eitaa logo
هشتادیای انقلابی😎
1.1هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
15 فایل
♥️❁⇜دشمنـٰان‌انقلـٰاب‌بدانند،وقتۍمــٰا ازجانمــان‌گذشٺیم؛ دیگـࢪهیچ‌ࢪاھـۍبࢪاۍٺسلط‌بـࢪمـانداࢪند! -شہیدآوینۍ! +کپی با ذکر صلواتی برای سلامتی و ظهور امام زمان آزاده🌳💚☘ ❌تبادل نداریم...
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴ما را علی برای حسینش بزرگ کرد 🏴از کودکی بزرگ شده بین هیئتیم 🏴منصب چه‌منصبی! همگی عبدزینبیم 🏴ما نوکریم و تا به قیامت رعیتیم... 🍃🍂🍃🍂 🏴كودكى بیش نبودم، به‌تو وابَسته شُدَم 🏴این‌هَم ازمَرحَمَتِ مادرِ من است... @ya_aba_saleh_al_mahdi
Haj Mahmood Karimi - Peygham (128).mp3
4.86M
🏴پیغام #کربلا 🏴به #نجف برد جبرئیل 🏴یا مرتضی علی 🏴پسری داشتی؛ چه شد؟ 🏴پیغام #علقمه 🏴به #بقیع برد جبرئیل 🏴ام البنین بگو 🏴پسری داشتی؛ چه شد؟ 🎤 #محمود_کریمی 🍃 #محرم #عاشورا 🍂 #روضه #امام_حسین 🍃 #صلی_‌الله_‌علیک_‌یااباعبدالله 🍂 #شام_غریبان اباعبدالله @ya_aba_saleh_al_mahdi
🔹سال ۸۹ که برای دومین بار مشرف شدیم به ، من چندبار به آقا محمد گفتم برای خودمون کفن بخریم و ببریم حرم امام حسین برای طواف، ولی ایشون همش طفره میرفت میگفت بالاخره یه کفن پیدا میشه که ما رو بذارن توش... 🔹بعد چند بار که اصرار کردم ناراحت شد و گفت دوتا کفن میخوای ببری پیش بی‌کفن ؟؟؟؟ اون روز خیلی شرمنده شدم... 🔹ولی محمدجان نمیدونستم که قراره تو هم یه روز بی کفن تو غربت، پیکرت جا بمونه... 🔸دلنوشته ای از همسر شهید مدافع حرم محمد بلباسی🌹 @ya_aba_saleh_al_mahdi
🌹فرازی از #وصیتنامه شهید امیر لطفی 🔹به #دختران مسلمان عرض کنم که #حجاب_حضرت_زهرایی شما، موجب #حفظ نگاه برادران میشود. 🔹به #پسران مسلمان عرض کنم، #بی_اعتنایی شما و #حفظ_نگاه شما موجب حفظ حجاب خواهران خواهد شد. ❤️ #شهید_مدافع_حرم_امیر_لطفی ❤️ #یاد_شهدا_باصلوات ❤️ #محرم #عاشورا #شهادت @ya_aba_saleh_al_mahdi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️گفتم جناب شما کجا مسیر پیاده کجا؟ 🔹گفت:پیامبرمون فرق میکنه، امام حسین مون که یکیست... 🔸تمام قانون دنیا را به هم ریخته ای؛ 😢 🎬 حضور کشیش در حرم ارباب بی کفن... 🏴 🏴 🏴 @ya_aba_saleh_al_mahdi
🏴روح‌الله بعد از و اش رو در نمی‌آورد. 🏴حالت عزایش را هم حفظ می‌کرد. 🏴همیشه می‌گفت: تازه بعد از عاشورا، مصیبت های حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) شروع میشه‌...عزاداری اصلی الآنه... 🌹 🌹 🌹 🌹 @ya_aba_saleh_al_mahdi
Reza Sadeghi - Ghorse Mahe Khooni.mp3
10.19M
🏴اگه لبهای تو #تشنه ست 🏴دل تو شبیه دریاست 🏴تو چیکار کردی که آبم 🏴شده مدیون تو #عباس 🏴واسه ی کشتی عالم 🏴شده ناخدا #ابالفضل 🏴دل دریا خونه انگار 🏴یکی گفته #یاابالفضل 🌹 #یا_ابا_الفضل_العباس 🌹 #صلی_‌الله_‌علیک_‌یااباعبدالله 🌹 #محرم #عاشورا 🌹 #حب_الحسین_یجمعنا 🎤 #رضا_صادقی @ya_aba_saleh_al_mahdi
کسی جرأت نداشت با شاه ایران سر میز غذا بشیند. اما طیب می نشست، گنده لات تهران بود. شاه هر وقت میخواست مجلسی خراب بشه به طیب میگفت یک روز شاه گفت: این دفعه پول زیادی بهت میدهم، برو مجلسی را خراب کن گفت: کجاست؟ طرف کیه؟ شاه هم گفت: فلان جا...سید روح الله خمینی. طیب جا خورد! گفت: گفتی سید هست؟ شاه گفت: آره. طیب گفت: نه ما نیستیم! ما با فرزند حضرت زهرا در نمی افتیم... (این موقعی بود که امام هنوز معروف نشده بود که اسمش روی زبان مردم بیفتد) شاه گفت: هستی تو را میگیرم، ناخن هایت را میکشم، میدم تیکه تیکه ات کنن طیب گفت: هر کار میکنی بکن، من با فرزند حضرت زهرا در نمی افتم اینقدر شکنجش کردند که طیب سینه سپر شد نی قلیون وقتی خواستن اعدامش کنند یکی آمد و گفت‌: طیب، پیامی برای امام خمینی نداری؟گفت: من ایشان را نمیشناسم، فقط به ایشان بگویید، طیب گفت: قربان جدت بروم، همه شما را دیدند و خریدند، من ندیده شما را خریدم. آن دنیا شفاعتم کن. وقتی پیامش را پیش امام بردند امام گفت: طیب نیازی به شفاعت من نداره، طیب درقیامت امت من را شفاعت میکنه!   بعد انقلاب وقتی امام رفت سر قبر طیب، گفت: طیب، تو که عاقبت بخیر شدی، دعا کن خمینی هم عاقبت بخیر شود این شد که طیبی که۶۰ سال نه نماز خواند نه روزه گرفت، فقط در مقابل حضرت زهرا ادب کرد و شد #حر_انقلاب و همین شد که طلبه های قم جمع شدند و نماز و روزه ۶۰ سالش را قضا کردند. تا ابد ، روضہ ی او محفل طیب سازی است این چنین معجزہ ها، هست فقط ، کارِ #حسین  #شهید_طیب_حاج_رضایی مزار: حرم حضرت عبدالعظیم حسنی #یاد_شهدا_باصلوات #محرم #عاشورا @ya_aba_saleh_al_mahdi
🏴یادمه 🏴صدای گریه ها 🏴یادمه 🏴آتیش خیمه ها 🏴یادمه 🏴سرِ خونِ خدا 🏴یادمه 🏴به روی نیزه ها 🏴یادمه 🏴لباس خواهرام 🏴یادمه 🏴شبا و ناله ها 🏴یادمه سر برادرام 🏴سلام بر آقایی که آب می دید به فکر فرو میرفت نوزاد می دید اشک میریخت طفلان و کودکان را می دید ناله میکرد. 🏴شهادت جانسوز امام سجاد(علیه‌السلام) تسلیت باد🏴 @ya_aba_saleh_al_mahdi
Javad Moghadam - Mi Rese Boye Jenan.mp3
6.94M
♥️رو به تو می‌زنم ♥️همیشه هربار حسین ♥️منو خارم نکن ♥️ای گلِ بی‌خار #حسین ♦️ #محرم #عاشورا ♦️ #صلی_‌الله_‌علیک_‌یااباعبدالله 🎤 #جواد_مقدم @ya_aba_saleh_al_mahdi
💞خاطرات همسر پاسدار مدافع حرم 💞قسمت 1⃣ 💞قصد ازدواج ندارم 💠در رشته آمادگی جسمانی فعالیت می‌‌کنم. سال 91 برای مسابقات آماده می‌شدم. مادر امین به مربی سپرده بود که دنبال دختر خوبی می‌گردد. روز آخر تمرینات قبل مسابقه بود که مادر مرا دید. مربی پرسید قصد ازدواج نداری؟‌ گفتم:‌ «فعلاً نه، می‌خواهم درسم را ادامه دهم!» ‌💠تا به خانه رسیدم، مادر امین تماس گرفتند!‌ اصلاً در حال و هوای ازدواج نبودم می‌خواستم ارشد بخوانم، بعد دکترا، شغل و ... و بعد ازدواج!‌ مادر امین گفتند اجازه بدهید یکبار از نزدیک همدیگر را ببینید، اگر موافق بودید دیدارها را ادامه می‌دهیم اگر هم نپسندیدید، ضرری نمی‌‌کنید. 💠اتفاقاً آن روز کنکور ارشد داشتم که مادر امین آمد، خیلی با عجله نشستیم و حرف زدیم عکس امین را آورده بود نشان بدهد. من، مادرم، مادر امین، مربی باشگاه. حاج خانم مختصری از شغل پسرش گفت و اجازه خواست با هم بیایند. گفتم: «هرچه بزرگتر هایم بگویند...» 👈🏻ادامه دارد... ♻️از این پس خاطرات شهید امین کریمی از قول همسرشان در کانال مهدی یاوران به صورت قسمتی گذاشته می‌شود. 🌹 @ya_aba_saleh_al_mahdi
💠 : 🌹کجا یک رو به خاطر روی گُلِ مهدیِ زهرا (علیهما السلام)، ترک کردی و کردی؟؟؟ @ya_aba_saleh_al_mahdi
وقتی شهادت‌هسٺ مُردن بی‌وفایی‌ست دل رهروِ راه شهیــدان خدایی‌ست شب هاے‌جمعہ هرڪه‌باشد باشهیدان درهرڪجا باشد یقیناً ڪربلایی‌سٺ 🌹 #یاد_شهدا_باصلوات 🌹 #صلی_‌الله_‌علیک_‌یااباعبدالله 🌹 #شب_جمعه #کربلا 🌹 #شب_زیارتی_ارباب 🌹 #محرم #عاشورا #شهادت @ya_aba_saleh_al_mahdi
✨تو ✨تنها حضور همیشه حاضری ✨که حتی ✨لحظه ای رهایمان نکرده ای ✨و ما...سالهاست ✨که به غفلت از حضورت ✨خو گرفته ایم!! 🌙 #سلام_تنها_حضور_غایب_زمین 🌙 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌙 #امام_زمان #محرم @ya_aba_saleh_al_mahdi
هشتادیای انقلابی😎
💞خاطرات همسر پاسدار مدافع حرم #شهید_امین_کریمی 💞قسمت 1⃣ 💞قصد ازدواج ندارم 💠در رشته آمادگی جسمانی
💞خاطرات همسر پاسدار مدافع حرم #شهید_امین_کریمی 💞قسمت 2⃣ 💞جلسه خواستگاری 💠با ساده‌ترین لباس به خواستگاری آمد؛ پیراهن آبی آسمانی ساده، شلوار طوسی با جوراب طوسی و ته ریش آنکارد شده. یک دسته گل خیلی خیلی بزرگ هم با خودش آورده بود با یک جعبه شیرینی خیلی بزرگ! 💠هیچ وقت فراموش نمی‌کنم همان جلسه اول با پدرم سر صحبت را درباره شهدا باز کرد. پدرم هم رزمنده بود و انگار با این حرف‌ها به هم نزدیک‌تر شده بودند. بعدها درباره این حرف‌های روز خواستگاری از او پرسیدم. با خنده گفت «نمی‌دانم چه شد که حرف‌هایمان اینطور پیش رفت.» گفتم «اتفاقاً آن روز حس کردم خشک مذهبی هستی!‌» 💠اما واقعاً انگار وقتی فهمید پدرم اهل جبهه بوده به نوعی حرف دلش را زده بود. اصلاً گویا بنای آشنایی‌مان با شهادت پا گرفت. حتی پدرم به او گفت «تو بچه‌ امروز و این زمونه‌ای. چیزی از شهدا ندیدی!‌ چطور این همه از شهدا حرف می‌زنی؟» گفت «حاج آقا، ما هر چه داریم از شهدا داریم. الگوی من شهدا هستند. علاقه خاصی به شهدا دارم...» آن روز با خودم فکر می‌کردم این جلسه چه شباهتی به خواستگاری دارد آخه! 💠مادرش گفت «از این حرف‌ها بگذریم، ما برای موضوع دیگری اینجا آمده‌ایم... » مادرم که پذیرایی کرد هم هیچ‌چیز برنداشت!‌ فقط یک چای تلخ!‌ گفت رژیم‌ام!‌ ( همه می‌خندیم) آن روز صحبت خصوصی نداشتیم. فقط قرار بود همدیگر را ببینیم و بپسندیم. که دیدیم و پسندیدیم... آن‌هم چه پسندی... با رضایت طرفین قرار های بعدی گذاشته شد. 👈ادامه دارد... ♻️از این پس خاطرات شهید امین کریمی از قول همسرشان در کانال مهدی یاوران گذاشته می‌شود.  @ya_aba_saleh_al_mahdi
هشتادیای انقلابی😎
💞خاطرات همسر پاسدار مدافع حرم #شهید_امین_کریمی 💞قسمت 2⃣ 💞جلسه خواستگاری 💠با ساده‌ترین لباس به خواست
💞خاطرات همسر پاسدار مدافع حرم 💞قسمت3⃣ 💞مرد شیرین زبان من وقتی آمد آنقدر شیرین زبان بود و خوب حرف می‌زد که به راحتی آدم را وابسته خودش می‌کرد... همیشه فکر می‌کردم با سخت گیری خاصی که من  دارم به این راحتی به هر کسی جواب مثبت نمی‌دهم. چون خودم در ورزشهای رزمی دفاع شخصی و کنگفو کار می کردم علاقه داشتم همسرم هم رزمی کار باشد. ‌هر رشته‌ای را اسم می‌بردم، امین تا انتهای آن را رفته بود! در 4 رشته ورزشی جودو، کنگفو، کاراته و کیک بوکسینگ  مقام کشوری داشت، آن‌ هم مقام اول یا دوم!این جلسه، اولین جلسه‌ای بود که ما تنها صحبت کردیم. خصوصیات اخلاقی‌مان شباهت زیادی به هم داشت هر دو فروردینی بودیم؛‌امین یکم فروردین 65 و من بیستم فروردین 70. همان جلسه اول گفت رشته ورزشی شما به نوعی برای خانم‌‌ها مناسب نیست و حتی پیشنهاد جایگزین‌هایی داد! گویا مقالاتی در این زمینه نوشته بود و حتی رشته ورزشی جدیدی را ابداع کرده بود... امین واقعاً به طرف مقابل خیلی بها می‌داد. قبل از اینکه کاملاً ‌بشناسمش، فکر می‌کردم آدم نظامی پاسدار، با این همه غرور، افتخارات و تخصص در رشته‌های ورزشی چیزی از زن‌ها نمی‌داند! اصلاً‌ زمانی نداشته که بین این‌همه زمختی به زن و زندگی فکر کند. ‌اما گفت «زندگی شخصی و رابطه‌ام با همسرم برایم خیلی مهم است! مطالعات زیادی هم در این زمینه داشته‌ام و مقالاتی هم نوشته‌ام.» واقعاً بهت زده شده بودم... با خودم می‌‌گفتم آدمی به این سن و سال چگونه این همه اطلاعات دارد. انگار می‌دانست چگونه باید دل یک زن را به دست بیاورد. 👈🏻ادامه دارد...  @ya_aba_saleh_al_mahdi
هشتادیای انقلابی😎
💞خاطرات همسر پاسدار مدافع حرم #شهید_امین_کریمی 💞قسمت3⃣ 💞مرد شیرین زبان من وقتی آمد آنقدر شیرین زبان
💞خاطرات همسر 💞قسمت 4⃣ 💞فقط 14 روز! هیچ چیزی را به من تحمیل نمی‌کرد مثلاً‌ می‌گفت فلان رشته ورزش ضررهایی دارد، می‌توانید رشته خودتان را عوض کنید اما هرطور خودتان صلاح می‌دانید. من کنگفو کار می‌کردم که به نظر امین این رشته آدم را زمخت می‌کرد و حس مردانه به خانم می‌دهد. این‌ها موجب می‌شود که زن احساساتی نباشد. به جزئی ترین مسائل خانم‌ها اهمیت می‌داد. واقعاً‌ بلد بود خودش را در دل یک زن جا بدهد! من همچنان گزینه سکوت را انتخاب کرده بودم... مقابل امین حرفی برایم نمانده بود... همه چیز به سرعت پیش ‌رفت، آنقدر که مدت زمان بین آشنایی و جشن نامزدی فقط 14 روز طول کشید!‌ با سخت‌گیری که داشتم، برنامه همیشگی‌ام برای عقد دائم حداقل یک سال، یک سال و نیم بود. این مدت زمان را برای این می‌خواستم که حتماً با فرد مقابلم به‌طور کامل آشنا ‌شوم. بعد از چندین جلسه توافق بر این شد که مراسم نامزدی برگزار گردد. 29بهمن صیغه محرمیت خوانده شد. ‌اولین جایی که بعد محرمیت رفتیم لواسان بود. بعد از آن با خنده و شوخی به امین گفتم «شما هر جا خواستگاری رفتید دسته گل به این بزرگی می‌بردی که جواب مثبت بشنوی؟» گفت «من اولین‌بار است به خواستگاری آمده‌ام!» 👈🏻ادامه دارد...  @ya_aba_saleh_al_mahdi
هشتادیای انقلابی😎
💞خاطرات همسر #شهید_امین_کریمی 💞قسمت 4⃣ 💞فقط 14 روز! هیچ چیزی را به من تحمیل نمی‌کرد مثلاً‌ می‌گفت ف
💞خاطرات همسر (مدافع حرم) 💞قسمت 5⃣ 💞چله زیارت عاشورا 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠راست می‌‌گفت،هم امین و هم من به نحوی با خدا معامله کرده بودیم! هر کس را که به امین معرفی می‌کردند نمی‌پذیرفت. جالب اینجاست که هر دومان حداقل 8 سال در بلوک‌های روبه‌روی هم زندگی می‌کردیم اما اصلاً یکدیگر را ندیده بودیم. حتی آنقدر امین سخت‌‌گیر بود که وقتی هم قرار شد به خواستگاری بیایند خواهر امین گفته بود داداش با این همه سخت‌گیری ممکن است دختر را نپسندد که در این صورت خیلی بد می‌شود! با این حال این امین مغرور و سخت‌گیر، بعد خواستگاری دائم به مادرش می‌گفت تماس بگیرد تا از جواب مطمئن شود! 💠امین قبل خواستگاری به حرم حضرت معصومه (سلام الله)رفته بود. آنجا گفته بود «خدایا، تو می‌دانی که حیا و عفت دختر برای من خیلی مهم است. کسی را می‌خواهم که این ملاک‌ها را داشته باشد...» بعد رو به حضرت معصومه (سلام الله) ادامه داده بود«خانم؛ هر کس این مشخصات را دارد نشانه‌ای داشته باشد و آن هم اینکه اسم او هم نام مادرت حضرت زهرا (سلام الله) باشد.» امین می‌گفت «هیچ وقت اینطور دعا نکرده بودم، اما نمی‌دانم چرا قبل خواستگاری شما، ناخودآگاه چنین درخواستی کردم!» مادرش که موضوع مرا با امین مطرح کرد، فوراً اسم مرا پرسیده بود. تا نام زهرا را شنید، گفته بود موافقم!‌به خواستگاری برویم! می‌گفت «با حضرت معصومه معامله کرده‌ام.» 💠من هم قبل ازدواج، هر خواستگاری می‌‌آمد به دلم نمی‌نشست! برایم اعتقاد و ایمان همسر آینده‌ام خیلی مهم بود. دلم می‌‌خواست ایمانش واقعی باشد نه ظاهر و حرف... می‌دانستم مؤمن واقعی برای زن و زندگی ارزش قائل است. 💠شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت می‌دهد این چله را آیت‌الله حق‌شناس فرموده بودند با صد لعن و صد سلام! کار سختی بود! اما ‌به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود که ارزش داشت برای رسیدن به بهترین‌ها، سختی بکشم. آن‌هم برای من که همیشه دوست داشتم از هر چیز بهترین آن را داشته باشم... 💠چهل روز را به نیت همسر معتقد و با ایمان خواندم. 4-3 روز بعد از اتمام چله، خواب شهیدی را دیدم... چهره‌اش را به خاطر ندارم اما یادم هست که لباس سبز به تن داشت و روی سنگ مزار خودش نشسته بود. دیدم همه مردم به سر مزار او می‌روند و حاجت می‌خواهند اما به جز من هیچ‌کس او را نمی بیند که او روی مزار نشسته... شهید یک تسبیح سبز به من داد و گفت حاجتت را گرفتی! هیچ‌کس از چله من خبر نداشت... به فاصله چند روز بعد از آن خواب امین به خواستگاری‌ام آمد، شاید یک هفته از چله عاشورا گذشته بود! 👈🏻ادامه دارد... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃  @ya_aba_saleh_al_mahdi
هشتادیای انقلابی😎
💞خاطرات همسر #شهید_امین_کریمی (مدافع حرم) 💞قسمت 5⃣ 💞چله زیارت عاشورا 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠راست می‌‌گفت،هم امین
💞خاطرات همسر 💞قسمت6⃣ 💞راز تسبیح سبز 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠امین وقتی از اولین سفر سوریه برگشت، گفت «زهرا جان، سوغاتی‌ها را بیاور. برای شما یک هدیه مخصوص آورده‌ام!» گفتم «من که سوغات نخواسته بودم! مگر قرار نبود از حرم بیرون نروی که خطر تهدیدت نکند!» گفت «حالا برو آن جعبه را بیار!» 💠یک تسبیح سبز به من داد... با خودم گفتم من که تسبیح نخواسته بودم! گفت «زهرا این یک تسبیح مخصوص است...»گفتم «یعنی چی؟ یعنی گرونه؟» گفت «خب گرون که هست اما مخصوصه‌ها... این تسبیح به همه جا تبرک شده ... و البته با حس خاصی برایت آورده‌ام... این تسبیح را به هیچ‌کس نده...» تسبیح را بوسیدم و گفتم خدا می‌داند این مخصوص بودنش چه حکمتی دارد ...بعد شهادتش، خوابم برایم مرور شد.. تسبیح‌ام سبز بود که یک شهید به من داده بود... 💠طور خاصی امین را دوست داشتم.. خیلی خاص ... همیشه به مادرم می‌گفتم «من خیلی خوشبختم! خدا کند همسر آینده خواهرم هم مثل همسر من باشد... هرچند محال است چنین همسری نصیبش بشه!» 💠عقدمان 29 اسفند سال 91 ولادت حضرت زینب بود و شروع و پایان زندگی ما با خانم حضرت زینب (سلام الله) گره )خورده بود... عروسی‌مان 28 دی سال 92. 💠تمام ولادت‌ها، اعیاد و هر مناسبتی از امین هدیه داشتم. در ایام عقد تقریباً هفته‌ای 2 بار برایم گل می‌خرید. اولین هدیه‌اش دیوان حافظ بود. هر شب خودش یک شعر برایم می‌خواند و در موردش توضیح می‌داد. با اینکه من اهل شعر نبودم از اینکه او حرف بزند لذت می‌بردم و هیچ‌وقت خسته نمی‌شدم... فقط دلم می‌خواست حرف بزند... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 @ya_aba_saleh_al_mahdi
هشتادیای انقلابی😎
💞خاطرات همسر #شهید_امین_کریمی 💞قسمت6⃣ 💞راز تسبیح سبز 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠امین وقتی از اولین سفر سوریه برگشت
💞خاطرات همسر 💞قسمت7⃣ 💞خیلی اهل ذوق بود 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠بعدها که خوش‌پوشی امین را دیدم به او گفتم چرا در خواستگاری آنقدر ساده آمده بودی؟» به شوخی و به خنده گفت «می‌خواستم ببینم منو به خاطر خودم می‌‌خواهی یا به خاطر لباس‌هام!» از این همه اعتماد به نفس بالا حیرت زده شده بودم و کلی با هم خندیدیم. 💠روز آماده شدن حلقه‌های ازدواجمان، گفت «باید کمی منتظر بمانیم تا آماده شود!‌« گفتم «آماده است دیگر منتظر ماندن ندارد!» حلقه‌ها را داده بود تا 2 حرف روی آن حک شودZ&A،اول اسم هردومان روی هر دو حلقه حک شد...خیلی اهل ذوق بود... 💠سپرده بود که به حالت شکسته حک شود نه ساده. واقعاً‌ از من هم که یک خانم‌ام، او بیشتر ذوق داشت. 💠خرید لباس‌هایمان هم جالب بود لباس‌هایش را با نظر من می‌خرید. می‌گفت باید برای تو زیبا باشد! من هم دوست داشتم او لباس‌هایم را انتخاب کند. سلیقه‌اش را می‌پسندیدم. عادت کرده بودیم که خرید لباس‌هایمان را به هم واگذار کنیم. 💠یکبار با خانواده نشسته بودیم که امین برایم یک چادر مدل بحرینی هدیه خرید. چادر را که سرم کردم، پدرم گفت «به ‌به، چقدر خوش سلیقه!» امین سریع گفت «بله حاج‌ آقا، خوش سلیقه‌ام که همچین خانمی همسرم شده!» ‌حسابی شوخ طبع بود... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃  @ya_aba_saleh_al_mahdi
هشتادیای انقلابی😎
💞خاطرات همسر #شهید_امین_کریمی 💞قسمت7⃣ 💞خیلی اهل ذوق بود 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠بعدها که خوش‌پوشی امین را دیدم به
💞خاطرات همسر 💞قسمت8⃣ 💞ماجرای خرید لباس عروس! 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠 وقتی برای خرید لباس جشن عقد رفتیم، با حساسیت زیادی انتخاب می‌کرد و نسبت به دوخت لباس دقیق بود. حتی به خانم مزون‌دار گفت «چین‌ها باید روی هم قرار بگیرد و لباس اصلاً‌ خوب دوخته نشده!» فروشنده عذرخواهی کرد... 💠 برای لباس عروس هم به آنجا مراجعه کردیم وقت تحویل لباس، خانم مزون‌دار گفت «ببخشید لباس آماده نیست!‌ گل‌هایش را نچسبانده‌ام!» با تعجب علت را پرسیدیم!گفت «راستش همسر شما آنقدر حساس است که با خودم فکر کردم خودشان بیایند و جلویایشان گل‌ها را بچسبانم!» امین گفت «اگر اجازه بدهید چسب و وسایل را بدهید من خودم می‌چسبانم!» ‌حدود 8 ساعت آنجا بودیم و تمام گل‌های لباس و دامن را و حتی نگین‌های وسط گل‌ها را خودش با حوصله و سلیقه تمام چسباند! 💠 تمام روز جشن عقد حواسش به لباس من بود و از ورودی تالار، چین‌های دامن مرا مرتب می‌کرد!‌جشن عروسی اما خیالش راحت شد! واقعاً خودم مردِ به این جزئی‌نگری که حساسیت‌های همسرش برایش مهم باشد ندیده بودم... 💠 امین بسیار باسلیقه بود. حتی تابلوهای خانه را میلی‌متری نصب می‌کرد که دقیقاً وسط باشد. یا مثلاً لامپ داخل ویترین را سفید انتخاب کرد و گفت «این نور روی کریستال قشنگ‌تر است!» بالای سینک ظرفشویی را هم لامپ‌های کوچک ریسه‌ای وصل کرده بود و می‌گفت «وقت شستن ظرف، چشم‌هایت ضعیف می‌شود!» 💠 علاقه عجیبی به زن و زندگی داشت و واقعاً وابستگی خاصی به هم داشتیم، شاید بیش از حد ... حتی بعد از عروسی هم خرید هدایایش ادامه داشت. اصلاً اگر دست خالی می‌آمد با تعجب می‌پرسیدم برام چیزی نخریدی؟! می‌گفت «فکر می‌کنی یادم می‌رود برایت هدیه بخرم؟ برو کوله‌ام را بیاور...» حتماً چیزی در کوله‌اش داشت؛ مجسمه، کتاب، پاپوش یا هر چیز دیگر... خیلی زیاد وابسته‌اش بودم. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺  @ya_aba_saleh_al_mahdi
هشتادیای انقلابی😎
💞خاطرات همسر #شهید_امین_کریمی 💞قسمت8⃣ 💞ماجرای خرید لباس عروس! 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠 وقتی برای خرید لباس جشن ع
💞خاطرات همسر 💞قسمت9⃣ 💞دست هایم را روی زانوی تو می گذارم... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠 برنامه سوریه‌اش را به من نگفته بود! فقط گفت آموزش نیروهای اعزامی به سوریه را به عهده دارم. گاهی کمی دیرتر به خانه می‌آیم... کلی شکایت می‌کردم که بعد از ساعت کاری نماند و به خانه برگردد. می‌خواست مرا هم سرگرم کند تا کمتر خانه باشم اما من برنامه باشگاه، استخر و ... را طوری چیده بودم که وقتی ساعت کاری او به اتمام می‌رسد، به خانه بیایم. دقیقاً این کار را انجام دادم تا سرم گرم نشود و از امین غافل نشوم! به خانه می‌آمدم و دائماً تماس می‌گرفتم که من غذا را آماده کردم و منتظرت هستم، کجایی؟! 💠 گاهی حتی بین روز مرخص ساعتی می‌گرفت و به خانه می‌آمد! می‌خندیدم و می‌گفتم بس که زنگ زدم آمدی؟ می‌گفت «نه، دلم برایت تنگ شده...» یک وقتایی که پنجشنبه و جمعه هم مأموریت داشت اواسط هفته مرخصی می‌گرفت و به خانه می‌آمد... 💠 آنقدر مرا وابسته خودش کرده بود و آنقدر برایش احترام قائل بودم که حتی وقتی برای میهمانی به خانه مادرم می‌رفتیم، عادت کرده بودم پایین پایش کنار مبل بنشینم. هرچه می‌گفت «بیا بالا کنارم بنشین من راحت نیستم...» می‌گفتم «من اینطور راحت‌ترم... دستم را روی زانوهایت می‌‌گذارم و می‌نشینم...» امین می‌گفت «یادت باشد دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست» 💠 راستش را بخواهید دلم می‌‌‌خواست همیشه همسرم جایگاهش بالاتر از من باشد... امین همه جوره هوای من را داشت بنابراین عجیب نبود که تمام هستی‌ام را برای او بگذارم. 💠 امین همیشه عادت داشت کیف مرا نگه دارد، می‌‌گفت «سنگین است!!» یادم است در مراسم عروسی هم کیف کوچک مرا نگه داشته بود. آنقدر  این کار را ادامه داد که فیلمبردار شاکی شد و گفت «آقای داماد کیف خانمتان را به خودش بدهید. شما داماد هستید!» امین به او گفت «آخر کیفش سنگین است.» فیلمبردار با عصبانیت گفت «این کیف که دیگر سنگینی ندارد!!» 💠 بعدها هرکس زندگی خصوصی مارا می‌دید برایش سخت بود باور کند مردی با این‌همه سرسختی و غرور، چنین خصوصیاتی داشته باشد. امین همیشه می‌‌گفت «مرد واقعی باید بیرون از خانه شیر باشد و در خانه موش». موضوع این نبود که خدایی نکرده من بخواهم به او چیزی را تحمیل کنم یا با داد و بیداد موضوعی را پیش ببرم، خودش با محبت مرا در به اسارت خودش درآورده بود. واقعا سیاست داشت در مهربانیش. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃  @ya_aba_saleh_al_mahdi
هشتادیای انقلابی😎
💞خاطرات همسر #شهید_امین_کریمی 💞قسمت9⃣ 💞دست هایم را روی زانوی تو می گذارم... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠 برنامه سوری
💞 خاطرات همسر 💞 قسمت0⃣1⃣  💞 تنظیم لحظه‌ایِ وقت برای باهم بودن... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠 معمولاً سعی می‌کردیم برای هم وقت بگذاریم بسیاری از کارها را با هم انجام می‌دادیم حل جدول، فیلم دیدن و...دوستانش به خاطر دارند که همیشه امین یک کوله‌پشتی سنگین با خودش به محل کار می‌برد و به خانه می‌آورد. به او می‌گفتم «اگر این کوله به درد خانه می‌‌خورد بگذار اینجا بماند اگر هم وسایل اداره است با خودت خانه نیاور، کوله‌ات خیلی سنگین است.» چیزی نمی‌گفت یکی از دوستانش هم که از او پرسیده بود به او گفته بود خانه ما کوچک است همسرم اذیت می‌شود کتاب‌های من را جا به جا کند. 💠 امین از آنجا که برای زمان‌هایش برنامه‌ریزی داشت، می‌‌خواست اگر فرصتی در محل کار پیش آمد مطالعه کند و اگر لحظه‌ای در خانه فرصتی پیش آمد از آن هم بی‌‌نصیب نماند. 💠 امین روزها وقتی از ادراه به من زنگ می‌زد و می‌پرسید چه می‌کنی اگر می‌گفتم کاری را دارم انجام می‌دهم می‌گفت «نمی‌خواهد! بگذار کنار، وقتی آمدم با هم انجام می‌دهیم.» می‌گفتم «چیزی نیست، مثلاً‌ فقط چند تکه ظرف کوچک است» می‌گفت «خب همان را بگذار وقتی آمدم با هم می‌شوریم!» مادرم همیشه به او می‌‌گفت «با این بساطی که شما پیش می‌روید همسر شما حسابی تنبل می‌شود ها!» امین جواب می‌داد«نه حاج خانم! مگر زهرا کلفت من است. زهرا رئیس من است.» 💠 به خانه که می‌آمد دستهایش را به علامت احترام نظامی کنار سرش می‌گرفت و می‌گفت «سلام رئیس.» 💠 عادت داشتم ناهار را منتظرش بمانم، صبحانه را دیرتر می‌خوردم ... اوایل به امین نمی‌گفتم که ناهار نخوردم، ناراحت می‌شد. وقتی به خانه می‌آمد با هم ناهار می‌‌خوردیم. حدود 5-4 وقت ناهار ما بود. خیلی لذت داشت این منتظر بودنش. حتی ماه رمضان افطار نمی‌خوردم تا او بیاید. امین هم روزه‌اش را باز نمی‌کرد تا خانه. پیش آمده بود که ساعت 11-10 افطار خورده بودیم. واقعا لذت‌بخش بود این با هم بودنمان. حتی عادت داشتیم در یک بشقاب غذا بخوریم که در تمام این مدت کوتاه زندگی هیچ‌گاه ترک نشد حتی در میهمانی‌ها... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃  @ya_aba_saleh_al_mahdi
هشتادیای انقلابی😎
💞 خاطرات همسر #شهید_امین_کریمی 💞 قسمت0⃣1⃣  💞 تنظیم لحظه‌ایِ وقت برای باهم بودن... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠 معمو
💞 خاطرات همسر (مدافع حرم) 💞 قسمت 1⃣1⃣ 💞چقدر به من خوش می‌گذرد... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠 امین ابهت و غرور خاصی داشت و واقعاً هر کس بیرون از خانه او را می‌دید تصور می‌‌کرد آدم بسیار جدی و حتی بد اخلاق است. وقتی پایش را از خانه بیرون می‌گذاشت کلاً عوض می‌شد... 💠 اما در خانه واقعاً آدم متفاوتی بود. تا درِ خانه را باز می‌کرد با چهره شاد و روی خندان، شروع به شیطنت و شوخی می‌کرد. 💠 آخر شب هم خوردنی‌های مختلف می‌آوردیم و تا نیمه‌های شب فیلم و سریال و ... نگاه می‌کردیم. همان زمان‌ها هم با خودم می‌گفتم چقدر به من خوش می‌گذرد و چقدر زندگی خوبی دارم... واقعا هم همین‌طور بود. من با داشتن امین، خوشبخت‌ترین زن دنیا بودم... 💠 وقتی خبر شهادت امین را شنیدم خیلی خیلی بیشتر از اینکه همسرم را از دست داده باشم برای از دست دادن صمیمی‌ترین دوستم ناراحت شدم. من دوست صمیمی زیاد دارم اما امین با همه فرق می‌کرد... 💠 دوستانم هم می‌دانستند که هر اتفاقی بیفتد من حتماً آن را به امین می‌گویم. می‌گفتند «اصلاً جرأت نمی‌کنیم به تو حرفی بزنیم. مطمئناً‌ به شوهرت می‌گویی»  من با امین خیلی صمیمی بودم و بدون او هیچ مسافرت و میهمانی نرفتم. حاضر بودم در خانه تنها بمانم اما با او بروم! 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃  @ya_aba_saleh_al_mahdi
هشتادیای انقلابی😎
💞 خاطرات همسر #شهید_امین_کریمی (مدافع حرم) 💞 قسمت 1⃣1⃣ 💞چقدر به من خوش می‌گذرد... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠 امین
💞خاطرات همسر (مدافع حرم) 💞قسمت2⃣1⃣ 💞ذوق زندگی 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠 گاهی در خانه با هم ورزش رزمی کار می‌‌کردیم. نانچیکو را به صورت حرفه‌ای به من یاد داد. تیراندازی با اسلحه شکاری با اهداف روی سنگ، برگ درخت و ... هردومان برای زندگی خیلی ذوق داشتیم. آنقدر که وقتی کسی می‌گفت بچه‌دار شوید، با تعجب می‌گفتم چرا باید بچه‌دار شوم؟ وقتی این همه در زندگی خوشم چرا باید به این زودی یک مسئولیت دیگری را هم قبول کنم که البته وقت من و امینم را محدودتر می‌‌کند. به امین می‌گفتم «تو بچه دوست داری؟» می‌گفت «هروقت تو راضی شوی و دوست داشته باشی. تو خانم خانه‌ای. تو قرار است بچه را بزرگ کنی. پس تو باید راضی باشی.» می‌گفتم «نه امین، نظر تو برای من خیلی مهم است. می‌دانی که هر چه بگویی من نه نمی‌گویم.» می‌گفت «هیچ‌وقت اصرار نمی‌‌کنم. باید خودت راضی باشی.» من هم پشتم گرم بود. تا کسی حرفی می‌زد، می‌گفتم فعلاً بچه نمی‌خواهم، شوهرم برایم بس است. شوهرم همه کسم است. فکر می‌کردم زمان زیادی دارم تا بچه‌دار شوم. 💠 اواخر امین می‌گفت «زهرا خیلی بد است که ما اینطور هستیم، باید وابستگی ما به هم کمتر شود...» انگار که می‌دانست قرار است چه اتفاقی بیفتد. برای من می‌‌ترسید. حرف‌هایش را نمی‌فهمیدم. اعتراض کردم که «چرا اینطور می‌گویی؟ خیلی خوب است که 2 سال و 8 ماه از زندگی مشترک ما می‌گذرد و این همه به هم وابسته‌ایم که روز به روز هم بیشتر عاشق هم می‌شویم.» 💠 واقعاً‌ علاقه ما به نسبت ابتدای آشناییمان خیلی بیشتر شده بود. گفت «آره، خیلی خوب است اما اتفاق است دیگر. خدایی ناکرده...» گفتم «آهان! اگر من بمیرم برای خودت می‌ترسی؟» گفت «نه، زهرا زبانت را گاز بگیر این چه طرز حرف زدن است؟ اصلاً‌ منظورم این نیست!» از این حرف‌ها خیلی ناراحت می‌شد. گفتم «همه از خدا می‌خواهند که اینقدر با هم خوب باشند!» دیگر چیزی نگفت. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃  @ya_aba_saleh_al_mahdi