرفته از جلد سوم از مجموعه کتاب "اینکشوکران"؛ زندگی جانباز #شهید_ایوب_بلندی به روایت همسرش، شهلا غیاثوند
@noore_quran
💚با توکل به خداوند و با مدد از شهدا، قصد داریم داستان زندگی جانباز شهید ایوب بلندی را در کانال "رهروان راه قرآن" به صورت قسمتی قرار دهیم.
هشتادیای انقلابی😎
❤️قسمت هفده: فردای بلهبرون که خانواده ایوب برگشتند تبریز، ایوب هر روز خانه ما بود. یک هفته تا عقد
❤️قسمت هجده:
از چلو کبابی که بیرون آمدیم اذان گفته بودند.
ایوب از این و آن سراغ نزدیک ترین مسجد را میگرفت.
گفت:
_ اگر مسجد را پیدا نکنم، همین جا میایستم به نماز
اطراف را نگاه کردم
+ اینجا؟؟ وسط پیاده رو؟؟
سرش را تکان داد گفتم:
+ زشت است مردم تماشایمان میکنند.
نگاهم کرد
_ این خانم ها بدون اینکه خجالت بکشند با این سر و وضع میآیند بیرون، آن وقت تو از اینکه دستور خدا را انجام بدهی خجالت میکشی؟؟
📝ادامه دارد...
📚برگرفته از جلد سوم از مجموعه کتاب "اینکشوکران"؛ زندگی جانباز #شهید_ایوب_بلندی به روایت همسرش، شهلا غیاثوند
@noore_quran
💚با توکل به خداوند و با مدد از شهدا، قصد داریم داستان زندگی جانباز شهید ایوب بلندی را در کانال "رهروان راه قرآن" به صورت قسمتی قرار دهیم. امیدواریم که مورد لطف خداوند متعال و مورد عنایت این شهید گرانقدر قرار گیریم انشاءالله🌹
هشتادیای انقلابی😎
❤️قسمت هجده: از چلو کبابی که بیرون آمدیم اذان گفته بودند. ایوب از این و آن سراغ نزدیک ترین مسجد را
❤️قسمت نوزده:
آقاجون این رفت و آمد های ایوب را دوست نداشت. می گفت:
- نامحرمید و گناه دارد.
اما ایوب از رفت و آمدش کم نکرد. برای من هم سخت بود.
یک روز با ایوب رفتیم خانه ی روحانی محلمان.
همان جلوی در گفتم: "حاج آقا می شود بین ما صیغه محرمیت بخوانید؟؟" او را میشناختیم.
او هم ما و آقاجون را میشناخت.
همان جا محرم شدیم.
یک جعبه شیرینی ناپلئونی خریدیم و برگشتیم خانه.
مامان از دیدن صورت گل انداخته من و جعبه شیرینی تعجب کرد.
- خبری شده؟؟
نخ دور جعبه را باز کردم و گرفتم جلوی مامان.
گفتم:
+ مامان!....ما......رفتیم....موقتاً محرم شدیم.
دست مامان تو هوا خشک شد.
📝ادامه دارد...
📚برگرفته از جلد سوم از مجموعه کتاب "اینکشوکران"؛ زندگی جانباز #شهید_ایوب_بلندی به روایت همسرش، شهلا غیاثوند
@noore_quran
💚با توکل به خداوند و با مدد از شهدا، قصد داریم داستان زندگی جانباز شهید ایوب بلندی را در کانال "رهروان راه قرآن" به صورت قسمتی قرار دهیم. امیدواریم که مورد لطف خداوند متعال و مورد عنایت این شهید گرانقدر قرار گیریم انشاءالله🌹
❤️شوقِ دیدارِ تو سر رفت زِ پیمانهما
❤️کِی قدم مینهی ای شاه به ویرانهما
❤️ماهنوز اینفستگرم،پراز تابوتبیم
❤️سر وسامانبده براین دلِدیوانهما
@noore_quran
🤚السلام علیک یااباصالحالمهدی
@noore_quran
⚠️فقط یک دهه فرصت داریم.
📌 دکتر مریم اردبیلی، آیندهپژوه و کارشناس حوزه جمعیت میگه از دهه ۸۰ پنجره جمعیتی کشور باز شده و حدود ۲۰ سال از آن سپری شده؛ در حالت خوشبینانه فقط یک دهه فرصت داریم و سیاستها و فرهنگسازیهای جمعیتی باید در این یک دهه اتفاق بیفتند.
📌نسلهای بعد (دهه ۷۰ و ۸۰) نسبت به دهه شصتیها جمعیت کمتری دارند و باید نرخ باروری آنها برای رسیدن به نرخ جایگزینی بیش از ۳ فرزند باشد.
♥️ خانم دکتر اردبیلی، مادر پنج فرزند هستند.🙈😍
#بحران_جمعیت
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
کانال 💕«دوتا کافی نیست»💕
😉👉 @dotakafinist1 👈😉
🌹در جریان تفحص یک شهید، خیلی گشته بودیم؛ نه پلاکی، نه کارتی، چیزی همراهش نبود...لباس فرم سپاه تنش بود...چیزی شبیه به دکمه پیراهن در جیبش، نظرم را جلب کرد...خوب که دقت کردم، دیدم که یک نگین عقیق است که انگار جملهای بر روی آن حک شده است.
🌹خاک و گلها را پاک کردم؛ دیگر نیازی نبود که دنبال پلاکش بگردیم...روی عقیق نوشته بود: "به یاد شهدای گمنام"
🌹یادمان باشد...تا ابد به آنان که پلاکشان را از گردن خود درآوردند تا مانند مادرشان، گمنام و بیمزار بمانند، مدیونیم...
♥️ #یاد_شهدا_باصلوات
@noore_quran
#محرم #ما_ملت_امام_حسینیم
🔸آیت الله بهجت (ره):
🌸 یکی از چارهجوییهای شرعی برای استجابت دعا و برآورده شدن حاجت خود، این است که شخصی که حاجت یا گرفتاری دارد، دعا کند و از خدا بخواهد که تمام گرفتاریهای مشابه گرفتاری او را از تمام مومنین و مومناتی که گرفتار هستند برطرف کند، و یا هرحاجتی نظیر حاجت او دارند برآورده شود؛ زیرا در این صورت ملک برای خود انسان دعا میکند و دعای ملک مستجاب می شود. این گونه دعا کردن در حقیقت دعای برای خود به طور معکوس است.
🌹همچنین می فرمودند:
🔸 خوب است انسان دعاها را به زبان همه ی اهل ایمان _احیا و اموات آنان_ بخواند و مضامین آنها را برای همه بخواهد.
@noore_quran
#محرم #ما_ملت_امام_حسینیم #هر_خانه_یک_حسینیه
💠استاد پناهیان:
🌹ادبِ دعا اقتضا میکند قبل از درخواست نداشتههایت، بهخاطر داشتههایت از خدا تشکر کنی.
🌹حمد و شکر خدا-خصوصاً در آغاز دعا- ما را برای «مثبتبودن» و «روحیۀ خوب داشتن» تربیت میکند، چون با همۀ غصهها و مشکلات و کمبودهایت، سرِ سجادۀ دعا داری از خدا تشکر میکنی.
🌹یک وجهِ حمد «راضیبودن به رضای خدا و مقدرات الهی» است. کسی که روحیه و نگاه منفی به عالم دارد، اینقدر باید حمد و شکر را تکرار و تلقین کند تا از حالت منفی در بیاید و به حالت مثبت برسد و بعدش از خدا تقاضا کند.
🌹«لََئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ» یعنی اگر شکر کنید، نعمت را بر شما زیاد میکنم. بهمعنای دقیقتر؛ وقتی شکر کنید خودتان بزرگ میشوید و سعۀ وجودی پیدا میکنید.
@noore_quran
#محرم #ما_ملت_امام_حسینیم #هر_خانه_یک_حسینیه
هدایت شده از نوای روضه
حجت الاسلام عالی کیفیت بالا.mp3
8.23M
💠 #مسابقه_محرم
🎙 #صوت_اختصاصی_سفینة_النجاة
🎁 با 10 جایزه 300.000 تومانی
لطفا با دقت صوت را گوش داده و در پایان پاسخ سوالات را به همراه #شماره_کارت بانکی و #شماره_تماس به آیدی @safineh_m در ایتا ارسال فرمایید.
🍃مهلت ارسال پاسخ: تا جمعه (31 مرداد) ساعت 18 عصر
🍃زمان اعلام نتایج: شنبه صبح ساعت 10
🍃برندگان در کانال @safineh_n در ایتا معرفی میگردند
❓#سوالات_مسابقه:
1⃣ مراد امام صادق ع از فانی احب تلک المجالس (من این مجالس را دوست دارم) چه مجالسی است؟
2⃣ اولین امامی که در منزل روضه خانگی گرفتند کدام امام بودند؟
3⃣ آیت الله شیخ جعفر مجتهدی برای نورانی شدن منزل چه توصیه هایی کرده اند؟
4⃣ سه آثار برگزاری روضه در منزل از زبان امیر المومنین و پیامبر اکرم صلی الله علیهما و الهما و سلم؟
5⃣ امام باقر ع در هنگام حاجت چه کاری انجام میدادند؟
6⃣ عهد آیت الله قاضی ره برای روضه های خانگی چه بود؟
♻️ لطفا نشر دهید♻️
┈┈••✾•🍃🌿•✾••┈┈
🍁برگزاری رایگان روضه های خانگی در منازل شما👇
╭┅─────────┅╮
▶️ @safineh_n ◀️
╰┅─────────┅╯
Hossein Taheri - Mizane Ghalbam (128).mp3
2.13M
تو دل غم مونده یه ماتم مونده
یهچندشبدیگهتابهمحرممونده
🏴
منو باز زهرا به اینجا خونده
رو دل ها مُهر عزا کوبونده
تو راهِ درمونِ هر درمونده
🏴
داره صدای مادری میاد
چهبیشکیبه
بییار و حبیبیه پسرمغریبه
آی اهل عالم
🏴
دارهیواشیواشخودِ بیبی
سینهزناشو،گریهکناشو
جمعمیکنه کمکم برا محرم
🏴
@noore_quran
#هر_خانه_یک_حسینیه #محرم #ما_ملت_امام_حسینیم
هشتادیای انقلابی😎
❤️قسمت نوزده: آقاجون این رفت و آمد های ایوب را دوست نداشت. می گفت: - نامحرمید و گناه دارد. اما ایوب
❤️قسمت بیستم:
دست مامان تو هوا خشک شد.
+ فکر کردم برادر بلندی که میخواهد مدام اینجا باشد، خب درست نیست، هم شما ناراحت میشوید، هم من معذبم.
مامان گفت: آقا جونت را چه کار میکنی؟
یک شیرینی دادم دست مامان...
+ شما آقاجون را خوب میشناسی، خودت میدانی چطور به او بگویی.
بی اجازهشان محرم نشده بودیم.
اما بیخبر بود و جا داشت که حسابی دلخور شوند.
نتیجه صحبتهای مامان و توجیه کردن کار ما برای آقاجون این شد که آقاجون ما را تنبیه کرد، با قهر کردنش...
مامان برای ایوب سنگ تمام میگذاشت.
وقتی ایوب خانهی ما بود، مامان خیلی بیشتر از همیشه غذا درست میکرد.
میخندید و می گفت:
- الهی برایت بمیرم دختر، وقتی ازدواج کنی فقط توی آشپزخانهای. باید مدام بپزی بدهی ایوب. ماشاءالله خیلی خوب میخورد.
فهمیده بودم که ایوب وقتی که خوشحال و سرحال است، زیاد میخورد.
شبی نبود که ایوب خانهی ما نماند. و صبح دور هم صبحانه نخوریم.☺️
📝ادامه دارد...
📚برگرفته از جلد سوم از مجموعه کتاب "اینکشوکران"؛ زندگی جانباز #شهید_ایوب_بلندی به روایت همسرش، شهلا غیاثوند
@noore_quran
💚با توکل به خداوند و با مدد از شهدا، قصد داریم داستان زندگی جانباز شهید ایوب بلندی را در کانال "رهروان راه قرآن" به صورت قسمتی قرار دهیم. امیدواریم که مورد لطف خداوند متعال و مورد عنایت این شهید گرانقدر قرار گیریم انشاءالله🌹
❤️امامخامنهای:
📌بچهها؛ قرآن را زیاد بخوانید. قرآن نور است. قرآن را خیلی مطالعه کنید.
🌹من در جوانی، هرسه روز، یک دور قرآن میخواندم. یعنی روزی دهجزء.
❣الآن دیگر حوصلهاش نیست؛ پیر شدهام. از نظر سنوسال، وضعیت، شغل، گرفتاریهای کاری، این همه مسائل...واقعاً نمیتوانم #قرآن بخوانم...خیلی دور شدهام؛ نُه روز...دَه روز...طول میکشد تا من یک دور، قرآن را بخوانم....
♥️ #رهبر_قرآنی
@noore_quran
#کلام_رهبرم
✋السلامعلیک یاصاحبالزمان
🍃دیر یا زود ولی میرسد از راه آخر
🍃یکنفر عین علی میرسد از راه آخر
🍃مینویسم که شب تار سحر میگردد
🍃یکنفر مانده ازاینقوم که برمیگردد
@noore_quran
#محرم #ما_ملت_امام_حسینیم #هر_خانه_یک_حسینیه
هشتادیای انقلابی😎
✋السلامعلیک یاصاحبالزمان 🍃دیر یا زود ولی میرسد از راه آخر 🍃یکنفر عین علی میرسد از راه آخر 🍃می
♥️باور کنید که شما میتوانید معشوق حضرت ولیّ عصر(عج) بشوید
💠استاد پناهیان:
برای خدا زندگی کنید.
در مورد این هدف بعد از انتخاب فکر کنید،
برای آن وقف خواهید شد.
بعد انشاءالله یک اتفاق قشنگ برای شما میافتد؛
اینکه امام شما به شما عشق خواهد ورزید و شما معشوق مولایتان خواهید بود.
امامتان به شما عشق خواهد ورزید؛ آنچنانکه یعقوب به یوسف عشق میورزید.
وای خدای من!!!
🔑راز داستان حضرت یوسف که احسنالقصص است، عشق زلیخا به یوسف نیست، از این عشقها در دنیا زیاد اتفاق میافتد، چطور ممکن است چیزی که اینهمه در دنیا تکرار میشود، احسنالقصص باشد؟!
راز داستان حضرت یوسف، زندان افتادن و در قعر چاه افتادن یوسف نیست، در طول تاریخ، کم یوسفها به زندان نیفتادهاند، کم قطعه قطعه نشدهاند، تازه او که به پادشاهی هم رسید!
راز داستان حضرت یوسف این نبود که یوسف زیبا بود، از او زیباتر فراوان بوده است...
رازش این نبوده که یوسف گناه نکرد، گناه نکردهها در چنین صحنههایی فراوان بودهاند.
راز داستان یوسف این بود که یعقوب که پیامبر و امامِ یوسف بود، آنقدر بهخاطر پاکی یوسف، عاشق او بود که در دوری او آنقدر گریه کرد که نابینا شد...
و اینقدر این پیامبر در عشق به یوسف قوی بود که وقتی پیراهن یوسف را_از سرزمین دیگری_به سمت یعقوب حرکت دادند، او گفت که «بوی یوسف میآید» و پیراهن او را به چشم گذاشت و چشمانش بینا شد.
یعنی یک امام، انقدر به مأموم خودش عاشق میشود؟ بله، اگر این مأموم، یوسف باشد، چرا که نه؟
آیا باور میکنید که شما میتوانید معشوق حضرت ولیّ عصر(عج) بشوید؟
به حدّی که آقا صبح به عشق شما چشم باز کند؟ یا وقتی یک کمی کسالت پیدا کنید، آقا نگران شما شود؟
میدانید که شما میتوانید به اینجا برسید؟
میدانید اصحاب حسین(علیهالسلام) با حسین(ع) چه کردند؟
آنها معشوقهای حسین(ع) بودند.
امام حسین(ع) بالای سرِ حبیببنمظاهر، سخنی گفت که سرِ علی اصغرش گفت.
وقتی خونهای علی اصغر را به آسمان میفرستاد صدا زد
«هونٌ عَلَیَّ مَا نَزَلَ بِی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّه»(لهوف/ص۱۱۷): خدایا چون تو داری میبینی، تحمل میکنم.
و وقتی که سر حبیب بن مظاهر را روی زانو قرار داد، گفت: خدایا، چون تو میبینی من تحمل میکنم
یعنی میشود یک امام به مأموم خود، اينقدر عشق بورزد؟
@noore_quran
#محرم #هر_خانه_یک_حسینیه #ما_ملت_امام_حسینیم
🌹شهید سیدمحمد حسینی بهشتی:
🍃یک چیز را من از شما میخواهم که خود هم به آن عمل میکنم؛ هیچکس مرا در این دوره فراز و نشیب انقلاب، در سختترین شرایط، نتوانسته است با قیافه افسرده ببیند!
🍃ما که به دنبال "اِحْدَی الْحُسْنَيَيْن" هستیم(یا شهادت یا پیروزی)، دیگر افسردگی چرا؟؟
🍃افسرده نباشید! چهرهها شاداب باشد، نشاط داشته باشید! آنوقت شعارتان همین است که آمریکا و مزدورانش، هیچ غلطی نمیتوانند بکنند.
❤️ #یاد_شهدا_باصلوات
@noore_quran
#محرم #ما_ملت_امام_حسینیم #هر_خانه_یک_حسینیه
هشتادیای انقلابی😎
❤️قسمت بیستم: دست مامان تو هوا خشک شد. + فکر کردم برادر بلندی که میخواهد مدام اینجا باشد، خب درست
❤️قسمت بیست و یک:
سفره صبحانه که جمع شد، آمد کنارم، خوشحال بود.
_ دیشب چه شاعر شده بودی، کنار پنجره ایستاده بودی.
چند تار مو که از رو سریم افتاده بود بیرون، با انگشت کردم زیر روسری
+ من؟ دیشب؟
یادم آمد، از سرو صدای توی حیاط بیدار شده بودم، دوتا گربه به جان هم افتاده بودند و صدای جیغشان بلند شده بود.
آقاجون و ایوب تو هال خوابیده بودند.
نگاهشان کردم، تکان نخوردند.
ایستادم و گربه ها را تماشا کردم.
ابروهایم را انداختم بالا...
+ فکر کردم خواب بودید، حالا چه کاری میکردم ک میگویی شاعر شدهام؟؟
_ داشتی ستارهها را نگاه میکردی.
نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم😄
+ نه برادر بلندی، گربههای توی حیاط را نگاه میکردم.
وا رفت.
_ راست میگویی؟؟
+ آره
هنوز میخندیدم.
سرش را پایین انداخت.
_ لااقل به من نمیگفتی که گربه ها را تماشا میکردی.
خنده ام را جمع کردم.
+ چرا؟ پس چی میگفتم؟
دمغ شد.
_ فکر کردم از شدت علاقه به من نصف شبی بلند شدی و ستاره ها را نگاه میکردی.😕
📝ادامه دارد...
📚برگرفته از جلد سوم از مجموعه کتاب "اینکشوکران"؛ زندگی جانباز #شهید_ایوب_بلندی به روایت همسرش، شهلا غیاثوند
@noore_quran
💚با توکل به خداوند و با مدد از شهدا، قصد داریم داستان زندگی جانباز شهید ایوب بلندی را در کانال "رهروان راه قرآن" به صورت قسمتی قرار دهیم. امیدواریم که مورد لطف خداوند متعال و مورد عنایت این شهید گرانقدر قرار گیریم انشاءالله🌹
4_5996996817462494701.mp3
4.03M
🌹استاد عالی:
♥️در روایتی از پیغمبر اکرم داریم که:
خانهای که در آن قرآن خوانده شود، ملائکه وارد آن خانه میشوند و برکت به آن خانه نازل میشود؛ برخی از علمای ما با فرزندانشان درخانه خود، شیفتی #قرآن میخواندند و کاری میکردند که تلاوت قرآن در منزل، قطع نشود؛ یعنی از این ساعت تا آن ساعت یک نفر میخواند، و در ساعت بعدی، یک نفر دیگر میخواند. که چند ساعت متوالی، در این خانه، قرآن خوانده شود. به خدا قسم اینها اثرگذار است...
♥️رضوان خدا بر مرحوم شهید مطهری، که میگفت اولین مربی من در زندگیام، پدرم بود که حدود صد سال عمر کرد و روزانه حداقل یک جزء قرآن میخواند، بعد از نماز همه را دعا میکرد، مهربان بود، خوشاخلاق بود، رفع اختلاف در فامیل میکرد...پدرم بود که به من یاد داد، خداشناسی یعنی چه؟ خب ببینید از این خانه شهید مطهری بیرون میآید که در رویای صادقه، پیغمبر اکرم، لبانش را بوسید.
@noore_quran
#محرم
هشتادیای انقلابی😎
❤️قسمت بیست و یک: سفره صبحانه که جمع شد، آمد کنارم، خوشحال بود. _ دیشب چه شاعر شده بودی، کنار پنجره
❤️قسمت بیست و دو:
هر روز با هم میرفتیم بیرون.
دوست داشت پیاده برویم و توی راه حرف بزنیم، من تنبل بودم. کمی که راه میرفتیم دستم را دور بازویش حلقه میکردم، او که میرفت من را هم میکشید.
_ نمیدانم من بارکشم؟ زن کشم؟
این را میگفت و میخندید.
_ شهلا دوست ندارم برای خانهی خودمان فرشدستباف بگیریم.
+ ولی دست باف ماندگارتر است.
_ دلت میآید؟ دخترهای بیچاره شب و روز با خون دل نشستهاند پای دار قالی. نصف پولش هم توی جیب خودشان نرفته، بعد ما چه طور آن را بیاندازیم زیر پایمان؟؟
از خیابانهای نزدیک دانشگاه تهران رد میشدیم.
جمعه بود و مردم برای نمازجمعه میشدند.
همیشه آرزو داشتم وقتی ازدواج کردم با همسرم بروم دعای کمیل و نماز جمعه.
ولی ایوب سرش زود درد می گرفت.
طاقت شلوغی را نداشت.
در بین راه سنگینی نگاه مردم را حس میکردم که به دستبند آهنی ایوب خیره میشدند.
ایوب خونسرد بود. من جایش بودم، از اینکه بچه های کوچه دستبند آهنیم را به هم نشان میدادند، ناراحت میشدم.
ایوب دوزانو روی زمین نشست و گفت:
_ بچه ها بیایید نزدیکتر
بچه ها دورش جمع شدند ایوب دستش را جلو برد:
_ بهش دست بزنید، از آهن است این را به دستم میبندم تا بتوانم حرکتش بدهم.
بچه ها به دستبند ایوب دست میکشیدند و او با حوصله برایشان توضیح میداد.🌹
📝ادامه دارد...
📚برگرفته از جلد سوم از مجموعه کتاب "اینکشوکران"؛ زندگی جانباز #شهید_ایوب_بلندی به روایت همسرش، شهلا غیاثوند
@noore_quran
💚با توکل به خداوند و با مدد از شهدا، قصد داریم داستان زندگی جانباز شهید ایوب بلندی را در کانال "رهروان راه قرآن" به صورت قسمتی قرار دهیم.
4_134438278865618671.mp3
6.46M
🏴سلام من به حسینو
🏴به کربلای حسین
🏴تمام عالم امکان
🏴شود فدای حسین
♥️صلیالله علیک یااباعبدالله
@noore_quran
#محرم #ما_ملت_امام_حسینیم #هر_خانه_یک_حسینیه
💠استاد پناهیان:
♥️امام حسین علیهالسلام هر محرم به دلهای ما میاد و میگه: "میخوام با یزید دلت مبارزه کنم؛ تو فقط مانعم نشو. بگذار کارم رو انجام بدم." اما کوفیان دل ما نمیذارن حسین کارش رو تمام کنه. یعنی ما معمولاً در مقابل حسین مقاومت میکنیم. فدایش بشوم که دوباره سال بعد میاد و میگه: من حسینم، آمدهام دلت را آباد کنم.
@noore_quran
🏴🏴
"تا مسیرم به درِ خانه ات افتاد...حسین"
"خانه آباد شدم خانه ات آباد...حسین"
نه کلاسی نه کتابی نه قلمخانه و مشق
قلم ومشق وکلاسِ من واستاد حسین
دل ودین داشتم وصبر وقراری، همه را
مهر طوفانیِ تو داده سویِ باد حسین
صید دام تو شدم عزّت و جاهم دادی
جان فدای کرمت حضرت صیاد حسین
دل نالایق من تا به غمت گشت اسیر
تازه شد شهرت من بندهی آزاد حسین
گر که خوبم اگرم بد به تو من محتاجم
جان زهرا مبرم یک نفس از یاد...حسین
قسمتم کن سفری جنت بین الحرمین
با غبار حرم و صحن گوهرشاد...حسین
#محرم #هر_خانه_یک_حسینیه #ما_ملت_امام_حسینیم
♥️ #علامه_طباطبایی :
💌من عهد دارم كه هر روز یك جزء از #قرآن را بخوانم و الآن #چهل_سال است كه این كار را انجام میدهم...
🔖هر ماه یك ختم قرآن تمام میشود و باز از ابتدای آن شروع میكنم و هر بار میبینم كه انگار اصلاً #این_قرآن_آن_قرآن_پیشین_نیست!
از بس مطالب تازهای از آن میفهمم! از خدا میخواهم به بنده عمر بسیاری دهد تا بسیار قرآن بخوانم و از لطایف آن بهره ببرم . نمیدانید من چه اندازه از قرآن #لذت میبرم و استفاده میكنم!
@noore_quran
📌سید محمدحسین طباطبایی معروف به علامه طباطبایی روحانی، عارف، فیلسوف و نویسنده ایرانی بود. وی از مدرسان حوزهٔ علمیه قم بهشمار میآمد. از شاگردان وی میتوان به عزیزالله خوشوقت، مرتضی مطهری، سید محمد بهشتی، سیدعلی خامنهای، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، ناصر مکارم شیرازی، محمدرضا مهدوی کنی، و محمدتقی مصباح یزدی اشاره کرد. ایشان زاده اسفند ۱۲۸۱ شمسی در تبریز است که در ۲۴ آبان ۱۳۶۰ در قم به رحمت ایزدی پیوست.
🌹شادی روحش صلوات
هشتادیای انقلابی😎
❤️قسمت بیست و دو: هر روز با هم میرفتیم بیرون. دوست داشت پیاده برویم و توی راه حرف بزنیم، من تنبل ب
❤️قسمت بیست و سه:
چند روز مانده به مراسم عقدمان، ایوب رفت به #جبهه و دیرتر از موعد برگشت.
به وقتی که از #آقای_خامنه ای برای #عقد گرفته بودیم نرسیدیم.
عاقد خبر کردیم تا توی خانه خطبه بخواند.
دو شاهد لازم داشتیم. رضا که منطقه بود.
ایوب بلند شد.
_ میروم شاهد بیاورم.
رفت توی کوچه، مامان چادر سفیدی که زمان خودش سرش بود برایم آورد.
چادر مشکی را از سرم برداشت و چادرش را سرم کرد.
ایوب با دو نفر برگشت.
_ این هم شاهد
از لباس های خاکیشان معلوم بود تازه از جبهه برگشته اند.
یکی از آنها به لباسش اشاره کرد و گفت
+ آخه با این وضع؟ نگفته بودی برای عقد میخواهی!
_ خیلی هم خوشگل هستید، آقا بفرمایید.
نشست کنارم.
مامان اشکش را پاک کرد و خم شد، از توی قندان دو حبه قند برداشت.
عاقد شروع کرد.
صدای خرت خرت قندی که مامان بالای سرم میسایید بلند شد.
@noore_quran
#شهید_ایوب_بلندی
هشتادیای انقلابی😎
❤️قسمت بیست و سه: چند روز مانده به مراسم عقدمان، ایوب رفت به #جبهه و دیرتر از موعد برگشت. به وقتی ک
❤️قسمت بیست وچهار:
آقا جون راننده #تاکسی #فرودگاه بود، همیشه قبل از اینکه از خانه بیرون برود، همه ی ما بچه ها را می بوسید و بعد پیشانی مادر را😍
یک بار یادش رفت.
چنان قشقرقی به پا کردیم که آقاجون از ترس آبرویش برگشت و پیشانی مامان را بوسید و رفت.
برای خودشان لیلی و مجنونی بودند.
برای همین مامان خیلی عصبانی شد، بعد از شش ماه هنوز ایوب را "برادر بلندی" صدا می زنم.
با دلخوری گفت:
_ گناه دارد شهلا، جلویش با چادر که می نشینی، مثل غریبه ها هم که صدایش می زنی. طفلک برادرت نیست، شوهرت است.
ایوب خیلی زود با من صمیمی شد، یک بار بعد عقدمان جلوی مامان گفت:
_ لااقل این جمله ای که می گویم را تکرار کن، دل من خوش باشد.
گفتم:
+ چی دل شما را خوش می کند؟
گفت:
_ به من بگو، مثل بچه ای که به مادرش محتاج است، به من احتیاج داری.
شمرده شمرده گفت که خوب کلماتش را بشنوم.
رنگم از خجالت سرخ شد.😌
چادرم را زیر گلویم محکم گرفتم و عین کلمات را تکرار کردم.
همان فردای عقدمان هم رفته بود #تبریز، یک روزه برگشت؛ با دست پر.
از اینکه اول کاری برایم هدیه آورده بود، ذوق کرده بودم.
قاب عکس بود.
از کادو بیرون آوردم، خشکم زد.
عکس خودش بود، درحالی که می خندید.
+ چقدر خودت را تحویل می گیری، برادر بلندی!
ایوب قاب را ازدستم گرفت، روی تاقچه گذاشت. یک گلدان کوچک هم گذاشت کنارش.
_ منو هر روز می بینی دلت برام تنگ نمیشه. 🌹
@noore_quran
#شهید_ایوب_بلندی