اگهالانقایقمیره،
نفتکشبرمیگرده؛
مدیونِروزیهستیم
کهگردانمیرفت نفر برمیگشت ...💔
#شهیداندفاعمقدس✨
#توکلت_علی_الله🌱
#شهدا✨
📱@enqelabi_taraz_57
#تلنگر
مردم اگر میدونستن یه
« اللهم عجل لولیک الفرج »
گفتن
چقدر بزرگشون میکنه
چقدر میتونہ مشکلات و برطرف کنه
چقدر میتونه راهشون بندازه
همه زندگیشون و میزاشتن زمین و دست به آسمون میبردن و از ته قلب میگفتن
«اللهمعجللولیکالفرج»💔
📱@enqelabi_taraz_57
«🌸🎉»
آمدیوبهبركتنامت
نامجدتعلیفراوانشد..
#السلامعلیڪیاسیدالساجدین✨ #میلاد_امام_سجاد🎊
📱@enqelabi_taraz_57
2.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ شوخی با بازوی نجم الدین
شوخی میثم مطیعی با مجری سمت خدا😂
در انتظاࢪ تو ڪاسہے صبࢪ ڪہ هیچ؛
صبࢪ ڪاسہ هم لبࢪیز شدھ❤️🩹🌿
📱@enqelabi_taraz_57
مندائمالبُڪاء،تودائمالڪرم..🥀
زیباست،اشڪِگوشہےحرم :)💔
#امام_حسین
📱@enqelabi_taraz_57
👆برای اولینبار شبیهسازی حمله موشکی به پایگاه پالماخیم محل استقرار جنگندههای F-۳۵ اسرائیل انجام شد!
♦️سردار حاجیزاده:"بهانه دست ما بدهید نابود میشوید"
واعدوا لهم مااستطعتم من قوة ترهبون به عدوالله...
نتانیاهو وحشی است و غیر از این زبان را بلد نیست!
📱@enqelabi_taraz_57
📗 ادامه کتابِ《 راستي دردهایم کو ؟ 》
۱۰
...واقعیت این است که خیلیها هوا برشان میدارد که عاشقاند اما نیستند! واقعیت دوم این است که ازدواج تازه اول عشق است. هنوز خیلی راه مانده برای تجربه عاشقی... من میخواهم عشق را بفهمم، درک کنم، ببینم! وسط حرفهایمان یادم میافتد روزی را که از «حاجحمید» پرسیدم عشق چیست؟ و میدانستم که شاید به تعداد آدمهایی که زیستهاند برای این سوال جواب وجود داشته باشد اما جوابِ حاجحمید برای من چیزِ دیگری است. هرروز از این دو سالی که در دفتر فرماندهی، مسئولیت دفترش را بر عهده داشتهام، از او آموختهام و بارها نگاهش به دنیا را ستودهام.
یادم هست با آن نگاه نافذش، چند لحظهای به جایی خیره شد. کاش میدانستم توی ذهنش چه میگذرد! فکری کرد و گفت:«عشق همان است که انسان را بیقرار میکند و در او سوز و گداز ایجاد میکند...» و من چند وقتی است که بیقرارم! این را از همان نگاه توی آینه، و بعدتر از همان روز و شبِ خواستگاری فهمیدم!
...
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
📱@enqelabi_taraz_57
📗 ادامه کتابِ《 راستي دردهایم کو ؟ 》
۱۱
... بابا و مامان از سمنان آمده بودند. جایی در تهران قرار گذاشتیم و من خودم را با ماشین عمو به آنها رساندم. سر ظهر بود و مغازهها یکی در میان تعطیل بودند. چند خیابان را بالا و پایین کردیم تا بالاخره جنسمان جور شد. یک دستهگل و یک جعبه شیرینی شد نمادِ دلیل رفتنمان به خانه عمو. همهچیز سریع اتفاق افتاد. بابا مقدمات را خوب جفت و جور کرد. تا گفت فامیلیم و میخواهیم فامیلتر بشویم، لبخند نشست روی صورت همه. قرار بلهبرون را گذاشتند و یک صلوات و دعای مادر، شد مُهر تأییدش...
...
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
📱@enqelabi_taraz_57