eitaa logo
🇮🇷مقر دختران انقــلاب 🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
809 ویدیو
36 فایل
﷽ 📌 کانال رسمی مقر دختران انقلاب شلمزار +هستیم بر آن عهدی که بستیم😎✌️ 💌قراره اینجا، هم دنیای دخترونه متفاوتی رو باهم تجربه کنیم هم دنیای دخترونه بسازیم ✌️اینجا،من و تو یا همفکریم یا هموطن😉 -خادم: @jahaad315
مشاهده در ایتا
دانلود
°💐°✨°💐°✨ عیدتون مبارکااااا باشه رُفَقا🤩👏 روزه‌هاتون قبول باشه ایشالاااا😍🤗 🌙 @enghelabion97
خداحافظ ای ماه خوشبوی خدا خداحافظ ای ثنا و دعا خداحافظ ای دعاهای زیبا خداحافظ ای لحظات عروج خداحافظ ای گریه های شبانه خداحافظ ای بهترین ماه خدا خداحافظ ای سفره های ساده افطار خدا حافظ ای سحرهای نورانی ... آمدی و دل از کف ما ربودی درهای رحمت برما گشودی کاشکی باز هم میماندی ... ای ماه زیبای خدا باز هم بیا مارا شستشوی نما تا پاک ازتو شویم جدا پا نهیم در عید با شکوه فطر ... الهی این نماز و روزه مارا قبول نما♥️ عید سعیدفطرمبارک 😊🌙
•••زیباییِ روز عید ببینیم😍🤩✨ عیدتون مبارک ☺️🥰 @enghelabion97
⚠️ غرب به دنبال تضعیف تدیّن و حیای زن ایرانی است‌ 🌸 رهبرانقلاب: 👇‌ 🔺یک مجموعه‌ی تهاجم و تاخت و تاز متنوع، از نظامی گرفته تا اقتصادی تا سخت تا نرم همه‌جور الان علیه ایران وجود دارد. 🔺امروز هدف دشمن این است که نقاط قوّت فکری و معارفی ما از ما بگیرد؛ ما استقلال میخواهیم، این را تضعیف کند در روحیه‌ی ما، ما میخواهیم استقامت کنیم در مقابل استبداد غربی، روحیه‌ی ما را تضعیف کند، ما را مردّد کند. تفکرات اسلامی و معارف اسلامی را در ما تضعیف کند، عمل اسلامی را تضعیف کند، ‌وحدت ملی را تضعیف کند. تدیّن زن را، حیای زن را تضعیف کند. 🔺غربی‌ها نسبت به زن ایرانی ترحّم ندارند که بگویند: حقوق زن رعایت بشود، بلکه کینه دارند از زن ایرانی. 🔺قطعاً اگر چنانچه حضور زنها نبود، انقلاب پیروز نمیشد. غربی‌ها خودشان را طرف‌دار حقوق زن، طرف‌دار حقوق انسان، طرف‌دار آزادی معرّفی میکنند. اصلاً تعبیر حقوق بشر به غربی‌ها نمی‌آید. واقعاً به غربی‌ها حقوق زن نمی‌آید. همین حالا زنها در کشورهای غربی مهم‌ترین مشکلات را دارند. 🌻 ۱۴۰۲/۰۱/۱۶ @enghelabion97
| جشنواره پوشش اصیل ایرانی اسلامی {گوهرشاد} 💢محورهای محتوایی جشنواره: 🔸راه کارهای برون رفت از وضعیت انفعالی در حوزه حجاب و عفاف 🔸تثبیت مفهوم "زیبایی اصیل" به عنوان رویکرد فرهنگی و رسانه ای در ارتباط با حجاب ایرانی اسلامی 🔸بیان رابطه وثیق امنیت، سلامت و نشاط اجتماعی با مسئله حیا و عفاف در جامعه 🔸راه کارهای عملی برای نهادینه کردن حجاب و حیا در جامعه 💠 قالب های ارسال محتوا 1️⃣ نماهنگ 2️⃣ موشن گرافیک 3️⃣ نماهنگ و کلیپ 4️⃣ انیمیشن 5️⃣ پادکست 6️⃣ مقاله و یادداشت 7️⃣ فیلم کوتاه 8️⃣ طرح گرافیکی 9️⃣ وبلاگ نویسی 🔟 نمایشنامه و فیلم نامه 1️⃣1️⃣ شعر 2️⃣1️⃣ و ... 📅مهلت شرکت در جشنواره تا ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ 🔰آیدی دریافت آثار در پیام رسان ایتا: @Goharshad_ch ⛔️به نفرات برتر هدایای نفیسی اهدا خواهد شد. @Qarargah_farhangie_banovan
🇮🇷مقر دختران انقــلاب 🇵🇸
#غیرت ‼️ #حجاب ✅ #نه_به_بی_حجابی ❌
📝ساعت به نُه و نیم نزدیک می شود؛ حمید دارد می رود دنبال دخترش. آوا خانه رفیقش است. حمید رسیده به فلکه سه گوش. افتاده است توی خیابان ابوریحان. آن دور و برها ظاهرا خلوت است. پرنده یا هر چیز دیگری زیاد پر نمی زند. چراغ برق های خیابان نفس شان تازه نیست، خوب نمی دمند. کتاب فروشی و مغازه اِسنُوا و دیگر جاها تعطیل است. طبیعی ست؛ ساعت نه و نیم شب، آن هم جمعه چرا باز باشند؟! 🔸چشم تیز می کند. می بیند سه پسر افتاده اند به جان دو دختر. نزدیک شان شده اند. چنگ می اندازند سمت دختران. پسر دستش را چنگک می کند دور مچ دختر، می گیرد می کشدش حریصانه. حمید خیابان را رد می کند پا می گذارد توی پیاده رو. می رود که مثل همیشه مثل دفعه های پیش سد بزند جلوی آدم های نامردی که دنبال لذت طلبی اند. 🔸پسران می خواهند دو دختر را به زور ببرند توی ماشین. ماشین شان را آن طرف پیاده رو یا خیابان گذاشته اند. دختر خودش را می کشد عقب. نمی دانم داد می زند کمک می خواهد یا نه. پسر وحشیانه دختر را می کشد. حمید که می بیند از آن طرف خیابان می آید. داد می زند که ول کنید چه کارش دارید؟! 🔸خودش را می رساند. توی دل دختران لرزه افتاده است. نمی دانم حمید آن لحظه دخترش آوا آمده بود جلوی چشمش یا نه. ولی هر چه بود رفته بود وسط معرکه که نجات دهد. پسر سیاه پوش، پیرهن می زند بالا چاقو را از کمرش می کشد بیرون. حمید با لگد می رود سمت پسر. پسر دوم می پیچد پشت حمید. حمید یک لگد دیگر می زند به پسر جلویی. پسر دوم از عقب چاقو را تند تند فرو می کند توی گُرده حمید. پسر دیگر از جلو چاقو را می زند توی سینه حمید. پسر سوم که لباس زرد پوشیده، ایستاده است نگاه می کند. دختری که ماسک زده چیزهایی می گوید. دختر دیگر که موهایش ریخته ست روی شانه اش بدون روسری چیزی نمی گوید. چاقوست که از جلو و عقب توی تن حمید می رود. حمید نمی توماند نفر عقب را بزند. فقط مشت هایش می رود به سوی جلو. نفر عقب تا جا دارد با سنگ دلی و تیرگی، تیغ تیز فرو می کند. دو مرد از آن طرف پیاده رو می آیند راه شان را کج می کنند می افتند توی سرازیری خیابان و ناپدید می شوند. نبوده اند انگار هیچ وقت. 🔸دو پسر حمید را ول می کنند می ایستند جلویش چیزهایی می گویند. حمید جواب می دهد دستش را می گیرد سمت شان. سه مرد از پشت حمید پیدای شان می شود. یکی از مردها که کچل است می رود دو پسر را دور می کند. 🔸خون دارد از از زیر پوست حمید می آید بالا بافت های لباسش را رد می کند می رسد روی پیراهن. پشتش خیسِ خون شده. روی سینه اش هم خون زده و درد می کند. از زیر ماسک سفید رنگش یک کله نفس می کشد. قلبش می زند. نمی دانم دارد به چه فکر می کند. آوا را یادش هست؟ آمده بود دنبالش؟ منتظر است. 🔸یک موتوری می رسد. حمید را که می بیند سوارش می کند. پیراهن حمید پرخون تر شده. نمی دانم موتور سوار به حمید چیزی می گوید یا نه. فقط گاز می دهد سمت چهار راه دادگستری. می رود بیمارستان. سر چهارراه یک نفر سرش را از پراید در آورده می گوید: «تلوتلو می خورد». موتورسوار تا می آید کاری کند حمید می افتد روی آسفالت. ترافیک می شود. مردم دوره می کنند. مغازه دارها سرک می کشند قاطی جمعیت می شوند. حمید دردش آمده چیزی می گوید: - کمک! 🔸یک نفر زنگ می زند 115. اورژانس زود می رسد. حمید را می برند تو. تا می رسد بیمارستان رفته ست توی کُما. آوا نشسته است ثانیه می شمارد پدر بیاید زود برود خانه ولی از حمید خبری نیست. آوا شماره خانه را می گیرد می گوید: -بابا نیومده! کجاست؟ 🔸یک ساعت بعد یعنی یازده شب از فرمانداری زنگ می زنند به همسر حمید. می گویند: «آقای شما با کسی خصومت دارد؟» همسر حمید می گوید: «نه! چرا می پرسید؟ یعنی دوباره به خاطر امر به معروف کاری کرده؟» ... 📌هر یک بی حجابی،یعنی پایمال کردن خون جوانان گذشته و ریخته شدن خون جوانان امروز... خط مقدم ماست... @enghelabion97
‏﷽ ✓عنوان: خاطره‌تکان‌دهنده‌ از جشن‌تکلیف ✓موضوع: اعتقادی ، فرهنگی ، انگیزشی ✓اشاره: بازنشر به‌مناسبت روز معلم 👌لطفاًباتوجه‌کامل،درجمع‌خانواده‌بخوانید. - در سال ۱۳۶۲ قرار شد برای ما، در مدرسه جشن تکلیف بگیرند. مدیر خوب مدرسه‌ی‌ ما که‌خودش علاقه زیادی به بچه‌ها داشت و تنها معلمي بود كه سر وقت در مدرسه با بچه‌ها نمازمی‌خواند، به‌کلاس‌ما آمدوگفت: «بچه‌ها برای دوشنبه‌ی‌هفته‌ی آینده جشن تکلیف‌داریم؛ وسایل جشن تكليف خودتان را آماده‌کنیدوبه‌همراه‌ مادران‌خود به‌مدرسه بیاورید.» - من همان‌جا غصه‌دار شدم،چون درخانه‌ی ما به اين چيزها بها داده‌نمی‌شد و خبری‌ از نمازنبود.روزهای‌بعد،بچه‌ها یکی‌یکی‌وسایل‌ خود را شاد و خرم‌ با مادرانشان‌ به‌ مدرسه‌ مي‌آوردند. - مدیرمدرسه مراخواست وگفت:چرا وسایل خود را نیاورده ای؟! ومن گریه‌ کنان از دفتر بیرون آمدم ... - فردا مدیر مرا به دفتر برد و گفت:«دخترم! این چادرنماز وسجاده وعطر را مادرت برای تو آورده.» ولی من می‌دانستم درخانه‌‌ی ما از این‌کارها خبری نیست. - بٱلأخره روز جشن تکلیف فرا رسید و حاج آقای بسیار خوش‌کلامی برای ما سخنرانی ‌کرد و گفت: «بچه‌ها به خانه که رفتید در اولین نمازتان درخانه، از خداي خود هرچه بخواهید خداي مهربان به شما می‌دهد.» ‏ ❁ آن روز خیلی به ما خوش گذشت ❁ به خانه آمدم ، شب ، هنگام نماز مغرب ، سجاده‌ام را پهن کردم تا نماز بخوانم. - مادرم نگاهي‌به‌ سجاده‌كرد وباحالتی‌ خاص اصلاً به من توجهی‌نکرد. من‌كه تازه به سن تكليف رسيده‌بودم انتظارداشتم موردتوجه قرار گيرم كه اين‌ گونه نشد !! - اماوقتی پدرم به‌خانه‌آمد وسجاده و چادر نماز من‌ را ديد ، عصبانی شد ، سجاده مرا به‌گوشه‌ای انداخت وگفت: برو سر درسات، این کارها یعنی چه؟! - بغضم ترکید و از چشمانم اشک جاری شد و با ناراحتی و گریه به اتاقم رفتم. آن‌شب شام هم‌نخوردم و درهمان حال،خوابم برد. - صدای اذان صبح از حسینیه‌ای که نزدیک خانه‌ی ما بود به گوش می‌رسید، با شنیدن صدای‌ اذان، دوباره گریه‌ام‌ گرفت، ناگهان‌ صدای درب‌ اتاقم مرا متوجه خود كرد !! - پدر و مادرم هردو مرا صدا می‌کردند، درب اتاق را بازکردم دیدم هردو گریه کرده‌اند!!با نگراني پرسيدم : چه شده ؟! كه يك‌ دفعه هر دو مرا در آغوش گرفتند و گفتند: دیشب هردو یک خواب مشترک دیده‌ایم!! - خواب ديديم ما را به طرف پرتگاه جهنم می‌برند،می‌گفتند شمادردنیا نمازنخوانده‌اید وهيچ عمل‌خيري نداريد ومرتب از نخواندن نماز از ما با عصبانيت سؤال مي‌كردند و ما هم گریه می‌کردیم، جیغ می‌زدیم و هرچه تلاش می‌کردیم فایده‌ای‌نداشت، تابه‌پرتگاه آتش رسیدیم. خیلی وحشت كرده بوديم. - ناگهان صدایی به گوشمان رسيد كه گفته شد: «دست نگه دارید، دست نگه داريد، دیشب درخانه‌ی این‌ها سجاده نماز پهن‌ شده، به‌حرمت سجاده، دست نگه دارید.» - آن شب پدر و مادرم توبه کردند و به مدت چند سال قضای نمازها و روزه‌های خود را بجا آوردند و در يك فضای معنوی خاصی فرو رفتند وخداوند هم آن‌ها را مورد عنايت قرار داد. - این روند ادامه داشت، تا در سال ۷۴ هر دو به‌مکّه رفتند وبعداز برگشت ازحج‌تمتع، در فاصله چهل روز هر دو از دنیا رفتند و عاقبت به خیر شدند. - اولین‌ سالی که معلم شدم و به كلاس درس رفتم، تلاش كردم تا آن مدیرم که آن سجاده را به من داده بود پیدا کنم. خیلی پرس‌وجو کردم تا فهمیدم در یک مدرسه، سال آخر خدمت را می‌گذراند. - وقتی رفتم و مدرسه را در شهرستان کیار استان چهارمحال‌وبختیاری پیداکردم، دیدم پارچه‌ای مشکی به‌دیوار مدرسه نصب شده و درگذشت مدیر خوبم را تسلیت گفته‌اند!! یک‌هفته‌ای می‌شدکه‌ به‌رحمت‌خدارفته‌بود. خداوند او‌ را که باعث انقلابی زیبا در زندگی من و خانواده‌ام شد بیامرزد. - حالا من‌ مانده‌ام و سجاده‌ی آن عزیز که زندگی خانوادگی ما را منقلب کرد. من‌ هم به تأسي از آن مديرنمونه، مؤمن و متعهد، سالهاست معلم‌كلاس‌ سوم‌ابتدایی هستم و در جشن‌تكليف دانش‌ آموزان ، ياد مدير متعهد خود را گرامی می‌دارم و هر سال که می‌گذرد برکت را به‌واسطه‌ی نماز اول‌وقت در زندگی خود احساس می‌کنم. - خواهر کوچک شما ـ التماس دعا 📗 کتاب پر پرواز ، ص ۱۲۲ 🌱 در ثواب انتشار سهیم باشید . ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
هدایت شده از مهدی طاهری
1_1897766266.pdf
4.58M
کتاب یک ون شبهه کتابی است که می تواند پاسخگوی بسیاری از شبهات پیرامون باشد امیدوارم مطالعه این کتاب منجر به آگاهی پیرامون شبهات ناظر به مسایل بانوان شود ؛ مطالعه این کتاب و مباحثه آن را به همه مربیان و والدین توصیه می کنم؛ و از دختران بزرگوار؛ لشکر تقاضامندم در تمام این کتاب را مطالعه و مباحثه نمایند. https://eitaa.com/MahdiTaheri55
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
!! من هم توی قتل شهید شریکم! اما دستگیرم نمیکنن!!!😳😭 حتما ببینید سهم ما از این خون چیه!؟ @enghelabion97